رادیو زمانه > خارج از سیاست > نقد فيلم > فیلمی با دو پایان | ||
فیلمی با دو پایانمسعود نوبخت
نهمین فیلم علیرضا امینی یعنی «هفت دقیقه تا پاییز» به لحاظ ساختاری و قصهپردازی تفاوتهای اساسی با کارهای قبلیاش دارد. امینی که پیش از این یک کارگردان تجربهگرا بود و در این مسیر فیلمهای تجربی زیادی را ساخت، در «هفت دقیقه تا پاییز» قصد کرد که از تلفیق تجربهگرایی و سینمای ستارهسالار به نتیجهی تازهای دست پیدا کند. اولین فیلم علیرضا امینی یعنی «نامههای باد» به رغم قصهی نامتعارفش که در یک پادگان آموزشی میگذرد به شرح احوال گروهی از سربازان میپردازد که با مشکلات جنسی و عاطفی زیادی درگیرند و به هر حال مجبورند در پادگان این مشکلات را به شکلی برطرف کنند.کسانی که فیلم را دیدهاند حتماً صحنهای را به خاطر دارند که در آن سربازی با شنیدن صدای ضبطشدهی رابطهی جنسی زن و مردی به خودارضایی میپردازد. این خاطره را از آن جهت گفتم که خوانندهی این مطلب کمی از روحیهی ساختارشکن امینی را در ذهنش مجسم کند و دریابد که امینی در «هفت دقیقه تا پاییز» تا چه اندازه با کارگردانی که «نامههای باد» را ساخت تفاوت دارد. این را هم باید در نظر داشت که اصولاً سینمای ایران از سالیان نه چندان دور نگاه خوشی به ساختارشکنان نداشته است. یک فیلم و چهار بازیگر،فقط همین! با این مقدمه میشود با «هفت دقیقه تا پاییز» روبرو شد؛ فیلمی که هدیه تهرانی را به عنوان سوپراستار کم کار سینمای ایران در خود دارد و در کنارش محسن تنابنده؛ بازیگری که به خاطر این فیلم سیمرغ بلورین جشنوارهی فیلم فجر سال گذشته را از آنِ خود کرد، همچنین حامد بهداد با همان بازی شخصیت روانپریش همیشگیاش، و خاطره حاتمی «هفت دقیقه تا پاییز» را به فیلمی بازیگر محور تبدیل کردند. برای همین کیفیت این فیلم اصولاً به این چند بازیگر محدود شده و از این زاویه به کل فیلمش لطمه زده است. دلیل نگاه «بازیگرمحور» کارگردان را در ادامهی مطلب حتماً توضیح خواهم داد.
در «هفت دقیقه تا پاییز» شکل روایت اساساً خطی است و مانند فیلمهای کلاسیک میخواهد با گرهافکنیهای به موقع و نقاط عطف روایی برای تماشاگرش جذابیت بیافریند، اما ایراد فیلم در جاهایی است که قصه برای آن که به یک فیلم سینمایی کلاسیک تبدیل شود و ببینده را به دنبال خودش بکشد، چیزهایی کم دارد. قصه از جایی آغاز میشود که مریم (خاطره اسدی) به خانهی خواهرش، میترا (هدیه تهرانی) میآید تا از شوهرش فرهاد (حامد بهداد) که در زندان است جدا شود. همسر دوم میترا، نیما(محسن تنابنده) هم که دوست فرهاد است پایش به ماجراهای مریم و میترا و فرهاد کشیده میشود. اما نقطهی عطف اصلی داستان در جایی شکل می گیرد که میترا ومریم و نیما در راه بازگشت از سفر یک روزهی شمال تصادف میکنند و دختر میترا در این حادثه جانش را از دست میدهد. از این به بعد داستان شرح مواجه شدن این آدمها با این حادثه است. نکتهای که به هیچوجه در اینگونه فیلمها به آن دقت نمیکنند و کارگردان یا از ندانمکاری و یا از کمسوادی و ناآگاهی و یا اصلاً به خاطر اینکه تماشاگرش را بیاهمیت تلقی میکند، خط و ربط منطقی داستان است. در اینگونه فیلمها اغلب فرض میکنند تماشاگر آسانپسند است. «هفت دقیقه تا پاییز» هم چنین فیلمی است. در اغلب فصلهای فیلم ما با میزانسنهای غیرمشخص و دکوپاژ سرصحنه مواجهایم؛ به این معنی که کارگردان با یک خلاصه اتفاقی که درآن سکانس میافتد، سر صحنه میآید و با وجود آن که دکوپاژ از پیش تعیین شدهای ندارد، اما سر صحنه اتفاقی را میبیند و به سرعت تصمیم میگیرد همان اتفاق را در فیلمش بگنجاند. در «هفت دقیقه تا پاییز» از این اتفاقات غیرقابل پیش بینی زیاد افتاده است. البته از گفتههای کارگردان هم میتوانیم این برداشت را بکنیم.
