تاریخ انتشار: ۱ فروردین ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
فيلم «۳00» چگونه ايرانی‌ها را در تاريخ بد معرفی می‌کند

برويد به اسپارت‌ها بگوييد

تورج دريايی
۱۴ مارس ۲00۷
ايرانيان دات کام

وقتی تمام «وصله‌های ناجور»ی را که در نهادِ‌جمعی تشکيلات آمريکايی‌های سفيدپوست است برداريد و به شکل يک سپاه کارتونی مهاجم از شرق کنار هم بگذاريد که آمده‌اند تا آزادی شما را بربايند به چه چيزی می‌رسيد؟ حالا خيلی از آدم‌های سياه‌پوست را به اين جمع اضافه کنيد که دقيقاً نقطه‌ی مقابل تصاوير مجله‌های مد هستند؛ يک عده آدم که سرشان را با حوله پوشانده‌اند و آدم را ياد شورشی‌های عراقی می‌اندازند، يک عده جنجگوی نينجا مانند که شبيه کارآموزان طالبان هستند. مردان و زنانی را تصور کنيد که به تن و بدن‌ سوراخ شده‌شان اشيايی آويزان است و آدم‌هايی هستند يا عصبانی،‌ غير منطقی يا از لحاظ جنسی منحرف. همه‌ی اين آدم‌ها به رهبری يک شاه همجنس‌گرا (خشايارشا) که پرچمدار اين گروه رنگارنگ اما بزرگ «بردگان» در نظر بگيريد که به نام سپاه ايران می‌شناسندش و در برابر ۳00 نفر آدم خوش بدن اسپارتی می‌جنگند که انگار مرتب به باشگاه‌های ورزشی لس آنجلس (یا مونترال) می‌رفته‌اند و دارند برای آزادی يا حفظ شيوه‌ی زندگی‌شان می‌جنگند و گاهی اوقات شبيه تفنگداران دريايی در آگهی‌های تلويزيونی هستند. به چه می‌رسيد؟ به فيلم «۳00».


اين اشاره‌ها در اين فيلم هستند که برای من به عنوان يک ايرانی مهاجر در آمريکا نه به عنوان مورخ تاريخ قديم آزاردهنده است. بالاخره، هاليوود سعی می‌کند فيلم بفروشد و برای‌اش مهم نيست که اين فيلم‌ها دقت تاريخی داشته باشد. اما فليم‌ها پيامی ظريف را نيز منتقل می‌کنند که پيامدهای بسيار مؤثر و امروزی دارند. در سراسر متن عباراتی از قول اشيلوس، ديودوروس، هرودوت و پلوتارک نقل می‌شوند تا حال و هوايی واقعی به آن بدهند. وقتی که نبرد با «خيل وحشی» ايرانی‌ها در فيلم روايت می‌شود، اشيلوس تبديل به مرجع اصلی می‌شود. تعابير ديودوروس درباره‌ی شهامت و از جان‌گذشتگی يوناييان برای حفظ آزادی‌شان در فيلم گنجانده می‌شود، اما ذکر شهامت ايرانی‌ها از فيلم حذف می‌شود. ارقام و اعداد خيالی هرودوت برای ذکر نفرات سپاه ايرانی به کار می‌رود و در ميان گفت‌وگوی سفير «زن‌ستيز» ايرانی و شاه اسپارتی سخنان پلوتارک درباره‌ی زنان يونانی، به ويژه زنان اسپارتی، خيلی بی‌‌مورد در خلال اين گفت‌وگو گنجانده می‌شود. بدون شک از منابع کلاسيک استفاده می‌شود اما دقيقاً در بی‌ربط‌ترين جاها يا بسيار ساده‌لوحانه. اما پاسخ من آن اندازه که به محصول نهايی فيلم و استفاده‌ی احتمالی از آن در مسأله‌ی جاری جنگ عليه تروريسم است، به بی‌دقتی‌های فيلم نيست.

