رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
خاطرات انقلاب در گفت و گو با ایرج ادیب‌زاده، روزنامه‌نگار

ادیب‌زاده: ۲۲ بهمن، سرود «ای ایران» را به پخش دادم

لیدا حسینی‌نژاد
lida@radiozamaneh.com

چندی پیش با همکارم ایرج ادیب‌زاده صحبت می‌کردم که از خاطراتش از دوران انقلاب ۵۷ ایران برای من می‌گفت. این روزها روزهای سالگرد این انقلاب است. ۳۰ سال از آن روزها می‌گذرد و شاید خیلی از ما ۳۰ سال با خاطرات آن دوران زندگی کردیم، بارها راجع به آن‌ها حرف زدیم یا شاید هم در دلمان آن‌ها را نگاه داشتیم.

مانند ایرج ادیب‌زاده که تا به حال خاطرات آن روزهای خودش را با هیچ رسانه‌ای در میان نگذاشته است. روزهایی که همکار ما در رادیو، تلویزیون ملی ایران کار می‌کرده است.

حیفم آمد که به تنهایی به این خاطرات گوش بدهم به همین دلیل با هم به سراغ ایرج ادیب‌زاده می‌رویم تا ما را با خودش به ۳۰ سال پیش ببرد و از خاطرات آن دورانش برای ما بگوید.

Download it Here!

آقای ادیب‌زاده، موافقید با همدیگر به بیش از ۳۰ سال قبل برگردیم و برای ما بگویید که قبل از فرا رسیدن انقلاب، در ایران چه کاری انجام می‌دادید؟

فکر می‌کنم ۳۰ ساله شدن انقلاب باعث شده است که خیلی‌ها دفترچه‌ی خاطراتشان را که در ذهنشان است، ورق بزنند. روزنامه‌نگاری را از ۱۶ سالگی در مجله‌ی صبح امروز در تهران شروع کردم.

بعد به مدرسه‌ی عالی ارتباطات رفتم تا مهندس پست و تلگراف شوم اما تغییر جهت دادم. زمانی که برای گذراندن یک دوره‌ی کاری به زاهدان رفته بودم در آنجا به رادیو زاهدان پیوستم که تازه تأسیس شده بود.

۱۰۰ کیلو واتی بود و قدرت آن تمام شبه قاره‌ی هند و پاکستان را می‌پوشاند. بعد از چهار سال و نیم که به بلوچستان رفتم و در آنجا فولکلور بلوچستان را جمع‌آوری کردم، به تهران رفتم در رادیو تهران، در رادیو ایران و بعد هم به تلویزیون ملی ایران پیوستم.

در کدام بخش رادیو کار می کردید.

ابتدا که به رادیو تهران رفتم در آنجا بیشتر برنامه‌های ادبی و اجتماعی و هنری اجرا می‌کردم. تعدادی را دیگران می‌نوشتند و من به عنوان گوینده می‌خواندم و چیزهایی را خودم تهیه می‌کردم.

بعد که به تلویزیون ملی ایران رفتم به خاطر مسأله‌ای مسیر زندگی‌مان عوض شد آن‌هم این‌که در آن زمان من برنامه‌های هنری می‌دادم و فیلمی به نام «چشمه» تهیه شده بود که آقای آربی اوانسیان کارگردانش بود.

بعد که به جشنواره‌ی فیلم تهران که در هتل شرایتون بود رفتم در آنجا راجع به این فیلم با چند تا از این منتقدین صحبت کردم و همه به شدت انتقاد کردند. تهیه‌‌کننده‌ی اصلی این فیلم تلویزیون و آقای قطبی،مدیر عامل تلویزیون بودند که آقای قطبی خیلی ناراحت شده بود و من تصمیم گرفتم تغییر جهت بدهم.

بعد از این تصمیم گرفتم تغییر جهت بدهم و به ورزش پیوستم. شبکه «یک» و «دو» تلویزیون که از هم جدا شد، به تلویزیون دو پیوستم و به همراه مانوک خدابخشیان دوستم که الان در لس‌آنجلس است و شادروان حمید قاضی‌زاده، محمد‌علی اینانلو، رضا آخته و دیگران برنامه‌ی «ورزش از نگاه دو» را ساختیم.


