رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱ آذر ۱۳۸۷
نگاهی به کتاب «آخرین عشق کافکا»، نوشته‌ی کاتی دیامانت، ترجمه‌ی سهیل سمی

هستی کافکایی معشوقه‌ی کافکا

مجتبا پورمحسن
mojtaba@radiozamaneh.com

«زندگی واقعی و مستقل کتاب، تازه پس از مرگ نویسنده آغاز می‌شود»
کافکا

در جهان ادبیات، نام‌هایی هستند که فراتر از چهره‌ای ادبی، در هیات پدیده‌ای ظاهر شده‌اند. پدیده‌هایی که جهان منحصر به فرد خودشان را اختیار کرده‌اند و طبیعتاً نفوذ به هزار‌توی این دنیاها، جذابیتی است که کمتر علاقه‌مندی به ادبیات را بی‌نصیب گذاشته است.

یکی از این پدیده‌ها، فرانتس کافکا است. محاکمه، قصر، مسخ، گروه محکومین و... کافکا فقط به‌خاطر این آثار درخشان نیست که سوژه‌ی بحث‌های جدی فراوانی شده است. اهمیت فرانتس کافکا، در کافکا بودنش است.

جهان کافکایی

فلاسفه‌ی متاخر، جهان را به مثابه‌ی متن خوانش می‌کنند و با مردود شمردن معنای یکه، غایت متن را در تاویل‌ناپذیری‌اش می‌دانند.

به زبان ساده‌تر، هر چه متنی غنی‌تر باشد، امکان دست‌یابی به تاویل یا تاویل‌های مشخص از آن محدودتر می‌شود.

بنابراین ارزش متن، در میزان تاویل‌ناپذیری‌اش است. متنی که آن‌قدر غنی است که محصور در معنی یا معانی تعریف شده نیست، اعتباری جاودان می‌یابد. یعنی آن‌قدر تاویل به دست می‌دهد که نمی‌توان در تاویل یا تاویل‌هایی خاص محدودش کرد.

جهان نویسنده نیز به ترتیبی که گفته شد، اعتبارش را مدیون پیچیدگی است. به همین دلیل است که معمولاً کتاب‌های متعددی درباره‌ی یک نویسنده نوشته‌ می‌شود.


دورا دیامانت، آخرین معشوقه کافکا

اما جهان کافکا، یکی از متفاوت‌ترین‌هاست. هر از چندی حتا با پیدا شدن یک نامه‌ی کوتاه از این نویسنده، انبوهی از مقالات و کتاب‌ها درباره‌ی او نوشته می‌شوند.

کتاب «آخرین عشق کافکا» علاوه بر این‌که تلاشی در همین جهت است، از این نظر که به زندگی یکی از مهم‌ترین شخصیت‌های زندگی کافکا می‌پردازد، ارزشی دو‌چندان پیدا می‌کند.

کتاب «آخرین عشق کافکا» زندگی‌نامه‌ی دورا دیامانت نیست. اگر‌چه جزییات زندگی او هم در کتاب آمده، اما کتاب، به هستی دورا دیامانت می‌پردازد و سعی می‌کند از این دریچه نقبی به هستی کافکا بزند.

ماجرای نوشتن این کتاب هم جالب است. کاتی دیامانت، نویسنده‌ی کتاب در سال ۱۹۷۱ در دانشگاه جورجیا با این سوال استادش مواجه می شود که: «شما از بستگان دورا دیامانت هستید؟»

جواب منفی کاتی، استادش را وا می‌دارد تا در جملاتی کوتاه دورا دیامانت را معرفی ‌کند:«او آخرین محبوب کافکا بود. عاشق هم بودند. کافکا در آغوش او مرد و او آثار کافکا را سوزاند.»

این جرقه کافی بود تا دانشجوی دانشگاه جورجیای آمریکا را به سوی کنکاش در هویت دورا بکشاند. جست‌و‌جوی کاتی، پرده از زندگی پر‌تلاطم دورا برمی‌دارد.

جدای از اطلاعات ارزشمندی که این کتاب ارایه می‌کند، شیوه‌ی نگارش آن هم حداقل برای ما فارسی‌زبانان تازگی دارد. کاتی به شیوه‌ای «عینیت‌گرایانه» به زندگی دورا پرداخته است.

