رادیو زمانه > خارج از سیاست > هفت هنر > عکاس صلح؛ عکاس جنگ | ||
عکاس صلح؛ عکاس جنگبرگردان متن و نگارش سرمقاله از احسان سنایی«هرگز هیچ چیز نوتری درون زندگیهایمان نداشتهایم» «پل مارتین لستر»؛ استاد ارتباطات دانشگاه ایالتی کالیفرنیا-فولرتون و از صاحبنظران جهان عکاسی معتقد است یک عکاس، انسان خوبیست که عکس هم میگیرد. پس در وصف عکاسان جنگ میتوان گفت انسانهای خوب و شجاعی که عکس هم میگیرند. اما جیم نکتوی را باید انسان خوب، شجاع، صبور و ساکتی دانست که عکس هم میگیرد. کسی که بالغ بر سه دهه از زندگیاش را گاه حتی بیهیچ مأموریتی، همپای رنجدیدگان جنگهای بسیار بوده تا سیمای حقیقی سیر تاریخ از دالان دیدهی عادیترین مردمانی که وجود تعیینگرشان حتی در خیال سیاستمداران و دهها مدعی دروغین تاریخسازی هم خطور نکرده؛ را از دریچهی لنزهایی که هرگز چشمک نمیزنند، به تصویر کشد.
از نخستین مأموریت برونمرزیاش که به پوشش تصویری بازخوردهای اعتصاب غذای اعضای ارتش جمهوریخواه ایرلند اختصاص داشت؛ او خود را وقف مستندنگاری از جنگ، قحطی، قتل عام و دهها بحران اجتماعی دیگر، به امید تحریک اذهان جهانیان نمود. هدفاش تماشا بود؛ چراکه یکی میبایستی که ببیند و حال، عکسهایی که آتشافروز خشم و جوانهای برای جنبشهای مردمی و دستکم برخاسته از استعدادهای اوست، ما را نشانه رفته؛ ما، با نگرانیها یا ... بیتفاوتیهایمان. نکتوی، طی سالهای دههی شصت میلادی و در سنین دانشجوییاش، عمیقاً تحت تأثیر عکسهای مستند از صحنههای نبرد، علیالخصوص ویتنام بود. او در سخنرانیاش حین دریافت جایزهی یکصدهزاردلاری بنیاد TED در سال ۲۰۰۷، اینچنین از آن دوران گفت: «جنگ، در ویتنام طغیان کرده بود و جنبشهای حقوق مدنی هم در جریان بود و عکسها، اثر قدرتمندی بر من نهادند. رهبران سیاسی و نظامیمان یک چیز میگفتند و عکاسان چیز دیگری را. من به عکاسان و نتیجتاً میلیونها آمریکایی دیگر اعتقاد یافتم. عکسها، حس ایستادگی در برابر جنگ و نژادپرستی را تقویت میکرد. آنها نهفقط تاریخ را به ثبت میرساندند؛ که به تغییر جریان تاریخ هم کمک کردند.
این عکسها، جزئی از وجدان جمعیمان گشت و چون وجدان به حس مشترکی از هوشیاری بدل شد، این تغییرات نهتنها ممکن، که ناگزیر شد. میدیدم که جریان آزاد اطلاعاتی که از دریچهی ژورنالیسم و خصوصاً ژورنالیسم تصویری نمایان میشد؛ هم بر منافع و هم بر هزینههای خطمشی سیاسیمان متمرکز شده است. همین، به ضرورت یک تصمیمگیری بینقص اعتبار بخشید و به امید موفقیت [پیش رویمان] شدت داد. این، نوعی مداخله در رویارویی با قضاوتهای ضعیف سیاسی یا سستی سیاست بود؛ حالآنکه آسیبها را شناخت و مجبور به تغییر رفتارمان کرد؛ حرکتی که در مقیاس جهانیاش، شمایلی انسانی به بحرانهایی بخشید که از دور، مجرّد، آرمانگرایانه یا تاریخساز دیده میشدند. آنچه که در سطوح پایین و به دور از سرسراهای قدرت رخ میداد؛ برای تکتک مردمان عادی بود. و من فهمیدم که عکاسی مستند، توان وصف وقایع از دیدگاه آنان را داراست. این کار، به کسانی که در غیراینصورت هیچ صدایی نمیداشتند؛ صدایی مستقل بخشید». توان صدا بخشیدن به همین بیصدایان بود که نهایتاً نکتوی را به کسوت یک عکاس خبری سوق داد. پس از آنکه وی از کالج دارتموث از رشتههای تاریخ هنر و علوم سیاسی فارغالتحصیل شد؛ به شماری از مشاغل عجیب از جمله تاجر دریایی، کارآموز تدوین فیلمهای خبری و کامیونرانی روی آورد که همین به کسب مهارتهایی که بعدها اهمیتشان در پیشهی انتخابیاش مشخص گردید؛ کمک نمود. او در این حین، عکاسی را هم خود آموخت و از دریچهی آثار دیگر عکاسان مستندنگاری چون «هنری کارتیهبرسون»، «یوجین اسمیت»، «ژورف کودلکا» و «دان مککالین» نیز اصول دیدن رخدادها را فراگرفت. نکتوی اولین شغلاش در مقام عکاس را در سال ۱۹۷۶، برای یکی از روزنامههای محلی نیومکزیکو به نام «Albuquerque Journal» آغاز کرد.
