رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۰ آذر ۱۳۸۹
گفت‌و‌گو با محمد یعقوبی؛ نویسنده و کارگردان نمایش «نوشتن در تاریکی»

ستیز بنیادگرایی با شعر

مریم منصوری

«نوشتن در تاریکی» عنوان نمایشی ست به کارگردانی و نویسندگی محمد یعقوبی که به‌تازگی اجرای آن در سالن چهارسو مجموعه تئاتر شهر تهران به پایان رسیده است. «نوشتن در تاریکی» درباره‌ی جمعی از خبرنگاران گروه فرهنگ و هنر یک روزنامه است و یکی از آن‌ها به نام نیما که در وقایع اجتماعی سال پیش به خیابان می رود و عکسی می گیرد و... گرفتار می‌شود.

این نمایش یعقوبی سرشار از شعر است. شعرهایی که گاه آن‌قدر دقیق انتخاب شده که وقتی نیما بر صحنه آنها را می‌خواند گلوی من می‌سوخت.- شما این را بگذارید به حساب احساسات مصاحبه‌کننده!- اما حالا که اجرای نمایش تمام شده گفت ، فکر می‌کنم جای شعری از «الیاس علوی» در این نمایش خالی بود. با احترام به این شاعر افغان، شعر را برای «محمد یعقوبی» و دیگران در مقدمه‌ی این گفت و گو می‌آورم:

«ما می‌میریم/ تا شاعران بیمار شعر بگویند/ «ما می‌میریم»بازی قشنگی است/ وقتی مادر پوتین افسر جوان را لیس می‌زند/ و روزنامه‌ها هی عکس پدر را می‌نویسند/ کنار آدم‌های مهم/ هر شب هزار بار عروس می‌شود/ و خواهرم هزار بار جیغ می‌زند/ هزار بار بازی قشنگی است/ «کارگران ساعت یازده احساساتی می‌شوند»/ فردا همه به خیابان‌ها/ می/ ریز/ ریز می‌کنند/ پارچه‌های رنگی را/ آواز می‌خوانند/ می‌رقصند/ و البته شعار می‌دهند/ ما می‌میریم/ تا عکاس «تایمز» جایزه بگیرد»

معمولاً می‌شنویم که برای نوشتن تجربه‌های‌مان عجله نکنیم. زمان می‌برد تا تجربه‌ای درونی شود. ولی این اتفاق راجع‌به نمایش «نوشتن در تاریکی» نیفتاده است. زمان زیادی از این تجربه جمعی نمی‌گذرد؛ یک سال. نکته‌ی جالب اینجاست که برای شخصیت‌های این نمایش هم – از ابتدا تا انتها- همین زمان سپری می‌شود. خودتان فکر می‌کنید در این‌کار به چه میزان به درام نزدیک شده‌اید و یا این‌که خون این نمایش بیشتر از تجربه‌های زیسته ما و یافته‌های حسی تماشاگران در این کار است؟


محمد یعقوبی، نویسنده و کارگردان نمایش «نوشتن در تاریکی»

من با این نگاه که بگذاریم تا زمان بگذرد مشکل دارم. چه اشکالی دارد نزدیک به زمان یک رخداد نوشتن؟ استدلال هواداران این نظریه که نوشتن درباره‌ی هر رخدادی را در زمان نزدیک به آن نهی می‌کنند مرا که مجاب نمی‌کند. من فکر می‌کنم در حریم هنر و به طور مشخص در تئاتر واکنش فوری به هر رخداد حتی ضروری است.

تئاتر یک هنر زنده است. یک رفتار زندگی است. مثل این است که بگوییم در زندگی خودمان هم فعلا راجع به این مسائل حرف نزنیم، ۱۰ سال صبر کنیم و بعد حرف بزنیم. تئاتر هم متاثر از همین ویژگی ما در زندگی است. به همین دلیل، من فکر می‌کنم واکنش فوری لازم است و آن چیزی که حاصل واکنش فوری است، بسیار فرق خواهد داشت با آن چیزی که ۱۰ سال بعد نوشته می‌شود. هر کدام می‌توانند در جای خود قرار بگیرند.

