رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۹ مهر ۱۳۸۹
نگاهی به فیلم «ارواح آرام»

غرق شدن در زیبایی زن

محمد عبدی

آلکسی فدورچنکو از دل سینمای بی‌رمق این سال‌های روسیه، ناگهان با فیلمی کم‌خرج و ساده، نوید می‌دهد که سینمای روشنفکرانه‌ی واقعی از نوع کارل دره یر و اینگمار برگمان هنوز زنده است و با مدد گرفتن از لحظه‌های ناب اسلافش، از تارکوفسکی تا پاراجانف- آنجا که خالص می‌شوند و فارغ از ادا- می‌تواند سینماگری باشد که دل و عقل را با هم می‌آمیزد و در «ارواح آرام»، در رثای عشق و مرگ شعری بصری برای ما به ارمغان می‌گذارد که امضای فیلمساز را در آن می‌توان دید و سبک بصری غنی و چشمگیرش، به رغم وام گرفتن از بزرگان سینما، کماکان شخصی است و می‌تواند به یک نوع خاطره‌نگاری قومی هم بدل شود.


فیلم نقطه‌ی قوتش را در متفاوت بودنش می‌جوید؛ اما فیلمساز این تمایز را نه با انگیزه‌ای آگاهانه و روشنفکرانه، بلکه با رویکردی خالص به حال و هوای قصه و ساختارش دنبال می‌کند و عجیب این که به هماهنگی درخشانی بین ساختار و فضای قصه می‌رسد؛ تا آنجا که به نظر می‌رسد روایت این قصه- با وجود راوی و روایت‌های زیاد- در هر نوع فرم و شکل دیگری محتوم به شکست می‌بود.

اما فدورچنکو فقط می‌خواهد یک روایت ساده و آئینی را از وقایع پس از مرگ یک زن به نمایش بگذارد. از این رو قصه‌ی واقعی/تخیلی‌اش را با سنت‌ها و باورهایی می‌آمیزد که به خودی خود زیبا و ستایش‌برانگیز هستند: مردی که شبی قبل همسرش را از دست داده از دوستش می‌خواهد که در مراسم آئینی این مرز و بوم یاری‌اش کند. آنها جسد زن را می‌شویند، می‌سوزانند و خاکسترش را به رودخانه‌ای که برایشان مقدس است می‌سپارند.

همه‌ی این مراحل را با نورهایی شگفت‌انگیز و در فضایی سرد اما جذاب شاهدیم که تماشاگر - خاص و نه عام- را از لحظه‌ی اول غرق در فضای غریبش می‌کند. دوربین فدورچنکو بسیار آرام است و متناسب با حال و هوای قصه تا جای ممکن کم حرکت می‌کند و فقط به نظاره می‌نشیند. نماها طولانی و گاه بسیار طولانی هستند. در اولین تصویری که از بدن برهنه‌ی زن می‌بینیم، دوربین ثابت می‌ماند و به شخصیت‌های عاشقش اجازه می‌دهد که در کمال آرامش بدن زن را بشویند. در واقع دوربین به ستایش زن می‌پردازد: تم اصلی فیلم که در بخش‌های مختلف گسترده می‌شود و بسط می‌یابد، تا آنجا که راوی می‌گوید: «بدن زن مثل یک رودخانه است، فقط افسوس که نمی‌توان در آن غرق شد.»


همین ستایش از زن در صحنه‌ی عشقبازی دیده می‌شود؛ یکی از شاعرانه‌ترین صحنه‌های معاشقه در سینمای روسیه که دو زن رو به دوربین هستند و در واقع دوربین- ما- با آنها می‌آمیزد و از حرکات ظریف زنان می‌فهمیم که در حال عشق‌ورزی هستند و لذت می‌برند و دوربین با یک حرکت آرام بر روی دست‌های زن که به شکل زیبایی قرار دارند، این نمای به یادماندنی را به پایان می‌برد.

از سویی سکوت و موسیقی دو وجهی هستند که حس درونی فیلم را به شدت تقویت می‌کنند. در صحنه‌ی شست‌وشوی جسد زن، سکوت غریبی حکفرماست و دوربین کاملاً ساکن است. دو مرد مثل دو پرنده‌ی عاشق دور زن می‌گردند و ستایش‌شان را در سکوت نصیب‌اش می‌کنند. راوی به سخن می‌آید و از رسم آویزان کردن نخ‌های رنگی به موهای شرمگاه زن در روز عروسی‌اش سخن می‌گوید. دوربین برای اولین بار در این سکانس به جلو حرکت می‌کند و موسیقی شگفت‌انگیزی پر از حس زندگی، ما را به گذشته می‌برد و روز عروسی این زن را با نخ‌های رنگی بر شرمگاهش می‌بینیم.

یک بار دیگر هم این موسیقی را می‌شنویم: زمانی که در سکوت - در صحنه‌ای بسیار زیبا- جسد زن در حال سوختن با آتشی برافروخته از شراب است، دوربین دقایقی تنها نظاره می‌کند تا این که شوهر رو به دوربین برمی‌گردد و با چهره‌ای پر از غم به راه می‌افتد. دوربین با او حرکت می‌کند، آرام و متین. صورت درهم‌شکسته‌ی مرد را می بینیم که عشق در آن فریاد می‌زند. موسیقی اوج می‌گیرد.