آغاز فيلم در دنيايی آرمانی اسپارت است. زنان آزادانه رفت و آمد می‌کنند. بچه‌ها با امنيت بازی می‌کنند. مدرسه می‌روند و مردانی واقعی می‌شوند، درست مانند قهرمان فيلم شاه لئونيداس. از دور دست‌ها مردی آفريقايی مانند ظاهر می‌شود که تمام بدن‌اش پر است از آويز و سرش سر شاه مقاوم و جسور ايرانی خشايارشا ست. بين شاه لئونيداس و سفير ايران چند جلمه‌ی پراکنده رد و بدل می‌شود. سفير ايران شبيه يکی از موجودات مهيب فيلم‌های علمی تخيلی است که خيل همراهان القاعده پشت سر او رديف هستند. همسر شاه جسارت می‌کند و سخن می‌گويد. متنی را از پلوتارک درباره‌ی زنان در اسپارت نقل می‌‌کند «ما مادران مردها هستيم . . . ». اين‌ها را برای قلدر مهيبی نقل می‌‌کند که چيزی از شکم‌اش آويزان است. اين آدم سفير ايران است. عباراتی که گفته می‌شود شعارهايی هستند درباره‌ی آزادی، ايمان و غيره که انگار از شبکه‌ی فاکس نيوز يا دولت بودش صادر شده باشند ولی از دهان شاه لئونيداس بيرون می‌آيند.

اين جمله‌ی «ما مادران مردها هستيم» در واقع هرگز در تاريخ خطاب به ايرانی‌ها گفته نشده است. اين جمله بخشی از يک مناظره‌ی کاملاً يونانی است درباره‌ی جايگاه زنان با توجه به اين‌که زنان آتنی مجبور به ماندن در آندرون (حريم داخلی خانه) شده بودند تا آبروی‌شان خدشه‌دار نشود. زن‌های اسپاتی با زن‌های آتنی فرق داشتند. اما زنانِ ايرانی اين دوره آزادی‌شان از زن اسپارتی يا آتنی بيشتر بود و نه تنها در مسايل سياسی دخالت می‌کردند بلکه به عضويت سپاه در می‌آمدند، صاحب اموال بودند و کار می‌کردند. تنها جايی که در اين فیلم زن‌های ايرانی نمايش داده می‌شوند، طبق معمول همان زن شرقی اُداليسکیک است که هيچ کاری نمی‌کند جز سينه‌خيز رفتن روی زمين، انجام کارهای آکروباتيک جنسی برای تحميق مردِ غربی، يا چرخيدن شادمانه دور لوله‌ی آب.

پس شاه لئونيداس شاهی بی‌پروا و شجاع را نشان می‌دهد که می‌خواهد اسپارت را «آزاد» نگه دارد و «شيوه‌ی زندگی‌شان» و «دموکراسی» را حفظ کند. اين وردها در سراسر فيلم تکرار می‌شوند. با وجود اين‌که گروسيای اسپارت (کنگره) نمی‌خواهد اعلام جنگ کگند، تنها شاه لئونيداس می‌داند که چه کاری لازم است و يک نفره تصميم می‌گيرد که خودش و ۳00 مرد اسپارتی بايد به خاطر حقيقت، آزادی و شيوه‌ی زندگی اسپارتی به جنگ بروند.

فکر نکنم من تنها کسی بودم که آخر فيلم فکر می‌کرد شاه لئونيداس کمی شبيه جورج بوش است و گروسيا کمی شبيه کنگره‌ی آمريکای خودمان بود. اما مطئمن‌ام که اين تصادفی بيش نيست چون جورج بوش خودش هرگز در جنگی شرکت نکرده است و به زودی بازنشسته می‌شود و يک فرودگاه يا کتابخانه را به اسم او می‌کنند. اما از آن سو، زندگی‌اش را بر سر وردهايی می‌گذارد که کورکورانه از منبر رسمی جورج بوش (فاکس نيوز) و ساير مجاری رسانه‌های بعد از ۱۱ سپتامبر ۲00۱ صادر می‌شوند. پس شايد غلط نباشد اگر ايرانی‌های «۳00» را با بعضی از دشمنان امروزمان، ايرانی‌ها، يکی بدانيم و شاه لئونيداس را با قهرمان جنگ‌های‌مان، يعنی پرزيدنت بوش يکی بگيريم.

