رادیو زمانه > خارج از سیاست > نقد فيلم > و عنکبوت آمد | ||
و عنکبوت آمدنیلوفر بان«و عکنبوت آمد» مستندی گزارشی و حاصل مصاحبههایی با سعید حنایی در زندان وکیلآباد مشهد است. قتلهای زنجیرهای حنایی مدتی سوژه بخش حوادث مطبوعات بودند. روزنامهها به دلیل شیوه خاص قاتل در به دام انداختن و کشتن مقتولان، به او لقب «عنکبوت» داده بودند. سعید حنایی در یک سال به ۱۶ قتل دست میزند. مقتولان (به جز یک نفر) همه از زنان خیابانی و مصرفکننده و درگیر مواد مخدر بودهاند. تعلق آنها به قشر خاصی از جامعه، انگیزه ویژه قاتل را از انجام قتلها نشان میدهد. مازیار بهاری در مستند خود، مصاحبههایی با خانواده سعید حنایی و خانواده مقتولان میکند و حتی زنی خیابانی به نام «هستی» را مقابل دوربین خود مینشاند. بهاری از این طریق به کند و کاو بستر اجتماعی وقوع چنین حوادثی میپردازد. مستند او به تحلیل افکار و عقایدی آشنا میپردازد که با زندگی روزمره ما گره خوردهاند و شرایطی اجتماعی را به تصویر میکشد که زنان خیابانی و سعید حناییها را در بستر خود رشد میدهد. «بعد از قتل دوازدهم بارندگی شد» سعید حنایی ۳۹ ساله و پیمانکار ساختمان، با لباس خاکستری زندان روی صندلی نشسته است. چهرهای معمولی دارد. شاید بسیار دورتر از تصوری که از چهره یک قاتل زنجیرهای میشود در ذهن داشت. حنایی خونسرد و با اطمینان درباره افسانه 30 ساله، نخستین قربانیاش میگوید: «ایشان همان طور که ایستاده بود گلهای چینی را تماشا میکرد، از پشت سر گرفتمش. با یک پشت پا با صورت پایین آمد. زانوی چپم را پشتش گذاشتم و تا جایی که در توان داشتم، گلویش را فشردم. بعد برش گرداندم. سریع روسریاش را دو دور، دور گردنش پیچاندم و گرههای محکمی زدم. اول قصد داشتم در باغچه چالش کنم. ولی بعد فکر دیگری به ذهنم رسید. با موتورم از شهر بیرونش بردم.» هر چند هر هفته با موتور دور زندان میچرخیده و به دستگیری خود فکر میکرده است، میگوید این اواخر اگر کسی را نمیکشته، خوابش نمیبرده است و در زندان، ۸۰ زن دیگر را هم شمرده که مناطقشان را تحت نظر داشته است. سعید حنایی در خانوادهای مذهبی بزرگ شده است. سالها جنگیده و خاطرات زیادی از کشتن و دفن سربازان در ذهن دارد. با پایان جنگ و گذر زمان احساس میکند مردم در روزمرگی خود، از ارزشهای جنگ دور شدهاند. زمانی که رانندهای همسرش را به جای زنی خیابانی میگیرد، به این فکر میافتد با پاک کردن شهرش از زنان خیابانی، جامعه را از نظر اخلاقی نجات دهد. در دادگاه میگوید هر بار زنی خیابانی میدیده، احساس میکرده زن پایش را بر گلوی شهیدی قرار داده است. کشتن این زنان تحت شرایطی و طبق قوانین، مجاز است. حنایی این زنان را مهدورالدم و خود را برای قتل آنان بحق میدانست. تصور میکرد خود را قربانی پاک کردن جامعه از فساد کرده و شک ندارد که رستگار خواهد شد: «بعد از قتل دوازدهم پس از مدتی خشکسالی بارندگی شد. فهمیدم خدا عنایتش شامل حالم شده و متوجه کار من است.» سعید حنایی پس از قتل، بر سر جنازهها بازمیگشته است. میگوید واکنش مردم و برخی از مأموران که موافق عمل قاتل و کشتن زنان خیابانی بودند، تشویقش میکرده است.
