رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۴ آذر ۱۳۸۹
برنامه‌ی گزارش زندگی- شماره‌ی ۱۸۳

صفدر تقی‌زاده

شهرنوش پارسی‌پور

«صفدر تقی‌زاده» را سال‌هاست که می‌شناسم. فکر می‌کنم سال ١٣٤٥ بود که برای نخستین‌بار او را دیدم. مقاله‌ای برای مجله‌ی «فردوسی» نوشته بودم و در همان حال داستانی را با نام مستعار برای جنگ «هنر و ادبیات جنوب» فرستاده بودم.

Download it Here!

تقی‌زاده که دوست نزدیک «ناصر تقوایی» بود کشف کرد که این دو نفر باید یکی باشند. پس کوشید مرا پیدا کند. در آن موقع ما در شهر خرمشهر زندگی می‌کردیم. حالا من برای تابستان به تهران آمده بودم و اغلب در خانه‌های دوتن از خاله‌هایم زندگی می‌کردم. صفدر تقی‌زاده بارها به این خانه‌ها تلفن کرده بود تا بالاخره مرا پیدا کرد. قرار گذاشتیم در کافه‌ی «تهران پالاس».

هنگامی که به آن‌جا رسیدم ناصر تقوایی و «سیروس» و «پوران طاهباز» نیز حضور داشتند. از این در و آن در حرف زدیم این مقدمه‌ی آشنایی گسترده‌تر با این جمع دوستان شد. تقی‌زاده که مترجم قابلی بود در شرکت نفت کار می‌کرد. می‌توان گفت او یکی از سالم‌ترین افرادی‌ست که در عمرم دیده‌ام. هرگز سیگار نکشیده است و بر این پندارم که هرگز مشروب نیز نخورده است. اهل هیچ دود و دمی نیست؛ گرچه به سابقه‌ی آشنایی با بسیاری از هنرمندان با کسانی معاشرت داشته که در گرداب این بلایا افتاده بودند. او اهل آبادان است و در آن موقع با همسرش «فرنگیس»، و تنها دخترش «گیتا» و مادرش «بی‌بی» در خانه‌ای در تهران زندگی می‌کرد.


صفدر تقی‌زاده، نفر دوم از سمت راست

می‌توان باور کرد که او تاثیر قابل تاملی در فرهنگ ترجمه‌ی ایران داشته است؛ و البته این نیز حقیقتی است که فرهنگ ما برای سالیان دراز تکیه‌ی بسیار قابل تاملی به متون ترجمه شده داشته است.

تقی‌زاده مردی است جدی. پدر بسیار خوبی است. سال ١٣٤٥ هنگامی که دومین دخترش به دنیا آمد به افتخار «فروغ فرخزاد» که در همان سال در تصادف ماشین درگذشته بود «فروغ» نامیده شد.

امروز فروغ در اتریش زندگی می‌کند و همانند پدرش دستی در ادبیات و هنر ترجمه دارد. در هنگام ازدواج من با تقوایی، تقی‌زاده شاهد ازدواج ما شد. او بی آن که ادعایی داشته باشد همیشه از حامیان ادبیات ایران بوده است. در خانه‌ی او بود که با «م.آزاد» و بسیاری دیگر از شاعران و نویسندگان آشنا شدم. البته تقی‌زاده علاقه‌ای به معاشرت‌های ادبی در بارها و رستوران‌ها نداشت. سلامت طبیعی او به گونه‌ای بود که معاشرت خانگی را ترجیح می‌داد. او به عنوان یک همسر نمونه همیشه در کنار خانواده‌اش زندگی کرده است.

همیشه برای من جالب بود که او چگونه برخی افراد را که تا خرخره معتاد بودند تحمل می‌کند. او اما نه تنها آنها را تحمل می‌کرد بلکه حالت تحسین نیز نسبت به کار ادبی آنها داشت. شمار ترجمه‌های او بسیار زیاد است.