اگر شما سال‌های بعد درباره‌ی این روزها بنویسید نوشته‌ی شما صرفاً پژوهش‌گرانه است ولی نوشتن در زمان نزدیک به آن رخداد نوشته‌ای شورانگیز است. به هر حال نوشته‌ی من که جلوی نوشتن دیگران را در سال‌ها بعد نگرفته است. شاید خود من هم سال‌ها بعد نمایشی دیگر درباره‌ی این روزها بنویسم یا حتی همین نمایش‌نامه را با گذشت زمان بازنویسی کنم. این امکان دل‌‌پذیر تئاتر و راز ماندگاری این هنر است.

من حتی اگر درباره‌ی این روزها داوری نادرستی کرده باشم این فرصت را دارم که سال‌ها بعد نمایش‌نامه‌ای دیگر درباره‌ی این روزها بنویسم یا همین نمایش‌نامه را بازنویسی کنم. این خوب است که تئاتر بازتولید می‌شود. فیلم نیست که سال‌ها بعد دست و دل‌تان بلرزد و نتوانید دوباره برای تولیدش سرمایه‌گذاری کنید. پس من با همان شدت و حدت که برخی نوشتن در زمان نزدیک به هر رخداد و واکنش فوری را نفی می‌کنند و ما را به نوشتن در آینده ارجاع می‌دهند، می‌توانم به نگرش آنان بتازم.

ولی من ترجیح می‌دهم بگویم نگرش آنان برای خودشان محترم، و آنان هم خوب است کسی را برای نوشتن در‌باره‌ی هر رخداد در زمان نزدیک به آن رخداد نهی نکنند و بگذارند هر کس کارش را بکند. در درستی این بایدها و نبایدهای دست و پاگیر شک کنیم و بپذیریم شاید برخی از این بایدها و نبایدها که از گذشته به ما به ارث رسیده است در زمان خود حاصل محافظه‌کاری و تئوریزه کردن ناتوانی و سکوت در زمان رخدادهای پی در پی کشورمان بوده است.

من قبلا هم گفته‌ام که خیلی تأسف‌بار است که مثلاً ما نمایشنامه شاخصی درباره‌ی ۲۸ مرداد سال ۳۲ نداریم که در همان سال‌ها یا یکی دو سال بعد نوشته شده باشد. اگر نمایش‌نامه‌‌های مهمی در همان زمان نوشته شده بود، شاید آن نوشته‌ها مرجعی برای نوشتن ما در این روزها می‌شد. من «نوشتن در تاریکی» را نوشتم و امیدوارم کمکی به نوشتن نمایشنامه‌ای در آینده درباره‌ی این روزهای ما بکند، پس اگر نویسنده‌ای دیگر ۱۰ سال بعد برای نوشتن بخواهد درباره‌ی این روزها نمایش‌نامه‌ای بخواند، نوشتن در تاریکی به دردش خواهد خورد.


نوشتن در تاریکی: شش روزنامه‌نگار و دو بازجو در وقایع پس از انتخابات ریاست جمهوری

حتی به درد من خواهد خورد اگر بخواهم سال‌ها بعد نمایش‌نامه‌ای دیگر درباره‌ی این روزها بنویسم. اما این که آیا این نمایشنامه درام هست یا نه؛ لابد هست که نوشتم. شاید دلیل این پرسش شما را باید پیدا کنم. شاید پرسش اصلی این است که کشمکش یا ستیز درام‌ساز این نمایش‌نامه چیست. ستیز مطرح در این نمایش‌نامه ستیز یک شخص با دیگری نیست، ستیز یک کل با کل دیگر است. یعنی ستیز محمد که نماینده‌ی یک کل است با کلی دیگر (شش روزنامه‌‌نگار) که نماینده یک قشر هستند. در واقع کشمکش درام‌ساز این نمایش‌نامه ستیز بنیادگرایی با شعر است.

جامعه روشنفکری ما اصطلاحی دارد با عنوان «نگاه ژورنالیستی». ژورنالیست یعنی فردی که خیلی کم می‌فهمد. سوادش، اقیانوسی به عمق یک سانتی‌متر است. یعنی این شخص در هیچ زمینه‌ای تخصصی کار نمی‌کند. و ... در عین حال این جامعه الگو‌های دیگری دارد که اصولاً به اهالی ادبیات عیار روشنفکری می‌بخشد.