در پس‌زمینه جسد در حال سوختن و یکی شدن با طبیعت است. مرد عاشق دیگر پشت به ماست. صورتش را نمی‌بینیم. غم او پنهان است، آن‌چنانکه شادی‌اش پنهان بود. دو مرد در یک کادر هستند، با زنی که آنها را تنها گذاشته است. آتش شعله می‌کشد. شوهر از کادر خارج می‌شود و دوربین به نظاره‌ی مرد دوم می‌ایستد که پشت به ماست؛ با غمی شاید فروخفته. و گویی تمام فیلم قصه‌ی تلاش این دو مرد در «غرق شدن» در زیبایی زن را روایت می‌کند.


شوهر در طول فیلم آشکارا از عشق به این زن می‌گوید و- طبق سنت- باید از سکس‌های خود هم بی‌پروا برای کسی حرف بزند. از سویی با مرد همراه او یعنی راوی/نویسنده‌ای روبرو هستیم که عشق پنهانی به همین زن دارد و قصه‌ی این عشق پنهان به دستبندی که او برای این زن خریده و حالا در دستان اوست، ختم می‌شود. فیلم توضیح زیادی در این باره نمی‌دهد و می‌گذارد تا پایان فیلم یک راز سر به مهر باقی بماند.

اما «تمنای» هر دو مرد برای غرق شدن در زیبایی زنانه، در پایان فیلم به ثمر می‌رسد؛ زمانی که بدن زن با آب پاک و مقدس رودخانه یکی شده، این دو مرد هم سرانجام در همین رودخانه غرق می‌شوند. همه‌ی مردان این ناحیه آرزو دارند تا در این رودخانه غرق شوند، اما به قول راوی، کسی حق ندارد خودش را در آن غرق کند و فقط این رودخانه است که افراد را انتخاب می‌کند و به ابدیت- بهشت؟- می‌رساند.


حالا هر دو قهرمان فیلم این شانس را می‌یابند که این رودخانه انتخاب‌شان کند. عامل مرگ/ غرق شدن/ رستگاری آنها، چیزی نیست جز عشق: دو پرنده‌ی عشق- نماد آشکاری از دو شخصیت فیلم- که از ابتدای فیلم در قفس بودند، ناگهان به بیرون از قفس می‌جهند و باعث از دست رفتن کنترل راننده و سقوط اتومبیل آنها در رودخانه می‌شوند. راوی برای ما می‌گوید که شوهر بدون اتلاف وقت به سراغ همسر مرده‌اش می‌رود و خودش هم با ماشین تایپ پدرش روبرو می‌شود که پیشتر در صحنه‌ای شاعرانه غرق کردن آن را در آب دیده بودیم. شاید اینجا عشق برای این راوی/نویسنده به مفهوم انتزاعی‌تری می‌رسد و او حالا به عشق اصلی زندگی‌اش یعنی نوشتن باز می‌گردد تا برای ما این قصه‌ی زیبا را بازگو کند.

تریلر فیلم «ارواح آرام»

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

بسیار شاعرانه توصیف شده بود . و زیبا

-- بهنام ، Oct 20, 2010 در ساعت 02:00 PM

به نطرم بسیار ناامید کننده است که یک منتقد از آلت تناسلی زن با نام نا زیبا، مردسالارانه و تحقیرآمیز شرمگاه اسم می برد

-- اکبر ترشیزاد ، Oct 20, 2010 در ساعت 02:00 PM

با سلام و سپاس
نقد هوشمندانه و زیبایی بود لذت اش را بردیم .
من فکر میکنم به نوعی طبیعت و آدمی شباهت های زیادی به یکدیگر دارند ، آدم ها مثل کره زمین هستند ، هرچه از دورتر آن ها را نظاره و رصد کنیم ،
شکل کره ای ی آن کامل و بی نقص است , تنها زمانی در می یابیم که چه پستی و
بلندی هایی دارد که به آن نزدیک می شویم و کوه های بلند و دره های عمیق آن
را، حس می کنیم و می بینیم .
انسان ها هم، از دور دست ، همیشه شکیل و بی نقص به نظر می آیند ، کار ما آن است که به آن ها نزدیک شویم و طبیعت اشان را همانگونه که هستند دریابیم . تحول در زمین و انسان همیشه باید از درون آغاز شود.هیچ آتشفشانی طغیان نخواهد کرد، مگر اینکه ، زمان اش رسیده باشدو هیچ انسانی دگرگون نخواهد شد مگر خود بخواهد.
بیصبرانه در انتظار دیدن این فیلم خواهیم ماند
ع .گ. رها

-- Ali Gezersez ، Oct 21, 2010 در ساعت 02:00 PM

ولي من فكر نميكنم بخاطر تحقير زنانگي بوده بيشتر بخاطر ادب اين حرفو زدن چون كلمه شرمگاه براي مرد هم بكار ميره نه فقط براي زن

-- آفرين ، Oct 21, 2010 در ساعت 02:00 PM