ایرج ادیب‌زاده، روزنامه‌نگار

برنامه‌ی پرمخاطب ورزش از نگاه دو، ولی چطور شد که جهت کاری شما از سمت هنر به سمت ورزش رفت؟

برای این‌که دو راه بیشتر نداشتم. یکی این‌که برگردم به کار سیاسی و خبر سیاسی بخوانم یا تهیه کنم که بعد از مقداری تولید خودم در جهت برنامه‌های هنری و سینمایی و معرفی کتاب دیدم که نمی‌توانم بار دیگر به خبر سیاسی برگردم‌.

در ورزش رفتم چون مقداری علاقه‌مند بودم و کار می‌کردم. وقتی ورزش از نگاه دو را درست کردم، اولین بار بود که در این برنامه دو تن از گزارشگران بزرگ قدیمی رادیو و تلویزیون، آقای روشن‌زاده و آقای به‌منش نبودند.

یک گروه جوان بودیم و بیشتر دنبال دیدگاه‌های اجتماعی و مشکلاتی که برای ورزشکاران پیش آمده بود، رفتیم. مثلاً نمونه‌اش علی باغبانباشی، قهرمانی که ۲۹ سال پشت سر هم قهرمان دوهای نیمه استقامت و استقامت ایران بود و از طرف ایران برای دو ماراتن به المپیک رم رفته بود.

رفتیم از این ورزشکار فیلم بگیریم به خاطر این‌که پایش شکسته بود و در خانه بستری بود. او به ما گفت که دکترها به من گفته‌اند باید یک پای من را قطع کنند. این برنامه که پخش شد مردم تمام ۵۰ خط تلفنی را که در جام جم بود گرفته بودند و همه با عصبانیت می‌خواستند یک جوری به باغبانباشی قهرمانی که به این روز افتاده بود و کسی هم سراغش نرفته بود، کمک کنند.

همان شب، رضا پهلوی که در آن زمان ولیعهد بود و نزدیک به ۱۷ سال داشت به آقای جهانبانی، رییس سازمان ورزش (‌که اوایل انقلاب به دست اسلامی‌ها اعدام شد) دستور داده بود، که او هم شبانه به در خانه‌اش رفته بود و پاسپورتش را درست کرده بودند و روز بعد ساعت ۱۱ صبح از فرودگاه زنگ زد که مثل این‌که معجزه شده و من به نیویورک می‌روم.

در نیویورک پایش را یک پروفسور بزرگ عمل کرده بود، بعد از دو ماه که برگشت از همان فرودگاه مهرآباد به ما زنگ زد که من می‌خواهم به زودی در یک مسابقه‌ی دو میدانی شرکت کنم و شما را هم دعوت می‌کنم.

منظورم از این مثال این است که این برنامه‌ی ورزش از نگاه دو روی دیدگاه‌های اجتماعی خیلی تکیه می‌کرد و از این جهت خیلی پربیینده بود، به خصوص جمعه شب‌ها ساعت ۱۰ تا ۱۲ شب خیلی از مردم برنامه‌های خود را می‌گذاشتند تا این برنامه را نگاه بکنند.

آقای ادیب‌زاده، این برنامه‌ی پرمخاطب ورزش از نگاه دو چه زمانی متوقف شد؟

به خاطر مسایل، درگیری‌ها و تظاهراتی که در ایران پیش آمد و متعاقب آن ۱۷ شهریور در میدان ژاله پیش آمد که من و بسیاری از دوستانم با دیدن تصاویر آن درگیری‌ها و کشته‌شدگان که روی خیابان افتاده بودند، دیگر انگیزه‌ی نشستن جلوی دوربین تلویزیون و صحبت راجع به خبرهای ورزشی و برنامه‌های دیگر را نداشتیم.

ما هم نمی‌دانستیم که واقعاً چه اتفاقی افتاده است و اصلاً کسی نمی‌دانست. ما روزنامه‌نگار بودیم و هیچ‌وقت سیاسی نبودیم و در هیچ سازمان سیاسی نبودیم، هیچ وقت هم در طول دوران روزنامه‌نگاری که نزدیک به ۴۵ سال است جزو جناح و گروهی نشدم.

شاید علت این‌که تا به حال توانستم به کارم ادامه بدهم به همین دلیل است که بیشتر از همه به حرفه‌ی خودم ارزش قایل هستم و روزنامه‌نگارم و فکر می‌کنم که باید خبررسانی بکنیم و چیزی به مردمی که مطالب ما را می‌خوانند، می‌بینند و یا می‌شنوند بدهیم.