ما یک سری بت‌های روشنفکری داریم؛ مثل شاملو، مثل جلال، مثل گلستان که در عین حال که حضور روشنفکری دارند، جزو جامعه ادبی ما هستند. در کنار این، شما نمایشنامه‌ای به نام «یک‌ دقیقه سکوت» دارید. در «یک دقیقه سکوت» شما به جامعه ادبی و قتل‌های زنجیره‌ای پرداخته‌اید. فکر می‌کنم بعد از بیش از یک دهه، شما نمایشنامه‌ای نوشته‌اید با عنوان «نوشتن در تاریکی».

این نمایش به جنسی از نوشتن می‌پردازد که در حوزه‌ی خبر اتفاق می‌افتد و روزنامه. این جمله معروف است؛ عمر یک روزنامه ۴۵ دقیقه است. چرا یک دفعه عیارهای روشنفکری آقای یعقوبی از برج عاج روشنفکری نخبه ما، که عیارهای روشنفکری‌شان به عیارهای سال‌های دهه‌ی ۴۰ و ۵۰ نزدیک است، نزول می‌کند به قشر ژورنالیست‌ها که هنوز هم مورد نقد جامعه نخبه روشنفکری ما هستند. یک دفعه مضمون «نوشتن» این‌قدر عام می‌شود؛ روزنامه؛ واسطه‌ای بین مردم و طبقه روشنفکری.

من با این تلقی سخیف درباره‌ی روزنامه‌نگاری مخالفم. متأسفانه این نگرش سخیف در حلقه‌ی روشنفکری کشور ریشه‌دار است. جلال آل احمد یکی از سردمداران این نگرش سخیف بود. به گمانم او بود که به روزنامه می‌گفت روزی‌نامه، رنگین‌نامه. جلال آل احمد با وجود تمام تأثیر‌های مثبتی که بر ادبیات ما گذاشته، تاثیرهای بسیار مخربی هم داشته است. معتقدم معضل ما این است که فرهنگ‌ روزنامه‌خوانی در کشور ما وجود ندارد.

مردم روزنامه نمی‌خوانند و این یکی از مشکلات ماست. حالا در این وضعیت وحشتناک هر سخنی که به عوامگری و تشویق مردم به دوری از خواندن یاری برساند سخن ویرانگری است و متأسفانه جلال‌ آل احمد در اینگونه خودزنی‌ها و سخن‌های ویرانگر اعتماد به نفس غریبی داشت. نه، خوشبختانه تأثیر آدم‌هایی چون جلال بر من آن‌قدر نبوده که قدرت استدلال را از من بگیرد. نه، من با این نگرش درباره‌ی روزنامه‌نگاری و روزنامه‌نگاران مخالفم.


دو روزنامه‌نگار در وقایع پس از انتخابات ریاست جمهوری؛ صحنه‌ای از «نوشتن در تاریکی»

روزهای نخستی که این نمایشنامه را می‌نوشتم؛ شخصیت‌های اصلی، هشت نفر تئاتری بودند. بعد وقتی که جدی شروع به نوشتن طرح کردم، دیدم نمی‌شود این‌ها تئاتری باشند. این‌ها باید روزنامه‌نگار باشند.

چرا؟

به این دلیل که سال ۸۸ سال خبر بود و خبر حرف اول را در این زمان می‌زد. و وقتی من شش روزنامه‌نگار را معرفی کنم، حتی اگر چیزهای زیادی درباره‌ی آن‌ها نگویم، شما خودتان چیزهای زیادی درباره‌ی آن‌ها فکر می‌کنید. یعنی روزنامه‌نگار، در ذات خودش برای شما خبرها را تداعی‌ می‌کند. ذهن شما فعال می‌شود و تمام رویدادها را یاد‌آوری می‌کند. بنابراین یک کارکرد موقعیت‌شناسانه برای من داشت.

