رادیو زمانه

تاریخ انتشار: ۱۷ دی ۱۳۸۷
نگاهی به فیلم آتش سبز‌، اثر محمدرضا اصلانی

نگارگری در سینما

انوشیروان مسعودی

پس از ورود مدرنیته و گسترش فرهنگ مبتنی بر آن در کشور‌‌های جهان سوم که بعضاً تمدنی کهن را یدک می‌کشیدند‌، مساله چگونگی روبرو شدن با این پدیده (‌مدرنیته‌) به مهمترین دغدغه روشنفکران این کشور‌ها بدل شد‌، از رد و انکار تا دربست پذیرفتنش‌. در ایران نیز بحث‌های متعددی پیرامون این مساه پیش آمد. ایران کشوری است دارای فرهنگ خاص خود‌، چه خوب‌، چه بد ایرانیان دارای خصایصی هستند که آنان را از دیگر ملل و اقوام جدا می‌سازد و فرهنگی را به نام ایرانی می‌سازد‌، هر چند این فرهنگ از آمیزش با صد‌ها فرهنگ و خرده فرهنگ دیگر پدید آمده‌، اما توانسته از پس این همه سال برخی از مهمترین ویژگی هایش را حفظ کند‌.

یکی از دغدغه‌های همیشگی متفکرین و هنرمندان ایرانی در دوران معاصر نحوه روبرویی با مدرنیته بوده است‌. و در این بین بودند و هستند هنرمندانی که مدرنیته را دریافته‌، پرداخته و شناختندش‌، با این حال به دنبال رد پای هویت خود بوده‌اند‌، هویتی که بخواهیم یا نخواهیم با ماست.


محمدرضا اصلانی، کارگردان فیلمِ آتش سبز

سینما محصول غرب است‌، محصول مدرنیته است و ما وارد کننده آن بودیم. سینماگران مولف ایرانی کوشیدند تا ضمن دریافت ویژگی‌های مدرنیته راهی جدید و روایتی نو در سینما بیابند که نشات گرفته از هویت تاریخی ایرانیان باشند‌. اینک محمدرضا اصلانی پس از گذشت سی سال از فیلم نخستش (شطرنج باد‌) قدمی بلند برداشته برای دسنیابی به نگرشی جدید در سینما‌. فیلم آتش سبز ساخته اصلانی کوششی است برای برهم شیوه‌ها و هنجار‌های رایج و ثابت سینما و دستیافتن به زیبایی شناسی دیگری.

داستان آتش سبز، برگرفته از روایت کهن و اساطیری سنگ صبور است‌. در واقع اصلانی به سراغ یک داستان قدیمی با شاخصه‌های خاص خود رقته است‌. داستان قدیمی سنگ صبور‌، روایت دختری به نام ناردانه است که ندایی درونی بر او می‌گوید‌: "‌با مردی مرده وصلت خواهد کرد." روزی ناردانه به طور ناگهانی وارد قلعه ای کهن می‌شود‌. در اتاقی از اتاقهای این قلعه افسانه‌ای‌، مردی مرده می‌یابد با هفت پیکان در بدن‌. کتابی در اتاق است‌، ناردانه کتاب را برداشته و می‌خواند "‌بسم رب العزت‌"، این کتاب هفت حدیث دارد و ناردانه باید هر روز یک حدیث بخواند و تنها روزی یک مغز بادام بخورد و پس از هرروز یک تیر (سوزن) از تن مرد بیرون آورد و در پایان حدیث هفتم مرد مرده زنده شده و با او وصلت خواهد کرد و این حکایت ها ، حکایت تاریخ کرمان است.

حال باید دید آقای اصلانی برای روایت داستانی چنین عامیانه به چه رویکرد زیبایی شناختی دست می‌یازد‌، چراکه بی‌شک بسیاری از بینندگان فیلم با آغاز و فرجام این قصه آشنایی دارند و در این میان چگونگی روایت است که می‌تواند جذاب و بدیع و یا تکراری و ملال آور باشد.


