رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۶ مهر ۱۳۸۹

حکایت سرگشتگی در هالیوود

تارا نیازی

خوردن، نیایش، عشق (Eat Pray Love ) عنوان فیلمی است برگرفته از کتابی به همین نام که هم اکنون در سینماهای آمریکا در حال اکران است. کتاب «خوردن، نیایش، عشق» را خانم «الیزابت گیلبرت» در سال ۲۰۰۶ بر اساس روایتی واقعی از تجربیات شخصی‌اش در سفر به دور دنیا نوشت. کتاب حاضر از سوی روزنامه‌ی نیویورک‌تایمز عنوان پرفروش‌ترین کتاب را برای ۱۵۸ هفته‌ی متوالی از آن خود کرد.

و اما فیلم Eat Pray Love روایت دلزدگی و سرخوردگی دنیای غرب است از زندگی ماشینی، سعادت و بهره‌مندی بر اساس فرمول‌های زندگی در غرب. سال‌هاست که بسیاری از انسان‌های غربی در جستجوی معنایی ورای کار، پول، منزلت اجتماعی و خلاصه دنیای مادی، به سوی آیین‌ها و مذاهب و مکاتب شرقی روی می‌آورند. اما اینکه آیا حقیقتاً در فرهنگ‌ها و آیین‌های شرقی معنایی والا برای «زندگی» و «بودن» یافت می‌شود یا نه، بحث دیگری‌ست.


البته این رویکرد، منتقدان و مخالفان زیادی هم در غرب دارد. برای مثال، «مارین کالاهان»، نویسنده‌ی معروف نیویورک‌پست، فضای به‌اصطلاح روحانی داستان خصوصاً در مورد مذاهب شرقی را سرزنش می‌کند و می‌گوید: «این داستان گونه‌ای نارسیستیک از روایتی است که فتیشیزم غربی را در مقابل تفکر و فرهنگ والای شرق قرار می‌دهد و وانمود می‌کند که شرق پاسخ همه‌ی سوالات را درباره‌ی فلسفه‌ی آفرینش و معضل وجودی می‌داند در حالی‌که غرب در گیجی و گنگی به سر می برد.»

وی همچنین از اینکه خانم «اپرا وینفری» دو قسمت از برنامه‌اش را به این کتاب اختصاص می‌دهد و طرفداران خانم اپرا با اشتیاق تمام خواننده‌ی این کتاب می‌شوند، اظهار تاسف می‌کند و آن را حماقتی بزرگ می‌خواند. اما واقعیت این است که بخش عمده‌ی ساکنان معابد و آشرام‌های هند، مراکز آموزش یوگا و سایر کانون‌های آموزشی که مکاتب و معارف شرقی را آموزش می‌دهند، اغلب متشکل از غربی‌هایی است که به دنبال یافتن معنایی ماورایی به سوی شرق روان شده‌اند.


فیلم با کارگردانی رایان مورفی Ryan Murphy)) و بازی «جولیا رابرتز» در نقش «لیز گیلبرت» روایتی است از زندگی زنی ۳۲ ساله که به ظاهر سعادتمند است و تمام مشخصه‌های یک زندگی خوشبخت را که بسیاری از زنان در آرزویش هستند، دارد. زنی تحصیلکرده که صاحب خانه، همسر و شغلی مناسب است. با این حال، در زندگی‌اش احساس رضایت نمی‌کند. درست هنگامی‌که بر اساس فرمول‌های یک زندگی زناشویی موفق، لیز و همسرش تصمیم می‌گیرند که صاحب فرزند شوند، نشانه‌های ناخشنودی را در زندگی زن می‌بینیم. لیز تمام شب را در حمام خانه می‌ماند و غرق در تفکرات غم‌آلودش گریه می‌کند. گمگشتگی، از دست رفتن و گم کردن معنای حقیقی زندگی، احساساتی است که لیز با آنها دست به گریبان است.