علیرضا امینی گفته است: «در فیلمهای قبلی هم من عمدتاً فقط طرح داشتم. در این فیلم حدود 60 درصد متن را در اختیار داشتیم. در ابتدا قرار بود فیلم در دو اپیزود ساخته شود. ما در همان ابتدا با توجه به همین طرحی که در اختیار داشتیم قرار بود کار کنیم که علیرضا نادری به ما اضافه شد تا فیلمنامه را کامل کند. سرمایهگذار و تهیهکنندهی قبلی معتقد بودند این طرح هنوز پخته نشده است.» به دلیل ناپختگی طرح، صحنهها به قدری ابتدایی اجرا شده است که میشود حدس زد تقریباً کارگردان و عوامل فیلم بدون تمرین از پیش تعیین شده سر صحنه رفتهاند و فیلمبرداری کردهاند. یک نمونهاش بازی کلامی داخل ماشین در سفر شمال است که نه دیالوگ مشخص و هدفداری دارد، نه اجرای خوبی. همچنین صحنهی اصلی فیلم و کنش دراماتیک تعیینکنندهی «هفت دقیقه تا پاییز» یعنی صحنه تصادف به قدری سر دستی اجرا شده است که هر بینندهی کمی باهوش هم میتواند حدس بزند که از قبل هیچ طراحیای برای این سکانس نشده است. برای تشریح صحنه شاید همین نکته کافی باشد که زمانی که ماشین چپ می کند، بنزین ماشین روی جاده میریزد، در حالی که جاده کاملاً خیس است و هیچ کبریتی هم روشن نمیشود و جرقه ای ایجاد نمیشود تا ماشین آتش بگیرد، اما با این حال آتش میگیرد و سارا، دختر میترا که داخل ماشین است در آتش میسوزد! البته این سوختن آن چنان فجیع هم تصویر نشده است، چون زمانی که جسد سارا از ماشین بیرون آورده میشود، تا حد زیادی سالم است و فقط نمایش بازیگران فیلم کمی اغراقآمیز به نظر میآید. به همین دلیل است که به باور من این فیلم تنها برای تصویر کردن این صحنه و دو یا سه سکانس بازی بازیگران آن ساخته شده است و لاغیر. فکر میکنید با این هدف آیا چیزی نصیب تماشاگری که به سینما آمده تا یک فیلم اجتماعی ببیند میشود؟!
تکسکانسهای درخشان بازیگری «هفت دقیقه تا پاییز» با این قصد ساخته شده است که دو یا حداکثر سه سکانس با بازی بازیگرانی ببینیم که تماشاگر را میخکوب کنند. این لازم است، ولی برای سرمایهگذاری روی اثری که قرار است در سینمای ایران ساختارشکن جلوه کند کافی نیست. از همین دو - سه صحنهی میخکوبکننده به سادگی نباید گذشت و از بازی خوب بازیگران فیلم در این صحنهها نمیشود یاد نکرد. هر چند احساس کنیم که امینی در این صحنهها نقشی نداشته است و این خود بازیگران و ذات بازیشان بود که به قصه جان تازهای داده است. یکی از این صحنهها که به نظرم تنابنده برای آن جایزه اول جشنواره فجر را برده است، زمانی است که نیما در بیمارستان خبر مرگ سارا را میشنود و عکسالعمل نشان میدهد. فصل دوم بازی روبروی هدیه تهرانی و حامد بهداد است که بر سر اینکه مریم (خاطره حاتمی) به چه دلیل پیش مردی رفته که قرار بوده به فرهاد پولش را بدهد و دست آخر هم آن پول را نمیپردازد با او جدل میکند. در این صحنه هدیه تهرانی تلفیق مادر عزادار و خواهر زنی که مورد اتهام شوهر خواهرش قرار میگیرد را بسیار خوب اجرا کرده است و در سینمای ایران فصل جدیدی از بازیگری را رقم زده است. با اغماض میتوانیم بگوییم از نظر هنر بازیگری، فصل سوم فیلم از برخی لحاظ درخشان است.