مهتاب کرامتی در صحنه‌ای از فیلمِ آتش سبز

نوع روایت
محمدرضا اصلانی در اولین گام نوع روایت مسلط سینما را تغییر می‌دهد‌. او با بهره‌گیری از نوع روایتی که در آثار ادبی ما نظیر هزار افسان (هزار و یک شب )‌، سمک عیار‌، تاریخ بیهقی‌، تاریخ جهانگشای جوینی‌، تذکره اولیا‌، و بسیار آثار دیگر ما سابقه دارد‌، روایتی را خلق می‌کند بدیع‌، برگرفته از نوع روایت تاریخ‌ و ادبیات ایران زمین. روایتی تو در تو‌، درهم شونده‌، رنگ در رنگ‌، مبتنی بر داستان و نه شخصیت‌، بدون تداوم مرتب‌، و شاید به کلام امروزیان پست‌مدرن‌.

روایت اصلانی یک داستان خطی ندارد‌، از چند اپیزود درست شده که گاه یک اپیزود در اپیزود دیگر سرک می‌کشد‌، تاریخ به هم می‌ریزد‌، با افسانه و اسطوره در می‌آمیزد‌، زبان تغییر می‌یابد‌، گفتار سنگین و آهنگین می‌شود و در عین حال انسجام خود را حفظ می‌کند.اپیزود‌ها به طور کلی یک روند تاریخی را طی می‌کنند‌، تاریخ ملتی که تکرار و تکثیر وقایع هولناک‌، انسان دوستی‌، دروغ‌، رذابت‌، و نبرد پایان‌ناپذیر است.

کارگردان با هوشمندی گاه این روند خطی را به هم زده، اپیزود‌ها را از لحاظ روال جا به جا می‌کند و جالب اینکه اصلانی برای حفظ تداوم روایتش بازیگر‌ها را یکسان قرار داده و در هر اپیزود همان بازیگران را با چهره‌ها و چهره‌آرایی‌های متفاوت می‌بینیم‌، و بدینسان در می‌یابیم که این‌‌ها نه شخصیت‌های رئالیستی، که نمادهای اساطیری ما هستند‌، نمادهایی که هر بار به شکلی در آمده و داستانی نو روایت می کنند‌، در حالیکه بیننده ابتدا و انتهای فیلم و قصه را پیشتر دانسته است‌. البته گاه ضرباهنگ داستان و فیلم کند می‌شود‌، یا موسیقی بیش از حد پخش می‌شود‌، یا سخن بیش از حد به درازا می‌کشد که این شاید تنها تقطه ضعف اثر باشد‌.

نمادگرایی و انسجام درونی
پس از ویژگی نوع روایت آتش سبز که سخنش رفت‌، نوبت به استفاده از استعاره و نماد و متافور می‌رسد‌، کارگردان خوب می‌داند که تاریخ و ادبیات ایران پر است از استعاره و نماد‌، و سخن گفتن ایرانیان کنایه و ایهام بسیار دارد‌. سمبلیک و استعاری بودن یکی از ویژگی‌های ادبیات ماست. چه در دوران گذشته و چه در ادبیات یکصد ساله اخیر‌، ادبیات ما هیچگاه واقعگرا نبوده است‌. سخن را در نماد و استعاره می‌پیچانیم تا تفکر برانگیزد و اندیشه بکار افتد تا دریابد معنا را.


