رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱ دی ۱۳۸۹
گزارش زندگی- شماره‌ی ۱۸۶

عباس میلانی

شهرنوش پارسی‌پور

«عباس میلانی»، متفکر قابل تاملی‌ست. او بسیار سختکوش است. آشنایی من با او به سالی بازگشت می‌کند که برای نخستین‌بار به آمریکا آمدم. میلانی در آن موقع استاد کالج نوتردام بود. او یکی از کسانی‌ست که همیشه نهایت لطف را به من داشته است. او را در زمانی دیدم که در آستانه‌ی بیماری روحی خود بودم. میلانی در آن موقع هنور با جین، همسرش ازدواج نکرده بود. آنها نامزد بودند و به خاطر می‌آورم که به اتفاق برای خوردن خوراک به رستوران «فض» رفتیم که یک رستوران ایرانی بسیار موفق در آمریکاست.

Download it Here!

در همین زمان بود که متن ماشین شده‌ی «عقل آبی» را به او دادم. در هنگام نوشتن این کتاب تا آستانه‌ی جنون رفته بودم و بازگشته بودم. متن را پیش از آن به کسی دیگری داده بودم که بخواند و او اغلب یادداشت‌های بی معنایی در کنار صفحات نوشته بود. هنگامی که از شهر آیوا به عباس میلانی زنگ زدم تا بدانم کتاب را خوانده است یا نه تاکید کرد که خوانده است و پرسید: کدام احمقی این یادداشت‌ها را نوشته؟ او بسیار از کتاب خوشش آمده بود. ناشر که در آمریکا زندگی می‌کرد به خواهش من از عباس میلانی خواست تا مقدمه‌ای بر این کتاب بنویسد که نوشت. این مقدمه زینت‌بخش چاپ پارسی کتاب شد.

بر این پندارم که «عقل آبی» رشته‌ی دوستی ما را محکم‌تر کرده است.

عباس میلانی مردی جدی‌ست. اغلب دیده‌ام که افراد این صفت را در او برنمی‌تابند. برخی نیز او را مدعی و مغرور می‌دانند. در حقیقت جامعه‌ی ما رشد به معنای تکیه برخود را برنمی‌تابد. جامعه‌ی ما هنوز جامعه‌ای قبیله‌ای‌ست و باور ندارد که شخصی می‌تواند با تکیه بر فضیلت‌های خود رشد کند. همه اغلب در جست‌وجوی پیدا کردن پارتی و حامی هستند، اما این واقعیتی‌ست که میلانی بر تاکیه برخود رشد کرده است. شاید هنگامی که ما با تکیه برخود رشد می‌کنیم دارای «من» می‌شویم. این «من» نه نشانه‌ای از غرور در خودش دارد و نه «مدعی»ست. بلکه من با «بنده» و حالت تبعی آن، «ما» فرق دارد. در جامعه‌ی ما باور این که می توان «من» بود کار مشکلی‌ست. پس عباس میلانی دارای یک «من» است و از این قرار در چشم برخی از مردم مغرور می‌نماید.


دکتر عباس میلانی / عکس: pars times

او نیز همانند بسیاری از متفکران جهان در آغاز کار چپ‌گرا بوده است، اما چنین به نظر می‌رسد که با توجه به شرایط جغرافیایی ایران به سرعت دریافته است که میان چپ‌گرایی، و طرفدار شوروی بودن فاصله‌ی عظیمی وجود دارد. بدبختی در جامعه‌ی ما اما همیشه این بوده که انحصار و به قول معروف مونوپولی اندیشه‌ی چپی در اختیار شوروی بوده است.

چنین به نظر می‌آید که انسان بدبخت ایرانی در آغاز رشد اندیشه‌ی کمونیستی و مارکسیستی چاره‌ای جز این نداشته است که شوروی را هم باید به عنوان ضمیمه‌ی اصلی کمونیسم برمی‌گزیده است. البته این واقعیتی‌ست که در آغاز تشکیل شوروی تقریباً تمامی کمونیست‌های جهان آن را باور داشتند، اما باز مسئله از نقطه نظر «حالت ایرانی» داستان قابل بحث و بررسی‌ست. آیا روشنفکر ایرانی، با وجود دانستن این نکته‌ی بدیهی که کشور دارای مرزی بسیار دراز با شوروی‌ست می‌توانسته در گزینش شوروی برحق باشد؟ یک داستان چینی قدیمی که برای دست انداختن کنفوسیوس که معتقد به سازش و گسترش آداب چینی در میان بربرها بود به خوبی وجه غیرعادی این مسئله را به نمایش می‌گذارد.

