رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۷ مهر ۱۳۸۹

از کوچک جنگلی تا فتح خرمشهر

مهدی عبدالله‌زاده
mehdi.abdollahzadeh@gmail.com

آبشخور اصلی سینمای مسعود جعفری جوزانی در دهه‌ی شصت، تاریخ معاصر ایران، ادبیات شبانی و فرهنگ عامه بود. فیلم‌هایی چون «در مسیر تندباد» و «شیر سنگی» به عنوان پروژه‌هایی سنگین و پرهزینه و به شدت حرفه‌ای با فاصله‌ای بسیار زیاد از سینمای سیاسی و ایدئولوژی‌زده‌ی دهه‌ی شصت، حکم یک استثناء را داشتند و به همین دلیل به بخشی از ماندگارترین آثار آن دوران بدل شدند.

آن چه به خصوص در این دو فیلم به عنوان درونمایه‌ی اصلی مورد تأکید قرار گرفته بود، وطن‌پرستی اقوام مختلف ایرانی و مبارزه با استعمارگری انگلیسی‌ها در ایران بود. با این‌ حال آثاری چون «دل و دشنه» و «جاده‌های سرد» حال و هوای فرهنگ عامه را داشت. این فیلم‌ها از رجوع به طبقه‌ی متوسط شهری پرهیز داشت و تلاش می‌کرد به طرز آبرومندانه‌ای محسنات فراموش شده‌ی سرزمین پدری را بازنمایی کند و ارائه دهد.

مسعود جعفری جوزانی با چنین پیش‌زمینه‌ای قدم به دهه‌ی‌ هفتاد گذاشت؛ دهه‌ای که دیگر پذیرای فیلم‌هایی با محتوایی این چنین نبود. فیلم ناموفق او «بلوغ» که در ادامه‌ی موج سینمای پس از دوم خرداد ساخته شد، نشان داد که مهارت و کارآمدی او فقط به همان حیطه‌های آزموده شده‌ی پیش از این محدود می‌شود.


سینما را از همان سال ۷۷ و با همان فیلم بلوغ به کناری گذاشت و برای بازگشت به گذشته‌ی درخشان خود سراغ یک پروژه‌ی بزرگ و طولانی‌مدت رفت. پروژه‌ای پرهزینه و به قول فرنگی‌ها «بیگ پروداکشن» برای تلویزیون، اما با معیارهای سینمایی و به طریقه سی و پنج میلیمتری. پروژه‌ای که تمام مؤلفه‌های سینمای دهه‌ی شصت او را یک جا در بر داشته باشد.

فیلم‌سازی که شیفته‌ی روایت است

جوزانی داستانی طولانی را که از روزگار میرزا کوچک خان جنگلی آغاز می‌شد و با فتح خرمشهر به پایان می‌رسید در ۴۶ قسمت پنجاه دقیقه‌ای نوشت، در این داستان تعداد بسیار زیادی از شخصیت‌های اصلی و فرعی وجود داشت، اما پرسوناژ اول داستان را «بیژن ایرانی» نام گذاشت.

کسی که ایرانی بودن و وطن‌پرستی را از پدر وام می‌گیرد و در انتها به فرزند خود می‌سپرد. درست همان درونمایه‌ای که جوزانی در «شیر سنگی» و «در مسیر تند باد» توانسته بود با مهارت در قصه اش بپروراند. به جز این هر جا فرصتی دست می‌داد جلوه‌های متفاوتی از هنرهای روایی سنتی ایران را در بافت قصه به تصویر می‌کشید.


آرایشگری که شعری از میرزاده عشقی را بیخ گوش نظامی‌ها و زیر سایه‌ی سنگین استبداد به طور آهنگین می‌خواند، پرده‌خوانی که واقعه‌ی عاشورا را در کاروانسرا برای مسافران روایت می‌کند، استاد نمایش خیمه شب‌بازی که در ورودی دروازه شهر تهران بساط پهن کرده و اشعار کوچه بازاری کلاه مخملی‌ها که حسن آقا حسینی قشنگه و دار و دسته‌اش دسته‌جمعی می‌خوانند، نشانه‌های بارزی اند از شیفتگی جوزانی نسبت به گونه‌های روایی متفاوت و استفاده از آنها به شکل همگرا با خط روایت اصلی. این تمایل در عین حال با دیگر مؤلفه‌ی سینمای او، یعنی با فرهنگ و هنر عامه نیز همسوست.