یکی از کسانی را که در خانه‌ی تقی‌زاده ملاقات کردم «تقی مدرسی» بود. تقی‌زاده همیشه با علاقه‌مندی به این امر توجه داشت که چه کسانی در حوزه‌ی ادبیات معروف هستند. شبی که تقی مدرسی را در خانه‌ی او دیدم بسیار شب جالبی بود. مدرسی از آمریکا به ایران آمده بود. هنوز معلوم نبود که سرطان دارد. از همسر نویسنده‌اش، «آن تیلور» صحبت می‌کرد و از دو دخترش که نام‌های فارسی سختی داشتند. نام یکی از آنها، «تژ» به خاطرم مانده است.

جلسه‌ی دیگری را با حضور «آذر نفیسی» به خاطر می‌آورم. آن روز بحث داغی درباره‌ی «صادق هدایت» جریان داشت. البته گرچه تقی‌زاده محفلی ادبی داشت، اما به‌طور معمول بحث و زد و خورد مهمی رخ نمی‌داد. شخصیت خود تقی‌زاده که انسان آرام و متعادلی بود بر جمع غلبه می‌کرد. او دوست نزدیک م.آزاد بود. آزاد مرد شلوغی بود و می‌توانست قال و مقال راه بیاندازد. همسرش «پری» زن بسیار خوب و بسازی بود. آنان از دوستان نزدیک تقی‌زاده بودند.

شخصیت دیگری که همیشه می‌شد در خانه‌ی او ملاقات کرد «حسن پستا» بود. حسن پستا نیز با تمامی روشنفکران زمان آشنایی داشت، اما من هرگز نفهمیدم حرفه‌ی او در هنر یا ادبیات چیست. تا آن‌جا که می‌دانم هیچ اثری از او باقی نمانده است که معرف فعالیت حقیقی هنری باشد.

تقی‌زاده زمانی علایق سیاسی داشت. این‌که آیا هنوز به این علایق پای‌بند است بر من پوشیده است. او در این رابطه چندسالی را نیز در زندان گذرانیده است.

جای کتابی که در ایران بسیار خالی می‌نماید یک کتاب چندجلدی تحلیلی درباره‌ی حزب توده است. زمانی یک شخصیت توده‌ای به من گفت کل هنرمندان ایران از زیر شنل حزب توده بیرون می‌آیند و یا به نحوی در ارتباط با این حزب بوده‌اند. من باور نکردم، اما هنگامی که مشغول بررسی نام‌ها شدیم روشن شد که حق با اوست. در نتیجه اگر شخص با استعدادی بنشیند بر سر این مهم و این حزب را کالبدشکافی کند، بسیار کار سودمندی انجام شده است.

آیا به راستی می‌توان حزب توده را در وابستگی آن به شوروی خلاصه کرد؟ نقش این حزب در تاریخ معاصر ایران بسیار قوی است. در شگفتم که چرا افراد صاحب‌نظر نمی‌کوشند درباره‌ی این حزب مطالعه کنند و صرفاً در حد کلیشه از آن سخن می‌گویند.

به هرحال تقی‌زاده و همسرش فرنگیس از دوستان سنتی من هستند. آنها در کنار پوران و روان‌شاد سیروس طاهباز همیشه در کنار من باقی مانده‌اند. دوستان آنها نیز به دوستان من تبدیل شده‌اند.

حالا دارم به انبوه کتاب‌هایی فکر می‌کنم که تقی‌زاده ترجمه کرده است. از میان آن انبوه نامی را به خاطر نمی‌آورم، اما می‌دانم که تقریباً همه‌ی آنها در زمینه‌ی ادبیات آمریکا بوده است. کتاب‌هایی که او ترجمه کرده است همه همانند شخصیت خود او قابل تامل و اما در سایه هستند.

تقی‌زاده هرگز اصرار نداشت آدم مشهوری باشد. داعیه‌ای در این زمینه نداشت و کمتر دیده‌ام که مصاحبه کند و یا بکوشد خود را مطرح کند. او از دوستان نزدیک «نجف دریابندری» نیز هست. با «دکتر مرندی» نیز نزدیک بود.