پگاه آهنگرانی، محمدرضا اصلانی و مهتاب کرامتی

داستان آتش سبز، نمادی است نه از یک قلعه یا یک شهر، که شاید از ایران‌، و آن زن (‌مهتاب کرامتی‌) نمادی است از زن ایرانی شاید و آن دیگری‌، کنیزش نمادی است از ریاکاری و دروغ و تملق‌، سویه دیگر هویت ملتی شاید‌، و آن مرد بهیوش که اگر تیمارش کنی و با بردباری دردها و رنج های مهلک از تنش بزدایی‌، خود توست‌، آن نیمه دیگر ست و‌... همه و همه دهها چهره و معنا از خود بروز می‌دهند مثل هفت رنگِ رنگین‌کمان و شاید همین عدد هفت مقدس‌، هفت سوزن‌، هفت روز و شب‌، هفت حدیث و هفتواد‌‌، همانطور که فیلم از نقش برجسته الهه عدالت آغاز گشته و قاضی که در انتها قضاوت را رها می‌کند‌. این‌ها همه نماد هستند‌.، حتی شخصیت‌هایی که واقعیت بیرونی داشته‌اند و وارد قصه و فیلم شده‌اند، نظیر لطفعلی‌خان زند نیز قرار نیست همانگونه که تاریخ گفته است نشان داده شوند. بلکه آنان نیز نمادی هستند از بخشی از مردان و زنان تاریخ ایران زمین‌.

مهمترین نماد و استعاره این فیلم که به زیبایی در بطن ساختارش جای گرفته، روایت تاریخ این مرز و بوم است که در ساختار اپیزودیک فیلم بیان می‌شود‌. اپیزود‌ها یا حکایات یا احادیث از دوران پیش از اسلام آغاز می‌شود‌، به دوران پس از اسلام می‌رسد‌، از میان پادشاهان به میان مردم عادی و هنرمند و آهنگر و نوازنده می‌رود‌، به دوران قاجار می‌رسد‌، روایتگر لطفعلی‌خان زند و خواجه محمد قجر می‌شود‌، به امروز می‌رسد و سرگشتگی انسان امروزی و در نهایت وصلت یک انسان امروزی با یک مرده یا شاید زنده به عشقی تاریخی را نمایش می‌دهد و بستر همه این رخداد‌ها شهری است افسانه‌ای‌، کرمان که در این داستان و فیلم شخصیت اصلی است‌، صحنه و عرصه و میدان است‌. آدمها می آیند و می‌روند‌، شاهان‌، گدایان زنان و مردان‌، ولی این شهر دردمند و نیمه ویران با آن قلعه افسانه‌ای همچنان پابرجاست‌.

از دیگر انگاره‌هایی که سبب انسجام درونی فیلم شده،دیالوگ هاست‌. دیالوگ هر دوره، زبان خاص خود را دارد و این تسلط بر زبان فارسی هویت هر روزه را نمایش می‌دهد‌. دیالوگ های حکایت اول که مربوط به دوران پیش از اسلام است، با دیالوگ‌های دوره قاجار تفاوت دارد. و به مرور زمان و با نزدیک شدن امروز و زمان حال در فیلم‌، دیالوگ ها نیز و زبان نیز امروزی‌تر می‌شود.

ویژگی های بصری و موسیقی

فیلم آکنده از لحظات زیبا‌، تصاویر ناب‌. حرکت نرم و سیال دوربین است‌. حرکات پیوسته و خوش آهنگ دوربین‌، با مناظر زیبا‌، مناظری که بی‌شک نادر‌اند در سینمای ما‌. تصویر مراسم زرتشیتیان و آن قلعه و آن حرکات و آن صدا‌ها و آواها و نجوا‌ها‌، تصاویر خود قلعه که دوربین می‌چرخد و نمایان می‌کند‌، باغ‌های ایرانی‌، کویر‌، خشکی‌ها و زشتی‌ها‌، همه و همه و در یک کلام ایران با تمامی زمختی‌‌ها و لطافت‌هایش را این فیلم به تصویر می‌کشد‌، نمادین و موجز‌. رنگ‌پردازی های زیبا‌، لباس‌های چشم‌نواز. حرکات و رفتار خاص بازیگران و... همه نمایشگر یک مینیاتور هستند اما این بار نه در بوم نقاشی که بر پرده سینما‌. در این فیلم موسیقی نیز به تصویر بدل شده است‌. موسیقی این فیلم را که محمدرضا درویشی ساخته است به جرات می‌توان یکی از پایه های اصلی فیلم دانست که در لحظات فیلم جاری می‌شود.

