رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۶ آذر ۱۳۸۸
نقد فیلم «جاده» آخرین ساخته‌ی جان هیلکوت

جاده: تلاش برای حفظ شان انسانی در اوج شناعت

محمود خوش‌چهره

به نظر می‌رسد که امسال سال پربرکتی برای فیلم‌های «آخرالزمانی» بوده است. چند هفته پس از نمایش «۲۰۱۲»، آخرین فیلم رونالد امریک که چیزی جز تکرار مکرر کلیشه‌های کودکانه و رایج هالیوود نیست، «جاده»، آخرین ساخته‌ی جان هیلکوت، چشم‌انداز متفاوتی را در این ژانر پرطرف‌دار عرضه می‌کند.

فیلم‌هایی نظیر «۲۰۱۲»، با تکیه بر زنجیره‌ای از فجایع پیاپی که قهرمان فیلم همیشه از آن‌ها جان سالم به‌درمی‌برد، تماشاگر را در طول فیلم بر صندلی میخ‌کوب می‌کنند.


فیلم‌هایی نظیر «۲۰۱۲»، با تکیه بر زنجیره‌ای از فجایع پیاپی که قهرمان فیلم همیشه از آن‌ها جان سالم به‌درمی‌برد، تماشاگر را در طول فیلم بر صندلی میخ‌کوب می‌کنند.

در این‌گونه فیلم‌ها، حوادثی که کره‌ی زمین را به‌سوی نابودی می‌برند اهمیتی محوری دارند و بقیه‌ی اجزای فیلم، حتی کنش‌های قهرمان، عناصری فرعی محسوب می‌شوند. به همین دلیل، توجه بیش از حد به هیجان و دلهره‌ای که انفجارهای نفس‌گیر، ویران‌شدن پل‌ها، فروریختن ساختمان‌ها یا هجوم بی‌امان سونامی‌ها در تماشاگر ایجاد می‌کند فرصتی برای شکل‌گیری عمق روان‌شناختی در شخصیت‌ها و روابط آن‌ها باقی نمی‌گذارد.

ما در نهایت با شخصیت‌هایی مواجه هستیم که کاملا یک‌بعدی و نخ‌نما هستند و فقط بهانه‌ای برای پیش‌برد داستان و استفاده‌ی افسارگسیخته از جلوه‌های ویژه هستند.

«جاده» تا حد زیادی سعی در تخریب این کلیشه‌ها دارد و به همین دلیل، به جای روی‌آوردن تمام‌عیار به جلوه‌های ویژه و انفجارهای بی‌وقفه، بر رابطه‌ی میان پدر و پسری تمرکز می‌کند که تحول و پختگی آن به نقطه‌ی کانونی درام فیلم تبدیل می‌شود.


«جاده» به جای روی‌آوردن تمام‌عیار به جلوه‌های ویژه و انفجارهای بی‌وقفه، بر رابطه‌ی میان پدر و پسری تمرکز می‌کند که تحول و پختگی آن به نقطه‌ی کانونی درام فیلم تبدیل می‌شود.

در حالی‌که پدر به هر فداکاری تن می‌دهد تا بقای پسر خود را تضمین کند، پسر در هاله‌ای از معصومیت و بی‌گناهی باقی می‌ماند تا استمرار ارزش‌های انسانی را تضمین کند.

داستان «جاده» برگرفته از رمانِ کورمک مک کارتی است که در سال ۲۰۰۷ موفق به کسب جایزه‌ی پولیتزر برای ادبیات شد. پیش از این نیز، برادران کوئن «سرزمینی برای پیرمردان وجود ندارد» را بر اساس رمانی به همین نام از مک کارتی ساخته بودند.

بر خلاف «۲۰۱۲»، «جاده» از نمایش وقایع هول‌انگیزی که جهان را به ورطه‌ی نابودی کشانده‌اند خودداری می‌کند و در عوض به ترسیم شرایطی می‌پردازد که در پی این وقایع و انهدام جامعه‌ی انسانی به وجود آمده است.

تمامی طبیعت از میان رفته و هیچ چرنده و پرنده‌ای بر جای نمانده؛ انسان‌هایی هم که نجات یافته‌اند برای ادامه‌ی بقا به آدم‌خواری روی آورده‌اند.


در حقیقت، موضوع اصلی «جاده» این است که چه‌طور می‌توان انسانیت خود را در چنین موقعیت مهیبی حفظ کرد.

در حقیقت، موضوع اصلی «جاده» این است که چه‌طور می‌توان انسانیت خود را در چنین موقعیت مهیبی حفظ کرد. از این حیث، «جاده» از بسیاری جهات یادآور «آتش روی دشت‌ها»، فیلم مشهور کان ایچیکاوا، است.