پس از کشمکش درونی و تردیدهای بسیار، لیز تصمیم به متارکه می‌گیرد، مدتی تنها زندگی می‌کند اما این هم چاره و دوای تلخی‌های زندگی او و احساس سرگشتگی نیست. لیز که نویسنده‌ای ماهر است، تصمیم می‌گیرد درباره‌ی یوگا و اثرات روحی و روانی آن مقاله‌ای بنویسد. برای این منظور به بالی (جزیره‌ای در اندونزی) سفر می‌کند. در آنجا تصادفاً با شخصی آشنا می‌شود که در کار طب سنتی و داروهای گیاهی است. اجداد این شخص از ۹ نسل قبل در این زمینه و در علم پیشگویی متبحر بوده‌اند. استاد درمانگر آینده‌ی لیز را پیش‌بینی می‌کند: «تو روزی نه چندان دور دوباره به اینجا بازمی‌گردی و از من می‌آموزی»

لیز به کشور خود بازمی‌گردد و پس از نهایی کردن طلاق خود، یک سال را به منظور خودشناسی در سفر به دور دنیا می‌گذراند. ۴ ماه به ایتالیا می‌رود و در طول این مدت اسرار خوراکی‌ها را کشف می‌کند ( Eat). لیز تجربه می‌کند که درست خوردن و لذت بردن از غذایی سالم و دلچسب اولین گام در راه ورود به سفری معنوی در جهت ارتقاء فکر و روح است. سپس به هندوستان می‌رود و ۴ ماه بعد را در یکی از آشرام‌های هند سپری می‌کند.


الیزابت گیلبرت نویسنده‌ی کتاب خوردن، نیایش، عشق در کنار استاد درمانگر بالیایی

در آنجا جنبه‌های روحانی زندگی و لذت عبادت را کشف می‌کند (Pray) و در نهایت این سفر روحانی در بالی، همان جایی که سال گذشته پیشگویی را ملاقات کرده بود، ادامه می یابد. در آنجا لیز نحوه‌ی ایجاد تعادل بین عنصر مردانه و زنانه‌ی وجود خود را می‌آموزد و به عشق و صلح درونی می‌رسد (Love)، عشقی که طبق مکاتب و عرفان شرقی چیزی نیست جز برقراری تعادل میان دو نیروی حیاتی «یین/یانگ» در اساطیر چینی یا اتحاد «شیوا/شاکتی» در عرفان هندی. چیزی که «کارل گوستاو یونگ»، روانکاو سوئیسی، آن را برقراری تعادل میان کهن‌الگوهای «آنیما» و «آنیموس» می‌داند.

علی‌رغم این‌که برخی از نویسندگان و متفکران غربی که مخالف یا منتقد مکاتب و مذاهب شرقی هستند، این فیلم را زیر سوال برده‌اند، کتاب و فیلم حاضر تلاش چندانی برای بزرگنمایی در خصوص فرهنگ و مکاتب شرقی ندارد. سفر به ایتالیا و دریافتن بعدی از ابعاد وجودی انسان توسط گرایش به لذت خوردن و اعجاز خوراکی‌ها نمایانگر این واقعیت است.


در جامعه‌ی شتابزده‌ای چون آمریکا که پدیده‌ای بنام فست‌فود جهت سرعت بخشیدن به عمل خوردن و صرفه‌جویی در زمان برای کار کردن بیشتر و بیشتر، از اختراعات آن است، پرداختن به مقوله‌ای بنام «لذت خوردن» و «جادوی خوراکی‌ها» در این کتاب بیشتر تلنگری است به شتاب موجود در جامعه‌ی سرمایه‌داری.

برخی اندیشه‌های شرقی به این مقوله توجه کرده‌اند، اما بحث مفصل در این باره و بازبینی تمام نیازهای فیزیکی انسان، بیشتر در مباحث روانشناسی غربی خصوصاً در «هرم مازلو» بررسی شده است. آبراهام مازلو روانشناس انسان‌گرای آمریکایی است که بیشتر برای نظریه‌ی «سلسله مراتب نیازهای انسانی» اش که به نام هرم مازلو شناخته شده است، شهرت دارد.


