رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱ خرداد ۱۳۸۹
نگاهی به فیلم «رازی در چشم‌های آنها» ساخته‌ی خووان خوزه کامپانلا

عشق و درنده‌خویی

محمود خوش‌چهره

«رازی در چشم‌های آنها» امسال به حق جایزه‌ی اسکار بهترین فیلم خارجی را به خود اختصاص داد. هر چند فیلم خووان خوزه کامپانلا ظاهراً بازگوکننده‌ی یک داستان ساده‌ی جنایی- معمایی است، این کارگردان آرژانتینی در به تصویر کشیدن تأثیرات و احساسات شخصیت‌هایش مهارت و پختگی فوق العاده‌ای نشان می‌دهد. نوعی احترام و شفقت در رویکرد کامپانلا به شخصیت‌هایش وجود دارد که فقط می‌توان در فیلم‌سازانی نظیر ژان رنوار یا ساتیا جیت ری یافت.

داستان «رازی در چشم‌های آنها» در زمان حال آغاز می‌شود. بنجامین (ریکاردو دارین)، که بازرس بازنشسته‌ی دادگستری است در حال نوشتن کتاب درباره‌ی پرونده‌ای است که او ۲۰ سال پیش مسئول بررسی آن بوده است. پرونده در باره‌ی تجاوز به زن جوانی به نام لیلییانا (کارلا کوئودو) است که سپس توسط مرد متجاوز به شکل هولناکی به قتل رسیده است.


«رازی در چشم‌های آنها» ساخته‌ی خووان خوزه کامپانلا

بی‌سرانجام ماندن این پرونده که پر از نقطه‌های کور و مبهم است، همچون شبحی بر زندگی بنجامین سایه افکنده و حتی خلاقیت او را در حرفه‌ی جدیدش به عنوان یک نویسنده مسدود کرده است. حس مسئولیتی سنگین وجدان بنجامین را آزار می‌دهد و او را برمی‌انگیزد تا پرده از رازهای این جنایت بردارد.

از این منظر، نوشتن کتاب به نوعی فرایند روان‌درمانی برای بنجامین تبدیل می‌شود. در حقیقت، یکی از دلایل بنجامین برای پناه بردن به دنیای تخیل و نوشتن این کتاب تحمیل نوعی پایان و سرانجام بر ماجرایی است که در سیستم عریض و طویل و فاسد قضایی- سیاسی لاینحل و بی‌سامان مانده است.

اما بازگشت به ماجرای قتل لیلییانا در عین حال عشق بنجامین به ایرنه (سولداد ویلانی) را که قاضی مسئول پرونده بوده دوباره شعله‌ور می‌کند. این عشق سال‌ها پیش با ازدواج ایرنه و بچه‌دارشدنش نافرجام و سترون مانده، ولی حالا آنها با فرصتی دیگر برای شکوفایی این عشق روبرو شده‌اند. اما به بار نشستن این عشق به‌طور غریبی در گروی حل معمای قتل لیلییانا است.


«رازی در چشم‌های آنها» فیلمی درباره‌ی داستان‌های عقیم و نیمه‌کاره در گذشته و لزوم بازگشت به آنها و بازنگری‌شان است. بنجامین در حین نوشتن کتاب خود پیاپی مورد هجوم یادها و خاطرات گسسته و پراکنده‌ای قرار می‌گیرد که عملاً زندگی و فرایند خلاقیت او را فلج می کنند. به همین علت، فقط نظم دادن به این خاطرات و تحمیل پایان‌بندی بر گذشته می‌تواند حسی از معنا را در زندگی او به وجود آورد.

مهم‌ترین ویژگی ساختاری «رازی در چشم‌های آنها» رشته‌ی به ظاهر بی‌پایان سورپریزهایی است که یکی پس از دیگری تنیده می‌شوند. هر چند این لحظات غافلگیرکننده غالباً به شکل رعشه‌آوری تکان‌دهنده هستند، کامپانلا گاهی در پرداخت آنها ظرافت را قربانی تأثیر شوک‌آورشان می‌کند.