او از مقوله‌ی افراد موفق است و سه دختر خود را بسیار خوب تربیت کرده. گیتا یک شخصیت علمی ساکن آمریکا و فروغ فعال ادبی در وین است. «طناز» دختر سوم در تورنتو کانادا زندگی می‌کند. زندگی تقی‌زاده به این ترتیب در دایره‌ی ایران و خارج از ایران می‌چرخد. زن و شوهر هرسال به راه می‌افتند و از فرزندان خود در گوشه و کنار جهان بازدید به عمل می‌آورند. در همین اواخر در یک مکالمه‌ی تلفنی با او متوجه شدم که احساس خسته‌گی می‌کند. این سفرهای دور و دراز برای او سخت است، منتهی این کار را نیز با مهارت انجام می‌دهد.

تقی‌زاده از نوع افرادی‌ست که سنگ زیرین آسیاب به شمار می‌آیند. در حالت عادی زیاد به چشم نمی‌آیند اما در عمل انسان‌های بسیار سودمندی هستند. کسی که بتواند دوست خوبی باشد به طور حتم دارای صفات نیک است.

در وین بود که نوه‌های تقی‌زاده را دیدم؛ دختر و پسر فروغ. حضور همین نوه‌هاست که زن و شوهر را وامی‌دارد تا هر سال دست به سفر بزنند. واقعیتی است که فرنگیس هرگز نکوشید وارد میدان فعالیت‌های ادبی بشود. او همیشه به عنوان یک خانه‌دار با شکوه ملکه‌ی خانه‌اش بوده است. فکر می‌کنم این وضع مطلوب تقی‌زاده نیز بوده است. گرچه او دوستان زن زیادی در میان هنرمندان دارد، اما فکر می‌کنم از نظر روانی به فاصله‌ی میان زن و مرد باور دارد. منتهی هرگز ندیده‌ام به همسرش بی‌ادبی کند و یا حتی صدایش را بلند کند. او نسبت به مادرش نیز بسیار رئوف و مهربان بود و از این پیرزن دانا و فهمیده حساب می‌برد. بی‌بی از زنان سنتی آبادان بود. همیشه لباس محلی می‌پوشید و با جدیت تمام مراقب زندگی و سلامت پسرش و خانواده‌ی او بود. مرگش همه را متاثر کرد.

تقی‌زاده امروز در میان ایران و جهان زندگی می‌کند. آخرین باری که با او حرف زدم احساس کردم کمی از فرزندان گله‌مند است. جالب است که انقلاب زندگی افراد معتدلی همانند او را نیز به هم ریخته است. تقی‌زاده حتی در این سن و سال هم‌چنان سالم است. البته یک عمل جراحی مغز نیز داشته است که با موفقیت توام بوده؛ و جالب است که او هنوز با کامپیوتر ارتباط برقرار نکرده است. پس تنها راه تماس با او تلفن است.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

تا آن‌جا که می‌دانم هیچ اثری از او باقی نمانده است که معرف فعالیت حقیقی هنری باشد.

!!!!????

1- فرهنگ روابط بين الملل - حسن پستا - عربعلي رضايي
2 - ماجراهای باور نکردنی پروفسور برانشتام - نورمن هانتر، حسن پستا (مترجم)
3- زردها ... ~یه چون چان، حسن پستا (مترجم) - انتشارات زمستان
4- خانواده پاسكوال دوآرته - ترجمه حسن پستا - انتشارات دفترهای زمانه 1369