بعد از این جریان بود که شورای موسس تشکیل شد. چون ارتش آمد و تلویزیون را محاصره کرد. نمی‌خواست که هر کسی بیاید. ما هم به شورای موسس پیوستیم.


شورای موسس از چه کسانی تشکیل شده بود؟

شورای موسس از روزنامه‌نگاران تشکیل شد و ما به آن صورت روزنامه‌نگاران جناحی و حزبی و غیره نداشتیم. ما یک گروه روزنامه‌نگار بودیم که در شورای موسس گرد آمدیم. هر روز بولتنی در مورد قسمت‌هایی از خبرهایی که سانسور می‌شد منتشر می‌کردیم.

یعنی به صورت واقعی آن خبرها را منتشر می‌کردیم. حالا از هر طرف که بود. چه چپ و چه راست و چه مذهبی. همه‌ی مسایل را در بر می‌گرفت. درباره‌ی درگیری‌ها و تظاهرات. در واقع در این شورا اجازه داده نشد که تب چپ‌گرایی و مذهبی‌گرایی هم رشد بکند.

مقداری ایده‌آلیست بودیم و می‌کردیم رادیو تلویزیون باید به دست خود کارکنان و آزاد اداره شود. الگوی رادیو تلویزیون‌های غربی مد نظر ما بود. یادم هست که در همان روز فیلمبرداران تلویزیون دوربین‌هایشان را که قبلاً برای کارهای خبری بر‌می‌داشتند، شروع به فیلم گرفتن از خیابان‌ها کردند.

حتا یکی از بچه‌ها به من می گفت که من ۶۰۰ ساعت از رویدادهای در خیابان فیلم گرفتم. به هر حال این شورای موسس همین‌طور ادامه داشت تا روز ۲۲ بهمن.

شما روز ۲۲ بهمن کجا بودید و شاهد چه اتفاقاتی بودید؟

درست روز ۲۲ بهمن به خاطر این‌که به محل کارمان نزدیک باشیم نزدیک اطراف همان تپه جام جم بودیم که رادیو تلویزیون ملی ایران در آن بود.

بعد آیت‌الله طالقانی در آخرین ساعاتی که رادیو همچنان به صورت قبلی کار می‌کرد پیامی داده بود که از گروه اعتصابی‌ها اگر کسانی در نزدیکی رادیو تلویزیون ملی هستند، بروند و رادیو تلویزیون را تحویل بگیرند.

که شما هم جزو گروه اعتصابی‌ها بودید؟

بله، ما سه نفر بودیم. میرعلی حسینی بود که همچنان روزنامه‌نگار است و با رادیو فردا کار می‌کند. پیروز هنر‌بخش بود که کارهای نوشتنی می‌کرد و نمی‌دانم الان در کجاست‌. ما سه نفر از سر‌بالایی جام جم بالا رفتیم و وارد استودیو شدیم.

در آنجا آقای فیاض، آخرین نفری بود که همچنان به کار خود ادامه می‌داد و آن هم به این صورت چون که هیچ تکنسینی نبود که برنامه را پخش بکند، خودش میکروفن را آزاد و اعلام می‌کرد که مثلاً الان این موسیقی را می‌شنوید.

یک خبر می‌داد و وضع هوا را اعلام می‌کرد و بعد یک موسیقی کلاسیک پخش می‌کرد. در حالی که در همان زمان در خیابان‌های تهران و بسیاری از شهرهای بزرگ زد و خورد و تظاهرات ادامه داشت.

ما رفتیم بالا. در آنجا هیچ‌کس نبود. یک نگهبان بود که آمد به ما گفت چکار بکنیم که ما گفتیم اگر نظر ما را می‌خواهی بهتر است که از اینجا بروی. آقای فیاض آمد و از من پرسید می‌توانم به شما کمک بکنم گفتم با این اوضاع و احوالی که در اینجا هست بهتر است که بروی و او هم سوار اتومبیلش شد و رفت. بعد من رفتم آرشیو رادیو، در همه‌ی اتاق‌ها باز بود و هیچ‌کس نبود.