او در مقدمه‌ی کتاب با نقل قولی از دورا که در مصاحبه‌ای در سال ۱۹۴۸ عنوان کرده بود، شیوه‌ی کارش را توضیح می‌دهد:

«من عینیت‌گرا نیستم و نمی‌توانم باشم. بنابراین این واقعیات نیستند که تا این حد اهمیت دارند؛ بلکه مساله صرفاً مساله‌ جو و حال و هواست. داستانی که باید برای‌تان بگویم حقیقتی نهفته دارد، و ذهنیت بخشی از آن است.»


تصویر جلدِ کتابِ «آخرین عشق کافکا»

زندگی کافکایی دورا

کتاب «آخرین عشق کافکا» با شرح چند و چون زندگی دورا، ردپای کافکا را در زندگی او دنبال می‌کند. زندگی دورا و کافکا پیش از آشنایی، شباهت‌هایی با هم داشت. هر دوی آن‌ها متمردینی بودند که از بافت فکری خانوادگی در حال گریز بودند.

میل به گریز کافکا از پراگ را اگر به ناآرامی درونی او نسبت دهیم، بی‌علاقگی دورا به لهستان را باید تلاش او برای فرار از قوانین سخت مذهبی جاری در خانواده‌اش قلمداد کرد.

آشنایی کافکا با دورا در دو سال آخر زندگی‌اش، پرده‌ی دیگری از همان سویه‌ی ناخوشایند زندگی در نگاه کافکا بود.

«ارواح خبیث»‌ی که وقتی در لحظاتی او را رها ‌کردند؛ ناقوس پایان عمر کافکا را زودتر از زمان معمول به صدا در آوردند تا کافکا حتا تا زمان مرگ هم نتواند به آرامش برسد.

کافکا، پراگ و دیگر چیزهای ناخوشایند زندگی‌اش را «ارواح خبیث» می‌نامید.

در روزهایی که کافکا در حال احتضار بود، میل او به زندگی و ناکامی‌اش در جدال با زندگی؛ دورا را با سویه‌ی کافکایی هستی رو به رو ساخت. اگر ورود دورا به این جهان (حداقل به ظاهر) اختیاری بود، باقی ماندن در آن خارج از اراده‌ی او به نظر می‌رسید.

زندگی دورا در کنار کافکا سبب شد در همان مجال کوتاه، کافکا تصویری روشن‌تر و قابل درک‌تر را از جهان ذهنی‌اش به دست بدهد.

کافکا جایی گفته بود: «‌مرد فقط هنگامی خویشتن‌اش را به تمامی درک می‌کند که عاشق یا در آستانه‌ی مرگ باشد.»

اما در سال‌های ۲۴ ـ ۱۹۲۳، کافکا هم عاشق بود و هم در آستانه‌ی مرگ. بنابراین بسیار قادر به درک خویشتن خود بود. نتیجه‌ی درک کافکا از هستی خود، چیز دیگری است، اما زندگی در کنار دورا، تصویری ملموس‌تر از جهان گروتسکی کافکا را فاش ساخت.

زندگی آرام کافکا و دورا در برلین، نشانگر جنس ناملایماتی بود که کافکا آن‌ها را به «‌ارواح خبیث» تعبیر می‌کرد. غایت آرامش کافکا، نشستن پشت میز کار و نوشتن زیر نور کم‌سو و «‌زنده»ی پیه‌سوز بود.

اقامت چند ماهه کافکا در کلینیکی در وین، دورا را بر آن داشت تا «‌خود» را به مقدار لازم خلاصه کند یا به «‌خود» وسعت بدهد تا در چارچوب تزلزل زندگی کافکا جای بگیرد.

او در آسایشگاه هوفمان، چنان شد که کافکا برای لحظاتی از زندگی شیرین آکنده از وحشت لذت ببرد. تناقض شیرینی و هولناکی زندگی‌ بخش مهمی از جهان‌بینی کافکا را شکل می‌داد.

او متوجه شده بود شیرینی زندگی در معدود لحظاتی است که انسان هولناکی‌اش را فراموش می‌کند و البته کافکا تجسم انسانی بود که چون از این واقعیت تکان دهنده آگاه بود به سختی موفق می‌شد که برای لحظاتی آن را فراموش کند.


فرانتس کافکا

دورا در آسایشگاه هوفمان با درک ساختار فکری کافکا کوشید با جعل واقعیت‌ها، لحظات خوش زندگی او را پایدارتر کند. به همین دلیل است که ماکس برود می‌گوید به‌هیچ‌وجه صلاح نیست که کافکا به بیمارستان مجهزتری منتقل شود، چرا که ممکن است متوجه وخامت بیماری‌اش شود.

