رادیو زمانه > خارج از سیاست > يک سر و هزار سودا > یک سر و هزار سودا؛ برنامه ۴۰ | ||
یک سر و هزار سودا؛ برنامه ۴۰۲۴ فوریه ۲۰۰۷ از وبلاگ تنها اگر دمی: مهم نیست از کجاشروع شود،چون بالاخره می گذرد، تمام می شود و فراموش می شود هر رنجی. اما هیچکدام اینها مهم نیست، مهم نیست که بزرگترین آرزویت، توانایی جویدن باشد. مهم نیست که آنقدر شیره معده ات مسکن جذب کرده باشد که ترشابه یک بستنی ساده را که بعد سه روز روزه ی زندگی با ولع خورده ای، با فشار روی فرش بریزی و شرمنده نگاه خسته مادرت بشوی که تازه آخ آخرشب اش را گفته وکمرش تقی صدا کرده و نشسته پای تلویزیون. هیچ مهم نیست که از درد، موهایت را آنقدر بکشی که جلوی سرت خلوت تر شود و به همه شامپوهای تقویت کننده روی میز با تمسخر نگاه کنی. اصلا مهم نیست که شب تا نیمه های صبح با حوله ای داغ توی راهروهای تاریک خانه راه بروی و خونابه تف کنی.و یا بارها و بارها توی دستشویی از دلپیچه و درد، اشک ات در آید، حتی این هم ذره ای اهمیت ندارد که از میان انبوه آدمهایی که ظاهرا دوستت بوده اند! بعد این همه روز، تنها صدای حالت چطوره؟ را از زبان یکی دو تایشان بشنوی و چشمت مدام به در است و گوشت مدام به زنگ که کدام ... پایش را می گذارد تو و اشک ها و محلول های ضدعفونی خشک شده و صورت ورم کرده و چشمان گود رفته ات را تحمل می کند و چندساعتی را با تو می گذراند. نه هیچ کدام اینها مهم نیست . حتی ذره ای. چیزی که مهره های پشتم را می لرزاند، آرزویی بود که شب قبل از این همه اتفاق توی دلم کردم و دیگر حتی جرات ندارم به زبانش بیاورم، آرزویی که فکر نمی کردم که اینقدر به من نزدیک است و حالا با تمام ناتوانی ام ازته دل فریاد می زنم، زندگی ام را با تمام روزمرگی هایش دوست ندارم، بلکه می پرستم. از میرزا پیکوفسکی: بزرگترین مشکلمان برای درک جهان این است که هرگز نخواهیم توانست بینهایت را بفهمیم، بینهایت دور را، بینهایت کوچک را، بینهایت بزرگ را، ازل را و ابد را. بینهایت قابل درک نیست. |