در واقع اصلاً کسی نبود که شما بخواهید کار را از آن‌ها تحویل بگیرید؟

خیر، آخرین نفر همین آقای فیاض بود که فکر می‌کنم الان کانادا است. اگر دوست داشته باشد او هم می‌تواند یک روز خاطرات خودش را بگوید. جالب بود چون تنها آدمی بود که همچنان در رادیو تلویزیون مانده بود و بقیه رادیو تلویزیون را ترک کرده بودند.

در آنجا من سرود «ای ایران» را پیدا کردم و به پخش دادم که در آن لحظه چند تکنسین هم خودشان را رسانده بودند که میرعلی حسینی داخل استودیوی تلویزیون رفت. استودیوی تلویزیون ما در همکف بود و در آنجا شروع کرد که «این صدای رادیو تلویزیون آزاد ایران است.»

بعد از آن چه اتفاقی افتاد؟ این وضعیت تا کی طول کشید؟

در واقع باید از همان شب به شما بگویم. شبی که آقای علی حسینی داخل استودیو رفت و من بیرون بودم. آقای هنربخش هم چیزهایی را تنظیم می‌کرد و من هم آمدم دفترچه‌ای برداشتم.

افرادی خود را می‌رساندند که پیام‌های خودشان را بدهند. مثلاً نماینده‌ی چریک‌های فدایی خلق، مجاهدین خلق بودند که زودتر از بقیه با آن علامت‌های ویژه‌ای که دارند، آمدند. گفتند وقتی ما می‌خواهیم پیام خودمان را بدهیم باید این علامت ما را پشت سر ما بگذارید که در دوربین معلوم شود.

پدر رضایی‌ها آمد که می‌گفت چند تا از فرزندانش جان خودشان را در درگیری‌ها از دست داده‌اند. یکی از کسانی هم که آمد و ما نمی‌شناختیم آقای رفسنجانی بود که نزدیک دو ساعت منتظر شد تا نوبتش برسد.

یکی دیگر از کسانی که آمده بود آقای سنجابی بود. استاد دانشگاه هم بود، آمد و به من گفت که می‌خواهم پیام جبهه‌ی ملی را بدهم‌. من به او گفتم بسیار خب، اسمتان را می‌نویسم باید مقداری صبر کنید.

گفت شما من را می‌شناسید؟ گفتم بله، من خوب شما را می‌شناسم. یک مدت هم سر کلاس‌هایتان بودم. گفت نه اگر من را می‌شناختید همین الان می‌رفتم داخل استودیو. ایشان قهر کردند و رفتند.

بعد از حدود یک ساعت از بیرون زنگ زدند که حالا می‌خواهم بیایم. که بعد آمدند. چند نفری اعتراض کردند و گفتند چرا چریک‌های فدایی خلق و مجاهدین خلق باید علامت‌هایشان پشتشان باشد؟ به آن‌ها گفتم اگر شما هم علامتی از این گروهتان دارید باید همراه خودتان می‌آوردید که ما پشت سر شما قرار می‌دادیم.

یعنی اصلاً محدودیتی نبود؟

نه، اصلاً محدودیتی نبود.

کنترل این همه افراد با تفکرات سیاسی مختلف که در آنجا پیام‌های سازمان‌های خودشان را بدهند، مشکل نبود؟

دفترچه‌ای گذاشته بودیم و هر کس که می‌رسید به نوبت اسمش را می‌نوشتیم و جلوی اسمش شماره می‌گذاشتیم. بعضی‌ها می‌آمدند و فقط پیامشان را می‌دادند و همه‌ی آن‌ها هم اظهار امیدواری می‌کردند و می‌گفتند که بعد از پیروزی انقلاب امیدواریم که کشور آزادی داشته باشیم.

تنها کاری که من می‌کردم به این‌ها می‌گفتم که هر کس باید به نوبتی که می‌آید بیانیه‌ی خودش را بخواند. البته بیانیه‌‌های بسیاری از آن‌ها پر از شعار بود. خیلی کم افرادی می‌آمدند که حرف‌های کوتاه بزنند. این جریان تا نیمه شب طول کشید.


در بیست و سوم بهمن ۱۳۵۷ هستیم، افراد مختلف از جناح‌های مختلف سیاسی آمدند و پیام‌های سیاسی خودشان را در تلویزیون برای مردم دادند. ولی این وضعیت تا چه زمانی طول کشید؟

بین پیام‌ها اغلب سرودهای انقلابی پخش می‌شد. سرود‌های مختلف، چپ و راست. البته چپ‌ها سرودهای بیشتری داشتند. چون مقداری سازمان یافته‌تر بودند. سرودهای مجاهدین پخش شد.