داستان چنین است: مرشد کونگ (کنفوسیوس) اژدهایان را بسیار دوست می‌داشت و همیشه آنها را نقاشی می‌کرد. خبر به اژدهای آسمانی رسید. او تصمیم گرفت به دیدار مرشد کونگ برود. اینک همین که اژدهای آسمانی با کر و فر و در حالی که آتش از دهانش بیرون می آمد به خانه‌ی مرشد وارد شد، مرشد در خانه‌اش را باز کرد و پا به فرار گذاشت. این داستان به خوبی حالت غیر عادی رابطه‌ی ایران با شوروی را نشان می‌دهد.

فرانسویان البته برحق بودند که شوروی را ستایش کنند، چون گرچه لشکرهای روسیه در سال ١٨١٤، پس از شکست دادن ناپلئون در خیابان‌های پاریس راهپیمایی کردند، اما فرانسه آنقدر دور از شوروی بود که بتواند مجذوب آن باشد. ایران برعکس تا می‌توانست باید از شوروی دوری می‌کرد. چون روشن است که اگر شوروی ها به خاک ایران وارد می‌شدند دیگر خروج آنها از کشور غیر ممکن بود.

مخالفان این نظریه ممکن است بگویند که خود چین شیفته‌ی شوروی بود و از آن کشور حمایت می‌کرد. در این‌جا البته این واقعیت رخ می‌نماید که چین آنقدر بزرگ و آنقدر پرجمعیت بود که ترسی از شوروی نداشته باشد. برعکس این شوروی بود که می‌توانست به شدت در قبال چین محتاط باشد.

البته هدف من در این‌جا بحث سیاسی نیست، بلکه صرفاً می‌خواهم حالت روحی آن بخش از چپ‌گرایان ایران را به تعریف آورم که به رغم تمایلات شدید سوسیالیستی، اما به دلیل داشتن دانش ژئوپولیتیکی، نه تنها به شدت از شوزوی فاصله می‌گرفتند، بلکه به همان شدت جذب نیروهای مقابل شوروی می‌شدند. بحث در این‌باره نیاز به مطالعه‌ی زیادی دارد، اما گروه قابل تاملی از جوانان ما جان خود را برسر این نوع آرمان‌گرایی‌ها از دست داده‌اند.

ایران در مقطع آغازین جمهوری اسلامی به آن حد از شکوفایی اندیشه رسیده بود که بتواند نیروی چپ مستقلی داشته باشد. ما بدبختانه شاهد اعدام سبعانه‌ی این نیروها بودیم، و امروز این پرسش به صورت جدی مطرح می‌شود که در میان کشورهای خارجی کدامیک بیشتر موافق اعدام و نابودی این حوانان بودند؟

بگذریم. عباس میلانی جزو آن دسته و گروهی بود که کمپ مقابل شوروی را برگزید. او هرگز این را از کسی پنهان نکرده است. من البته هرگز با عباس میلانی وارد بحث سیاسی نشده‌ام. گفت‌وگوهای ما همیشه در محور ادبیات و مسائل اجتماعی بوده است، اما همیشه شاهد بوده‌ام که او هرکسی را که در تعالی ایران می‌کوشد تحسین می‌کند. در عین حال وقت او همیشه میان آموزاندن و نوشتن بخش می‌شود.

تالیفات قابل ملاحظه‌ی او بر روشن‌تر کردن وضعیت سیاسی ایران تکیه دارد. کتابی که او درباره‌ی هویدا نوشت بسیار روشنگرانه بود. در حال حاضر مشغول خواندن کتاب دیگری از او هستم که «شاه» نام دارد. هنوز در آغاز این کتاب هستم، اما متوجه می‌شوم که تلاش او این است که بی‌طرف باشد. در آینده‌ی نزدیک برنامه ای به بررسی این کتاب اختصاص داده خواهد شد.