نظریه‌ی سلسله مراتب نیازهای انسانی مازلو معمولاً به شکل یک هرم متشکل از ۵ یا ۷ طبقه ترسیم می‌شود. این سلسله مراتب از نیازهای ابتدایی و فیزیکی در طبقه‌ی پایینی شروع می‌شود و هرچه بالاتر می‌رود نیازهای پیچیده‌تر انسانی را معرفی می‌کند که به ترتیب عبارت‌اند از: نیازهای فیزیولوژیک (مثل خوردن یا نیاز جنسی)، نیازهای امنیتی، نیازهای عاطفی، نیازهای اجتماعی/احترامی و نیازهای خودشکوفایی یا خودسازی. طبق این نظریه بدون ارضای نیازهای هر طبقه نمی‌توان به طبقه‌ی بالاتر دست یافت.

از این روست که آغاز سفر را در کشور ایتالیا می‌بینیم که غذاهایش محبوبیت جهانی دارد. سفر با پرداختن به ابتدایی‌ترین نیاز انسان یعنی «خوردن» آغاز می‌شود. در مراحل بعدی سفر به‌تدریج ایجاد رشد مباحثی چون «عبادت» و «عشق» مطرح می‌شود. مفاهیمی که جهان امروز به هزاران دلیل از آن دور افتاده و به نظر می‌رسد انسان عصر حاضر در طبقات پایینی هرم مازلو گیر افتاده است.


داستان زندگی «لیز گیلبرت» شاید به نوعی داستان زندگی همه‌ی ماست و شاید حاوی این پیام که گاهی برای رسیدن باید گذاشت و گذشت. فروش ۲۳ میلیون دلاری فیلم در هفته‌ی اول اکران، شاید به نوعی مؤید این نظریه باشد که انسان امروزی از دنیای مدرن دلزده و دلگیر است و تنهاتر از همیشه.

تریلر فیلم در یوتیوب:

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

چه خوب که به هنر روز می پردازید، اما نتیجه گیری آخرتون به عقیده ی من بسیار ناصحیح است، من خودم یکی از کسانی هستم که به دیدن این فیلم در هفته ی اول در امریکا رفتم، و صد البته ابدا دل زده از دنیای غرب و زندگی در اینجا نیستم که هیچ شاید بشه گفت شیفته اش هم هستم، اما دلیل دیدن این فیلم اول بازی بازگر معروف و قوی مثل جولیا رابرت در آن بوده و دوم زنانگی که در فیلم موج می خوره. فراموش نکنید که امریکا کشوریست که در آن زنان قدرت بسیار در اقتصاد و جامعه دارند و اصولا جامعه ایست بسیار زن محور، در این کشور یکی از دلایل فروش فیلم ها نوجوان پسند بودنش هست و دیگری زنانه گرایی در فیلم. که این دومی در این فیلم یکی از علت های پر فروش شدن بوده. البته دلایل فرعی تری هم داره که حالا وقت بحث نیست.

-- شهرزاد ، Aug 27, 2010 در ساعت 11:56 AM

ميگن رو يه مورچه يه قطره آب ميوفته داد ميزنه كه آي دنيا رو آب برد !!!!!
من اگه ناراحتم خسته ام يا هر چيز ديگه ، نميتونم اونو به همه نسبت بدم.
دليل استقبال از اين گونه كتابها و فيلم ها رو هم بايد تحقيق كرد تا فهميد.

-- ali ، Aug 28, 2010 در ساعت 11:56 AM

علی عزیز! اگر متن را دوباره و با دقت بخوانید متوجه قیدهایی نظیر «برخی» و «شاید» می شوید که این بدان معناست که دلزدگی از زندگی ماشینی که در متن به آن اشاره شده است، بطور قطعی و به همگان نسبت داده نشده. امیدوارم لغاتی نظیر اغلب، گاهی، شاید، برخی و .... در زبان فارسی با دقت و توجه بیشتری خوانده شوند.

-- تارا نیازی ، Aug 29, 2010 در ساعت 11:56 AM

خانم تارا، ممنون از تذكرتون.

-- ali ، Sep 28, 2010 در ساعت 11:56 AM