تعداد کمی آهنگ و ترانه ساخته شده بود که به هر حال مقداری به این جریانات می‌خورد و این‌ها مرتب پخش می‌شد. روز بعد آقای قطب‌زاده که برای اولین بار ایشان را می‌دیدیم، به رادیو تلویزیون آمد و گفت که آمده‌ام سرپرستی رادیو تلویزیون را بگیرم.

با شورای موسس که نزدیک به ۳۵ نفر بودیم جلسه‌ای در یکی از استودیوهای بزرگ گذاشت و نکته‌ی اصلی که گفت درباره‌ی این بود که انقلاب شده و بعد از این آزادی است و تلویزیون به دست خود کارکنان اداره می‌شود و رادیو تلویزیون باید آزاد باشد و گفت که از شما خواهش می‌کنم ۲۴ ساعت سرودها، شعارها و ترانه‌های انقلابی را قطع کنید.

رادیو تلویزیون فقط خبرهای کوتاه بدهد مثلاً راجع به تبریک‌هایی که کشورهای دیگر می‌فرستند و بعد از ۲۴ ساعت رادیو تلویزیون در دست خودتان است و کارهایتان را ادامه می‌دهید البته بدون این‌که دیگر رادیو تلویزیون انقلابی باشد.

بچه‌های شورای موسس با این مسأله موافقت نکردند چون نمی‌خواستند در همان اول انقلاب کسی بیاید و کارشان را متوقف بکند. در حالی که این‌ها ماه‌ها تلاش کرده بودند که رادیو و تلویزیون آزاد باشد و حالا یک نفر از راه می‌رسد و می‌گوید این کارهایتان را قطع بکنید.

این ۲۴ ساعتی که ایشان گفته بودند تا الان ادامه یعنی ۳۰ سال پیدا کرد. درست روز بعد آقای قطب‌زاده نزدیک ۱۴ نفر از اعضای شورای موسس را اخراج کرد. این‌ها افرادی بودند که بولتن انقلاب را درست کرده بودند.

بولتنی را درست کرده بودند که هر روز خبرهای بدون سانسور را به مردم می‌دادند و این برای دوستان رادیو تلویزیونی یک شوک بود که می‌خواستند رادیو تلویزیونی مثل رادیو تلویزیون فرانسه به دست بیاورند.

اما همان اول عده‌ی زیادی از آن‌ها را از رادیو تلویزیون اخراج کردند و آن‌ها را در اختیار امور اداری گذاشتند و رادیو تلویزیون منبری برای آقایانی که تازه وارد شده بودند، شد.

و شما هم جزو آن دسته از اخراجی‌ها بودید؟

نه، من به قسمت خبر رادیو تلویزیون پیوستم و مسئول بخش خبر رادیو شدم که هر دو تای آن در یک سالن بود و فردی به نام آقای رنجبر که عضو گروه فداییان اسلام بودند، مسئولیت قسمت خبر را به عهده گرفتند.

اوضاع شلوغی بود و ما سعی می‌کردیم خبرهای درستی در همان روزها پخش شود. چند روزی هم در تلویزیون جمهوری اسلامی خبر خواندم. یادم هست در همان روزهایی که آقای قطب‌زاده آمده بود، یک روزی داشتم خبری را می‌خواندم که آقای قطب‌زاده آن را برای تنظیم داده بود و به شدت به رادیو بی‌بی‌سی حمله کرده بود.

قبل از این‌که خبر را بخوانم آقای قطب‌زاده داخل استودیو آمده بود رفتم و به او نشان دادم و گفتم این رادیو بی‌بی‌سی به این گروه اسلامی خیلی خدمت کرده و همیشه اعلامیه‌های شما را داده و از این دست مسایل، آیا درست است که الان می‌خواهید این اعلامیه‌ی تند را ضد این رادیو بدهید و بگویید بلندگوی استعمار است؟ گفت بله، آقا شما بخوانید.