در هر صورت، «رازی در چشم‌های آنها» از خلال یک اتمسفر سرشار از حس تعلیق بازگو می‌شود که گره‌های آن یکی پس از دیگری در طول فیلم گشوده می‌شوند. اما حفظ توازن چنین ساختاری، حتی برای بهترین فیلم‌های ژانر معمایی- جنایی، کار دشواری است. کامپانلا شاید از چیره‌دستی جان هیوستون یا هاوارد هاوکز در خلق یک فضای پرتعلیق با چاشنی یک طنز سیاه گزنده برخوردار نباشد، اما نوعی شوریدگی در فیلم او وجود دارد که کاملاً آن را متمایز می‌کند.

در فیلم‌های معمایی- جنایی همچون «عقاب مالت» (هیوستون) یا «خواب بزرگ» (هاوکز) یک رگه‌ی به شدت ضد رمانتیک و دژانگار وجود دارد و قهرمانان این فیلم‌ها، به شیوه‌ی شخصیت‌های همینگوی، عاری از هر گونه شیفتگی، احساساتی‌گری یا توهم هستند. فقدان این جنبه‌ی حسی به این فیلم‌ها امکان می دهد تماماً بر حادثه ی جنایی تمرکز کنند و حتی آن را به بستر انتخاب اگزیستانسیالیستی شخصیت‌های خود تبدیل کنند. اما بنجامین، قهرمان «رازی در چشم‌های آنها»، یک رمانتیک و آرمان‌گرای بالفطره است که سوء ظن و بدبینی در نگرشش جایی ندارد.

به همین دلیل، به موازات داستان معمایی- جنایی در «رازی در چشم‌های آنها»، داستان عاشقانه‌ی بنجامین و ایرنه (سولداد ویلانی) به شکلی تنگاتنگ بازگو می‌شود. در حقیقت، می‌توان گفت حوادثی که در پی قتل لیلییانا رخ می‌دهند به تجلی‌گاه عشقی بدل می‌شوند که سال‌ها همچون آتشی زیر خاکستر بوده است. اما بر خلاف رگه‌ی معمایی - جنایی فیلم که نوعی خشونت و پرخاشجویی عنان‌گسیخته در آن موج می‌زند، کامپانلا عمق و روح لطیف عشق میان بنجامین و ایرنه را به با کنترل و ظرافت غریبی انتقال می‌دهد. هنگامی که این دو شخصیت با هم تنها هستند، شور و تمنای مغناطیس‌واری در ژست‌ها، نگاه‌ها و لبخندهایشان وجود دارد که تماشاگر را به وجد می‌آورد.

البته، صحنه‌هایی در «رازی در چشم‌های آنها» وجود دارد که از لحاظ تکنیکی شاهکار محسوب می‌شوند. سکانس- نمایی که در آن بنجامین و ساندووال (گیلرمو فرانچلا)، همکار و دوست او، گومز (خاویر گودینو) قاتل لیلییانا را در سکوی تماشاگران حین یک بازی فوتبال می‌یابند خیره‌کننده است.

نخست ما زمین فوتبال و تماشاگران را از نمایی که از ارتفاع بسیار زیاد از یک هلیکوپتر فیلمبرداری شده می‌بینیم. از این ارتفاع، فوتبالیست‌ها مثل نقطه‌های کوچکی به نظر می‌رسند. در همین حال، ما صدای گوینده‌ای را می‌شنویم که با گزارش پرحرارت خود از بازی، هیجان فوق العاده‌ای را به صحنه تزریق می‌کند. در حقیقت، کامپانلا از صدای تهییج‌کننده‌ی این گزارشگر به جای موزیکی استفاده می‌کند که معمولاً چاشنی صحنه‌های تعلیق‌آور برای جهت دادن به سیر احساسی و دراماتیک فیلم می‌شود.


می‌توان گفت برنارد هرمان نیز در «روانی» هیچکاک کاری شبیه این کرده بود. او در صحنه‌ی قتل ماریون (ژانت لی)، در حالی‌که ضربات چاقو بر پیکر زن بیچاره فرود می‌آید، با سازهای زهی صدای جیغ پرندگان را تقلید می‌کند تا به صحنه حال و هوایی شوم بدهد.