يک جنبه‌ی ديگر اين نبرد يکی گرفتن آشکار سپاه شرقی ايرانی با مسلمانان است که گويی از تصوير مغربيان قرون وسطايی گرفته شده است که به اروپا حمله کردند. مغربيان پوست‌شان تيره است، سرشان پوشيده است و بسيار خشم‌گين و بی‌نظم هستند. از آن طرف سردار بزرگِ سپاه لئونيداس که دايم پادشاه ستايش‌اش می‌کند شباهت غريبی به مسيح در فيلم برجسته‌ی «مسيح ناصری»‌اش دارد و حتی رنج‌هايی از جنس مصايب مسيح را از سر می‌گذراند. بدين‌سان، بوش که مسيح در کنار اوست از تمدن غربی در برابر سپاه شبه‌ شرقی اسلامی‌ای دفاع می‌کند که قصدشان حمله به غرب و ربودنِ آزادی‌های ماست.



سفير ايران/عامل القاعده در اسپارت کشته می‌شود و در نتيجه جنگ سر می‌گيرد و ايرانی‌ها برای ربودن زنان، کودکان و آزادی‌ اسپارتی‌ها برنامه‌ريزی می‌کنند. شاه لئونيداس نمی‌گذارد اين اتفاق بيفتد و در نتيجه نيروهای جنگی نخبه‌اش را بر می‌دارد تا به تنگه‌ی ترموپيل برود و در برابر سپاه بردگان ميليونی پادشاهی ايران ايستادگی کند. مردان جنگی اسپارتی شباهت زيادی به تفنگداران دريايی آمريکا دارند آ آن شعارها و غرغرهاشان. اين البته فقط تصادفی است. بعد شاه قدرت‌مند و هوس‌بازِ همجنس‌گرا خشايارشا ظاهر می‌شود که اول سعی می‌کند به شيوه‌ای پيش‌پاافتاده مرد چاق و سيه‌چرده‌ی خشمگينی را بفرستد تا تازيه‌اش را به رخ اسپارتی‌ها بکشد و ادب‌شان کند. اين‌جاست که لشکر ايرانی‌های شبيه ميمون از راه می‌رسند که هيولاهايی هستند که حرف زدن نمی‌دانند (يک راه ديگر برای وحشی نشان دادنِ ايرانی‌ها؛ يعنی همان اسم يونانی برای کسانی که زبان‌شان غير قابل فهم است). اين‌ها اگرچه شبيه شورشی‌های عراقی هستند، وقايع سينمايی فيلم با رخدادهايی که در عراق پرزيدنت بوش پيش می‌آيند فرق دارد: ۳00 اسپارتی هزاران نفر از دشمنان آزادی را بدون اين‌که خراشی بردارند، می‌کشند.

نبرد ميان اسپارتی‌های کم تعداد و دشمنانِ ايرانی‌شان در تنگه‌ی ترموپيل در سال ۴۸0 قبل از ميلادِ مسيح رخ داد. در روايت‌ِ فيلم، جنگجويان اسپارتی سربازان ايرانی را بدون هيچ تلفاتی می‌کشند تا وقتی که ناگهان موجی از نيروهای ايرانی شروع به پرتاب مواد منفجره‌ی عجيبی می‌کنند که ترکش‌هايی را به سوی پيکر تراش‌خورده‌ی «قهرمانان» يونانی می‌اندازد. يعنی بايد باور کنيم که ابزارهای انفجاری ابداعی که سربازان ما را در عراق می‌کشند و دولت بوش/لئونيداس مدعی هستند توسط ايرانی‌ها/پارسی‌ها توليد شده‌اند ناگهان می‌توانند در ميدان نبردی پنج قرن قبل از ميلاد ظاهر شوند؟

در کنار اين مواد منفجره‌ی ابداعی، هلاکِ قهرمانان يونانی ما متأثر از عمل يک نيمه‌اسپارتی زشت‌رو نيز هست که خائن از آب در می‌آيد و راهی پنهانی و مخفی را به ايرانی‌ها نشان می‌دهد. در نتيجه يونانی‌ها به دام می‌افتند. اگر چه خشايارشا برای آخرين بار می‌آيد که لئونيداسِ عاشقِ آزادی را متقاعد کند که تسليم شود و حتی او را با پيشنهاد حاکميت بر کل يونان در ازای اطاعت از خود وسوسه می‌کند، قهرمانِ ما تن به اين‌ها نمی‌دهد.

خشايارشا با ژستی تقريباً جنسی لئونيداس را از پشت می‌گيرد و از او می‌خواهد تسليم شود و در برابر حاکم ايرانی خم شود. شاه وارد رؤيايی می‌شود (برگرفته از فيلم گلادياتور راسل کرو) و زن، فرزند و شهرش را می‌بيند. بانگ نبرد سر می‌دهد و بعد در کنار کل سپاهيان‌اش می‌ميرد. در همان حال کنگره‌ی اسپارتی‌ها که به خاطر رشوه و خيانت‌ به زانو در آمده است، هنوز دارد بحث می‌‌کند که کمک بفرستد يا نه.