5- صبحِ آوريل از هوارد فاست
6- قصه‏هاي مردم آسيا (در چهار جلد)
7 - مجموعه‏ي داستان‏هاي روسي
8 - كتاب نه جلديِ ”فرهنگِ نوجوانان” بود كه به سبب ابتلا به بيماري مهلك نتوانست آن را به پايان ببرد.
9 - بن كلاه انجيري
10 - پسري كه مي‏توا نست تصويرها را بخواند

http://www.kanoon-nevisandegan-iran.org/Pastaa.htm

-- rasti ، Nov 27, 2010 در ساعت 11:58 PM

آنچه در باره استاد تقي زاده گفته شده كاملا درست است. من هم اين سعادت ر ا داشته ام كه در دوران كارشناسي ادبيات انگليسي دانشجوي اين استاد عزيز باشم و در اين مدت علاوه بر اين كه با تشويق ايشان اولين مقاله ترجمه ام را در مجله سخن چاپ كردم و اولين كتاب ترجمه ام را منتشر نمودم از گرماي وجود ايشان انرژي گرفتم و من نيز با اين كه تقريبا بيست سال است كه ايشان را از نزديك نديده ام اما تاثير ايشان را هميشه در زندگي خود و در ترجمه هايم احساس كرده ام. خونگرمي و صداقت و صفاي باطن از خصوصيات بارز ايشان است و عبارت "دوست عزيز من" كه ايشان دانشجويان منتخب خود را با آن مي ناميد، تكيه كلام همدوره اي هاي آن زمان ما بود. براي ايشان و همسر مهربانشان آرزوي طول عمر و سلامتي دارم.

-- قاسمي ، Nov 28, 2010 در ساعت 11:58 PM

راستی عزیز

البته حق با شماست و من اشتباه بزرگی مرتکب شده ام. اما عجیب این است که من هرگز در مسیر کارهای ادبی پستا قرار نگرفته بودومشاید علتش این باشد که هرگز در حضور من گفتی درباره کار او رخ نداده است.

-- شهرنوش پارسی پور ، Nov 28, 2010 در ساعت 11:58 PM

حسن پستا از نزدیک ترین دوستان اخوان ثالث شاعر بود، و یار غار میم.آزاد شاعر. او با آزاد سالها در آبادان معلم بودند، همان سال هایی که سیروس طاهباز هم در آبادان بود. ترجمه ی پستا از رمان پاسکوال دوارته حقیقتا خواندنی است . این را هم بگویم که پستا در سال های آخر حیاتش، با وجود ابتلا به سرطان، همواره در جلسات کانون نویسندگان و جمع مشورتی آن شرکت می کرد. یادش گرامی

-- اسد بیگی ، Nov 28, 2010 در ساعت 11:58 PM

خیلی از شما خانم نویسنده نخود هر آش بعید است که بدون ملاحظه آدمهایکه سیگار می کشند یا... ناسالم بدانید منظور شما از سلامت چیست؟روحی روانی جسمانی عقلانی و....
ومعیار شما برای اینها چیست؟نگاه عاقل اندر سفیهتان را تغییر دهید مانع تعالی روحی شما می شود بیشتر خود سازی کنید!

-- نا سالم ، Nov 28, 2010 در ساعت 11:58 PM

جناب ناسالم فقط برای اطلاع جنابعالی که هم خیلی حساس هستید و هم کم اطلاعات عرض می شود که کشیدن سیگار اگر بر فرض محال اینکه هیچ ضرر جسمی بر سیگار کشنده نگذاشته باشد و ناسالمش نکرده باشد! یک عادت ناصحیح و نشان از مشکلی در روان و احساسات شخص دارد. این موضوع یک بحث طولانی و علمیست که در این کوتاه نمی گنجد، تنها خواستم آگاهی کوچکی داده باشم به یک فرد نسبتا کم ادب!(برای نوع خطابی که به خانم پارسی پور ارجمند روا داشتید)

-- یک روانشناس ، Dec 2, 2010 در ساعت 11:58 PM

بانو پارسی پور گرامی در باره ی حزب توده سخنانی فرموده اید که بسیار جالب است به ویژه که بسیاری از روشنفکران و هنرمندان و ادیبان تاریخ امروزی ایران یا روزی در این حزب عضویت داشتند یا حتی شاید هنوز هوادار آن باشند با آن که این حزب دیگر رسمیت یا فعالیت آنچنانی ندارد.