یعنی موقعیت می‌طلبید که آدم‌های چه شغلی در این نمایش داشته باشد. نمی‌شود این نکته را انکار کرد که در سال‌های اخیر، به‌ویژه سال ۸۸ و ۸۹ تعداد زیادی روزنامه‌نگار مورد تهاجم قرار گرفتند. یعنی اگر قتل‌های زنجیره‌ای سراغ ۱۳۴ نویسنده رفت، حالا دیگر قتل نیست؛ اما بازداشت هست. روزنامه‌نگاران و وب‌لاگ‌نویسان بسیاری زندانی اند یا زندانی بوده‌اند. به همین دلیل من فکر می‌کنم اگر من نمایشم را درباره‌ی چند نفر تئاتری می‌نوشتم یا حتی درباره‌ی چند نویسنده‌ی نخبه، شغل‌های نابه‌جایی را به کارم تحمیل کرده بودم.

فکر می‌کنم درست همین بود. باید شش روزنامه‌نگار می‌بودند که از نظر من هم برای خودشان وزنه‌ای هستند. روزنامه‌نگاران یک کلی بودند که مردم به یاری آنها از برخی ماجراها باخبر می‌شدند و اگر روزنامه‌نگاران نبودند ما بی‌خبر می‌ماندیم. و از طرفی، کل دیگری هم وجود دارد که دوست ندارد مردم از طریق روزنامه‌نگاران و وب‌لاگ‌نویسان از برخی از مسائل باخبر شوند. من عمیقاً به این نکته اعتقاد دارم که مطبوعات آزاد یکی از ارکان دموکراسی در جامعه است. و خب تا امروز در این کشور دست‌کم در قانون فقط مطبوعات پیش از چاپ بررسی نمی‌شود.

در پاسخ به سؤال اول من، اشاره کردید که این جنگ بنیادگرایی با شعر است. در این نمایش ما شعرهایی از شاعران مختلف می‌شنویم؛ گروس عبدالملکیان، لورکا، شمس لنگرودی، خاطره حجازی و... از طرف دیگر روزنامه‌نگاران این نمایش، آدم‌های سیاسی‌ای نیستند.

دقیقاً!

بیشتر به نحوی نماینده‌ی طبقه متوسط هستند که با شعر و هنر و ادبیات حال می‌کنند. ولی در بحران‌های زندگی نیما، انگار جریان زندگی او را به سمت سیاسی شدن سوق می‌دهد و نیما گریزی ندارد از این‌که از لورکا بخواند، یا حتی اگر پیش از آن از «ماهی فاش» برشت، تأویل سیاسی نداشت، در موقعیتی قرار می‌گیرد که ناگزیر از تأویل سیاسی است. البته برشت؛ بله! شاعر سیاسی‌ای بوده، اما لورکا؛ نه!

در این نمایشنامه شما خیلی به شعر ارجاع داده‌اید. اگر امکان دارد راجع به نگاه‌تان به شعر بگویید و اصلاً پیوند شعر و نمایش. به طور اخص از بین تمام هنرها، از شعر حرف می‌زنم.

شعربرای من یک نمونه‌است. وقتی می‌گویم ستیز بنیادگرایی با شعر، منظورم شعر به‌عنوان نوعی فکر است. منظورم ستیز بنیاد گرایی با فکر است. و شعر نوعی فکر زیبا و اثرگذار است.


این شعر در همان سطرهای اول گلوله خورد، وگرنه تمام نمی‌شد

باز هم شما به سوی روشنفکری دهه ۴۰ و۵۰ می‌روید. من چقدر دوست داشتم از دهان شما بشنوم که من به شعر هم به عنوان یک تن نگاه می‌کنم. یک کاراکتر. یک حجم. یک حجمی که مجروح می‌شود، خون‌ریزی می‌کند و...

این نگاه شما، یادآور شعر «اسب‌ها» یکی از شعرهای گروس عبدالملکیان است که آخرش می‌گوید: « دلم نیامد بگویم / این شعر در همان سطرهای اول گلوله خورد / وگرنه تمام نمی‌شد.» این شعر گروس فوق‌العاده است. او همین را می‌گوید. من خیلی دلم می‌خواست که این شعر را در کارم استفاده کنم. اما بعد دیدم که من فقط یک شعر طولانی می‌توانم در کارم داشته باشم؛ آن هم «ماهی فاش» برتولت برشت بود. این اقتضای نمایشنامه‌نویسی است. برای من آن چیزی که نمود چشم‌گیری داشت و آسیب پذیرتر از هر چیزی به چشم می‌آمد، شعر بود. هنوز هم علی‌رغم میل شما، می‌خواهم بگویم به‌عنوان یک فکر.