«سعید انسان نکشته، فساد را از بین برده» صحبت با کسبه و همکاران حنایی در بازار، ریشهدار بودن عقایدی از جنس عقاید او را در تار و پود جامعه نشان میدهد. مردی معتقد است حنایی چون قصد داشته مشکلی را از جامعه ریشهکن کند، کار نادرستی نکرده است. بعضی از کسبه هم با وجودی که قتلهای سعید حنایی را خودسرانه و غیرقانونی میدانند، با نفس کشتن زنان خیابانی مخالفتی ندارند. تنها آن را از وظایف دولت و قانون و نه وظایف فرد میدانند. وقتی دوربین بهاری به سراغ خانواده حنایی میرود، میبینیم عقاید آنها هم مانند مردم بازار به عقاید حنایی نزدیک است. اغلب، زنان خیابانی را منشأ و بانی فساد و حذف فیزیکی آنها را موجب نجات جامعه میدانند. برادران حنایی میگویند سعید آدم نکشته است. چنین زنانی بویی از انسانیت نبردهاند. او فساد را از بین برده است. علی، پسر ۱۲ ساله حنایی، زنان خیابانی را «سوسکها و موشهایی» میداند که باید از جامعه پاک شوند. میگوید پدرش مفسدین فیالارض را از جامعه پاک کرده است. فاطمه حنایی، همسر سعید حنایی، چادر مشکی به سر و چشمانی درشت دارد. او معتقد است: «زنیکه خود خواسته به منزل مردی میرود که نمیشناسدش، سزایش جز مرگ چیزی دیگری نیست.» با اشاراتی به وضعیت کودکی و نوجوانی سعید حنایی، بستری که شخصیت امروز او در آن شکل گرفته، آشکارتر میشود. مادر حنایی زنی مسن است. موهای زبر سفید و چادر مشکی به سر دارد. از تنبیهات بدنی فرزندانش در کودکی میگوید. پسرانش به او میگویند: «هنوز هم جای ناخنها و دندانهایت روی بدنمان هست.» با بررسی دورههای مختلف زندگی حنایی میتوان رد خشونت را پیگیری کرد. پرورش در محیطی پرخشونت، میتواند فرد را به عامل خشونت و کاملکننده چرخه آن تبدیل کند. همسر حنایی از روزهای اول دستگیری سعید حنایی میگوید. از غمگینی خود و پسرش که چند روز را در خانه میمانند تا اینکه پسرش خوشحال به خانه برمیگردد و به مادرش میگوید در بازار همه گفتهاند سرش را بالا بگیرد؛ پدرش کار خوبی کرده است. فاطمه حنایی ادامه میدهد: «یک نفر با یک قتل این قدر خجل و سرافکنده است؛ ولی سعید با ۱۶ قتل این طور نیست. شوهرم نمیدانسته کارش غیرقانونی است.» سعید حنایی در دادگاه و اولین مواجهه با خانوادهاش، حالت افتخارآمیز و پرغرور قهرمانی را داشته که از سفری معنوی بازگشته است. گویی به افتخار و معنویتی رسیده که دیگران هنوز آن را احساس نکردهاند. این اعتماد به نفس پس از ماهها در زندان بودن و تمام رفتارهایی که با یک نفر به عنوان یک قاتل میشود کرد، عجیب است. حنایی خود را بحق میداند؛ از کرده خود پشیمان نیست و تنها نگران خانوادهاش است. فاطمه حنایی میگوید: «مردم میپرسند اگر همسرت آزاد شود، چهطور میخواهی با او زندگی کنی؟ من هیچ وقت رفتار بدی از او ندیدم. الان هم هیچ ترسی ندارم که کسی را کشته است. فقط به فکر آزادیاش هستم.» مادر حنایی با لحنی تهدیدآمیز رو به دوربین به زنان خیابانی میگوید فکر نکنند با دستگیری پسرش میتوانند کف بزنند و جشن بگیرند. سعید حناییهای دیگری در جامعه راه پسرش را ادامه خواهند داد. حنایی میگوید: «از زنان میپرسیدم تا کی میخواهند به این کار ادامه دهند و آنها میگفتند کارمان همین است. باید به صورتی مسأله اعتیادمان را حل کنیم.» «دخترم تنها کاری را که میتوانسته، انجام داده است» جنازههای زنان با روسریهایی به دور گردنشان و پیچیده شده در چادر، هر یک بینفس در کنار فاضلاب یا گوشه خیابان پیدا شدهاند. قاضی پرونده میگوید: «همگی مقتولان پوشش فقیرانهای داشتند و بعضاً دندان نداشتند. همگی با فقر شدید مادی، بهداشتی و فرهنگی دست به گریبان بودهاند. تا فرد خودش فقری را که به استخوان این زنان رسیده نبیند، نمیتواند درباره این مصیبت قضاوت کند.» پیش از قتل زنان، حنایی مردانی که این زنان را سوار میکردند، هدف قرار داده بود. ولی پس از ضرب و شتم، تصادف و یک باری که پشت ماشین کشیده میشود و به گفته خودش ۴۰-۳۰ هزار تومان از دست میدهد، جهتش را عوض میکند. این بار به سراغ زنانی میرود که آن قدر قدرتمند نیستند که بتوانند با او درگیر شوند. آن قدر آدمهای باهوشی نیستند که متوجه تلهاش شوند. و چون از نظر قانونی مجرم شناخته میشوند، نمیتوانند بابت آزاری که میبینند، شکایت کنند. زنان خیابانی به دلیل ضعف قوانین حمایتی و قدرت جسمی مردان، در موضع ضعف قرار دارند. در واقع سعید حنایی به سراغ بیدفاعترین قشر زنان رفته است. حنایی در مصاحبه میگوید اگر زنی همچنان نفس میکشیده، مجبور میشده روی گردنش بایستد تا زن نفس آخر را بکشد: «یک نفس عمیق و بعد تمام میشد.» بهاری از حنایی میپرسد شیوهای که او درباره قتلهایش صحبت میکند، انگار درباره کشتن و سر بریدن مرغ و گوسفند حرف میزند. حنایی جواب میدهد که هیچ احساس ناراحتی و گناه نمیکند و اگر به جای این زنان، حیوانی را میکشته، بیشتر غمگین میشده است. مشاهده وضعیت زندگی این زنان در نمایی نزدیک، لایههای درونیتر پدیده زنان خیابانی را آشکار میکند. «هستی» دختری ۱۸ ساله است. در زندان و از پشت پردهای، از زندگیاش میگوید: در ۱۰ سالگی همسر مردی معتاد شده و از پنج سال قبل برای تأمین مواد مخدر خود و شوهرش، راهی خیابانها شده است. باید با دست پر به خانه میآمده؛ وگرنه همسر معتاد چاقو را به دست و پایش میگرفته است. دو استخوان پا و دست هستی توسط پدر و شوهرش شکسته است. بدنش پر از جای چاقوی شوهرش و زخمهایی است که خودش با تیغ یا چاقوهای بسیار کند به بدنش وارد کرده است. هستی در طول زندگیاش به فجیعترین شکل مورد آزار قرار گرفته است. با وجود چشمان زیبا، در بدن پر از زخمش، اثری از جوانی و زیبایی نمانده است. بعد از هر بار دستگیری ۱۰۰ تا ۲۰۰ ضربه شلاق میخورد؛ آزاد میشود و بعد از چند ماه، دوباره به زندان باز میگردد. پدر یکی از مقتولان با عینکی تهاستکانی در اتاق سادهای رو به دوربین میگوید: «دخترم را در ۱۰ سالگی شوهر دادم. وقتی ۲۰ ساله شد، شوهرش با وجود شش بچه، زن دیگری گرفت. از آن به بعد بیاعتنایی شوهر و نداشتن خرجی بچهها، کار دختررا به خیابانها کشاند. دخترم مجبور شد تنها کاری را که برای پول در آوردن از دستش برمیآمده، انجام دهد.»