و شما هم خواندید؟

بله، من هم خواندم. البته یک اشکالی که ما آن روزها داشتیم این بود که به تازگی خبرها این‌گونه شده بود که بعضی از خبرها که اعلامیه‌ی این آیت‌الله‌ها بود، در ابتدای متن چند سطر عربی داشت و من عربی نمی‌دانستم و اغلب یک ساعت طول می‌کشید که این آیه‌ی عربی سه، چهار خطی اول این اعلامیه را زیر و زبر می‌گذاشتم و یا از یکی از آقایان می‌پرسیدم که این چگونه است‌.

بعد که می‌رفتم جلوی میکروفن و جلوی دوربین می‌خواندم تمام آن غلط بود. در پایان مجبور می‌شدم این آیه را ول کنم و خود اعلامیه را بخوانم. به همین خاطر چند بار افرادی تلفن کردند.

از جمله یادم است که یکی از آن‌ها تلفن کرد و با صدای خیلی عصبانی گفت که شما مگر نماز نمی‌خوانید؟ گفتم این چه ربطی به نماز خواندن دارد؟ گفت چرا این آیه را غلط خواندی؟ و از این مشکلات بود.

تا چه مدتی در بخش خبر بودید؟

مدتی سردبیر بخش خبر سیاسی رادیو بودم. آن موقع خبرها خیلی زیاد بود. مثلاً گاه یک ساعت باید خبر می‌خواندیم. چون هر کدام از این آقایان که آمده بودند به هر حال اعلامیه‌های مختلف داشتند.

یک روز که پسران آقای طالقانی را در راه بازگشت از سفارت فلسطین بازداشت کرده بودند، خبرش را نوشته بودم و برای این‌که مستند باشد به دفتر آقای طالقانی زنگ زده بودم که خبر را تایید کنند و من این خبر را تنظیم کردم و به آقای رنجبر دادم که باید امضا می‌کردند و مقداری از آن را سانسور می‌کردند یا خط می‌زدند.

رفتم آنجا که ایشان گفتند که نه اصلاً این شایعه است. شما یک خبر بنویسید که بازداشت پسران آقای طالقانی شایعه است. من با تعجب به این آقا نگاه کردم و گفتم من همین الان با دفتر ایشان تماس گرفتم و گفتند شایعه نیست و این‌ها بازداشت شدند.

گفت نه آقا این چیزی که من می‌گویم را شما بنویسید. گفتم من این کار را نمی‌کنم. ایشان بلافاصله یک نامه نوشت که فردا خودت را به امور اداری معرفی کن و این آخرین کارم در قسمت پخش رادیو و تلویزیون بود.

بعد از آن به قسمت امور اداری رفتم و آن‌ها من را به قسمت تولید فرستادند که در تولید هم زیاد دوام نیاوردم و به هر حال به یک جایی رسیدم که دیگر حرفه‌ای را که این همه سال برایش زحمت کشیده بودم خیلی غمگین کنار گذاشتم و کنار آمدم.

آقای ادیب‌زاده، خاطرات ۳۰ سال پیش شما را شنیدیم. ولی حالا بعد از گذشت این سه دهه وقتی به آن دوران نگاه می‌کنید از آن دوران تا به امروز چه فکر می‌کنید؟

کسی فکر نمی‌کرد این انقلاب اتفاق بیافتد. در واقع انقلاب هیچ برنامه‌ای نداشت. همان‌طور که گفتم ما برای به راه انداختن رادیو‌، تلویزیون رفتیم، اصلاً هیچ‌کس نبود که برنامه‌ای بدهد. حتا آقای قطب‌زاده هم که آمده بود نمی‌دانست چکار کند.

هیچ‌کس نمی‌داند که این انقلاب به خاطر چه چیزی اتفاق افتاد. من از شورای موسس گفتم. علت نارضایتی دوستان و روزنامه‌نگاران اصلاً اقتصادی نبود. رادیو تلویزیون ایران در کنار شرکت نفت بیشترین حقوق‌ها را پرداخت می‌کرد.

ولی آن‌ چیزی که همه به آن فکر می‌کردند این بود که باید مقداری شرایط دگرگون شود. اما دگرگون نه به این صورت. به هر حال خیلی از مسایلی که ما داشتیم امیدها و مقداری آرزوهای تاریخی بود که فکر می‌کردم کشور ما باید در همان زمان‌ها مثل فرانسه بشود که بیمه‌های اجتماعی داشته باشد، بیمارستان‌هایش خوب باشد، بیکاری وجود نداشته باشد و غیره.