این دهه‌ی چهلی است!

(می‌خندد) ولی نمود اصلی‌اش را برای من در شعر پیدا می‌کند. از سوی دیگر ، بحث شخصیت‌شناسی‌ هم هست. وقتی من برای آن‌ها تاریخچه می‌نویسم، برای خودم تعیین می‌کنم هر کدام در روزنامه دقیقاً چه می‌کنند. مثلاً نیما ستون ثابتی دارد به نام «ماهی فاش با بیست و پنج سفید».

این نکته در نمایشنامه بود؟

نه! ابداً! این‌ها چیزهایی‌ست که نویسنده می‌نویسد برای این‌که بداند باید چه چیز بنویسد. نویسنده چیزهایی را برای خودش می‌نویسد تا بر آن اساس امکانات شخصیت‌ خود را بشناسد. نیما در این ستون، هر بار شعری را معرفی می‌کند و بعد نظرش را درباره‌ی آن شعر می‌نویسد. بنابراین شعر از هر کسی می‌تواند باشد. همان‌طور که شما به درستی اشاره کردید: این آدم ابدا سیاسی نیست. تصمیمی می‌گیرد؛ فکر می‌کند اصلاً اشکالی ندارد به خیابان برود و چند تا عکس هم بگیرد.

هیچ جای قانون نوشته نشده که یک مترجم حق ندارد عکس بگیرد و شروع می‌کند به عکس گرفتن و به خاطر آن، بازداشت می‌شود و تبدیل می‌شود به آدمی که چه بخواهد و چه نخواهد، دیگر نسبت به‌ش نگرش سیاسی وجود دارد. شعر از اینجا برای من کارکرد نمایشی پیدا می‌کند. قبل از آن، چنین کارکردی نداشت. من درباره‌ی ستیز بنیادگرایی با شعر حرف زدم. یعنی نیما متوجه می‌شود که راه گفت‌و گویش با محمد شعر است. احساس می‌کند با شعر می‌تواند این آدم را لطیف کند و باهاش ارتباط بگیرد.

گرچه امکان دارد آن آدم سطحی‌تر از این حرف‌ها باشد و با ماهی فاش بیش‌تر از باقی شعرها ارتباط برقرار کند، اما به هر حال با شعر ارتباط برقرار می‌کند. البته «ماهی فاش» شعر فوق‌العاده‌ای‌ست، اما شما می‌دانید که آن آدم به خاطر چه واژه‌هایی در آن شعر با آن ارتباط برقرار می‌کند. محمد به واژه‌هایی در شعر می‌خندد و حالا نیما این فرصت را پیدا می‌کند که شعرهای دیگر را هم با او آزمایش کند. یک بار «بچه‌ها و قورباغه‌ها» را می‌‌خواند.... مثلا من چیزی نوشتم که الان حیفم می‌آید راجع به‌ش حرف نزنم! احساس کردم خیلی رو است. دیگر آن را وارد نمایشنامه نکردم. وقتی «بچه‌ها و قورباغه‌ها» را نیما می‌خواند. محمد می‌گوید: ادامه‌اش؟
در حالی که شعر اریش فرید همین‌قدر است. «بچه‌ها شوخی شوخی به قورباغه‌ها سنگ می‌زنند/ قورباغه‌ها جدی جدی می‌میرند.» محمد می‌گوید: ادامه‌اش؟

نیما می‌گوید: همین قدر بود!

می‌گوید: یه چیزی به‌ت بگم نیما! من وقتی بچه بودم خیلی قورباغه کشتم!

باید برش می‌داشتم. چون خیلی رو بود. و محمد فقط می‌گوید: بسیار شعر پرمفهومی بود!