چهار سال بعد و هنگامیکه خود را برای ثبت جنگهای هرگوشه از جهان آماده کرده بود، به نیویورک نقل مکان کرد. در ۱۹۸۱ او طی نخستین مأموریت برونمرزیاش به «بلفاست»؛ پایتخت ایرلند شمالی اعزام شد تا از اعتصاب غذای ارتش جمهوریخواه ایرلند (IRA) و پیامدهای آن عکاسی کند. ده زندانی IRA، در مخالفت با اوضاع حاکم بر زندان دست به اعتصاب غذای خشک زده بودند و اعتراضات خیابانی هم بهشدت سرکوب میشد. جیم میگوید: «دیدم که خط مقدم جنگهای امروز، نه میدانهای جنگی دورافتاده؛ که درست همان جاییست که مردم زندگی میکنند». نکتوی طی دههی هشتاد، اوقات زیادی را در آمریکای مرکزی که آکنده از جنگهای داخلی بود، گذراند. جاییکه درست همانند ایرلند شمالی، غیرنظامیان درگیر کشمکش بودند. نکتوی میگوید: «در دههی ۹۰، پس از فروپاشی اتحاد شوروی، یوگوسلاوی از میان مرزهای قومیاش شکست و جنگ داخلی بین بوسنی، کرواسی و صربستان شعلهور گردید». در همان زمان در آفریقای جنوبی و پس از آزادی «نلسون ماندلا»، جمعیت سیاهپوست از زنجیر آپارتاید آزاد شده بود. شهرهای سیاهپوست از آن پس چنان نکتوی را میان خود پذیرفتند که وی تحت تأثیر میهماننوازی و برخورد بازشان قرار گرفته بود. در نقطهای دیگر از آفریقا، قحطی سومالی و جنوب سودان، بهعنوان سلاحی کشتار جمعی برای قتل عام آرام و دردناک صدهاهزار غیرنظامی بهکار گرفته شده بود. در ۱۹۹۴، نکتوی به آفریقای جنوبی بازگشت. بهگفتهی او، تماشا و ثبت پیامدهای تنفیذ نلسون ماندلا که پیروز انتخابات همان سال شده بود، مهمترین بخش از کارنامهی جیم بود که بهوی آوازه بخشید. شوربختانه مخاطرات همیشگی کار نکتوی، بهطرز برجستهای طی مأموریتاش در آفریقای جنوبی پدیدار شد؛ هنگامیکه به روی گروهی از خبرنگاران آتش گشوده شد. جیم در تلاش برای کمک به دوست و همکار تیرخوردهاش «Ken Oosterbroek» بود که ناگهان گلولهای چنان از کنارش گذشت که موهایش آشفته شد. او پس از وقفهای قریباً یکساله در آفریقای جنوبی، به روآندا نقل مکان کرد؛ تجربهای که وی از آن با عنوان «سوار شدن بر آسانسوری سریعالسیر تا به جهنم» یاد میکند.
بهگفتهی نکتوی، اینبار جامعهی جهانی شاید مبهوت و یا ناامید از فاجعهی نظامی سومالی، کاملاً خاموش ماند و «چیزی در حدود ۸۰۰هزار تَن بهدست هموطنان و گاه همسایگانشان، با ابزارهای سادهی کشاورزی، سلاخی شدند». وی میافزاید: «روآندا، نامفهومترین وضعی بود که تا بدانزمان دیده بودم ... و فقط نمیفهمیدم که چگونه مردم با هم چنین کرده بودند. چهچیز این تنفر را موجب شده بود؟ این فراتر از درک من بود. از یاد بردناش شدیداً دشوار بود. هنگامیکه ارتش هوتو [که چنین فاجعهای را مرتکب شده بود] نهایتاً شکست خورد؛ صدهاهزارتایشان به کشورهای مجاور همچون تانزانیا و زئیر گریختند. وبا میان این پناهندگان شایع شد و دههزار تَن در زمانی کوتاه از میان رفتند و من فهمیدم اغلب کسانیکه از آنها عکاسی میکنم؛ شاید مسببان همان کشتاریاند که فقط چند هفته پیشتر به چشم دیده بودم. این، مثل سوار شدن بر آسانسوری سریعالسیر تا جهنم بود». نکتوی مادامیکه مستندنگاری از جنگ را ادامه میداد؛ بخش اعظمی از وقت و انرژیاش را وقف پوشش بحرانهای اجتماعی دیگری چون کودکان ولگرد رومانی، نجسهای هند، آثار آلودگیهای صنعتی و آفتکشها، جوانان بیسرپناه اندونزی و معتادان به هروئین در پاکستان، نمود. هنگامیکه او خبرگزاریهای راغب به انعکاس بحرانهای اجتماعیای که وی نیز علاقهمند به پوشش آنهاست را نمییابد، راه خود را بیهیچ مأموریتی، طبق خطمشی آشکار انسانیاش از سر میگیرد. او همینگونه شخصاً راه سومالی و رومانی را بهترتیب، بهمنظور پوشش قحطی و کودکان یتیم و بیماران لاعلاج، در پیش گرفت. بهلطف وجود نکتوی، هردوی این موضوعاتی که نومیدانه نیاز به گفته شدن داشتند؛ پوشش رسانهای گستردهای یافت. در ۱۹۹۸، نکتوی بهمنظور تماشای فقر شدیدی که ناشی از حرکت یک کشور جهان سوم به سمت مدرنیزاسیون بود؛ رهسپار اندونزی شد. اندونزی حین فرمانروایی ژنرال سوهارتو، از بحران مالی و اقتصادی آسیا، در کنار خشکسالی سخت پنجاهساله و افت قیمت نفت و گاز و دیگر محصولات صادراتیاش رنج میبرد. ارزش روپیه پایین آمده بود و تورم و طبعاً مهاجرت به پایتخت هم بهشدت شتاب یافته بود. معترضانی که ابتدائاً توسط دانشجویان هدایت میشدند، خواهان استعفای سوهارتو بودند؛ چنانکه بهدنبال ناآرامیهای گستردهی داخلی، سرانجام در ۲۱ می ۱۹۹۸ او ناچار به استعفا گردید.