در هر حال، دوربین از آسمان پایین می‌آید و به‌تدریج به زمین بازی نزدیک‌تر می‌شود تا این‌که با کاتی که کاملاً غیرقابل‌تشخیص است به یک کرین شات تبدیل می‌شود. سپس، این کرین شات با انرژی فراوان درحرکتی مورب به درون خیل تماشاگران نفوذ می‌کند و بنجامین و ساندووال را می‌یابد که درگیر تعقیب و گریز با گومز می‌شوند. نظیر این صحنه را من در تاریخ سینما به یاد نمی‌آورم.

«رازی در چشم‌های آنها» در عین حال یک درام سیاسی است که پس زمینه‌ی آن «جنگ کثیف» در آرژانتین و ترور مخالفان سیاسی توسط جوخه‌های مرگ از سال ۱۹۷۶ تا ۱۹۸۳ است. از این جهت، حتی تجاوز به لیلییانا و قتل فجیع او، که انگیزه‌ی اصلی‌اش چیزی جز شهوت و سادیسم گومز نیست، به‌تدریج ابعاد یک ماجرای سیاسی را به خود می‌گیرد و چرخه‌ای از تهدید، ترور و آدم‌ربایی را به حرکت در می‌آورد. در چنین شرایطی، و در حالی‌که گومز متجاوز و جنایتکار به عضویت جوخه‌های مرگ نظامیان در می‌آید، جدال بنجامین برای کشاندن او به پای میز محاکمه به بازی خطرناکی تبدیل می‌شود که جان او و ایرنه را به خطر می‌اندازد.

اما کامپانلا حتی در این بستر سیاسی هرگز از عواطف و احساسات شخصیت‌های خود غافل نمی‌شود و عشق میان بنجامین و ایرنه را از میان اشاراتی کوچک، که در عین حال سرشار از مهر، ملایمت و عطوفت هستند، بازنمایی می‌کند. این شاید دلیل اصلی جذابیت رابطه‌ی میان این دو شخصیت باشد که هرگز حس خود را با واژه‌ها بیان نمی‌کنند.


در حقیقت، حتی یک بوسه نیز میان آنها رد و بدل نمی‌شود و عشق آنها حتی درصحنه‌ی پایانی فیلم در هاله‌ای از حجب و حیا باقی می‌ماند. هنگامی که در آخرین صحنه‌ی فیلم، بنجامین وارد دفتر کار ایرنه می‌شود و به آرامی در را پشت سر خود به روی دوربین و تماشاگران می‌بندد، به طوری که تیترهای پایانی روی در بسته نمایان می‌شوند، ما می‌توانیم حدس بزنیم که بنجامین بالاخره جرأت بیان عشق خود را پیدا کرده است. نوعی مینی‌مالیسم در عین حال بسیار گویا و تأثیرگذار در این رویکرد وجود دارد که، در تعارض با افراطی که بعضی وقت ها گریبانگیر داستان جنایی- معمایی می‌شود، حسی از تعادل را به فیلم بازمی‌گرداند.

در مقابل ریتم نفس‌گیر داستان معمایی- جنایی، این عشق نوعی بالانس و توازن ضروری در فیلم به وجود می‌آورد و به سیر تکوین شخصیت‌ها عمق و پیچیدگی لازم را می‌دهد. از این زاویه، «رازی در چشم‌های آنها» به فیلم‌های معمایی- جنایی عصر طلایی هالیوود در دهه ی ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ شبیه است.

مثلاً، ما همان رویکرد چند بعدی و همه جانبه را در «لارا» فیلم مشهور اتو پره مینجر می‌بینیم. در این فیلم نیز، داستان جنایی- معمایی، در عین کشش و جذابیتش به بستری برای تکوین پیچیدگی‌های شخصیت‌ها و عواطف و تمناهای آنها تبدیل می‌شود. این جنبه‌ای است که امروزه یکسره از هالیوود رخت بربسته است.

Share/Save/Bookmark