جهان کافکا در آخرین روزهای عمرش، همان بود که در آثارش به چشم می‌خورد. او عاشق زندگی بود، اما زندگی برای او واقعیتی تحقق نایافته و نشدنی بود:

«‌کلاغ‌ها می‌گویند که یک کلاغ تک می‌تواند افلاک را نابود کند. در این باب هیچ شکی نیست، اما این مساله علیه افلاک نیست، چون معنای افلاک فقط این است «ناممکن بودن کلاغ‌ها» (‌صفحه‌ی ۳۹۱ ـ به نقل از دفاتر یادداشت آبی کافکا)

زندگی کوتاه دورا در کنار کافکا، گویی او را متقاعد می‌کند که بی‌رحمی جبر تاریخی را بپذیرد. دورا با آغاز جنگ جهانی به جرم عقیده و نژادش مجبور به ترک آلمان می‌شود.

روی تلخ تاریخ است که او هم‌چون بسیاری از مهاجرانی که به شوروی گریختند، قربانی تصفیه‌های سیاسی استالین می‌شود. البته که شانس با او یار بود که توانست شوروی را ترک کند.

او که در آلمان با یک کمونیست ازدواج کرده و صاحب دختری شده بود، هر طور که شده خودش را به هلند و از آنجا به انگلیس رساند. اما در انگلیس هم به‌عنوان «اجنبی، دشمن» در جزیره آو‌ایل آومن حبس می‌شود.

نکته‌ی قابل تامل زندگی دورا این است که او در هر سرزمینی، متهم به عدم وفاداری می‌شد. در آلمان به دلیل عدم وفاداری به ملی‌گرایی، در شوروی به اتهام عدم وفاداری به کمونیسم و در انگلیس به‌عنوان یکی از بیگانگانی که مقامات در‌‌‌‌مورد وفاداری آن‌ها اطمینان کامل نداشتند»؛ به حاشیه رانده شد.

حتا محققان زندگی کافکا نیز از تشر زدن به دورا ابایی نداشته‌اند. مهم‌ترین عنوان اتهامی دورا از نظر آنان، سوزاندن آثار کافکا بود.

آن‌ها معتقد بودند حتا اگر خود کافکا بر سوزاندن آثارش اصرار داشت، دورا حق نداشته نوشته‌های نویسنده‌ی بزرگی مثل کافکا را به آتش بسپارد.

این افراد با بی‌رحمی منحصر به فردی نشیب‌های مداوم زندگی دورا را نادیده می‌گرفتند. اما دورا با هدف حفاظت از جان خود و محافظت منطقی از میراث کافکا مجبور شده بود بعضی از نوشته‌های او را بسوزاند.

سیر زندگی دورا پس از کافکا، دقیقاً جهانی کافکایی است که در آن انسان در محاکمه‌های ناگزیر به جرم‌های غیر‌ملموس محکوم می‌شود. دورا اگر نوشته‌های کافکا را حفظ نکرد، اما کوشید تا خدشه‌ای به «‌هستی» کافکا وارد نشود.

شاید آن‌ها که دورا را به میراث‌کشی متهم می‌کردند، از دورا انتظار قهرمانی را داشتند که از میراث قهرمانی دیگر به نام کافکا مراقبت کند. در حالی‌که این تلقی مطلقاً با زندگی فرانتس کافکا مطابقت نداشت.

جهان بی‌رحم کافکا، آن‌چنان فاقد معنایی انسانی بود که باور به وجود قهرمان و زندگی قهرمانانه، باوری عبث به نظر می‌رسید.

دورا تا پایان عمرش با وجود آن‌که از مصاحبه درباره‌ی زندگی کافکا امتناع می‌کرد، اما در معدود گفت و گو‌های‌اش به هرگونه تصویرسازی افسانه‌ای از کافکا معترض می‌شد:

«‌دورا بعدها در مورد کافکای این دوره نوشت: حس‌گرا مثل حیوان یا مثل بچه. نمی‌دانم این تصور کافکای عارف از کجا آمده‌؟»(‌صفحه‌ی ۱۸۴)

دورا در پاسخ به کسانی که کنجکاو زندگی جنسی کافکا بودند، با ‌ابهام هرگونه روند عجیب در زندگی شخصی او را منکر می‌شد.