يکی از سپاهيان اسپارتی از نبرد جان به در می‌برد. باز می‌گردد و قصه را تعريف می‌کند. در نتيجه دلاوری ۳00 اسپارتی را که نوميدانه در برابر کل ارتش عظيم بردگان ايرانی جنگيدند نسلی بعد نسلی در يادها می‌ماند. اين اتفاق باعث آب‌ديده شدنِ يونان می‌شود و نيرويی متحد می‌سازند که در برابر ايرانی‌ها مقاومت کند (اگر چه اين اتحاد به زودی با جنگ داخلی يونان مشهور به جنگ‌های پله‌پونزی از ميان می‌رود) و آن‌ها را در نبرد سالاميس شکست دهد (اگر چه آتن به خاک يکسان شد و به آتش کشيده شد). نکته‌ی اخلاقی داستان اين است که ۳00 مرد جان‌شان را فدا می‌کنند برای آزادی، برای شيوه‌ی زندگی‌شان و برای دموکراسی که طنين آن در اخبار به روز شده‌ی امروز درباره‌ی جنگ عليه به اصطلاح تروريسم اسلامی شنيده می‌شود. باز هم، تصادفی ديگر.

ولی بگذاريد به تاريخيت فيلم نگاه کنيم و نحوه‌ی استفاده‌ی آن از تاريخ برای طرح دفاع از «تمدن غربی» در برابر «ديگران» مهاجم. دليل حمله‌ی خشايارشا به قاره‌ی اروپا هرگز در فيلم بحث نمی‌شود و به ندرت در غرب مطرح می‌شود. دليل‌اش اين است که دقت فدا می‌شود تا تاريخ کهن را برای پشتيبانی از تلقی عرب از جهان دست‌کاری کنند. مرزها امپراتوری ايران از رود‌های ايندوس تا جيحون در شرق، تا دريای مديترانه در غرب بود که آناتولی (ترکيه‌ی امروزی) و مصر را نيز شامل می‌شد. به اين ترتيب رودخانه‌ها و درياها سپرهای دفاعی طبيعی ايران بودند.

اما يکی از شهرهای ساحل آناتولی، ملطيه، که زير فرمان حاکم يونانی ستمکاری به نام آريستاگوراس بود در سال ۴۹۹ قبل از ميلاد شورشی رخ داد و از آتنی‌ها تقاضای کمک کردند. تا آن زمان، ايرانی‌ها هيچ برنامه يا تمايلی برای رفتن به اروپا نداشتند. جزيره‌ی کوچک دريای اژه‌ی يونان احتمالاً فروتر از آن بود که توجه شاه ايرانی را به خود جلب کند. اما حمله‌ی آتنی‌ها به يک استان مهم ايران که نقطه‌ی اوج‌اش ويران ساختن و سوختن شهر سارد بود، طبيعتاً زنگ خطری برای ايرانی‌ها بود. اين اتفاق ويرانگر بود که آغازگر جنگ‌‌های مشهور يونان-ايران شد.

حمله‌ی ايران به يونان حمله‌ای يک‌جانبه و خودسرانه نبود. آريستاگوراس هم اين دردسر را به خاطر «آزادی» يا «دموکراسی» درست نکرده بود، بلکه مرحله‌ای از توطئه‌ی او برای به دست گرفتن يک شهر يونانی ديگر (ناکسوس) بر کرانه‌ی آناتولی بود. آتنی‌ها برای سارد هم آزادی و دموکراسی نياوردند. سارد سوزانده و غارت شد. این از مسبب جنگ. در سال ۴۹۴ قبل از ميلاد، ايرانی‌ها نيروهای يونان را در نبرد لِيد به آسانی شکست دادند و ساحل آناتولی يک بار ديگر روی صلح و آرامش را ديد. البته بيشتر اين اتفاقات مقدماتی امروز برای غرب اهميتی ندارد و نبرد بعدی خشايارشا و يونانيان از بستر خودش خارج می‌شود، دست‌کاری می‌شود و يونانی‌های عاشقِ آزادی و دموکرات در برابر امپراتوری بردگانِ ايران هخامنشی قرار می‌گيرد. اين ديد منصفانه و متوازنی از تاريخ است؟