فیلم ایچیکاوا تاثیر هراسناک جنگ بر کنش و عاطفه‌ی انسان‌ها را بازگو می‌کرد و فرایند تبدیل‌شدن آن‌ها به موجوداتی سبع و درنده را به نمایش می‌گذاشت. سربازان ژاپنی در «آتش روی دشت‌ها»، به دلیل گرسنگی و از-میان-رفتن همه‌ی علقه‌های انسانی، به اعماق پستی مطلق سقوط می‌کنند و آدم‌خوار می‌شوند.

فیلم ایچیکاوا لحنی به‌شدت اخلاقی دارد و جنگ را به‌عنوان عامل اصلی تبدیل انسان‌ها به موجودات موحش و درنده‌خو محکوم می‌کند.

هر چند «جاده» نیز در تحلیل نهایی از نگاهی اخلاقی برخوردار است، اما تا حدی لحنی خنثی به خود می‌گیرد. ما حتی نمی‌دانیم چه حادثه‌ای نقطه‌ی پایان بر جامعه‌ی انسانی گذاشته است: یک فاجعه‌ی اتمی؟ یا یک سلسه وقایع طبیعی؟

در حقیقت، آن‌چه برای مک‌کارتی و هیلکوت اهمیت دارد تلاش برای حفظ شان انسانی در اوج شناعت و ددمنشی است. علت این بلایا حتی می‌تواند خشم یهوه‌وار خداوند باشد، اما این اهمیتی ندارد.

فقط باید شرافت و انسانیت خود را در گیر-و-دار هر مصیبتی حفظ کرد. و این همان کاری است که ویگو مورتنسن و کود ی اسمیت-مک فی (پدر و پسری که فیلم حول محور داستان آن‌ها شکل می‌گیرد) موفق به انجام‌اش می‌شوند.


هم‌چنین نباید تاثیر تارکوفسکی را بر نظرگاه و حتی طرح‌رنگ «جاده» نادیده گرفت

ظاهر «جاده»، و حتی برخی درون‌مایه‌های آن، یادآور فیلم‌های آلکساندر سوکوروف («حلقه‌ی دوم»، «ورق‌های نجواگر» و «مادر و پسر») است. فضای غالب بر «جاده»، هم‌چون فضای حاکم بر فیلم‌های سوکوروف، فضایی خاکستری، رنگ‌پریده و مه‌آلود است که حسی از انجماد و خفقان طاقت‌فرسا را القا می‌کند.

جاده‌های متروک، خانه‌های در-هم-شکسته و دخمه‌های تنگ و تاریک، که ایماژهای مسلط فیلم هستند و آدم‌خواران بعضا قربانیان خود را در آن‌ها سلاخی می‌کنند، حسی از جمود و دل‌مردگی ابدی را تداعی می‌کنند.

ایماژهای انبوه درختان خشک و بی‌برگ بر تپه‌های سوخته و بیشه‌های بی‌جان و صف تیرهای کج و معوج در خیابان‌های خالی و شبح‌وار، می‌تواند مستقیما از نقاشی‌ها و چاپ‌های سنگی اشر («بارنابو چیمینو» و «مراسم راه‌پیمایی در دخمه») الهام گرفته شده باشد.

هم‌چنین نباید تاثیر تارکوفسکی را بر نظرگاه و حتی طرح‌رنگ «جاده» نادیده گرفت. من این‌جا به‌طور مشخص از «ایثار» حرف می‌زنم که هم‌چون «جاده» فیلمی درباره‌ی پایان جهان است و سکانس‌های رویاگون آن در فضایی رخ می‌دهند که آغشته به نوعی رنگ نقره‌ای مایل به آبی رنگ‌پریده است.

در «ایثار»، حس امیدی که نجات‌بخش انسان در جهانی است که در حال فروریزی است، زاده‌ی فداکاری و ایمانی می‌باشد که ابعادی بس عارفانه دارد. در پایان «جاده» نیز کورسویی از امید پدیدار می‌شود، اما این امید صبغه‌ای کاملا احساساتی به خود می‌گیرد.

در میان اضمحلال همه‌ی ارزش‌ها و انقراض انسانیت، معصومیت دست‌نخورده‌ی پسر، که حالا پدر خود را از دست داده، تنها ذره‌ی امیدی است که سوسو می‌زند.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

I'll definitely watch this movie. thnx

-- بدون نام ، Dec 17, 2009 در ساعت 12:57 PM