رادیو زمانه > خارج از سیاست > نقد فيلم > خلیج سرخ | ||
خلیج سرخمجتبا یوسفیپورخلیج (پناهگاه ساحلی)
مستند «خلیج» که با عنوان «پناهگاه ساحلی» هم شناخته میشود، امسال موفق شد اسکار بهترین فیلم مستند را از آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا به دست آورد. فیلم همچنین تاکنون در جشنوارههای بسیاری به نمایش درآمده و 24 جایزه ی دیگر مانند جایزهی بهترین فیلم از دید تماشاگران در جشنواره ساندنس را از آن خود کرده است. کارگردان این فیلم پیش از این به عنوان عکاس با نشریهی نشنال جئوگرافیک همکاری میکرده است . صحنههای اصلی فیلم در سال ۲۰۰۷ با دوربینهای دیفینیشن و استفاده از میکروفونهای مخصوص زیر آب در ژاپن به شکل مخفیانه فیلمبرداری شد.
فیلم موضوعی بکر را دستمایه قرار داده است تا با ساختاری سنجیده تماشاگرانش را تا آخرین دقایق با خود همراه سازد و پیامش را که دلیل ساخته شدن این فیلم است به آنان منتقل کند. «خلیج» به عنوان یک مستند تنها به ارائهی اطلاعات بسنده نمیکند. کارگردان با انتخاب یک خط داستانی ساده و گیرا از نخستین دقایق تماشاگرانش را درگیر فیلم میکند و تا انتها همراه خود میکشاند. فیلم، داستان یک گروه است که قصد دارند از یک فاجعهی پنهان زیستمحیطی، یعنی کشتار دلفینها در خلیج تایجی در ژاپن فیلمبرداری کنند. فیلمبرداری از این مکان و آنچه در آنجا رخ میدهد، ممنوع است و در طول فیلم تماشاگران درمییابند که تلاش برای به انجام رساندن این کار نه تنها میتواند به بازداشتهای طولانیمدت منجر شود که حتی فیلمبردار با این کار جانش را به خطر میاندازد. داستان و گرهی فیلم از نخستین صحنه آغاز میشود. تماشاگران با شخصیتهایی روبرو میشوند که گویی یا دچار توهم هستند و یا خلافی مرتکب شدهاند. این شخصیتها با اینکه در شهری زیبا و ساحلی هستند اما در هنگام رانندگی چهرهشان را با ماسک میپوشانند، و دائم، گوئی تحت تعقیب قرار دارند اطراف خود را می پایند.
فیلم که جلوتر میرود درمییابیم یکی از چهرههایی که پشت یکی از ماسکها پنهان است، کسی نیست جز ریچارد اوباری ، پرورشدهندهی سرشناس دُلفین که در دههی شصت میلادی با تربیت کردن دُلفینی (در اصل پنج دُلفین) به نام فلیپر و انجام نمایش با آن و راه انداختن یک برنامهی تلویزیونی به چهرهای محبوب و معروف تبدیل شده بود. بعد از مرگ و یا به گفتهی اوباری خودکشی یکی از دُلفینها، او دچار افسردگی شد و کارش را رها کرد و در اولین حرکت اقدام به آزادسازی دُلفینها کرد. او بارها به خاطر این کار دستگیر و زندانی شد، اما همچنان به عنوان یک فعال برای نجات دُلفینها به کارش ادامه میدهد. اکنون اوباری به شهر ساحلی تایجی در ژاپن آمده است. شهری که همه جایش را تصاویر و مجسمهی دُلفینها و نهنگها پر کرده است. پارک دریایی شهر و نمایشهای دُلفینها در آن چهرهای توریستی از این شهر ساخته و بسیاری از توریستها به خاطر این جذابیتهای گردشگری به این شهر سفر میکنند. اما در پس زیباییها و جذابیتهای این شهر ساحلی حقیقتی ترسناک نهفته است. باندهای مافیایی و دولت ژاپن همیشه تلاش کردهاند بر روی این حقیقت ترسناک سرپوش بگذارند. اوباری تلاش میکند با کمک گروه فیلمسازی این راز را عیان سازد.