نتيجه‌ی اين اتفاقات اين بود که ايرانی‌ها جلوی شورش آريستاگوراس را گرفتند، نيروهای آتنی عقب‌نشينی کردند و سپس اسپارتی‌ها و ديگران در ترموپيل شکست خوردند. در نبرد بعدی در سالاميس بخت با يونانی‌ها يار بود که دست بالا را داشتند. اما، آتن به خاطر بی‌تدبيری‌اش در سال ۴۸0 قبل از ميلاد در سارد با خاک يکسان شده و طعمه‌ی آتش شد. اما اگر در غرب کتاب تاريخ بخوانيد، هيگ کدام از اين وقايع واقعاً برجسته نمی‌شوند و تنها شکست‌های ايرانی‌هاست که مورد تأييد قرار می‌گيرد و وردهای مدرنی از قبيل «آزادی» و «دموکراسی» در نبردهای باستانی فرافکنی می‌شوند.

زبانِ خاص مربوط به «آزادی» و «دموکراسی» که در فيلم «۳00» به کار می‌رود کاملاً غيرواقعی و دقيقاً خلافِ آن چيزی است که منابع تاريخی به ما می‌گويند. اين ايرانی‌ها نبودند که ملت بردگان بودند. در واقع ايرانی‌ها به مردمان مختلفی که تحت امپراتوری‌شان بودند اجازه می‌دادند که زندگی‌شان را بکنند و سنت‌های خودشان را داشته باشند. بدين‌ ترتيب، شهر باستانی بابل، و مکان‌های يونانی زبان کرانه‌ی آناتولی کماکان به استفاده از برده استفاده می‌کردند، اما به طور کلی مردم را صرف‌نظر از جنس يا قوميت‌شان به خدمت می‌گرفتند و به آن‌ها حقوق می‌دادند.

کتيبه‌های خط ميخی تخت جمشيد، پايتخت هخامنشيان، اين نکته را به خوبی روشن می‌کند.در قرن‌های شش و هفت قبل از ميلاد، زنانی ايرانی بودند که سمت نظارت بر فعاليت‌های مختلف اقتصادی داشتند. اين زنان برای تأمين کودکان‌شان مستمری دريافت می‌کردند و حتی در زمان مادر شدن از مرخصی ويژه استفاده می‌کردند. هیچ کدام از اين‌ها را در يونان نمی‌بينيم. اما در «۳00» اين جمله را می‌شنويم: «ما مادران مردان هستيم»، خارج از بستر خودش، انگار خطاب به ايرانی‌هاست و آن‌ها عقايدی درباره‌ی مقام فرودست زنان داشتند.

در اسپارت «عاشق آزادی» و «دموکراتيک»، برده‌ها که «هلوت» ناميده می‌شدند، ملکِ عمومی بودند و جشنی سالانه برگزار می‌شد که در آن مردان جوان اسپارتی اجازه داشتند جمعيت بردگان را بترسانند و حتی بعضی از آن‌ها را بکشند تا به بقيه جايگاه‌شان را بفهمانند. و اسپارت دموکراسی نبود. اسپارت يک پادشاهی نظامی بود با شورايي از بزرگان که درباره‌ی مسايل سياسی تصميم می‌گرفتند، اما دموکراسی نبود.اسپارت هميشه در حال جنگ بود و مرتب تلاش می‌کرد شهر-دولت‌های يونانی همسايه را تحت اختيار خويش در آورد و به بردگی بکشد.

به طريق مشابه، آتن «دموکراتيک» پس از اين‌که در قرن پنجم قبل از ميلاد تبديل به قدرت برتر شد رفتار بهتری نداشت و شروع به برده ساختن همسايگان‌اش کرد، زمين‌های آن‌ها را می‌گرفت و شيوه‌ی زندگی آن‌ها را نابود می‌کرد. دموکراسی (لفظاً يعنی حکومت مردم، از دموس يونانی) در تاريخ يونان تجربه‌ای کوتاه بود. بعضی از تخمين‌ها نشان می‌دهد که حتی دموکراسی يونانی در سال ۴۳۱ قبل از ميلاد در اوج خود بود، کمتر از ۱۴ درصد از اعضای اين جامعه حق شرکت در اين «دولتِ مردم» را داشتند. نه تنها اکثريت جمعيت، از جمله زنان، از سياست‌گذاری محروم بودند، بلکه ۳۷ درصد مردم در بردگی واقعی زندگی می‌کردند [بنگريد به «استعمارزدايی از تاريخ ايران»]. در مقايسه، آن‌ها که به سپاه ايرانی‌ها پيوستند، که شامل بسياری از يونانی‌های غيرگوژپشت بود، در ازای خدمت‌شان پول می‌گرفتند!