انقلاب اسلامی به روایت جوزانی: پایان استبداد و آغاز استقلال


کودکی بیژن با استبداد رضا خانی و قتل عام جنگلی‌ها آغاز می‌شود و پس از آن ویرانی خانواده میرزا حسن خان ایرانی و کوچ آنها از گیلان به تهران را می‌بینیم. جوانی بیژن و دوره خدمت نظام وی مصادف می‌شود با هجوم بیگانگان به کشور در زمان جنگ جهانی دوم و بی‌صاحب ماندن ایران و تسلط سیاسی روس و انگلیس بر اوضاع سیاسی کشور.

با شروع دوران محمدرضا شاه نیز بیژن به بصره تبعید می‌شود و ایران دیگر جایی برای ماندن امثال خانواده میرزا حسن «ایرانی» نیست. پس از انقلاب نیز، بیژن در مقام یک جراح مغز از آمریکا به ایران باز می‌گردد و ناخواسته درگیر جنگ تحمیلی با عراق می‌شود. آنچه در این رهگذر به عنوان ریشه‌های بروز استبداد معرفی می‌شود، نبود یک حکومت مرکزی قدرتمند و سالم و متکی به رأی مردم است.

حکومتی که به گمانم سازنده‌ی این سریال، تنها در آینه‌ی جمهوری اسلامی تجلی پیدا می‌کند که در آن برای نخستین بار اراده‌ی مردم به پیروزی در برابر دشمن می‌انجامد. به گمان من، آنچه باعث شده صدا و سیمای ایران هزینه چندین میلیاردی این سریال را متقبل شود تنها انتقال این پیام به مخاطب است.


پارسا پیروزفر: ستون مستحکم بازیگری

از قسمت نوزدهم به بعد با پایان فصل طولانی کودکی بیژن، داستان او را از جوانی تا مرگ با حضور پارسا پیروزفر دنبال می‌کنیم. بازیگری که به نظرم بهترین تجربه‌ی بازیگری همه عمرش تا به حال را در این سریال از سرگذرانده و مهمترین وزنه‌ی این مجموعه و مهمترین برگ برنده‌ی جوزانی است.


او در القای مجموعه‌ی پیچیده‌ای از حس‌ها و عواطف، از عشق و حسرت و امید به زندگی گرفته تا تعصب و عقل‌مداری و انسان‌گرایی و از وطن پرستی تا شاعر مسلکی و خرد ورزی و ایثار، مهارت شگفت‌انگیزی نشان می‌دهد. او با این سریال خود را برای همیشه به عنوان یک بازیگر فهیم و توانمند ثابت کرد. بازیگری که حضورش در این سریال غنیمت بود.

ادای دین به تاریخ سینما

علاقه‌ی جوزانی به آثار برتر سینمای جهان و تلاش وی برای ادای دین به آنها در سراسر مجموعه‌ی «در چشم باد» آشکار است. او این ادای دین را با پیش کشیدن پای سینما به سه شیوه‌ی متفاوت انجام می‌دهد.

اول: حضور بیژن در سالن‌های سینما. او در سال‌های جوانی سینما رفتن را با لیلی آغاز می‌کند و فیلم‌هایی که می‌بیند به فراخور حال و هوای عاشقانه‌اش، ملودرام‌ها و داستان‌های رمانتیک است. پس از آن در راه بازگشت از آمریکا به ایران در هواپیما «پدرخوانده» را تماشا می‌کند. وقتی هم پس از بیست سال لیلی را دوباره پیدا می‌کند همراه او فیلم «زد» گوستا گاوراس را در سینما به تماشا می‌نشیند.

