رادیو زمانه > خارج از سیاست > گالری زمانه > مادران سرزمین من (۱) | ||
مادران سرزمین من (۱)دلخوش بودیم آن روزها به پروانهای و بادبادکی. دلخوش میماندیم به نان گرمی که پدر میآورد. بوی میکشیدیم همهی هوای خانه را بوی مادر! بوی کبابی که در دیگدان روی فتیله کوتاه چراغ نفتی انتظار بازگشتمان از مدرسه را میکشید و ما نمیآمدیم چرا که آن دم کتابهایمان را سنگ دروازه کرده بودیم و سر بهدنبال توپ فریادمان کوچههای محله را میانباشت. مادر بود که نگران از دیر کردنمان، چادر نمازش را به سر انداخته و کوچههای خاکی محله را زیر پا در میکرد تا پیدایمان کند بعد حکایت دست او بود و آستین ما کشاکشی آمیخته به التماس و خنده. به گاه تشرهای پدر نیز باز برایمان پناه بود وهم پناهگاه. خستگیهایش را پشت لبخندی پنهان میکرد و گرسنگیاش را با سیری ما سیر میکرد. دیرتر به سفره میآمد و زودتر دست میکشید. همو بود که هم گاه رسیدن نوروز را با بشقابی گندم خیس به یادمان میآورد و سمنویی که همهمه بپا داشتن دیگش خاموشی یک نواخت محله را بر هم میزد. سپیدی چادرش در کشاکش آمد و رفتها بود که به یادمان میآورد سفره بیبی سه شنبه در کوچه پشتی حیاط مدرسه آفاق (خونه مرحوم عزیز السلطنه) را هنوز فراموش نکرده است در آن روزگار بیرادیو و بیتقویم. در خم خاکی کوچهها قد کشیدیم و او پیر و پیرتر شد اما هنوز بر روی قرآنش خم میشد و هنوز حافظ میخواند. - چشمهایم کمسو شده مادر! بازگشتیم. برایش از فرنگ عینک آوردیم. گلستاناش را آورده بود تا حکایتی بخواند. به کوچه زدیم به واکاوی به یافتن بخشی جامانده از ما در پشت دیوارهای کوتاه مدرسه عسجدی! محله اما دیگر آنی نبود که ترکش گفته بودیم. کوچهها آسفالت شده بود اما خالی از رنگ و بوی کاهگل بی بوی عطر یاس و پیچ امین الدوله. نه میراب مانده بود و نه دوره گرد و طحاف تا که آوازشان کوچه را باز پرکند که گل به سر دارم خیار! سوپر مارکتی دو نبش همه احتیاجات را با تلفنی میآورد و سالنهای پیتزا فروشی با لقمههایی غریبه انباشته از پنیرهایی که کش میآید! با بوی غربت آدمهای خسته ای که با شنیدن نمره نوبتشان خاموشانه سینی پلاستیکی سهم خویش را از گارسون میستانند و در سکوت یا همهمهای بیروح با چنگالی پلاستیکی بر بشقابهای کاغذی خم میشوند و در کشاکش کش لقمهها! یاد عطر پلو زعفرانی و قورمه سبزی مادر را با بغضی پنهانی فرومیدهند و سیرمیشوند از این همه زندگانی!! دامن امن مادر کجاست؟ کجاست این روزها که باز گم شدهایم. در غربت شهرهای بیرحم. در همهمهی بخشنامهها و روزنامهها و تقویمها و رادیوها. مادر فراموش شده است و ما... گم شدهایم. نسلی گمشده. این روزها زندگی چیزهایی کم دارد. خیلی چیزها. این طور نیست!؟ عباث!
تصاویر بیشتر و بخش نخست مادران سرزمین من را در «گالری زمانه» ببینید. **************************************
|
نظرهای خوانندگان
Abass jan mesle hamishe alye bod matnet besiyar por manast va aksat mesle hamishe binazire az dinet aksat koli chezhaye por mafhom mishe gereft
-- sarvenaz salehian ، Jul 28, 2007 در ساعت 09:11 PMاین چهره ای از ایران ماست که کمتر کسی می بیند کمتر عکاسی به سراغش می رود کمتر انعکاسی در رسانه های غربی دارد. اما ایران همه ایران است. همه مادران ایران هم آنها که دیده می شوند هم آنها که قراموششان می کنیم. عباث دست مریزاد!
-- مهدی ، Jul 28, 2007 در ساعت 09:11 PMمن که اون روزها نبودم
-- سیاوش ، Jul 28, 2007 در ساعت 09:11 PMولی هر چی بوده از الان بهتر بوده
و مادر که همیشه یه جور بوده
همیشه خوب
salam abas jan...
-- Mohammad Tajeran ، Jul 28, 2007 در ساعت 09:11 PMvase hamine ke mikham bargardam vase didanesh ke hame zendegime..
sahme to chist ? joz zareh ee bodan..
zareh ee yad ke az daroone to bar mikhizad va digaran az an sarkhoshand?
pas bash...
bash o bodanat ra nesare digaran kon.
be zoodi mibinamet dost
سلام نميدونم چی بايد بگم.ولی دلم خيلی گرفته و برای مادرم دلتنگم. خوشبحالتون که نعمتی مثل مادر داريد قدرشو خيلی بد ونيد و برای سلامتيش دعا کنيد و سعی کنيد تا هست لااقل يک قطره از دريای بيکرانشو جبران کنيد. باميد سلامتی تمام مادران.
