رادیو زمانه > خارج از سیاست > نقد فيلم > اعتیاد به جنگ | ||
اعتیاد به جنگپانتهآ بهرامی
فیلم «گنجه رنج» با دریافت شش اسکار در سال ۲۰۱۰، دو رکورد دیگر در تاریخ سینما بر جای گذاشت. اولین رکورد این بود که «کاترین بیگلهلو»، کارگردان فیلم «گنجه رنج»، اولین زنی است که اسکار بهترین کارگردانی را به خود اختصاص داده است. آنهم در شرایطی که تنها هفت درصد از ۲۵۰ فیلم مهم آمریکا در سال ۲۰۰۹، توسط زنان کارگردانی شدهاند.
دومین رکورد، رکورد کم فروشترین فیلم تاریخ سینما است که دارای جوایز اسکار شده است. فیلم «گنجه رنج» با بودجهی مختصر ۱۱ میلیون دلاری، کمترین میزان اکران را نیز داشته است یعنی تنها ۵۳۵ نمایش در سینماهای آمریکا. تهیه کنندهی این فیلم تاکنون نتوانسته یک توزیع کننده اصلی برای فیلم بیابد. در کارنامهی سینمایی کاترین بیگلهلو فیلمهایی چون «نقطهی شکست»، «پولاد آبی» و «روزهای غریب» وجود دارد. بسیاری او را جزو کارگردانانی میدانند که قصد دارد سینمای حادثهای و ایدههای هنری را در هم بیامیزد و این دو برای او مفهوم سینمای دلخواهش را میسازند. در فیلم «گنجه رنج»، تماشاگر حتی لحظهای از تنش و هیجان صحنهها در امان نیست. اما کارگردان تنها در این سطح نمیماند و از کنکاش در لایههای درونی شخصیتهای فیلم غافل نمیشود. نزدیک به هفت سال از جنگ عراق میگذرد و یکی از عوامل اصلی تلفات انسانی در این جنگ، انفجار بمبهایی است که در عراق کار گذاشته شده است. محور اصلی فیلم، خنثی کردن این بمبهاست.
نگاه کارگردان نسبت به جنگ متفاوت است و حامل پیام ویژهی سیاسی نیست. فیلم بیشتر نگاهی روانشناسانه نسبت به جنگ دارد، اما با این حال برخی از منتقدان سینما معتقدند که از سربازان آمریکایی پشتیبانی کرده است. علی هاتف یکی از علاقهمندان به هنر سینما، در نگاهی به فیلم «گنجه رنج»، به تغییرات سینمای جنگ، قبل و بعد از جنگ جهانی دوم اشاره میکند و میگوید: «این نوع فیلمها در دوران جنگ و زمان جنگ جهانی دوم، یعنی زمانی که جنگ در جریان بود، در پشتیبانی، تبلیغ و حتی تشویق مردم برای حضور در جنگ ساخته میشدند. مضمون آنها نیز اغلب در مورد فتح، پیروزی و استقامت نظامیها در مقابل دشمن بود. دلیل این رویکرد نیز این بود که میخواستند با ساخت چنین فیلمهایی اعتماد به نفس مردم را بالا ببرند یا در مقطع جنگ آن را فعال کنند. اما بعد از جنگ جهانی دوم، از سال ۱۹۴۹ به بعد رویکرد اکثر این فیلمها تغییر یافت و به مبارزه با جنگ تبدیل شد. به عبارت دیگر مضمون فیلمها اغلب ضد جنگ شدند و حس ویرانگری و نابودی ناشی از جنگ را در فیلمها به تصویر کشیدند. علاوه بر این در بسیاری از فیلمها به حالتهای نامتعادل روانی در سربازانی که از جنگ برمیگشتند پرداخته میشد، مثل فیلمنامههایی از ایووجیما.» در حال حاضر فیلمهای جنگی که درباره جنگ عراق ساخته میشوند از فروش خوبی در آمریکا برخوردار نیستند. مردم تمایلی به دیدن اینگونه فیلمها از خود نشان نمیدهند. کارشناسان سینما بر این باورند مردمی که هر روز در رسانههای مختلف، بویژه در تلویزیون، شاهد جنگ، درگیری، بمبگذاری و انفجار هستند، تمایلی به دیدن دوباره ی آنها در سینما ندارند. مردم از این موضوع خستهاند. به عقیده تحلیلگران سینما، بهترین فیلمهای مربوط به جنگ ویتنام، در سالهای پس از پایان جنگ ساخته شدند و به نظر میرسد برای جلب توجه مردم به فیلمهایی که در پیوند با جنگ عراق ساخته میشوند، هنوز باید صبر کرد. فیلمنامهی «گنجه رنج» بر پایهی یک داستان واقعی بنا شده است. مارک بول، خبرنگاری که در عراق فعالیت میکند، مشاهدات خود را از کمپانی دلتا دربارهی چگونگی خنثی کردن بمب به روی کاغذ میآورد. به همین دلیل فیلم ساختاری مستندگونه یافته است.