نیما از هر راهی می‌خواهد ارتباط بگیرد. با این شعر، محمد را به سوی کودکی خودش می‌برد. یعنی وقتی محمد با این شعر ارتباط برقرار می‌کند، در واقع خودش را نقد می‌کند. به این لحاظ می‌گویم که این کار ستیز شعر و بنیادگرایی است. شما از یک منظر دیگری دیده‌اید؛ این که نمود یک شعر می‌تواند یک انسان باشد. فوق‌العاده خوشحالم که چنین تعبیری از کار شده است. طبیعی‌است که من عمیقاً این اعتقاد را دارم که هیچ مکتب و مرامی، والاتر از انسان نیست.

بنابر‌این انسان به خودی خودش یک وجود ارزشمند است که هر عقیده‌ای بخواهد علیه آن باشد، در واقع علیه شعر است و علیه تنی‌ست که شما می‌گویید که به خودی خودش ارزشمند است. به همین دلیل هم حرف‌ها و خواست‌های این شخصیت‌ها فردی است. من توی یکی از وب‌لاگ‌ها نقدی خواندم که آیا خواست‌های ما این‌ها هستند؟ اما من با انکار این خواست‌‌ها‌ی به ظاهر کوچک در آن وب‌لاگ مخالفم. چون می‌خواهد خودش را کائناتی کند. عمیقن اعتقاد دارم اگر خواست‌های به ظاهر کوچک مطرح نشوند، خواست‌های بزرگ همان برج عاجی‌ست که شما می‌گویید. همان دهه چهلی که شما از آن حرف می‌زند.

ادامه‌ی گفت‌و‌گو مریم منصوری با محمد یعقوبی فردا، در همین ستون منتشر می‌گردد.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

يكي از نقطه هاي قوت اين نمايش تقريبا مانند ديگر نمايشهاي آقاي يعقوبي كه بنده انها را به دقت دنبال كرده ام توانايي ايشان از استفاده از محدوديتها و مميزي در شكل دهي يك ساختار نو و در برخي موارد حتا محتواي نو مي باشد...
با توجه به انچه كه ديده ام و بدون اطلاع از اينكه انچه كه ديده ام حاصل طي كردن چه روندي بوده است اين موضوع در نوشته شدن ديالوگها بر پرده انتهايي صحنه و نه روخواني از آنها (مانند آنچه در صحنه هاي بعد ديديم) و يا به طور معمول بازي و ميزانسن است. تماشاچي بدين ترتيب يك جور ارتباط ديگر با نمايش برقرار مي كند كه اين نوع رابطه در طول نمايش رشد مي كند و شايد بهتر باشد بگويم دچار فراز و نشيب مي شود. در اجرايي كه من ديدم تماشاچي ها شروع به خواندن ديالوگها بر پرده انتهاي صحنه مي كنند و با آن به طرز جالبي ارتباط برقرار مي كنند و واكنش نشان مي دهند. اين ارتباط يك جورهايي مشابه خواندن يك نمايشنامه هست در خلوت خانه و ساختن نمايش از روي آن در ذهن. يك جور تجربه كارگرداني است كه يعقوبي اين فرصت را براي تماشاگر ايجاد مي كند. و يا يك جور سطرهاي نانوشته تئاتري است (مانند سطرهاي نانوشته شعر).و از طرفي ديگر بدين ترتيب حس نوشتن در تاريكي را به تماشاگر القا مي كند.
حتا در پوستر كار هم اين ماجرا جريان دارد. خط خوردگي ها و تلاش ما براي خواندن آنچه زير آنها پنهان مانده است.
موضوع ديگر حضور شعر در آثار يعقوبي است و بي گمان كمتر كسي تا جاييكه بنده تئاتر ديده ام بدان دست يازيده است و مهمتر از آن شيوه استفاده شعر در نمايش است؛همانطور كه ما از شعر در زندگي استفاده مي كنيم (اگر بشود اين تعبير را بكار برد).
اما همه اينها هنوز به خوبي قوام نيافته و من در نمايش يك جور سردرگمي را احساس كردم.
شايد اين سردرگمي هم همان چيزي باشد كه هست.

-- آرش سالار ، Dec 1, 2010 در ساعت 03:55 PM