در فيلم «۳00» اين نکته مرتب تکرار می‌شود که تنها ۳00 نفر در برابر دو ميليون جنگيدند که احتمالاً يک ميليون از آن‌ها در جريان فيلم می‌ميرند. در واقع اسپارتی‌های عاشق «آزادی» در کنار «سرباز-شهروندان» از برده‌ها هم استفاده می‌کردند در حالی که ايرانی‌ها از نيروهای حقوق‌بگير استفاده می‌کردند نه از بردگان. نبرد ترموپيل (۴۸0 قبل از ميلاد) به عنوان آخرين مقاومت ۳00 اسپارتی ثتب شده است که تا آخرين نفر جنگيدند تا از يونان آزاد محافظت کنند. و غرب مدرن شادمانه اين اسطوره را به عنوان نشانه‌ای از مقاومت در برابر شرق نگه داشته است.

در واقع، هر يک از اسپارتی‌ها در نبرد هفت برده داشتند (همان هلوت‌هايی که بالا ذکرشان رفت، که آن‌ها هم تا سرحد مرگ جنگيدند) و در مجموع ۲۴00 نفر بودند به اضافه‌ی ۲00 يونانی غيراسپارتی ديگر (تسپيان‌ها و لاسدِمونيايی‌ها) که آن‌ها نيز مردند. بعضی از تخمين‌ها تعداد نيروهای يونانی در تروموپيل را تا هفت هزار نفر گزارش می‌کنند. نيروهای ايرانی به حد ميليون نفر نمی‌رسيد. يک سپاه باستانی هرگز نمی‌توانست اين تعداد آدم را جمع کند، حتی اگر ايرانی‌ها به برده گرفتن متوسل می‌شدند. اما البته که ۳00 نفر در برابر ميليون‌ها نفر خيلی بهتر به نظر می‌رسد تا هزاران اسپارتی در برابر هزاران ايرانی.

سرانجام، آزاردهنده‌ترين بخش ماجرا زمان نمايش نخستِ فيلم است. نبرد ميان يونانی‌ها و ايرانی‌ها، که دو تمدن نماينده‌ی غرب و شرق هستند، در بسياری از سينماها درست وقتی نمايش داده می‌شود که ايران و آمريکا شديداً درگيری يک نبرد لفظی و ايدئولوژيک هستند. اين دو کشوری که مدعی هستند از تبار آن دو ملت باستانی هستند. از يک سو در اين فيلم ايرانی‌ها نماينده‌ی هر چيزی نشان داده می‌شوند که برای زندگی غربِ سفيد بيگانه و نامطبوع است. آن‌گاه عناصر اضافی مردم سياه، هم‌جنس‌گرايان، آدم‌هايی که تن‌شان را سوراخ و خال‌کوبی کرده‌اند که به طرق بسياری نشان دهنده‌ی تصويرهای سرنمونی در تخيل جمعی مردم آمريکای ميانی هستند. و از سوی ديگر اين مردان خوش‌تراش را داريم که اخلاقی و پارسا هستند و حاضرند در کنار هم برای آزادی و دموکراسی بميرند. معلوم است که اين‌ها نماينده‌ی ارزش‌های غربی هستند.

در زمانی که صدای آژيرهای جنگ را بر سر ايران می‌شنويم، انتشار فيلمی مثل «۳00» برای مصرف توده‌ای و گسترده بسيار بديُمن است. تصوير ايرانی‌ها/پارسی‌ها به صورت هيولاهايی نافرهيخته که از غرب خشمگين‌ هستند و تلاش دارند ارز‌ش‌های بنيادين ملت‌اش را بربايد، جمعيت ايران را تحقير کرده و جمعيت آمريکايی را نسبت به جنگ در خاورميانه بی‌حس می‌کند.