بنا بر بررسی هایی که بعضی از پژوهشگران انجام داده اند، حزب توده نخست یک سازمان آزادی خواه بود، بعد گرایش های مارکسیستی پیدا کرد که رسماً اعلام نمود، و دست آخر نیز سرسپردگی خود را به شوروی دوران استالین در سر لوحه ی کار حزب قرار داد.

به احتمال زیاد، در آن زمان (اواخر دهه ی بیست و تمامی دهه ی سی و اوایل دهه ی چهل خورشیدی) در ایران و تا پیش از پیدایش سازمان های مخفی چریکی همچون فدائیان یا مجاهدین خلق و غیره، تنها حزب "چپ کمونیستی" در ایران همین حزب توده بوده، پس جای شگفتی ندارد که بسیاری از روشنفکرانی که گرایش چپی داشتند به آن دلبستگی پیدا کرده باشند.

اصولاً تا سال های سال، تنها قطب کمونیستی قدرتمند و مطرح (هر چند ساختگی) در دنیا، شوروی بود و حتی بسیاری از چپی های اروپا و آمریکا و تمام دنیا (منجمله چین که بعد ها کمونیستی شد) تنها رو به سوی همان قبله ی روسی نماز می گذاشتند.

بعد ها اما، به ویژه پس از اشتباهات و حتی خیانت های خواسته / ناخواسته ی حزب توده به حرکات مردمی و ملی ایران (همچون جبهه ملی و مصدق) این حزب در میان مردم و حتی اعضای خود منفور شد به طوری که بسیاری از هواداران و اعضای خود را از دست داد.

از بریدگان سرشناس و هنرمند و روشنفکر از حزب توده، ابراهیم گلستان و جلال آل احمد را می توان نام برد که اولی بیشتر گرایش های لیبرالی دارد، و دومی نیز که پس از دوره ای کوتاه گرایش ملی و مصدقی، ناگهان حالتی مذهبی یافت و به سوی اسلام و مسلمانی رفت.

در ارزشمند بودن این حزب از بعضی نظرها و آن هم تنها در زمان جوانی خود کوچک ترین شکی نیست، اما کارکردهای بعدی آن حتی در میان بسیاری از کمونیست ها و مارکسیست ها نیز مخالفان بسیاری دارد و البته هر کدام به دلایل خاص خود.

اشکال بزرگ حزب توده، این بود که پس از مارکسیست شدن، استالینیست نیز شد که ارتباط چندانی با مارکسیزم و کمونیزم نداشت و بشتر یک "ماشین نسل کشی" بود تا هر چیز دیگر ...

البته حزب توده بعد از مرگ مشکوک استالین و چرخش ناگهانی شوروی به بسیاری از اصلاحات در آن دوران، صرفاً به "دستور بگیر از مسکو" بدل شد، به طوری که گمان کنم هم اینک نیز اندک هواداران باقی مانده از این حزب باستانی و "منحله" همچنان نگاهشان به مسکو باشد با آن که نه دیگر روسیه کمونیستی است و نه آن که کسی از هواداران این حزب علاقه ای به زیستن در روسیه داشته باشند و همان طوری که می دانیم و می بینیم، بیشترشان در کشورهای اروپایی و آمریکا و جهان سرمایه داری زندگی می کنند.

اصطلاح معروف "اگر رادیو مسکو بگوید امروز هوا بارانی خواهد بود، توده ای ها هم چتر خود را حتماً باز خواهند کرد حتی اگر در ایران هوا آفتابی باشد" را حتماً شنیده اید.

-- توده ای اسبق ، Dec 3, 2010 در ساعت 11:58 PM

چرا نامه دکتر محمود صفریان را کامل منتشرنکرده بدرید؟ ویادرمورد استاد مخمدعلی صفریان که اگر نگوئیم معلم بل همکارآفای تقی زاده بودندودهها کتاب مشترک دارند منهای انچه خود بتهائی ترجمه کرده اند حرفی نزدید واقعا جای تاسف دارد برزگر

-- بدون نام ، Dec 5, 2010 در ساعت 11:58 PM