از نظر دورا، کافکا یک انسان معمولی بود که هدفش نه تغییر مسیر تاریخ، بلکه تلاش برای هم‌زیستی مسالمت‌آمیز با جبر تاریخی بود.

دل مشغولی‌‌های کافکا را می‌توان در جملات کوتاهی که از او نقل شده است، شناخت:

«‌چه شگفت‌انگیز است، نه؟ یاس ـ در حال خشک شدن آب می‌خورد، تلپ تلپ آب می‌خورد. اما مردی که رو به خشک شدن و مردن است نمی‌تواند آب بخورد.» (‌همان)


تصویر جلد کتابِ ترجمه‌ی «آخرین عشق کافکا»

کافکا، صهیونیست بود؟

علاقه‌ی کافکا به یهودیت باعث شده که دوستداران کافکا در هر کتابی که درباره‌ی او منتشر می‌شود، به دنبال یافتن پاسخ این سوال باشند. آیا کافکا صهیونیست بود؟

یکی از تفاوت‌های بارز دورا و کافکا، نگاه متفاوت‌شان به دین بود. هر چقدر که دورا به‌خاطر تجربه‌ی زندگی در حصار سخت‌گیرانه‌ی یهودیت، از دین گریزان بود، کافکا گرایش شدیدی به دین داشت.

البته کافکا در کتاب «‌فرانتس کافکا: یک زندگینامه» ماهیت ایمانش را توضیح می‌دهد:

«‌انسان بدون اعتقاد راسخ به وجود چیزی فناناپذیر در درونش نمی‌تواند زندگی کند» (‌صفحه‌ی ۴۱۷)

اتفاقاً دینداری کافکا بیش از آن‌که ایمان‌محور باشد، مبتنی بر شی‌وارگی بود. او نه دین، که آیین دین را دوست می‌داشت. چرا که نیاز او به دین، خاصیت تسکینی دین بود، نه معنابخشی آن.

در کتاب « آخرین عشق کافکا» چندبار به علاقه‌ی کافکا به آیین دین یهود اشاره می‌شود.

«بعد از صرف شام، کافکا و دورا باز هم با هم حرف زدند. وقتی کافکا که خودش دانشجوی ساعی یهود بود، متوجه شد زبان یهودی دورا عالی است، از او خواست با صدای بلند چیزی را قرائت کند...» (‌صفحات ۲۲ و ۲۳)

در ادامه‌ی همین جملات گفته می‌شود که پدر دورا از طرح صهیونیست‌ها برای احیا کردن زبان عبری به‌عنوان زبان اجباری و ملی فلسطین منزجر بود و دورا را از شرکت در کلاس‌های ویژه‌ی عبری برای دختران و زنان که توسط گروهی صهیونیست در بندزین اداره می‌شد منع کرده بود.

در این سطرها نویسنده در نظر دارد به‌طور غیر‌مستقیم نتیجه بگیرد که علاقه‌ی کافکا به یادگیری زبان عبری، به معنای علاقه‌اش به صهیونیسم است.


پرتره‌ای از فرانتس کافکا، کاری از اندی وارهول

زمانی که در روزهای پایانی زندگی کافکا، او تصمیم می‌گیرد برای پدر دورا نامه بنویسد و دورا را از او خواستگاری کند؛ علاقه‌اش به دین یهود را به رخ می‌کشد. او می‌گوید:

«‌به معنایی که پدر دورا در نظر دارد مذهبی‌ای به تمام معنا نیست، اما نادمی است در عطش بازگشت، و از این‌رو امیدوار است که در محفل خانوادگی چنین مرد پرهیزگاری پذیرفته شود.» (‌صفحه‌ی ۱۷۴)

یکی از فصل‌های کتاب «‌آخرین عشق کافکا»، «سفسطه‌ی ارض موعود» نام دارد. این عنوان، نظر مخاطب را بسیار جلب می‌کند اما لااقل در ترجمه‌ی فارسی کتاب، خبری از استدلال درباره‌ی «‌سفسطه‌»ی ارض موعود نیست.

حتا در صفحات این فصل کمتر نامی از اسراییل برده شده است. من متن اصلی این کتاب را ندیده‌ام، اما ممکن است مترجم به قصد فراهم آوردن شرایط انتشار کتاب در ایران، صفحاتی از این فصل را حذف کرده باشد.