به اين ترتيب، بوش، چنی و ساير محافظه‌کاران «مشفق» ساده‌تر می‌تواند موشک‌های هدايت‌شده‌ی دقيق‌شان را بر سر پدر و مادر، اعضای خانواده‌ی من و ساير ايرانی فرو بريزند، مراکز بازداشت ابو غريب بر پا کنند و شايد انتقام مرگ ۳00 اسپارتی را در عهد عتيق بگيرند و سرانجام دموکراسی، صلح و شيوه‌ی بهتری از زندگی را به شرق بياورند. عراق چنان توفيقی بود که حالا تفنگداران دريايی اسپارتی نياز دارند سراغ ايران بروند و برای حفظ آزادی‌ آمريکايی ما ايران را ويران کنند. خيال‌پردازی فيلم «۳00» فقط يکی ديگر از ابزارهای تبليغاتی آن برای تکرار اين باور نامعقول است تا مردم آمريکا، بچه‌ها و بزرگسالان را برای تأييد يک عمليات ديگر شوک و حيرت آماده کنند. من عميقاً متأسفم که انگار ما هيچ وقت از تاريخ درس نمی‌گيريم.

--------------------------
لینک مطلب: Go tell the Spartans

--------------------------
مطالب مرتبط با فیلم 300:
«۳۰۰» ارزش این همه اعتراض را دارد؟
شاهی با تازیانه یا شاخه نیلوفر؟
ضد سی‌صد
نامه به سه دوست بمب گذار

نظرهای خوانندگان

باید از شما تشگر کرد کسانی که باید فرهنگ و تمدن ایران را بدانند مدانند و باید برای دولت و ملت واون گارگردان احمق فیلم 300 متاسف بود .و حالا باید بگیم مرگ بر آمریکا

-- SAEED SHIRKHANI ، Mar 22, 2007 در ساعت 02:22 PM

It would be the best if you translate it in English and post it in some website. Thank You so much for your effort

-- Danial ، Mar 22, 2007 در ساعت 02:22 PM

we have to use our talant iraninan talant and make a movie based on tabas by ahe name tabas-co in animation get help from our magination and defeat the grate devil by aryan people.

-- we have to make a movie based on tabas by the name ، Mar 23, 2007 در ساعت 02:22 PM

آقای سردبیر و مدیر زمانه شما از اين جمله چه می فهمید: « وقتی تمام «وصله‌های ناجور»ی را که در نهادِ‌جمعی تشکيلات آمريکايی‌های سفيدپوست را برداريد و به شکل يک سپاه کارتونی مهاجم از شرق کنار هم بگذاريد که آمده‌اند تا آزادی شما را بربايند به چه چيزی می‌رسيد؟». این گویا ترجمه این است:
What do you get when you take all the “misfits” that inhabit the collective psyche of the white American establishment and put them together in the form of a cartoonish invading army from the East coming to take your freedom away?

واقعا خجالت نمی کشید از این ترجمه ها. وقتی حتی نمی توانید عنوان مقاله را هم ترجمه کنید: «اسپارت ها»؟ یعنی چه؟

-- سیاوش آریا ، Mar 23, 2007 در ساعت 02:22 PM

Man nemidonam in chejor shiveye etraz hastesh ke har irani ro mibini ya be in film etraz dare rafte va in filmo dide toye donya injori rasme ke aghe shoma be ye chizi etraz dari ya anjamesh nemidi va ya aghar film bashe nemiri bebinish hata be digharan ham mighi ke in filmo nabinan, vali ma tebghe mammool yejori dighe raftar mikonim, onja ke bayad berim va sherkat konim mesle entekhabate riyasat jomhoriye keshvaremoon ghar mikonim va nemirim ray bedim , va ahmadinejaad entekhab mishe ke bani va baese inhame bi hormati be melat va keshvare ma shode.

-- Persian ، Mar 23, 2007 در ساعت 02:22 PM

اگر از نويسنده بپرسيم: مي گويد اين فيلم كاملا تخيلاتي مي باشد

-- hamed ، Mar 24, 2007 در ساعت 02:22 PM

از دوستان عزیزی که در بربریت سلسله هخامنشی شک دارند خواهش می کنم کتیبه داریوش در بیستون رو بخونن و به عنوان یه انسان قضاوت کنن.

-- هوشنگ ، Apr 4, 2007 در ساعت 02:22 PM

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)