عباس میلانی از سیگار متنفر است. مشروب را در حد بسیار متعادل می‌نوشد. علاقه‌ی چندانی به معاشرت ندارد، اما همیشه در برنامه‌هایی که ایرانیان مورد علاقه‌ی او شرکت دارند حاضر می‌شود. او به عنوان استاد دانشگاه استانفورد به‌طور مرتب از ایرانیان با استعداد دعوت می‌کند تا برنامه‌ای در این دانشگاه داشته باشند.

کمتر پیش می‌آید که کسی را فراموش بکند. به همین ترتیب است که من اغلب او را می‌بینم، چون نمی‌توانم امتیاز دیدن ایرانیان با استعداد را از دست بدهم. او در عین حال به یک کارشناس مسائل ایران تبدیل شده است و نظریاتش حامل ارزش تلقی شده. این بسیار خوب است. تا همین اواخر همیشه خارجیان بودند که درباره‌ی مسائل ایران حرف می‌زدند و نفوذ خود را به کار می‌انداختند.

اینک در مقطعی هستیم که ایرانی‌تباران خود به میدان آمده‌اند. امریکا بستر خوبی برای رشد این دسته از ایرانی‌هاست، چرا که قوانین ژئوپولیتیکی براین مدار می‌چرخند که اگر طرفدار آمریکا هستید این الزاماً نمی‌تواند به نفی ایران منجر شود. دو کشور منافع مشترک ژئوپولیتیکی زیادی دارند. عباس میلانی ثابت می‌کند که یک امریکایی خوب است و در این کار تظاهری ندارد.

از بد حادثه نیست که در امریکا زندگی می‌کند، بلکه این کشور را انتخاب کرده است. او در عین حال رویای ایرانی خود را در سر می‌پروراند و بیشتر وقتش صرف مطالعه در همین زمینه می‌شود. کار تحقیقاتی او با اسلوب و به دقت انجام می‌شود و هیچکس نمی‌تواند منکر این باشد که این نوع مطالعه به نفع ایران است. این هم نکته‌ی روشنی‌ست که به قول داریوش آشوری می‌توان دور از کشور زندگی کرد و برای کشور کار کرد.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

قدر بزرگان ایران را بدانیم درود بر جناب پرفسور میلانی

-- green ، Dec 19, 2010 در ساعت 11:53 PM

خیلی مقاله جالبی بود. دستتون درد نکنه خانوم پارسیپور . کاملا درسته آقای دکتر میلانی خیلی زحمت میکشند واسه فرهنگ و تاریخ کشورمون و شناسوندن ان به مردم امریکا و جهان. برخلاف آدمهای پرمدعا مثله آقای دکتر دباشی که هروقت ی چزی مینویسند به آقای میلانی و دیگران فحش میدن. پیروز باشین

-- Iraj ، Dec 20, 2010 در ساعت 11:53 PM

کمی با نظر سرکار و green مخالف هستم. منکر زحمات ایشان نیستم. چه کتاب هویدای ایشان اثر ماندگاری خواهد بود. ولی مشکل در اینجا است که فرمودید "عباس میلانی ثابت می‌کند که یک امریکایی خوب است و در این کار تظاهری ندارد". یک آمریکایی خوب نمی تواند منافع واقعی ایران را تأمین کند. بلکه از دانش خود جهت پیشرفت مادی و معنوی در آمریکا بهره می برد. منافع ملی ایران در حال حاضر از تحریم متضرر می شود.

-- آزاد ، Dec 21, 2010 در ساعت 11:53 PM

کتاب هویدا از ایشان را نخوانده ام اما بخش هایی از کتاب شاه ایشان را در اینترنت خواندم که به نظر من بسیار بی طرفانه و موشکافانه و درست شخصیت نسبتاً پیچیده ی شاه را بررسی کرده است. با خواندن آن بخش ها از کتاب ایشان، حتی اگر دقت کنیم، می توان برای کودکی که چشم باز کرده و بی آن که خود بداند یا الزاماً بخواهد که شاهزارده باشد تا حدودی دل نیز سوزانید. اما شوربختانه بسیاری از سلطنت طلبان این کتاب را بر نتابیده اند و بر آقای میلانی خرده می گیرند که از شاه انتقاد کرده است.

-- ایرانی تبعیدی ، Dec 22, 2010 در ساعت 11:53 PM