شرایط فقری که نکتوی آن را در اندونزی به تصور کشیده، رخدادی بهشدت منزوی و در حاشیه بود. برای بسیاری از جوامع پسامستعمراتی، جنگ بر سر ورود به اقتصاد مدرن جهانی، به تشدید فقر و افت سلامت عمومی و نیز افزایش منازعات مسلحانه انجامیده است. در این میان بیشترین آسیبها طبق روال معمول، نصیب کودکان میشود. کودکان بیخانمانی که نکتوی در ایستگاه قطار جاکارتا یافته و به تصویرشان کشیده، پدیدهای نامتعارف و گویای وجود نوعی جهان زیرین در اندونزیست. کودکانی اینچنین، در سراسر حلبیآبادهای شهری آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین حاضرند؛ ارواح سرگردانی که با تحولات کلان اجتماعی و سیاسی، مداوماً بیشتر و بیشتر میشوند و در متن جامعه لنگراندازی میکنند. عکس «بیخانمانان جاکارتا» اثر نکتوی؛ چهار پسربچهی بیخانمان خوابیده بر سطح کاشیپوش ایستگاه قطار جاکارتا را حین عبور مرد ظاهراً ثروتمندی با شلوار سیاه که برای رسیدن به قطارش شتاب میکند، نشان میدهد. کودکان، پابرهنه و آسیبپذیر، همانند مردارهای رهاگشتهای، بهشکل افقی دراز کشیدهاند. اینان بهطمع ثروت وسوسهانگیز شهرهای مدرن، از حومه به جاکارتا نقل مکان کردهاند و در نهایت به همان گدایان، دزدها و معتادان ساکن در ایستگاه قطار بدل شدهاند. نکتوی میگوید: «حقیقتاً آنان مطرود بودند و بر باریکترین حواشی ممکن، زنده مانده بودند؛ آنچنانکه نمیشد دیدشان». «بیخانمانان جاکارتا»، نمایشگر تضادی مابین دو دنیاست. سایهای، عکس را دو نیم کرده. در سمت چپ، جهانی آکنده از رفاه و موفقیت را میبینیم و در سمت راست هم دنیایی از فقر، در سایه. اینان آنقدرها هم متفاوت از کودکان ولگرد رومانیایی که در کمند آخوری مشابه افتادهاند و یا نجسهای هندی که از بین کرکسها بهدنبال مستعملات بیهودهای میان زبالهها رفت و آمد میکنند، نیستند. اینان همه پنهاناند و از اینروست که در کانون توجه جیم واقع شدهاند. این کودکان، خود اوضاعی که در آن گرفتار آمدهاند را نساختهاند. آنان مسئول رنجی که میکشند هم نیستند. قربانی بلایای طبیعی هم که طبعاً نیستند؛ آنان قربانی حماقت و خشونت و ضربات ویرانگر انسان و حرص وی برای قدرتاند. ما، خود همان کابوس خیالاتمان میشویم اگر که بیتفاوتی کنیم. نکتوی، هدف غاییاش را عدم نادیدهپنداری قربانیان جنگ، قحطی، بیماری و دیگر نابرابریهای حساس جوامعمان دانسته است ... ادامه دارد ... منبع: Critical Biograohy of James Nachtwey – Beth Geors |
نظرهای خوانندگان
مرسی احسان جان
-- مهدی طبا ، Aug 16, 2010 در ساعت 03:49 PMبسیار عالی بود احسان
-- حسین ، Aug 17, 2010 در ساعت 03:49 PMموفق باشی همیشه و شاد
حسین
عالي مثل هميشه.در انتظار ادامه مطلب:)
-- atefeh ، Aug 21, 2010 در ساعت 03:49 PM