در تایجی گروه کوچکی از ماهیگیران با گیر انداختن دستههای بزرگ دُلفینها در خلیجی کوچک نمایشی بزرگ را تدارک میبینند. در نخستین قسمت این نمایش، بسیاری از تربیتکنندگان دُلفین از سراسر دنیا برای خرید دُلفین به این نقطه میآیند. بنا به گفتهی فیلم هر دُلفین تربیت شده تا ۱۵۰ هزار دلار به فروش میرسد و همین مسئله باعث میشود تا توجه بسیاری به این بازار جلب شود. قسمت اول این نمایش یعنی بازار فروش دلفینها را همه می بینند. اما قسمت مهمتر آن چیزی است که بعد از این اتفاق میافتد و همیشه از دیدها پنهان مانده است. در این مرحله ماهیگیران دُلفینها را به خلیج کوچکی در کنار خلیج اصلی میرانند. تمامی راهها به این خلیج بسته است و جز افراد خاص کسی اجازه ی ورود به آنجا را ندارد. گشتهای نگهبانی بیست و چهارساعته از این منطقه مراقبت میکنند و هرگونه تلاش برای ورود به این منطقهی ممنوعه به گفتهی کارگردان بازی با جان است. روز بعد ماهیگیران به این خلیج و نقطهی پنهان از دید عموم میروند و اقدام به کشتار دسته جمعی دُلفینها میکنند. این کشتار به روشی کاملا بدوی و به سبک و سیاق شکار نهنگها در گذشته صورت میگیرد؛ روشی که با تلاشهای گروههای حمایت از حیوانات استفاده از آن در شکار نهنگها ممنوع اعلام شد. در این روش ماهیگیران با نیزه، دُلفینهای گیر افتاده در خلیج را زخمی میکنند و رهایشان میکنند تا دُلفین جان بسپرد. این صحنهای است که برای اولین بار در این فیلم به نمایش درمیآید. بنا به اطلاعات داده شده در فیلم سالی ۲۳ هزار دُلفین به این روش سلاخی میشوند و هر دُلفین مرده برای استفاده از گوشتش تا قیمت ۶۰۰ دلار به فروش میرسد. تمام هدف گروه فیلمسازی به تصویر در آوردن این لحظه برای کمک به گروههای حفاظت از حیوانات و قرار دادن دولفینها در رستهی نهنگها و بهره بردن از قانون ممنوعیت کشتار به این روش است.
شاید برای بسیاری داستان کشتار دلفینها مانند کشتن دیگر حیوانات اهلی برای استفادهی خوراکی یک اتفاق عادی به نظر آید. فیلمساز با آگاهی از این نکته بخشهایی از فیلمش را به توضیح دادن این تفاوت اختصاص میدهد. به تدریج در طول فیلم تماشاگری که شناختی از دلفینها ندارد با موجودی آشنا میشود که از هوش سرشاری برخوردار است و به همین دلیل هم نمیتوان او را با حیوانات دیگر مقایسه کرد. این هوش وقتی با رابطهی دوستانهی دلفینها با انسان میآمیزد و برای مثال داستان موجسواری را میشنویم که توضیح میدهد چگونه دلفینها او رااز دست یک کوسه نجات دادند، تماشاگر دیگر نمیتواند دُلفینها را به سادگی به چشم دیگر موجودات ببیند. وقتی دُلفینهایی نمایش داده میشوند که در محیط طبیعی و وحشی بزرگ شدهاند و بر خلاف دیگر حیوانات نه تنها ترسی از انسان ندارند، بلکه با اشتیاق به سوی آدمیان میآیند تا با آنها شنا و بازی کنند حسی همچون سوءاستفاده و خیانت به این اعتماد در تماشاگر شکل میگیرد. کارگردان فیلم اشاره میکند که شنیدن داستان کشتار تایجی از اوباری در سال ۲۰۰۵ برایش شوکآور بود و پاسخی که او در آن زمان داد این بود که: «ما درستش می کنیم». برای همین از بهترین اشخاصی که به همکاری در این پروژهی سری علاقمند بودند، گروهی تشکیل داد. یک برادر و خواهر شناگر و دارای رکورد جهانی در شنای در اعماق به گروه پیوستند. یک متخصص کار با دوربینها از راه دور عضو دیگری است. در یکی از استودیوهای فیلمبرداری، برای کار گذاشتن و مخفی کردن دوربینها ماکتهایی مشابه تختسنگهای ساحلی ساختند و گروه برای انجام عملیات ویژهی خود و جاسازی دوربینهای مخفی در خلیج دست به کار شدند.
در این صحنههاِ که بیشتر با دوربینهای دید در شب و مادون قرمز گرفته شدهاند، گروه همانند فیلمهای پلیسی –حادثهای هالیوودی با لباسهای ویژه و چهرههای سیاهشده سعی میکنند وارد منطقهی ممنوعه شوند. در این صحنهها فرمول گرهاندازی و تعلیق به خوبی رعایت میشود. برای بار نخست گروه تا نیمهی عملیات پیش میروند و ناگهان با سررسیدن نگهبانان منطقه مجبور به گریزمیشوند تا شبی دیگر دوباره بخت خود را بیازمایند. کارگردان اهمیت صحنهی کشتار دُلفینها را به خوبی میداند. این صحنه علاوه بر تکاندهنده و بکر بودنش در ساختار فیلم کارکردی کلیدی دارد. تماشاگر بعد از مشخص شدن هدف گروه بیصبرانه فیلم را دنبال میکند تا نه تنها آن صحنه را تماشا کند بلکه ببیند که چگونه گروه به هدفشان دست مییابند. بسیاری از تماشاگران پیش از دیدن فیلم نیز میدانند که گروه در رسیدن به هدفشان موفق بودهاند، برای همین کارگردان بیش از آن که بخواهد بر این نکته تاکید کند که آیا این اتفاق میافتد یا نه، سعی میکند با نشان دادن مشکلات سر راه و خطرها، ساختاری جذاب برای تماشاگرانش به وجود آورد. در این ساختار حادثهای تماشاگر با گروه همراهی و با هیجان و دلهره صحنهها را دنبال میکند. کارگردان اطلاعات را ذره ذره به تماشاگرش میدهد.
