رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۵ دی ۱۳۸۵

یک سر و هزار سودا؛ برنامه ۵

۲۵ دسامبر ۲۰۰۶

سوزن ته گرد:
هر آن چه می خواهی باش! هر چه می خواهی بکن! دلت اگر خواست، فرار کن! ولی بگو: «من فرار می کنم».

پرگلک:
اصلا بیا دوباره همون بازی قدیمی رو بکنیم!
بیا تو دوباره عاشق من بشو.منم دوباره تو رو اذیت می‌کنم.
خوبه؟

چون او گفتن:
يك عده يك گوشه نشسته‌اند منتظر. می‌پرسی اين‌جا نشسته‌ايد دست‌هاتان را زده‌ايد زير چانه‌تان كه چه؟ منتظر چی هستيد؟ می‌گويند ما منتظر چوپان ايم. منتظر ايم بيايد و ببردمان. گوسفند ايم. بگو به‌شان كه از اين خبرها نيست. بگو به‌شان كه شمايی كه من می‌بينم همه‌تان چوپان ايد. بگو به‌شان كه حواسشان را جمع كنند، آن طرف پيچ صاحب گوسفندها نشسته ازشان حساب و كتابش را می‌خواهد. از همه‌شان.

می نی مالیده:
تمام عمر تو حسرت اين موند که يکی يه بغل حسابی بکنتش ... حيوونی! کاکتوس.

لینک مطالب مرتبط

Share/Save/Bookmark