بازی‌ها
در این فیلم نمی‌توان توقع بازی رئال داشت‌، اینجا همه اشیا و پدیده‌ها و انسان‌ها نمادین هستند‌، سایه اصل و چهرکی از حقیقت پشتشان‌. در نتیجه بازی‌ها برای مخاطب باور‌پذیر می‌شود‌، چرا که قرار نیست کسی در نقش فرو رود و آن بشود و آن را زندگی کند. اینجا مهتاب کرامتی یک بار ناردانه است‌، یکبار خاتون شاه‌، یکبار فرزند هفتواد که سیبی یافته است کرمو و‌... و باقی بازیگران نیز اینگونه هستند‌. بسان چهرک‌های مرگ یزدگرد بیضایی. هر کس می‌تواند دیگری باشد و تماشاگر باور می‌کند این را‌، نه به خاطر بازی رئالیستی که به خاطر نمادگرایی درست و جاندار فیلم‌.

پایان
و در پایان تهنیت به تلاشی صمیمانه‌، هرچند نه کامل از اندیشه ایرانی‌، سینمای ایرانی و اینکه شاید با تداوم این گام ها روزی‌، نه چندان دور‌، بتوانیم خود را به زبان و با اندیشه خود بیان کنیم و تماشا و نه به مثابه "‌سوژه‌" از دید دیگران.

Share

نظرهای خوانندگان

درود بر این نقد و ای کاش و حسرت برای ندیدن این فیلم .

-- حجت ، Feb 11, 2008 در ساعت 02:58 PM

تكمله اي بر نظرات حضرتعالي
www.cheknevis.com/Parts/Art/atashe_sabz.html


-- آزاد ، Mar 10, 2008 در ساعت 02:58 PM

درود
با تمام احترامی که برای شخص اصلانی به عنوان فیلمسازی فهیم قائلم،آتش سبز آشکارا فیلم ضعیفی است.فیلم در بطن عناصر فرمال خود به شدت می لنگد.ضعف های تکنیکی اثر نیز شوربختانه بسیار در چشم اند.اجازه دهید برای جلوگیری از طولانی شدن متن در مدیومی به اسم کامنت،تنها به ذکر یکی از بسیاران ضعف های تکنیکی اثر اشاره ای کوتاه داشته باشم...از ساده ترین نکاتی که در کلاسهای کارگردانی پیرامون اصول این فن به فرد می آموزند،یکی این است که شما چنانچه در پلانی دیالوگ به اصطلاح پینگ پنگی میان بازیگران دارید با استفاده از کات یا نمای مدیوم یا لانگ یا اور شولدر آنرا پوشش دهید،نه اینکه به مانند روزهایی که هنوز چیزی به اسم تدوین اختراع نشده بود دوربین را از چهره این بازیگر حرکت داده و بر روی چهره ی آن یکی توقف کنید و بالعکس.جناب اصلانی حتما میدانید که مکتب مونتاژ سالها پیش اختراع شده است!
سینمای ایران به احتضار افتاده است،این درست.ولی باور بفرمایید چاره ی برون رفت از آن ساخت آثاری نیست که نه تنها مرحمی نباشند که هیچ،بلکه آخرین تیرها را به سمت این پیکره ی نحیف پرتاب کنند!
خوش باشید...

-- ... ، Dec 25, 2008 در ساعت 02:58 PM

انوشیرمان عزیز
جدا از نوشته ات شوکه شدم.فکر می کردم که مدیوم سینما را می شناسی اما با این نوشته......
فیلم آتش سبز به یک فاجعه شبیه است.تصور می کنم باید به اساتید بی سواد بیاموزیم که نه سینما بلدند و نه داستان ، نه اسطوره و تمام حرف خایی که جناب اصلانی می زنند صرفا به یک شوخی شبیه است.شاید مفصل درباره اش با هم حرف هم بزنیم .من هم دو تا مطلب نوشتم که برایت خواهم فرستاد

-- بدون نام ، Jan 6, 2009 در ساعت 02:58 PM