نخستین بار ما کشتار را تنها از طریق شنیدن صدای دُلفینها و دیدن عکسالعمل گروه احساس میکنیم. در صحنهای دیگر شاهد مرگ یک دُلفین زخمی که از خلیج گریخته است، هستیم که اکنون آخرین نفسهایش را میکشد ودر نهایت صحنهی کشتار که با دوربینهای مخفی فیلمبرداری شده است به نمایش در میآید. این صحنه با ساختاری حسابشده تدوین شده است. اول در نخستین دقایق بامداد ماهیگیران را میبینیم که در کنار آتشی جمع شدهاند ودر حرفهای روزمره از خاطرات شکارهایشان میگویند. سپس آغاز کار است و راندن دُلفینها به سمت ساحل و ماهیگیران نیزه به دستِ آماده برای شکار. در اینجا کارگردان به جای آنکه مستقیم به سراغ حادثه برود به نمایی در زیر آب قطع میکند. هیچ کشتاری در برابر دوربین رخ نمیدهد و تنها چیزی که میبینیم دستهای ماهی کوچک است که ناگهان میگریزند و آبی که کم کم از خون قرمز میشود. نمایی که به تنهایی تمامی آنچه را که در این صحنه رخ میدهد به تصویر می شد. در نهایت آنچه که اتفاق میافتد، خالی شدن این آب از ماهیها – دُلفینها و سرخ شدن همهی خلیج است. با یک قطع به نمایی در بیرون تماشاگر شاهد صحنههایی بسیار تکاندهنده میشود. این کشتار تا آنجا پیش میرود که تمامی آب خلیج به رنگ قرمز درمیآید. مثل این است که ماهیگیران بر دریایی از خون ایستادهاند. در نمای پایانی این سکانس، ماهیگیری ظرفی را از آب خوآلود پر میکند و بر آتش کنار ساحل میریزد. کار پایان یافته است. یکی از مهمترین ویژگیهای فیلم تدوین حسابشدهی آن است. این تدوین با ریتمی مناسب اجازه نمیدهد که تماشاگر در طول فیلم خسته شود. مصاحبهها با وجود کوتاهی کامل هستند و اطلاعات مورد نیاز را منتقل میکنند. تماشاگر به طور مداوم وارد هیجان داستان فیلم (فیلمبرداری از منطقهی ممنوعه) میشود، با دیدن تصاویر دُلفینها و شنیدن داستانها احساسش تحریک میشود، در گفتوگو با اشخاص اطلاعاتی می گیرد و برای دیدن اینکه چگونه قهرمانان به هدفشان می رسند با هیجان و دلهره باز میگردد. هرکدام از این بخشها خود شامل ریزهکاریهای بسیار هستند: پلیسهای مخفی که قهرمانان فیلم را تحت نظر دارند و مورد سئوال و جواب قرار میدهند، رفتن به اجلاسها و دیدن تلاشهای دولت ژاپن برای سرپوش گذاشتن بر فاجعه، آشنایی با دُلفینها و توانائیهایشان، خطرات استفاده از گوشت دُلفینها به خاطر داشتن درصد بالایی جیوه و سمی بودن و تأثیر آن به ویژه بر کودکان، مقامات ژاپنی که رو به دوربین و در مصاحبهها دروغ میگویند، همه و همه دست به دست یکدیگر میدهند که در نهایت تماشاگر با اثری خوشساخت و تاثیرگذار روبرو باشد؛ اثری که تنها خواستهاش از تماشاگرش همدلی و همراهی است. همانگونه که در پایان، اوباری با آویختن تلویزیونی به خود به اجلاسی رفته و در میانهی سخنان دروغ مقامات ژاپنی تصویر واقعی فاجعه را در برابر دیگان حاضران و رسانهها میگیرد و یا در آخرین نما در وسط خیابان میایستد تا صحنههای کشتار دُلفینها را به دیگران نشان دهد و اطلاع رسانی کند، دیدن این فیلم و توصیه آن به دیگران کمترین کاری است که می توان در تقدیر از زحمات گروه سازنده برداشت. صحنهی کشتار دولفینها بر روی سایت یوتیوب تیزر فیلم در یوتیوب: 1- Mark Monroe |
نظرهای خوانندگان
چند ماه پیش یه پست در این رابطه نوشتم... چرا کسی به دلفین های کیش که از همان تاییجی آمده اند اشاره ای نمیکند؟
-- مسعود ، Jul 31, 2010 در ساعت 07:58 PM