به هر حال امروز جوانان پرشماری هستند از جمله پسر من که پدران و مادران خودشان را به دلیل آفریدن انقلاب بهمن‌ماه سرزنش می‌کنند. البته فکر نمی‌کنم این کار به دست یک یا دو نفر اتفاق افتاده باشد.

یک انقلاب ناشناخته‌ای بود. که می‌بینید الان به کجا رسیدیم. به نوبه‌ی خودم از نسل‌های بعدی پوزش می‌خواهم و فکر می‌کنم به جای سرزنش و افسوس باید به فکر ساختن آینده‌ی ایران بود و این شعر سیمین همیشه در خاطر من است که:

دوباره می‌سازمت وطن
اگر‌چه با خشت جان خویش

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

اي كلك...عكس جووني هاتو ديدم ياد دبيرستان حكيم نظامي افتادم...يادته؟ حالا ديدم بعضيها تو اينترنت شيكايت كردن كه بله...طرف خيلي ژستي شده!! درسته؟رضا رشتي يادته؟ معلم شد. حسين چطور؟ حزب اللهي شده...14 سال پيش رفتم تهرون به ديدن حسين تو محله قديم خودمون. 8 تا دختروپسر داشت !! جل الخالق!! مهندس رضا قطبي مرد خيلي نازنيني بود. خيلي هم وطن پرست بود. طراح برق رسوني به ايستگاههاي رله تلويزيوني تلويزيون ملي من بودم كه به مهندس طاهرپور درمهندسي تلويزيون درخيابان اميرآباد نبش فاطمي فعلي كارميكرد، براي طراحي از خارج از كادر تلويزيون ملي، كمك ميكردم. هنوزم همون طرح داره اجرا ميشه. خب. عكس جووني هاتو ديدم، كلي حال كردم. اگه نخواستي، اينارو چاپ نكن. اگرم خواستي چاپ كني، خب صلاح مملكت خويش خسروان دانند.....

-- علي كبيري ، Feb 12, 2009 در ساعت 08:06 PM

سلام
مطلبتان را خواندنم.بسيار جذاب و خواندني بود.
قربان شما.دوست و همكارتان در تهران
پيام رهنما

-- پيام رهنما ، Feb 12, 2009 در ساعت 08:06 PM

kheili jaleb bood. che aghaye mohtarami hastand in aghaye adibzadeh. tarbiat shodehye ghabl az enghelab hastan.mamnoon az mosahebeh

-- بدون نام ، Feb 12, 2009 در ساعت 08:06 PM

مصاحبه خیلی جالبی بود. فقط متوجه نشدیم چرا در بعضی کارتهای آقای ادیب زاده نام کوچک ایشان ابوالحسن و در برخی ایرج است. تغییر نام کوچک بسیار دشوار است .برای ایشان آرزوی موفقیت دارم.

-- کاوشگر ، Feb 12, 2009 در ساعت 08:06 PM

بسیار زیبا بود دوباره میسازمت وطن.......

-- ارام ، Feb 12, 2009 در ساعت 08:06 PM

bale hame hámin eshtebaah ro kardan,... az sar baalaaii ye "jaam 2 Jam " raftand baalaa va az saraaziri be "France" residand... hic vaqt pedar o maadar o ROSHAN fekraan (hehehehe ! ) va HONARmandaani mesle ishun ro be xatere in "ESHTEBAAH" nemibaxsham... pesartun haq daare aaqaa ye Adib-zaadeh... xeili HAQ daare ! natijash hamin ine ke haalaa saal haast un var neshtastid o hasrate IRAN didan ro daarid... ey vaay bar maa... ey vaay

-- bande ! ، Feb 12, 2009 در ساعت 08:06 PM

نمونه ی تمام عیار یک بروکرات!

-- Saied ، Feb 12, 2009 در ساعت 08:06 PM

اقای ادیب زاده عزیز با دقت مطالبتان را خواندم
بخشی که مروط میشد به سرود ای ایران چون من شاهد عینی بودم من بهمراه اقای عدیلی گوینده و اقای جهانفرد صدابردار وارد استودیوی رادیو در ساختمان پخش شدیم
و دوست همکار صدا بردار ما که از رادیو-ارک-امده بود یک نوار ٤/١ اینچ از جیبش در اورد و روی ضبط صوت گذاشت واقای عدیلی اعلام کرد
توجه فرمایید توجه فرمایید این صدای راستین ملت ایران است.
و با عرض پوزش شورای موسس از نمایندگان کلیه کارکنان تلویزیون تشکیل شده بود نه فق روزنام نگاران.