سعید حنایی اعدام شد سعید حنایی اصرار دارد او را نه قاتل، بلکه اقدامکننده علیه زنان خیابانی بخوانند. سارا و سحر، دو دختر هشت و ده ساله فیروزه از روزی میگویند که مادرشان دیگر به خانه بازنگشته است. سحر در حالی که نگاهش را از دوربین میدزدد، میگوید در مدرسه با کسی درباره این اتفاق صحبت نکرده است. تکههای روزنامه اخبار مربوط به سعید حنایی را در دفتری جمع کرده است. میخواهد در آینده روزنامهنگار شود و از بیگناهی مادرش بنویسد. سارا با مقنعه سفید و لحن کودکانهاش میگوید اولین باری که سعید حنایی را در دادگاه دیده، میخواسته او را با دستهایش خفه کند؛ همان طور که او مادرش را کشته است. قصه مردی که با اصول سختگیرانه سنتی میخواسته یکتنه و با کشتن تعدادی زن، دنیا را از ناپاکی نجات دهد، در مقابل واقعیت تلخ و عریان معضلات اجتماعی، به طنزی غیرواقعی میماند. حنایی اعدام شد. خانواده او اصرار دارند سنگ قبر او با عنوان شهید باشد. هر بار دستگاههای قانونی، سنگ را برمیدارند، آنها سنگ جدیدی به همان شکل قبلی روی قبر میگذارند. هستی رو به دوربین میپرسد در حالی که هیچ چیزی ندارد، نه خانه، نه پدر و نه مادر، چه کسی از او نگهداری خواهد کرد؟ آیا راه مقابله با پدیده زنان خیابانی کشتن همه آنهاست؟ با کشتن این زنان فقر و خشونتی هم که آنها را مجبور به خودفروشی میکند، ریشهکن خواهد شد؟ پسر ۱۲ ساله حنایی، زخمخورده، دم از ادامه راه پدر میزند و به راحتی صحنه قتل را بازسازی میکند. دختران کوچک مقتول با فقر مادی و بدون حامی رها شدهاند. آیا پیش از آنکه به خیابانها کشیده شوند و سعید حنایی دیگری به فکر قتلشان بیفتد، از آنها حمایت خواهد شد؟ در نهایت سوژه مستند «و عنکبوت آمد» مازیار بهاری، بر خلاف اخبار صفحه حوادث، نه شخص سعید حنایی، بلکه شرایطی اجتماعی است که میتواند همواره آبستن وقوع رفتارهایی چنین خشونتآمیز باشد. |
نظرهای خوانندگان
عمیقا متاسف شدم. به خاطر فقری كه تو جامعه است. جای تاسف داره، کشوری با این همه ثروت جامعه فقیر داشته باشه. اما حل مساله تنها حمایت از قشر فقیر نیست. متاسفانه مساله زنانه خیابانی مساله پیچیده ایی است. البته فقر و بیسوادی از ریشه های اصلی این معضل اجتمائی به حساب میآیند اما عوامل بسیار زیاد دیگری هم در این مورد نقش دارند. نویسنده بیشتر به بیگناهی و بی پناهی این زنان اشاره میکند، اما نباید نقش این زنان را دراز همپاشی بسیاری از خانواده ها از نظر دور داشت. تاثیری كه این زنان بر خانواده ها میگذارند، گاه کمتر از جنایت نیست. همسری كه خیانت میبیند، فرزندان طلاق و ... گاهی نتیجه سایه حضور این زنان در زندگی مردان هستند.
-- بدون نام ، Oct 3, 2009 در ساعت 01:58 PMالبته تاکید میکنم منظور من حمایت از رفتار غیره انسانی قاتل نیست و قتل را حق هیچ انسانی نمیدانم. هیچ شهروندی حق آزار رساندن به دیگران با هیچ عنوانی را ندارد. اما با مظلوم نمایی عمومی این قشر از زنان خیلی موافق نیستم.
حقایق بسیار تلخ جامعه ما باید گفته شوند و نشان داده شوند تا آگاهی سازی شود.
-- جیران ، Oct 3, 2009 در ساعت 01:58 PMبا تشکر از مازیار بهاری که کار واقعا ارزشمندی انجام داده است.
kheyli mostanade khube bud, nemidunestam ke aghaye bahari sakhte
-- amirali sourme ، Oct 3, 2009 در ساعت 01:58 PMchera inghad dir dare barresi mishe, ya aslan chishode ke dare barresi mishe?
با کمال تعجب نظاره گر مصاحبه با فرزند نابالغ قاتل زنجیره ای شدم.واقعا از کارگردانی که ادعای آسیب شناسی اجتماعی را دارد بعید بود که اینچین بچه بی گناهی را در مقام دفاع از جنایات پدرش و حتی صحنه سازی قتل بگذارد.واقعا شگفت زده شدم.این نشان می دهد که خشونت حتی در ضمیر روشنفکران این مملکت نهادینه شده است!حتی آنانی که با خشونت مبارزه می کنند.صحبتهای فرزند قاتل نشان از وضعیت روحی نا مناسب و اضطراب و پریشانحالی وی داشت.تصور نمایید که این فرزند نگون بخت باید بعد از این چندین و چندبار این فیلم کذایی را ببیند و از اعماق روحش تحت تاثیر آن قرار گیرد حال چه از گفته هایش پشیمان شود چه روز به روز بر آنها پای بفشارد...
