رادیو زمانه > خارج از سیاست > يک سر و هزار سودا > یک سر و هزار سودا؛ برنامه ۲۳ | ||
یک سر و هزار سودا؛ برنامه ۲۳۱۲ ژانویه ۲۰۰۷ از وبلاگ «نقاب»: "بردههاي ما بايد قبل از ازدواج از ما اجازه بگيرند. توي عروسيهامون هم زن و مردشون بايد هم برقصن هم كار كنن." چندی پیش رفته بودم چابهار ساحل درياي عمان و مردم خونگرم و مهربان آنجا به اندازه كافي حرف براي گفتن دارد. هنوز تو چابهار به خصوص اطراف آن بردهداري رونق دارد. مردم بعضي ديگر را برده خطاب ميكنند. اين بردهها ميراث سالهاي حضور پرتقاليهاست. خانهاي روستاها بردهها را خريده و برخي از آنها را به مباشران خود بخشيدهاند. اين بردهها نسل به نسل به ارث رسيدهاند و هرچند بعد از انقلاب حق مالكيت و تحصيل دارند، اما هنوز براي ازدواج بايد از صاحب خود اجازه بگيرند. بايد تمام بدون مزد براي صاحب خود كار كنند. از همه بدتر در مهمانيها و عروسيها به جز كار كردن، مجلس گرمكن هم هستند. بايد براي مهمانان بخوانند و برقصند. "تو يه عروسي به يكي از بردهها گفتيم تمساح برقصه. خيلي خوب رقصيد. فيلمشو ميآرم ببينين." با اين همه بردههاي شهر چابهار متعلق به كسي نيستند. برده نامي است كه اهالي چابهار بر سياه پوستان نهادهاند. پس از خروج پرتقاليها، بردههاي آنها كه از آفريقا به چابهار آورده شده بودند، به حال خود رها شدند و رفتند. اين گروه هرگز شان و منزلت اجتماعي مانند بقيه مردم به دست نياوردند. اين گروه اجازه ندارند با غير خود وصلت كنند. چندي پيش يكي از اهالي چابهار به اتفاق دوست سياهپوستش به عروسي فاميل رفته بود، ميزبانها مهمان سياهپوست را وادار ميكنند، برقصد. جا انداختن اين موضوع كه اين جوان سياهپوست برده نيست، يك دعواي جانانه را بين دوست او و فاميلش پديد آورده بود. روابط اجتماعي و فاصله طبقاتي بين سفيدها و سياهها و نظام خاص بردهداري موضوعي است كه ميتواند براي محققان اجتماعي بسيار جذاب باشد. از وبلاگ «سایه»: به این کانادایی ها نمی شه اعتماد کرد، تو روت می خندن، ولی پشت سرت می زنن، همه شون دورو هستن. به هندی ها و پا کستانی ها هم همین طور، اینا از فرهنگ انگلیسی همینو یاد گرفتن که پشت سرت توطئه کنن، حد اقل کاش اینم یاد می گرفتن که "کاری" کمتر مصرف کنن که اینقدر لباس و خونشون بو نده. این چینی ها هم که همه یبس هستن چقدر هم بد لباس. ما که اصلا جنس چینی نمی خریم، شوهرم خیلی بدش می یاد از چینی ها. فقط جنس پرتقالی! و برزیلی می خریم! راستی اینم بهت بگم که کامبوجی ها و سری لانکایی ها از دم دزدن! من یک جایی کار می کردم یه دختر کامبوجیه یه عالم دزدی کرد... اینها را که می گفت، من همین طور فکر و تصور بود که می امد توی ذهنم. یاد ظرف قرمه سبزی افتادم که توی اسانسور دست گرفته بودم و همسایه کانادایی گفت:" عجب بویی". بدون شک شنبلیلیه کمتر از کاری بو ندارد و همسایه کانادیی هم به خاطر دورویی نبود که از بوی غذا تعریف می کرد. بعد هم یاد دوست چینی ام افتادم که خوش لباس تر از او خوش است و خوش اخلاق تر از او هم خودش. کامبوجی و سری لانکایی نمی شناسم. به عمر هم در مورد اجناس برزیلی و پرتقالی نشنیده بودم. ولی ایرانی زیاد می شناسم. ایرانی دورو میشناسم که سر هم وطن از راه رسیده اش کلاه می گذارد به چه گشادی، ایرانی های خیلی بدلباس هم می شناسم که موهایشان را طلایی می کنند که شکل کانادایی ها بشوند و نمی شوند... فکر را قطع میکند: اون دختر افغانیه رو می بینی اون طرف نشسته؟ نژادپرسته!!! تو کلاس استاد داشت می گفت که اهالی بعضی کشورها دوست ندارن با کشورهای همسایه شون اشتباه گرفته بشن، مثلا چینی ها و ژاپنی ها یا اهالی امریکای جنوبی... بعد این دختر افغانیه برگشت گفت: مثلا ما افغانی ها با اون تاریخ چند هزارساله مون خیلی ناراحت می شیم وقتی بهمون می گن ایرونی! می خندم. ان قدر بلند که دختر افغانی بر می گردد و با اخم نگاهم می کند. |