با این وجود حتا اگر بپذیریم که کافکا به «‌ارض موعود» و اسراییل اعتقاد داشته، نمی‌توان قبول کرد که اعتقاد او، هم‌سنگ باور دوست نزدیک‌اش ماکس برود بوده است.

به نظر می‌رسد اعتقادات دینی کافکا به‌رغم پررنگ بودن، عمقی نداشته است و به همین دلیل پیدا شدن جملاتی که اعتقاد یا عدم اعتقاد او به صهیونیسم را اثبات کند، اعتبار چندانی ندارد.

چرا که در اندیشه‌ی کافکا، دین هدف نیست، ابزاری برای تحمل جبر زندگی است.

Share/Save/Bookmark

در همین رابطه
مارک گلبرت: کافکا صهیونیست بود
کافکا و پورنوگرافی؟؟
«محاکمه»؛ تنهایی کافکاوار

نظرهای خوانندگان

آقاي پور محسن هميشه مطالب شما مرا وادار به گذاشتن كامنت مي كند
همين
http://sahasara.blogfa.com/

-- هيوا ، Sep 9, 2008 در ساعت 04:15 PM

كاش به ترجمه‌ي آزارندهِ كتاب هم اشاره‌اي مي‌كرديد. هرچند كه همين چندتا جمله هم كه از متن كتاب نقل قول كرده‌ايد ضعف ترجمه و ناتواني مترجم را نشان مي‌دهد:

«بنابراين اين واقعيات هستند...»
«مسئله صرفا مسئله‌ جو و حال و هواست.»
«داستاني كه بايد برايتان بگويم حقيقتي نهفته دارد، و ذهنيت بخشي از آن است.»
«معناي افلاك فقط اين است "ناممكن بودن كلاغ‌ها".»
«انسان بدون اعتقاد راسخ به وجود چيزي فناناپذير در درونش نمي‌تواند زندگي كند.»
«به معنايي كه پدر دورا در نظر دارد مذهبي‌اي به تمام معنا نيست، اما نادمي است در عطش بازگشت، و از اين رو اميدوار است كه در محفل خانوادگي چنين مرد پزهيزگاري پذيرفته شود.»

ضمنا، قابل توجه داوران جايزه‌ي روزي روزگاري! به نظر من اين كتاب «مورد» بسيار بسيار مناسبي است تا برنده‌ي آن جايزه شود.