دوم: وام‌گیری از ژانرهای مختلف سینما. به عنوان چند نمونه: بیژن در درگیری با نیروهای متجاوز روسی به شیوه‌ای نامتعارف از دو ششلول به طور همزمان و به سبک مألوف قهرمانان وسترن استفاده می‌کند. نبرد هوایی بیژن با هواپیمای مهاجم روسی با پیروی از همه جزئیات و کلیشه‌های آشنای آثار مشابه هالیوودی صورت می‌گیرد. صحنه‌ی معروف نجات سرباز رایان، که یک لحظه کنار نهادن کلاه آهنی به اصابت گلوله به سر و مرگ سرباز می انجامد نیز در فصل فتح خرمشهر تکرار می‌شود.

سوم: مباحثه‌ی شخصیت‌های فیلم درباره سینما. در فصل جوانی بیژن در یکی از میهمانی‌های شبانه که با حضور روشنفکران و تحصیل‌کردگان در منزل یک نظامی برپاست برای نخستین بار به وضوح و به طور مفصل درباره‌ی سینمای اکسپرسیونیسم آلمان بحث می‌شود. در قسمت‌های دیگر نیز یکی دو بار به اختصار بحث درباره‌ی سینما پیش کشیده می‌شود

فتح خرمشهر: خوانش دوباره و شخصی از یک رویداد در قالب یک فصل مستقل


آزادسازی خرمشهر شناخته‌شده‌ترین پیروزی ایرانیان در جنگ هشت ساله است. به سبب اهمیتی که این رخداد داراست، بیش از هر عملیات دیگر درباره‌اش داستان نوشته شده، فیلم ساخته شده و مورد توجه قرار گرفته است. به همین دلیل است که جوزانی تصمیم گرفته به جای قناعت ورزیدن به روایت صرف در بستر این عملیات، فتح خرمشهر و حتی همه جنگ را مورد بازخوانی و تحلیل شخصی خود قرار دهد.


تحلیلی که به رغم درست بودنش در تطابق کامل با دیدگاه‌های حکومتی نیز قرار دارد. کمرنگ نشان دادن تأثیر فرماندهان اصلی نبرد و نام نبردن عامدانه از شخصیت هایی چون محمد جهان آرا، مهمترین ضعف این فصل از سریال است که ظاهراً با دلایل و ملاحظات سیاسی مرتبط است.

اما با این همه، فصل دفاع در مقابل عراقی ها به عنوان یک فصل مستقل خیره‌کننده و کم نظیر است. کارگردانی در نقطه قوت و داستان گویی در اوج. شخصیت‌ها به خوبی پرورده می‌شوند و همه این فصل به نظرم می‌تواند در هیأت یک فیلم بلند سینمایی با بهترین‌های سینمای جنگ ایران مقایسه شود.

روند شهید شدن همه‌ی کسانی که به بودن‌شان عادت کرده بودیم، از راننده آمبولانس گرفته تا دو جوان بسیجی و مأمور اطلاعات و فرمانده گروهان و دیگران- والبته در پایان دکتر بیژن ایرانی- گرچه با اندکی اغراق همراه است، اما به خوبی و به شکلی تمثیلی گویای هزینه‌های گزافی است که با ایثارگری و بر کف نهادن جان، منجر به آزادی خرمشهر شد.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

در خصوص پارسا پيروزفر اصلا با شما موافق نيستم . چهره او بيشتر به تيپهاي بچه شهري مرفه و شيطان و حقه باز ميخورد . اصلا براي يک چنين نقشي مناسب نبود . با آن چشمهاي رنگي اصلا نمي تواند چهره اي ايراني را تداعي کند .
انتخاب او براي اين نقش از نقاط ضعف سريال بود که در جذب نکردن مخاطب بسيار موثر بود .

-- kave ، Jun 30, 2010 در ساعت 07:31 PM

واقعا از تحلیلتون ممنونم.بسیار دقیق بود.و در مورد بازی جناب آقای پیروزفر،کاملا با شما هم عقیده ام.جناب کاوه شما هم مثل خیل زیادی از افراد تنها دوست دارید ایراد بگیرید آن هم از نوع بنی اسرائیلی.

-- آوا ، Oct 19, 2010 در ساعت 07:31 PM