رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۹ تیر ۱۳۸۹
نگاهی به فیلم ایران درودی، اثر بهمن مقصودلو

داستان زندگی یک زن

محمد عبدی

اولین نمایش فیلم ایران درودی، «نقاش لحظه‌های اثیری» تازه‌ترین ساخته بهمن مقصودلو در لندن، فرصت مغتنمی بود برای مرور لایه‌های زندگی و هنر این نقاش زبده‌ی ایرانی که از پس چند دهه، همواره جزو شناخته شده‌ترین چهره‌های نقاشی بوده و مخاطبانش را از نثر زیبایش هم در کتاب «فاصله دو نقطه...» بی‌بهره نگذاشته است.

از سویی فیلم زندگی نقاشی را برجسته می‌کند که از جهات مختلف قابل توجه است و از سوی دیگر دیدگاه و نگاه فیلم‌سازی را عیان می‌کند که از پس سال‌ها نقدنویسی و تماشای فیلم، سینما را می‌شناسد. در نتیجه با پیوند خجسته‌ای روبرو هستیم که در آن نقاش/ فیلم‌ساز یکی می‌شوند و مقصودلو می تواند به مدد چهار دهه دوستی و شناختش از درودی، فیلمی صمیمی ارائه کند که تماشاگر را به راحتی با خود همراه می‌کند. اشاره‌ی مقصودلو در جلسه‌ی پرسش و پاسخ به این نکته که او درباره‌ی هنرمندی که از نزدیک می‌شناسد، می‌تواند فیلم بسازد، با تماشای فیلم معنای بیشتری می‌یابد: قطعاً اگر او بدون سابقه‌ی دوستی و شناخت عمیق‌اش از این نقاش سراغ این هنرمند می‌رفت، با این فیلم گرم و صمیمی روبرو نبودیم.

فیلم نقطه‌ی قوتش را از نوع روایتش می‌یابد: با آن که با یک فیلم کاملاً مستند درباره‌ی یک نقاش روبرو هستیم، در عین حال با نوعی روایت داستانی زندگی یک زن- یا به قول فیل‌مساز: «شیر زن»- روبرو هستیم که علیرغم همه‌ی مشکلات، از تجربیات تلخ جنگ جهانی دوم تا مرگ همسر درست در روز هجدهمین سالگرد ازدواج، در همه‌ی سال‌ها به آفرینش هنری ادامه داده و با هنرش زیسته است:«نقاشی شروع و پایان زندگی منه، تولد و مرگ منه»؛ کسی که نقاشی برایش یک «نیایش» است: « نقاشی نماز گذاردن منه».


«نقاش لحظه‌های اثیری» تازه‌ترین ساخته بهمن مقصودلو، فیلمی است درباره‌ی زندگی و آثار ایران درودی

از این رو فیلم تلاش دارد با نفوذ به دورن زندگی یک نقاش، لایه‌های مختلف آثار او را بکاود و رو در روی تماشاگرش قرار دهد. قطعاً شناخت تماشاگر- حتی یک منتقد حرفه‌ای نقاشی- از ایران درودی، پس از دیدن این فیلم به مراتب بیشتر خواهد شد. حالا هر مخاطبی می‌تواند به روشنی ببیند که چرا پس از انقلاب، ناگهان یخ وارد آثار درودی می‌شود و نقاش جهان یخزده‌ای را تصویر می‌کند که در آن نورها تلاش دارند زنده بمانند و خودی بنمایاند. یا به راحتی می‌توان فهمید که چرا نقاش در دوره‌هایی به رنگ قرمز علاقه نشان می‌دهد و در آثار انتزاعی خود تلخی و خونی را می‌نمایاند که جهان اثر را احاطه کرده و گریز و گزیری از آن نیست.

