رادیو زمانه > خارج از سیاست > نقد فيلم > هراس از خیابان کیمیایی | ||
هراس از خیابان کیمیاییعباس ارضپیماآخرین فیلم مسعود کیمیایی که چند روزی از آغاز اکران آن میگذرد، به خودی خود فیلمی است بیارزش، و با این حال، و بهنحوی متناقض، بسیار مستعد «دیدهنشدن». برای اولینبار عقبماندگی فرم در سینمای کیمیایی، محتوایی خلاقانه را علیه خود او به کار انداخته است، محتوایی که از بیرون به فیلم نفوذ کرده، آن را وارونه ساخته و پشت سر مینهد. لحظهای این «بیرون» افشا میشود، به نحوی مضحک، و البته ناگزیر، از خلال حرفهای ـ سفارشیِ ـ یکی از شخصیتها که بناست شریک عنصر منفی فیلم باشد (گرچه نه به سیاهی سابق، که این جز بهواسطهی ناماش ـ عبد/عبدول ـ در هیچکجای دیگر فیلم نمود نمییابد): چیزی شبیه به این، «من سر اعتقاداتام رفتم زندان ...» کاش کیمیایی فقط همان عادت دیریناش را ادامه داده بود، اما حالا جز از «بیرون» نمیتوان به بازگویی فیلم نشست، بیرونی که در زمان ضیافت غایب بود. باید آن «سفارش» را (که چهبسا نام فیلم بعدی کیمیایی باشد!) در کل فیلم بازخوانی کرد، دقیقا به یاری همان فیگوری که دیر زمانی است سینمای کیمیایی را پیش میبرد.
فیلم بهظاهر همراه با دو داستان موازی پیش میرود. در داستان اول، در روز عروسیِ مردی (امیر، یک لات آدمشده، با بازی پولاد کیمیایی) به او گفته میشود عروس زمانی که با او رابطه (ی عاشقانه) داشته، از مردی متاهل حامله شده و بچهاش را انداخته است. مرد به سراغ عروس میرود، او انکار میکند، به سراغ فاسق عروس میرود، او هم انکار میکند؛ مرد باور کرده و به عروسی باز میگردد. در پایان، فاسق، در بیمایگی محض، عکس قضیه را به ما حالی میکند. این، در حقیقت، بنمایهی اصلی فیلم کیمیایی است، او که مرد خوشباور و فریبخورده را بهعنوان قهرمان خود نمیشناسد، در پرداختی یکسره غیرنوستالژیک به هجو او روی میآورد. کیمیایی که پیشتر«امیر خانِ» فیلم «اعتراض» را کشته بود، این بار عامدانه کاریکاتوری از بازگشت او میکشد تا بیقهرمانیاش، بازگشتناپذیری قهرماناش، را جار بزند («متفاوتترین فیلم کیمیایی» به زعم بیلبوردهای تبلیغاتی). فیلم بهنحوی کاملا تصادفی ـ باسمهای، از حیث منطق روایتگری ـ وارد داستان دوم میشود، اما انگار این داستان دوم است که چارهای جز تحمیل خود نیافته؛ بلاهتی که اغلب در فیلمنامههای کیمیایی جاری است، از قضا این جا معنادار میشود: تصادف ناشیانه و بیمنطق اندکاندک به ضرورتی قاطعانه تبدیل شده و منطق بیرونی خود را بر کل فیلم حک میکند.
در داستان دوم، قهرمان کلاسیک کیمیایی (با بازی محمدرضا فروتن)، خسته و خیانت دیده، اما اینبار «ورشکسته»، در هیبتی که دیگر صرفا حامل «فتیشهای کیمیایی» است، از قاببندیهای حماسی ـ فتیشیستی ـ عبور میکند، سوار مردسدساش میشود، به خانه اعیانیاش میرود، و با ویدیو-پروژکشن فیلم تولد فرزندش را میبیند. این بار او، انتقام نگرفته، جان میدهد؛ با آنکه کیمیایی رجز احیای غیرت و ناموسپرستی را بر زبان او جاری کرده، اما چاقوی شریکاش (فاسق زناش) پهلویاش را میدرد، بر پیشزمینهی پردهای که فیلم تولد را پخش میکند: تصاویر او، شریک/فاسق، زن و بچه. بدین ترتیب قهرمان از پرده حذف میشود، اما پرده دیگر خونآلود نیست، ردی از او برجا نمانده، چون پردهی جدید همان است که کیمیایی، اکنون، برپا داشته: «محاکمه در خیابان». اما اگر قهرمان خودخواسته «بیرون» رفته باشد چه؟ در این صورت، یعنی اگر قهرمان همبسته با «بیرون» دیده شود، برای نخستینبار خودخواستگی قهرمان واجد حقیقتی میشود ورای شمایلهای معهود کیمیایی. زیرا این اوست که شرمگینانه کیمیایی را تاب نیاورده! و فقط هیبتی فتیشیستی را همچنان برایاش بر جا میگذارد. گسیختگی قهرمان کیمیایی دیگر نه ناشی از، مثلا، آگاهی از بیاعتباریاش، از-مد-افتادناش، خریدار-نداشتناش و... («اعتراض»، مثلا)، بل دقیقا در نتیجهی مواجههاش با راوی خود است، او قهرمان کیمیایی هست/نیست (و شاید با یک خوشبینی بعید بتوان گفت: او خودِ کیمیایی هست/نیست!) او با پهلوی زخمخورده، تهدید به انتقام میکند، و در عین حال، مرگاش را، خودخواسته، از کیمیایی دریغ میدارد.