-- yek hamkar ، Feb 12, 2009 در ساعت 08:06 PM

همکار ناشناس که حاضر نشدید نام خودتان را زیر ادعایی که کرده اید بگذارید بهتر بود گفته های مرا درست می خواندید بعد قضاوت می کردید در آن روز من و میرعلی حسینی و پیروز هنربخش نخستین کسانی بودیم که وارداستودیوی پخش تلویزیون شدیم کس دیگری غیر از آقای فیاض آنجا حضور نداشت بنابراین شما نمی توانستید شاهد عینی باشید تنها شاهدان عینی میتوانندعلی حسینی و پیروز هنربخش باشد که امیدوارم زنده باشد چون سالهاست از او بیخبرم من از استودیوی پخش تلویزیون ملی ایران نوشتم که تا نیمه شب آنجا بودم سرود ای ایران را هم من بعد از مدتی جست و جو در آرشیو رادیو پیدا کردم و به تکنیسین پخش دادم و علی حسینی جلوی دوربین رفت می دانم دوست وهمکار دیرینم جمشید عدیلی هم از استودیوی رادیو شروع کرده کمی دیر تر و من خبری از اینکه آنجا چطور شروع کردند و اینکه دوست همکار شما از جیبش نوار چند اینچی در آوردندندارم در مورد شورای موسس هم من نگفتم فقط ویژه ی روزنامه نگاران بوده حرف آخر اینکه من نه خواستم که از گفتن این خاطرات برای خودم موقعیت یا مکانی درست کنم سی سال بود که حرفی نزده بودم این بار هم به عنوان یک خاطره آن سال ها به خواسته ی همکار نازنینم لیدا آن صحبت ها را برای رادیویی که دوستش دارم به میان آوردم به دلیل پیامد های فاجعه باری که برای کشور و نسل های بعدی داشت افتخاری هم نمیکنم . میتوانید با معرفی خودتان اگر افتخار و آینده ای وجود دارد به خودتان اختصاص دهید با سپاس ایرج ادیب زاده

-- ایرج ادیب زاده ، Feb 13, 2009 در ساعت 08:06 PM

همکار ناشناس که حاضر نشدید نام خودتان را زیر ادعایی که کرده اید بگذارید بهتر بود گفته های مرا درست می خواندید بعد قضاوت می کردید در آن روز من و میرعلی حسینی و پیروز هنربخش نخستین کسانی بودیم که وارداستودیوی پخش تلویزیون شدیم کس دیگری غیر از آقای فیاض آنجا حضور نداشت بنابراین شما نمی توانستید شاهد عینی باشید تنها شاهدان عینی میتوانندعلی حسینی و پیروز هنربخش باشد که امیدوارم زنده باشد چون سالهاست از او بیخبرم من از استودیوی پخش تلویزیون ملی ایران نوشتم که تا نیمه شب آنجا بودم سرود ای ایران را هم من بعد از مدتی جست و جو در آرشیو رادیو پیدا کردم و به تکنیسین پخش دادم و علی حسینی جلوی دوربین رفت می دانم دوست وهمکار دیرینم جمشید عدیلی هم از استودیوی رادیو شروع کرده کمی دیر تر و من خبری از اینکه آنجا چطور شروع کردند و اینکه دوست همکار شما از جیبش نوار چند اینچی در آوردندندارم در مورد شورای موسس هم من نگفتم فقط ویژه ی روزنامه نگاران بوده حرف آخر اینکه من نه خواستم که از گفتن این خاطرات برای خودم موقعیت یا مکانی درست کنم سی سال بود که حرفی نزده بودم این بار هم به عنوان یک خاطره آن سال ها به خواسته ی همکار نازنینم لیدا آن صحبت ها را برای رادیویی که دوستش دارم به میان آوردم به دلیل پیامد های فاجعه باری که برای کشور و نسل های بعدی داشت افتخاری هم نمیکنم . میتوانید با معرفی خودتان اگر افتخار و آینده ای وجود دارد به خودتان اختصاص دهید با سپاس ایرج ادیب زاده

-- ایرج ادیب زاده ، Feb 13, 2009 در ساعت 08:06 PM