اشاره‌ی درودی به نکته‌هایی از زندگی شخصی نظیر خاطره‌ی کودکی‌اش از داستان‌های ترسناکی که زنی در همسایگی آنها درباره‌ی قبرستان مجاور تعریف می‌کرده، نشان می‌دهد که چطور بخش‌هایی از این حس‌ها با او می‌مانند و این ترس در لایه‌های اثرش جان می گیرد. تصاویر سیاه و سفید و تدوین مناسب، سعی در انتقال این ترس به تماشاگر دارد و او را آماده می‌کند که شکل هنری این ترس را در آثاری که پس از آن در فیلم به نمایش درمی‌آیند دنبال کند و بیندیشد به ریشه‌های رنگ‌آمیزی و فضاهای این نقاشی‌های انتزاعی، که شاید در وهله‌ی اول درک آنها برای تماشاگر عادی این آثار که چندان با هنر نقاشی آشنا نیست، آسان نباشد.

مقصودلو شکل کلاسیکی از روایت را برای اثرش انتخاب می‌کند، اما در اقدامی شجاعانه از روش مرسوم برای گفت و گو با دوستان و آشنایان نقاش و نقل خاطرات آنها، یا مصاحبه با منتقدان و کارشناسان، خوددداری می‌کند و تنها هم و غم خود را متمرکز می‌کند بر روایتی داستانی از یک زندگی پرفراز و نشیب که لحظه به لحظه با هنر نقاش آمیخته است، و بی آن که قصد تحلیل مستقیم آثار را داشته باشد، در نریشنی که با نثر خوبی نوشته شده، زوایای مهمی از ارزش‌های اثر و در عین حال لایه‌های درونی آن و ارتباطش با زندگی نقاش را برمی‌شمرد.

در عین حال از خاطرات خود نقاش هم سود می‌جوید: زمانی که درودی از اتللوی اورسن ولز می‌گوید، نماهای فیلم به کمک فیلم‌ساز می آیند تا تشابهات میان نقاشی‌ها و تصاویر این فیلم اورسن ولز نمایان شود. ضمن این که زیرکی فیلم‌ساز را می‌توان در جزئیات جالبی جست و جو کرد: صحنه‌ای که نقاش رو به دوربین درباره‌ی «وطن» و پاسپورت ایرانی‌اش حرف می‌زند، همه چیز در یک کافه (به عنوان سمبل فرهنگ غرب) در پاریس می‌گذرد که حس دوگانه‌ی غریبی دارد.

اما شروع فیلم در واقع پرانتزی را باز می‌کند؛ پرانتزی که با معنای زندگی نقاش آغاز می‌شود و عصاره‌ی نگاه او را درباره‌ی نقاشی بازمی‌تاباند:«از نقاشی می‌ترسم، مثل یک موجود زنده است؛ مثل یک معشوقه» و این با پرانتزی در انتها بسته می‌شود؛ پس از بارها شنیدن صدای پیانو در لحظه‌های غم یا از دست رفتن عزیزی در طول فیلم، در پایان نقاش به تنهایی از دوربین دور می‌شود و تم اصلی اثر را درباره‌ی تنهایی هنرمند بیش از پیش مؤکد می‌کند.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

ای کاش فروغ نازنین زنده بود وآقای مقصودلو با آن شناخت با ارزشش از سینما وآشنایی نزدیکی که حتماً از او می داشت ، زندگی آن زن بی نظیر در شاعری، فیلمسازی، هنرپیشگی، مونتاژفیلم، نقاشی وعکاسی را برای جوانان امروز و برای آیندگان زنده نگاه میداشت.دستتان درد نکند استاد مقصودلو

-- بدون نام ، Jul 2, 2010 در ساعت 02:30 PM

سلام
معلوم نیست حالاکه این همه مدت از این پست گذشته ،کامنت مرا ببینید یا نه. اما می خواهم بدانم لینکی برای دریافت اینترنتی فیلم هست یا نه ؟ و اگر وجود دارد شما ادرسی در اختیار دارید یا نه؟
سپاس

-- دمادم ، Jul 10, 2010 در ساعت 02:30 PM