و سرآخر، مردان قانون شریک/فاسق را دستگیر میکنند، به جرم کشتن «قهرمان کیمیایی»؛ کسی جز مسعود کیمیایی هم نمیتوانسته آنها را خبر کند، چون محال است کسی از جنایت مطلع شده باشد، البته به جز «ما»، که دیگر پروای جاندادن قهرمان او را نداریم، مایی که خود را از پردهی کیمیایی حذف میکنیم. زن و بچه با پولهای قهرمان به سویی میروند؛ پرده حالا پاکِ پاک شده، این پاکی همان است که کیمیایی با آن پردهاش را آراسته (افکت تصویری بیرنگ). سیاهی فیلم اینبار واژگونه خوانده میشود، «باید» واژگونه خوانده شود. نماهای مکرر از خیابانهای ظلمانی مملو از اتومبیل، از منظر دوربینی که ناگهان، هراسناک، از بالا سرک میکشد، مبادا جز آن تودهی انبوه ماشین چیزی دیگر ببیند، مبادا خیابان با چیزی جز ماشین فرش شده باشد، بهزور خواهان شریککردن بیننده هستند (کل هراس موجود در این نماها به ضرب افکتهای صوتی تولید میشود). قهرمان فرسوده، آشکارا دیگر نمیخواهد همدست کیمیایی باشد، همدست همسویی او. این تبریجویی در تصویرگری «هراس از خیابان» به اوج میرسد، همهی شخصیتهای اصلی فیلم را در سکانسهایی طولانی سوار بر اتومبیل در خیابان میبینیم، جز او را: او دیگر در «خیابان کیمیایی» نخواهد راند. باری، کیمیایی اینبار «مردان» قانون را دیگرگونه خبر کرده، شاید هم نه، آنها او را خبر کردهاند، و درست در چه زمانی! وقتی «خیابان» در برابر اجرای حکم، در برابر حکم اجرای حکم، ایستاده است. او پیشترها زود میآمد، شاید حتی ثانیههایی پیشاپیش میآمد (۱۳۴۸،« قیصر» در حال فرار گلوله میخورد؛ ۱۳۴۹، «رضا موتوری» ناپاکی دیوار «پاک» را با خوناش برملا میکرد)، دست کم سروقت میآمد («گوزنها» مرگ پویان را به اکران میگذاشت)؛ حالا باید خبر شود، آن هم دیر، آن هم در برابر ... |
نظرهای خوانندگان
محکمه ای که به خیابان آمد، خیابانی که به محکمه رفت... " خیابان در محکمه" ...
-- Elmira ، Nov 30, 2009 در ساعت 08:09 PMهراسی از خیابان کیمیایی نیست ، گویا هراس آن ها از خیابان "ما"است...
با تشکر فراوان حرف دل ماراگفتید ایکاش آقای کیمیائی مطلب شما را میخواند وتکرار قیصر رابس میکرد. زیرا جوانان واین نسل ستم کشیده حقایقی را به تصویر کشیدند که جائی برای تبلیغ کار پولاد کیمیائی ندارد وفرش قرمز برای کسانی باید پهن شود که آینده ایران وشهامت به پرده کشیدن حقایق را دارندکم وبیش زندگی هنری وشخصی ایشان برای نسل ما کاملا روشن است وبهتراست که خودشان قضاوت کنند. امیدواریم فروشی را که میخواهند از فیلم بدست بیاورند وبا شرائط سخت جامعه فرش قرمز را ترک کنند
-- fary ، Nov 30, 2009 در ساعت 08:09 PMدوست عزيز
-- بدون نام ، Dec 1, 2009 در ساعت 08:09 PMمتن شما هم به نوبه خود دچار تناقض شده است
از طرفي مينويسد فيلمي بي ارزش( که واقعا بي ارزش است)و از طرفي نقدي دو صفحه اي بر آن مينويسيد.
راستش تنها راه برخورد با يک فيلم بي ارزش براي اينکه کارگردان بي سوادش را به خود بياورد اين است که آن فيلم را اصلا نديد بگيريد
اين فيلم و چهار فيلم اخير کيميايي اگر از سوي منتقدان با اين شکل برخورد ميشد شايد اين استاد پير و بي سواد را به خود مياورد که بفهمد ايشان هر معلوماتي که دارند سواد فيلمنامه نويسي ندارند
فیلمسازی مثل هر کاری نظریه می خواهد! نه خواهش و هوس! کیمیایی یک شخصیت ضد فکر است! او خودش هم هیچ ابایی ندارد این ضدیت با فکرش را مورد دفاع قرار دهد! کیمیایی آن زمانها که قیصر و رضا موتوری را می ساخت یک فیلم نساز بود که فیلم می ساخت حالا اما از آن هم تهی شده! کیمیایی امروز تنها جلد آن کیمیایی فیلم نساز است که بود! کیمیایی را شاید بشود با بساز بفروش های ساختمان مقایسه کرد! در حدود صد در صد بساز بفروشها نه تحصیلات معماری و آرشیتکتوری دارند و نه حتا تحصیلات و تجربه ی اقتصادی! درصد قریب به صد آنها از بقالی و شوفر تاکسی ای و قصابی و کشاورزی به بساز بفروشی رو آورده اند. کیمیایی هم مثل بساز بفروشها به مراکز مخوف اطلاعات و دولت نزدیک شده بود، حالا هم زبانهای زهرآگین همین را می گویند!
-- بدون نام ، Dec 1, 2009 در ساعت 08:09 PM