در این فصل تنابنده و هدیه تهرانی روی پلهها با هم رو در رو میشوند که بسیار خوب اجرا شده است. این سه فصل تنها یادگاریهای «هفت دقیقه تا پاییز» است. آیا فیلمی که تنها برای سه فصل و یک صحنهی تصادف ساخته میشود، در تاریخ سینمای ایران باقی خواهد ماند؟! شک دارم! فیلمی با دو پایان! نکتهی شاخص فیلم در کاری است که کارگردان فیلم در اکران عمومی انجام داده است. فیلم با دوپایان به سالنهای سینما رفته است. کاری که پیش از این در سینمای ایران بی سابقه بوده است. نگارنده قطعاً یکی از این پایانها را ندیده است و نمیتواند در مورد آن قضاوتی داشته باشد،اما وقتی به دلیل این کار از زبان علیرضا امینی دقت میکنیم،خیلی سر درنمیآوریم که اساساً تفاوت اینکه پایان اول در سینماها پخش شود یا پایان دوم در چیست. آیا برای جلب بیشتر مخاطب بوده؟ که اگر اینطور بوده کل فیلم باید ساختاری محکم داشته باشد و مخاطب را جلب کند. پایان فیلم مهم است،اما نه تا حدی که تماشاگر را به سالن بیاورد یا از سالن فراری دهد. امینی می گوید:« میدانم خیلی سئوالبرانگیز است. به نوعی شاید در ظاهر ربطی به فیلم ندارد ولی اگر مخاطب ما با دقت به آن توجه کند، متوجه میشود که خیلی با دیگر صحنهها مرتبط است. در زمان تدوین برای حذف این سکانس با افراد مختلفی صحبت کردیم و متوجه شدیم که نظرات به گونهای با یکدیگر متفاوت است و خیلیها معتقدند که باید حذف شود. اما فکر کردم که بهتر است در زمان نمایش فیلم در جشنواره فجر نظر منتقدان را جویا شد که تقریبا 50- 50بود. به همین دلیل برای اکران عمومی تصمیم گرفتم با دو ورسیون «هفت دقیقه تا پائیز» را نمایش دهیم.
در حال حاضر هم تعدادی از سینماها که قشر خاصی از مخاطب را دارند با نسخهی اول فیلم را به نمایش گذاشتند. من نسخه اصلی "هفت دقیقه تا پائیز" با همان سکانس پایانی دوست دارم اما احساس کردم شاید خودخواهی باشد که توقع داشته باشیم مخاطب نیز با آن ارتباط برقرار کند. داستان اصلی من با فوت کردن شمعهای روی کیک به پایان میرسد. در سینمای مدرن و پست مدرن فیلمها با یک پایان تمام نمیشوند. درست است، سکانس پایانی چیزی به داستان اضافه نمیکند ولی میتواند شروع یک داستان دیگر باشد و سئوالاتی را برای مخاطب ایجاد کند. نمایش یک فیلم با دو پایان برای اولین بار است که در سینمای ایران اتفاق افتاده است. البته در جشنوارهی خارجی هم نسخهی اصلی به نمایش در میآید و برای توزیع در شبکهی نمایش خانگی هم با دو ورسیون فیلم را ارائه میکنیم. باید بگذاریم مردم، این گونه نمایش فیلمها که تجربه تازهای است را تمرین کنند. به هر حال درک این صحنه برای مخاطب عام سخت است و سکانس پایانی او را اذیت میکند و سئوالات زیادی در ذهن او ایجاد می کند. این برای من یک تجربه است و میخواهم نظر مردم را دربارهی آن بدانم.» این نگاه شاید نگاه انساندوستانهی امینی است.اما این کار در سینما به نظرم بسیار غیرحرفهای و ناشیانه است.البته از فیلمی که از آن فقط یک طرح چند صفحهای در سر صحنه موجود است و برنامهی از پیش تعیین شدهای برای تک تک سکانسها وجود ندارد توقع بیشتری نمیشود داشت. امیدوارم اینگونه آزمونها و خطاها در فیلمهای بعدی به نفع امینی باشد و از این پس با آمادپی بیشتر فیلم بسازد تا مجبور نباشد چنین تجربههای نه چندان کامیابی را از سر بگذراند. |