-- اوختای بابایی عجب شیر ، Oct 4, 2009 در ساعت 01:58 PMفاجعه است بهتر پسرش دولت مردها را به بازجويي بخواهد
-- بدون نام ، Oct 4, 2009 در ساعت 01:58 PMواقعا «آقای بهاری» کار خیلی بزرگی را انجام داده اند و این اختاپوس ها را مورد تحلیل قرار داده اند. نقطه اوج آن جا است که این قاتل وحشی ابتدا می خواهد از مردانی که زنان را سوار می کنند، انتقام بگیرد. ولی چون زورش به آنان نمی رسد به سراغ زنان بی دفاع می رود. عجب دینی است اسلام. مرد هیچ گاهی ندارد، و همه گناهان بر دوش زنان است.
-- مجید.س ، Oct 4, 2009 در ساعت 01:58 PMبا تشکر
-- مهدی ، Oct 4, 2009 در ساعت 01:58 PMدردناک بود و تکان دهنده.
تکان دهنده است وقتی میبینی مردی در بازار عمل او را تحسین میکند و تمان دهنده تر آن که فرزندش با لبخند او را قهرمان می نامد و از ادامه راهش سخن می گوید.
he was popular as khoffash'e shab..not ankaboot!
-- بدون نام ، Oct 5, 2009 در ساعت 01:58 PMin mozo che ertebaty dasht? male chanad sal pishe
mikhasty yeho begi maziare bahary too zendane va khodet o rahat koni chera inghadr asmon rismon bafty
-- shahab ، Oct 5, 2009 در ساعت 01:58 PMحیف از مملکتی که در آن انسانهای انسان در زندان و قاتلین آزادند.
-- سحر ، Oct 5, 2009 در ساعت 01:58 PMحیف از مازیار که لحظات با ارزش خود را در زندان سپری می کند در حالی که در این لحظات می توانست یه انسانها یاری برساند و مغز متفکرش را در حل معزلات اجتماعی به کار بگیرد.
حیف از ایرانی که در فساد قوطه ور است و ایرانی بی خبر از همه جا.
و ممنون از نیلوفر بان.
اين مستند چند سال پيش ساخته شده و در ايران كمتر ديده شده است.در بند بودن آقاي بهاري بهانه اي شد براي نگاهي دوباره به آثار و ديدگاه هايش.آقاي بهاري با وجود زندگي در خارج از ايران،در تهران كارگاه هاي ساخت مستند داشتن و مسائل اجتماعي ايران هميشه از دغدغه هايشان بوده و چقدر تلخ است در بند بودن ايشان به جرم خيانت به كشور.
-- نيلوفر ، Oct 12, 2009 در ساعت 01:58 PMدر مورد فيلم فكر نمي كنم آقاي بهاري مقتولين را "مظلوم" نشان داده باشد بلكه ما شاهد قاتل و مقتوليني هستيم كه معلول شرايط اجتماعي خود هستند.
حنايي تا آخرين لحظات انتظار مي كشيده هم فكرانش در دولت براي آزاديش بيايند و اعدام خود را باور نمي كرده است.
علي حنايي نوجواني است كه با افتخار از جنايت هاي پدرش مي گويد.شوك آور است ولي حقيقت است و فكر نمي كنم بهاري"بچه بي گناهي" را مقابل دوربين گذاشته باشد.به نظرم اين تصور كه همه بچه ها و نوجوانان پاك و بي گناهند منطبق به واقعيت نيست.
ممنون
lمستند خيلي خوبي بود و از طريق مسئله حنايي مشكل جامه ايران رو بررسي مي كرد.البته شخصيت حنايي از اون دسته شخصيتهايي بود كه بايد روشون تحقيق روانشناسانه مي كردن بعد اعدام مي شد. به آقاي بهاريس براي چنين اثري تبريك ميگم وبه مردم ايران براي چنين اتفاقاتي تسليت!
-- بدون نام ، Oct 19, 2009 در ساعت 01:58 PM