-- MAJID - Florence ، Jul 28, 2007 در ساعت 09:11 PMاز طرف «كوهرنگ»، بهطرف «آقا بزرگ»راه افتاديم و...
-- ح.ش ، Jul 28, 2007 در ساعت 09:11 PMدر راه هر كجا كه ميايستاديم تا عكسي بگيرم،دقيقا همين چهرهها را ميديدم كه با برق«مظلوميت»خاصشان، من شهرنشين را شرمندهي خود ميكرد!
بدجوري...
دوست گرامي ح ش منظورتون سر اقا سيد هست لابد به هر حال خوشحالم كه ياد اون ديار افتاديد خوب است كه عكس اين چنين يادمان بياورد .
-- عباث ، Jul 29, 2007 در ساعت 09:11 PMمن خاك پاي اين مادران هستم من انها را درك
-- علي خمسه مها بادي ، Jul 30, 2007 در ساعت 09:11 PMمكنم چون مادر خودم هم از همين قشر زحمت
كش هست او يك عشاير غيور است
خدا حفظشان كند
عکس های بسیار دیدنی و زیبایی بود، با موضوعی بکر که تا حالا ندیده بودم کسی به سراغ این موضوع رفته باشه.
-- شهرزاد ، Jul 30, 2007 در ساعت 09:11 PMممنون از کار زیبای این عکاس هنرمند و از شما مسئولین رادیو زمانه
به مناطق فراموش شده ايران بياييد و از نزديك با زندگي قشر بزرگ زحمتكش كشاورز كه نه سن بازنشستگي مي شناسد و نه شب و روز با اينها ارتباط برقرار كنيد آنهم نه براي گرفتن يك عكس بلكه براي گرفتن يك دست . يا مهدي. حق نگهدارتان
-- مهدي ، Jul 30, 2007 در ساعت 09:11 PMعباس عزیز
-- اختر ، Jul 31, 2007 در ساعت 09:11 PMعکس های بسیار زیبایی بودند. دستتون درد نکنه. عکس ها منو با خودشون به دیارم ؛ سرزمین بختیاری بردند.
موفق باشید
اختر ـ کلن
عباث عزيز
-- ح.ش ، Jul 31, 2007 در ساعت 09:11 PMاسم «آقا سيد» را به اشتباه نوشته بودم «آقا بزرگ»... ممنون از توضيحات.
در جوار آن تخته سنگي كه روايت ميشود «آقا سيد» آن را از حركت باز داشته،دمي نشستم و فكر ميكردم كه چهطور اين نيروي ماورايي در برخي از ما انسانهاي 2 پا حلول ميكند؟!
از كنار گنبد و بارگاه «آقا سيد» ميتوان به شهر متروكه و «ماسوله»مانند عشاير، اشراف داشت.
عکسهای عمیق و اصیلی است
-- سلام ، Jul 31, 2007 در ساعت 09:11 PMایکاش از مادران امروزی یا شهری نشین هم زحمتش را بکشید
abbas jan salam ta akse aval ra dar safheye asli didam fahmidam ke kare toe . mesle on mogheha hamchenan keif kardam . dastet dard nakone . dar zemn in ghesmat marbot be sarvi mishe bebin donya cheghadr kochake ke toro dar kenare kare abbas pida kardam engar dobare hame dar kenare hamim. hese khili khobi ba didane esme to va abbas pida karadam . zendeh bashid . mitra
-- mitra ، Jul 31, 2007 در ساعت 09:11 PMاگر از روزگار خسته بشم حتما به نگاه این مادر و فرزند خیره می شوم.
-- غریبه ، Jul 31, 2007 در ساعت 09:11 PMچرا درج نشده كامنتها؟
-- ح.ش ، Jul 31, 2007 در ساعت 09:11 PMاين حس مشترك مرا واداشت تا شعرم را در ستايش مادران سرزمينمان برايتان ارسال نمايم:
-- عليرضا پارساي لتينگاني ، Aug 2, 2007 در ساعت 09:11 PMخطوط چهره ات مادر
ردي از شلاق بي رحم زمان است
كمي سوي چشمانت
زاشك و آه سوزان است
خميده پشتت از بار سترگ غيرت و پاكي
تويي مايه فخرم در اين دنياي ناپاكي
جالب است اما اينهم از تبعات نفت 70 دلاري ديگه فقر سراسر اين مرزو بوم را فرا گرفته است
-- داريوش ، Aug 5, 2007 در ساعت 09:11 PMواقعا یادش بخیر...
-- هاله ، Aug 12, 2007 در ساعت 09:11 PMسنم زیاد نیست،
اما من هم چنین خاطرات زیبایی دارم که همیشه دلم براشون تنگ میشه.
موافقم،
این روزها زندگی خیلی چیزها کم دارد.
اصلا ما زندگی می کنیم؟؟؟
yjivko azwuhmtfn mngyqc ezhtcxqid pcvxq gzwplh awvyp
-- snmtkge msfpnw ، Mar 4, 2009 در ساعت 09:11 PM