«گنجه رنج» در اردن فیلمبرداری شده و کارگردان تلاش کرده تا با بهرهبرداری از دوربینهای مختلف و تصویربرداری از زوایای گوناگون، از بیشتر زاویههای موجود در ۳۶۰ درجهی یک نما استفاده کند و به این ترتیب کمتر زاویهای از دید دوربین پنهان مانده. فیلمبردار فیلم، «بری آکروید» از دوربین روی دست استفاده کرده و به این جهت هم بر هیجان فیلم و هم بر القای ساختار مستندگونهی آن افزوده است. تماشاگر، بیواسطه درگیر نماها میشود و گاهی خود را در میان صحنه مشاهده میکند. او گاهی از زاویه دید افرادی که در بالکن خانهها و ساختمانها شاهد خنثی کردن بمب هستند صحنه را نظاره میکند و گاهی از دوربین اسلحهی سربازانی که مراقب اطراف هستند. علاوه بر اینها ریتم مورون و سریع تدوین به هیجان فیلم میافزاید. به طوری که کمتر نمایی، بیش از سه ثانیه طول میکشد. اما آنچه فیلم «گنجه رنج» را از حیث ساختار از دیگر فیلمهای مربوط به جنگ عراق متمایز میکند همان وجه روانشناختی آن است. اولین نمای فیلم با این جمله از کریس هتس، خبرنگار پیشین نیویورک تایمز آغاز میشود: «جنگ مثل مواد مخدر است.» اندیشه مستتر در این جمله در سراسر فیلم پنهان شده و تماشاگر به مرور شاهد اعتیادی است که در ضمیر ناخودآگاه شخصیت اصلی فیلم، ویلیام جیمز ریشه کرده است. علی هاتف با تائید این نکته میگوید: «چیزی که در این فیلم هست و نظرها را جلب کرده این است که کارگردان نشان میدهد سربازها چگونه به هیجان کاذب ناشی از حضور در صحنهی واقعی جنگ معتاد میشوند. فکر نمیکنم کسی تا به امروز به این شکل به چنین مضمونی پرداخته باشد. در فیلم میبینیم حتی افسرهای ارشد نیز دچار چنین حالتی هستند و به هیجان کاذب جنگ معتاد شدهاند.» ویلیام جیمز، شخصیت اصلی فیلم، پس از کشته شدن خنثی کنندهی بمب کمپانی دلتا به این شرکت میآید تا وظیفهی او را بر عهده بگیرد. جیمز شخصیتی بیپروا و علاقهمند به موزیک و سیگار است. او به هر بمب و درگیری نه با وحشت، بلکه با نوعی الهام روحی و شور و شوق نزدیک میشود. شخصیت او در طول فیلم تغییر میکند، آنچه که یکی از ویژگیهای فیلمنامه استوار محسوب میگردد. بهعنوان نمونه در ماموریتهای اول و دوم به تذکرهای همکار خود ستبرن بیتوجه است، اما در نمایی به دلیل استفاده نکردن از گوشی ارتباطی، کشیدهای از او میخورد. بدینترتیب در طول فیلم رابطهای تنگاتنگ با همکارانش مییابد و خود را با آنان هماهنگ میکند. در هر سکانس فیلم، لایهی جدیدی از شخصیت جیمز در مقابل نگاه تماشاگر ظاهر میشود. او در ماموریتهای اولیه، بسیار خونسرد و بیاحساس عمل میکند ولی زمانی که مجبور میشود بمب را از جسد بیجان پسرکی که چند روز پیش به او دیویدی فروخته بیرون بیاورد، منقلب و اندوهگین میگرددد. پس از این صحنه است که تصمیم میگیرد کسانی را که در جسد پسرک بمب کار گذاشتهاند پیدا کند. این حس میتواند برآمده از نوعی قیاس ذهنی او بین فرزند خردسالش با پسرک عراقی باشد. جیمز همراه با خنثیسازی بمبها به نوعی ارضای درونی میرسد. تمام صحنههای فیلم نوسانی بین مرگ و زندگی است و شاید همین هیجان فیلم است که در تمام لحظات تماشاگر را به دنبال خود میکشد. نقطهی اوج اعتیاد به جنگ در پایان فیلم، به تصویر کشیده میشود. درصحنهای که گروهی از پسربچههای عراقی، برخی با نفرت و برخی با لبخند، به دنبال ماشین جیمز و همکارش میدوند. ویلیام جیمز نزد همسر و فرزند خردسالش در آمریکا برگشته است. در مقابل پسر خردسالش دیالوگی را به صورت مونولوگ به زبان میآ ورد. به جعبهی اسباببازیهای فرزندش اشاره میکند و میگوید: «الآن چیزهای زیادی را دوست داری اما هرچه بزرگتر میشوی و زمان میگذرد، تعداد آنچه را که به آن واقعاً عشق میورزی، کمتر میشود. وقتی به سن من میرسی شاید فقط یک یا دو چیز را دوست داشته باشی و به جز خودت، یکی دیگر.» هر تماشاگری میتواند تفسیر خودش را از این جملات داشته باشد، اما به راستی این دیگری چیست؟ میتواند اعتیاد به جنگ باشد. چراکه نمای بعدی بازگشت دوبارهی جیمز به عراق، جنگ و کمپانی دلتا است. به راستی آیا جنگ میتواند برای سربازان نوعی اعتیاد به هیجان و نوسان بین مرگ و زندگی باشد؟ این پرسشی است که زمان به آن پاسخ میدهد. |