-- بدون نام ، Sep 10, 2008 در ساعت 04:15 PM

مجتبی عزیز، چند تا سئوال: «فلاسفه ی متاخر» چه کسانی هستند؟ بعد: «جهان را به مثابه ی متن خوانش می کنند» یعنی چه؟ یعنی جهان را مثل متنی می خوانند؟ «خوانش جهان» یعنی چه دوست من؟ « و با مردود شمردن معنای یکه، غایت متن را در تاویل ناپذیریاش می دانند.» آیا منظورت این است که این فلاسفه ی متاخر، می گویند، نمی توان از یک متن فقط یک برداشت کرد؟ یا این که اساسن «غایت متن» را در «تاویل ناپذیر» بودن آن می دانند ؟ (که در این صورت حتا امکان یک تاویل هم موجود نیست) «غایت متن» یعنی چه؟ آیا منظورت «غنای متن؟» است؟ آیا می خواهی بگویی، متن نباید تاویل پذیر باشد یا این که باید آن چنان ساخته و پرداخته باشد که اجازه ی چندین و چند تاویل را بدهد؟ وقتی معیار تعیین «ارزش متن»، «تاویل ناپذیر بودن» آن است، چگونه می شود آن قدر تاویل به دست بدهد که نتوان در یک یا چند تاویل محدوداش کرد؟ در ادامه می نویسی: «متنی که آن قدر غنی است که محصور در معنی یا معانی تعریف شده نیست.» گمان می کنم منظورت از «معنی» یا «معنانی» همان تاویل باشد. مگر نه؟ و تو خوب می دانی که «معنی» و «تاویل» دو مقوله ی متفاوت اند. «جهان نویسنده نیز به ترتیبی که گفته شد، اعتبارش را مدیون پیچیدگی است.» مجتبی جان آیا «جهان نویسنده» و «متن» را یک سان گرفته ای؟ و «تاویل ناپذیری» را مترداف ِ «پیچیدگی»؟
دوستدار ناصر
...................................
پورمحسن: ناصر جان، اولا در مورد تاویل‌ناپذیری و تکثر معنا، ارجاعت می‌دهم به همان فلاسفه متاخر که شامل فیلسوفان پساساختارگرا و آن دسته از ساختارگرایانی است که پساساختارگرایی از دل اندیشه‌هایشان بیرون آمد. اتفاقا خوب شد پرسیدی. تاویل‌ناپذیری غایت یک متن است. یعنی چه؟ یعنی این‌که نهایت تحقق یک متن، امکان حداکثر تاویل (بی‌نهایت) است که تاویل‌پذیری‌اش را ناممکن می‌سازد. گاهی در مقاله‌ها در تعریف همین مفهوم به جای تاویل‌ناپذیری، از کلمه تاویل‌پذیر استفاده می‌کنند. اما متنی که تاویل‌پذیر است محدود به چند تاویل خاص است. با تمام ارداتی که برایت قائلم فکر می‌کنم در این مورد دچار اشتباه لفظی شده‌ای. تاویل‌ناپذیری به معنای بی‌معنی بودن نیست. به معنای حداکثر امکان تحقق معناست. در ایران متاسفانه به اشتباه تاویل‌پذیری را مثبت و تاویل‌ناپذیری را منفی حساب می کنم که کاملا اشتباه است. (حرفم مستدل است. اگر لازم دیدی بگو تا همین‌جا رفرنس بگذارم برایت)
اما درباره غایت، غایت در فرهنگ دهخدا به معنای نهایت است. «غایت یک متن به تاویل ناپذیری است» به معنای ان است که نهایت تحقق یک متن به تاویل‌ناپذیری‌اش است. مترجمان شناخته شده و بزرگ آثار فلسفی به درستی به جای کلمه نهایت از غایت استفاده کرده اند. چرا که نهایت بیشتر میل به پایان دارد تا آن چیزی که در زبان فارسی از کلمه‌ی «غایت» گرفته می‌شود.
بله جهان نویسنده را مساوی متن گرفته‌ام. چون همان‌طور که در متن توضیح داده‌ام، پساساختارگرایان (پست استراکچرالیست‌ها) و دیکانستراکشنیلیست‌ها نه تنها جهان نویسنده را، بلکه هر چیزی که هستی دارد را متن می‌پندارند. البته نه اینکه انها متن بپندارند، اعتقاد دارند که هرچیزی که هستی دارد متن است. اتفاقا این نگاه همه چیز را ادبیات می‌انگارد و جهان سیاسی را هم متنی ادبی تلقی می کند. بحث پیچیده تر از آن است که اینجا توضیح دهم. کتاب‌های بسیار بسیار زیادی توسط چهره‌های سرشناس در این مورد نوشته شده است که باز هم اگر خواستی رفرنس معرفی می کنم برایت. اما من وقتی دارم این کتاب را نقد می‌کنم (نقد یعنی همان خوانش، چون از نگاه پست استراکچرالیست‌ها، متن بدون خواندن وجد ندارد که نقد معنایی تشخیص سره از ناسره داشته باشد) به‌صورت اجمالی اشاره‌ای می کنم که دارم بر چه اساس حرف می زنم.
درباره پیچیدگی هم بله، تاویل‌ناپذیری می‌تواند شامل پیچیدگی هم باشد اما همه معنایش این نیست. به عبارت دیگر پیچیدگی شرط لازم و کافی برای تاویل‌ناپذیری نیست و ارزش تلقی نمی‌شود. اما متنز تاویل‌ناپذیر، پیچیدگی‌ای از جنس سادگی دارد.
(باز هم اگر سوالی داری بگو لطفا تا در حد بضاعتم توضیح بدهم)
قربانت
مجتبا

-- ناصر غیاثی ، Sep 10, 2008 در ساعت 04:15 PM

برای آشنایی بیشتر با این کتاب این مقاله را به ترجمه اینجانب مطالعه فرمائید: http://roushangari.blogfa.com/post-304.aspx

-- ali mohamad tabatabai ، Sep 10, 2008 در ساعت 04:15 PM

جهان بی‌رحم کافکا، آن‌چنان فاقد معنایی انسانی بود که باور به وجود قهرمان و زندگی قهرمانانه، باوری عبث به نظر می‌رسید.
بهتر کتاب گفتگو با کافکا را بخونی تا در این جمله تجدید نظر کنی

-- بدون نام ، Nov 21, 2008 در ساعت 04:15 PM