رادیو زمانه > خارج از سیاست > گزارش یک زندگی > سعید شنبهزاده | ||
سعید شنبهزادهشهرنوش پارسیپوردر برلین بود که در «خانهی فرهنگهای جهان» برای نخستین بار سعید شنبهزاده را دیدم. این شخصیت که در ٢٤ آذرماه سال ١٣٤٧ به دنیا آمده است نمونهای ویژه از استعدادهایی است که در ایران به راحتی به هرز میروند.
جامعهی پدرسالار ایران به سادگی بخشی از فرزندان خود را بدون ترحم به بیرون از ساختار اجتماعی تف میکند. این در حالی است که نیاز وافری به آنها دارد. مثلاً امر زندگی برای این جامعه بدون حضور زنان روسپی میسر نمیشود، اما این موجودات همیشه در حاشیهی جامعه به سر میبرند و چون خارج از طبقات محسوب میشوند محلی از اعراب ندارند.
این در حالیست که مردان سطح بالای جامعهی ایران نیز کارشان بدون حضور این زنها راه نمیافتد. صاحبان بسیاری از مشاغل و حرف یا در حاشیهی اجتماع زندگی میکنند و یا کم و بیش حذف شده هستند. موسیقیدانان و رقصندگان جزئی از انسانهای حاشیهنشین جامعهی ایران به شمار میآیند. این در حالیست که جامعه در انجام هر مراسمی به آنها نیازمند است. نیاز به موسیقی جزئی از حضور انسانی را تشکیل میدهد و به نظر من جامعهای که رقصیدن را بلد نباشد در رفتارهای خود دچار ناشیگری و بدسلیقهگیست. چنین جامعهای در جایی که باید راه برود مینشیند و در جایی که باید آرام بگیرد میدود و آشوبی به پا میکند که گاهی میدان خسارت آن بی نهایت گسترده است. انقلاب اسلامی و حرکت مردمی آن تابع چنین جریانی بود. مردمی در خیابان میدویدند که رقصیدن را نمیدانستند. در نتیجه بهترین فرزندان خود را زیر پا له کردند. شاگرد اولهای دانشگاههای خود را به جوخهی اعدام سپردند و بهترینهای خود را راهی جبهه کردند تا جانشان را بر سر هیچ و پوچ از دست بدهند. در این میان شماری قالتاق و حرامزاده نیز که دست بر قضا نوعی آداب رقصیدن را میدانستند خود را از نردبان ترقی بالا کشیدند. در عوض رقصندگان حقیقی جامعه را ترک کردند تا در سطح بینالمللی بدرخشند.
سعید شنبهزاده از این نمونه انسانهاست. او یک رقصندهی حقیقیست. به نحوی میرقصد که کس دیگری قادر به تقلید از رقص او نیست. واقعیتیست که موسیقی ایران هنوز خود را به راستی جدی نگرفته است. این حادثه در غرب اتفاق افتاده است. اجرای بخشی از قطعات موسیقی کلاسیک غربی کار بسیار مشکلیست. همین موسیقیست که بخشی از آن دسته اشراف سربه هوا را که قدرت و توان شنیدن نداشتهاند شنوا کرده است. البته موسیقی ایران نیز در راستای چنین حال و هوایی حرکت میکند. افرادی همانند شنبهزاده نشان میدهند که میتوان به نحوی جدی رقاصه بود. این معنا را یک رقاصهی هندی به خوبی درک میکند. رقاصهی هندی با رقص خود فلسفهبافی میکند. داستانی را بیان میکند و اسطورهها را دوبارهسازی میکند. این کاریست جدی که در جامعهی مادرتبار هند اتفاق میافتد. در ایران اما به علت حملات و یورشهای تاریخی زبان رقص اغلب گم شده است. دوستی کرمانی در زندان میگفت این شهر موسیقی ندارد. به او گفتم که این نکتهی روشنیست، آقامحمدخان تمامی مردان این شهر را کور کرد. روشن است که در چنین حالی موسیقی میمیرد. برای درک این معنا اندکی به واژگانی که در ایران مورد کاربرد روزانه دارد نگاهی میاندازیم. مثلاً همین واژهی «رقص» که در گویش دری افغانستان به این واژه «قرتک» می گویند، اما قرتک واژهایست که در زبان پارسی گم شده است. چنان که انسان ایرانی واژهی «کشتزار» را فراموش کرده و به جای آن از واژهی «مزرعه» که عربیست استفاده میکند. آیا عربها قومی کشاورز بودند؟ مشاهدات عینی نشان می دهد که کشاورزی در عربستان توان محدودی داشته و این جامعه بیشتر از هرچیز در کار بازرگانی بوده است، اما انسان ایرانی واژهی کشتزار را فراموش کرده و مزرعه را برگزیده است. شاید برای آن که به قوم فاتح تفهیم کند که کشاورزی کار بسیار خوبیست و نباید آن را از میان برد. واژهی قرتک نیز براین پندارم که در مقطع یورش مغول ناپدید شده است. انسان ایرانی، به ویژه انسان خراسانی چنان در زیر بار این یورش کمر خم کرده است که قرتکیدن را به دست فراموشی سپرده و سپس با الهام گرفتن از قوم عرب «رقص» را به خاطر آورده است. پس شنبهزاده نیز میرقصد. او که از پدری بلوچ به دنیا آمده آداب رقص و موسیقی بومی بوشهر را در همین شهر آموخته است. معلم رقص او خواهرش بوده. در سال ١٩٩٠ در فستیوال موسیقی فجر شرکت میکند و جایزهی نخست جشنواره را به خود اختصاص میدهد. نخستین کنسرت خارج از کشور خود را در سال ١٩٩٩ در ایتالیا برگزار میکند. در فستیوال وومکس در اسپانیا و جشنوارهی تیرگان در تورنتو و بالاخره در گلوبال فست در نیویورک شرکت میکند. او در بسیاری از نقاط دیگر دنیا برنامه اجرا کرده است، و در سال ٢٠٠٢ از کشور خارج شده است. در برلین هستیم، در خانهی فرهنگهای جهان. ما آمدهایم تا بیست سال پس از فروریزش دیوار برلین به بررسی این حادثهی مهم بپردازیم. همزمانی برخی از حوادث جهانی با حادثهی فروریزش دیوار قابل تامل و بررسیست. سعید شنبه زاده و دوستانش نیز برنامه دارند. حقیقت این است که در آغاز آنها را چندان جدی نمیگیرم. مغز من که پروردهی شرایط پدرسالاری ایرانیست خود به خود نمیتواند باور کند که موسیقی و رقص محلی بوشهر قابل تامل میتواند باشد. تازه من فیلم بسیار زیبای عزاداری عاشورا در بوشهر، کار ناصر تقوایی را دیدهام. در آن فیلم متوجه شدهام که هیئت عزاداران در این چرخش غریب به دور بخشوی نوحهخوان دارند امواج دریا را بازسازی میکنند که اگر ساکن کنارهی دریا هستی و به کار ملاحی میروی مملو از داستانهای پری دریایی هستی و رقص جزئی از آداب زندگی توست. همهی اینها را دیدهام، اما شنبهزاده و دوستانش را جدی نگرفتهام. بعد مسئله خود به خود جدی میشود. جمع موسیقیدانان و رقاصهگان جنوب ایران تمام جمعیت را زیر سلطهی خود میگیرند. این موسیقی و رقص بسیار قابل تامل است و باعث میشود تا پس از برنامه به سراغ شنبهزاده بروم. مرد جوان فطرتی شاد دارد. مرا میشناسد. با شتاب می گوید که زنش آثار مرا میخواند. معنی این حرف در این اواخر بسیار ساده است. آقایان ایرانی تصمیم گرفتهاند که فکر کنند زنان نویسنده را صرفاً زنان باید بخوانند. این حالت شنبهزاده مرا عصبی نمیکند اما باعث فاصله میشود. ابایی ندارم که بگویم کار او را بسیار پسندیدهام. این طوریست که در ذهنم شانه بالا میاندازم. بالاخره هرچه باشد شنبهزاده نیز همانند من از خاک ایران برخاسته است. در همین اطراف شهر بوشهر در یک بندر کوچک بود که مردی را که تور ماهیگیری تعمیر میکرد دیدم. از او پرسیدم چرا در این شهر هیچ زنی وجود ندارد؟ و جوان با تحقیر گفت زن هم آدم است که توی شهر وجود داشته باشد؟ شنبهزاده هم از درون همین فرهنگ برخاسته است و طبیعی به نظر میرسد که یک زن نویسنده را جدی نگیرد. اما البته او که یک موسیقیدان است و از طرف جمهوری اسلامی زیر فشار قرار دارد موقعیت زنان را بهتر از دیگران درک میکند. اکنون حداقل به زنش احترام میگذارد و برای او حرمت قائل است. همین شنبهزاده البته مجبور شده است خانه و کاشانهاش را به امان خدا رها بکند و از کشور خارج شود. به هرحال جدا از سایهی پدرسالار که میان ما قرار گرفته بود برخورد خوبی با یکدیگر داشتیم. حالا شنبهزاده به سانفرانسیسکو آمده است. شنبه به دیدار او خواهم رفت و فرصت نیست تا این برنامه را پس از دیدار مجدد با او ضبط کنم. امروز به فهرست نام دانشمندان ایرانی نگاه میکردم که در ناسا کار می کنند. تعدادشان آنقدر زیاد است که آدم باور کند ناسا یک سازمان نیمه ایرانیست. تمامی این افراد از ایران بیرون آمدهاند تا در محیطی امنتر آرام و قرار گیرند. شنبهزاده گرچه دانشمند رشتهی فیزیک یا اخترشناسی نیست، اما کمبود حضور او در ایران محسوس باید باشد. این طور پراکندگی انسانهای ایرانی به دور زمین آدم را یاد سرنوشت یهودیان میاندازد. و حالا یاد دوست یهودیام مونا میافتم که یک بار به من گفت به راستی خوشحالم که شما ایرانیهای مسلمان هم همانند ما آواره در جهان شدید. |
نظرهای خوانندگان
تشبیه بهتری از فاحشه برای هنرمندان پیدا نکردید؟
-- آرش ، Nov 14, 2010 در ساعت 11:15 PMمن همین امروز با سعید شنبه زاده و کارش آشنا شدم. تا همین امروز هم هیچگاه خواننده و اجرا کننده ایی ایرانی را نمی شناختم که کارش در سطح جهانی و معیارهای جهانی باشد. اگر جمهوری اسلامی بخاطر ذاتش توانایی شناخت استعدادهایی اینچنینی را ندارد ای کاش ما خارج از کشوری ها این توانایی را داشته باشیم و برای شنبه زاده کاری بکنیم. راستی راستی حیفه.
-- بدون نام ، Nov 14, 2010 در ساعت 11:15 PMاین مقاله چندتا نکته بامزه داشت:
-- بدون نام ، Nov 14, 2010 در ساعت 11:15 PM١-مقایسه سعید شنبه زاده نوازنده با فاحشه ها در دوپاراگراف اول با این عنوان که کار جامعه بدون این دوگروه راه نمی افتد!
٢-ربط دادن فاحشگی به پدرسالاری در همین دو پاراگراف.
یعنی ما در جوامع مادرسالار مثل هند یا جوامع برابر مثل سوئد و نروژ فاحشه نداریم؟
٣-«مغز من که پروردهی شرایط پدرسالاری ایرانیست خود به خود نمیتواند باور کند که موسیقی و رقص محلی بوشهر قابل تامل میتواند باشد»: یعنی در هیچ فرهنگ پدرسالارانه ای موسقی و رقص جدی نیست؟ پس تکلیف جوامع مردسالار آمریکای جنوبی با این همه موسقی و رقص (از تانگو گرفته تا سامبا) چه می شود؟
خانم شما ابتدا به ساکن شروع میکنید به حمایت از فاحشه ها و آنها را به استعدادها و موسیقی و غیره ربط میدهید؟؟ مامنکر نیاز جامعه به فاحشه ها نیستیم ولی گروههای مختلف مورد نیاز جامعه را با هم قاطی نکنید
-- بدون نام ، Nov 14, 2010 در ساعت 11:15 PMدرضمن کلمه رقاصه فقط برای مونث به کار میرود که این روزها کلمه بهتر و بی غرض رقصنده جایگزین رقاص ورقاصه شده
یک لحظه تصور کنید نویسنده ی این متن را نمی شناسید.فرض کنید بر حسب یک اتفاق ناخواسته نامش در بالای صفحه درج نشده.
-- بدون نام ، Nov 15, 2010 در ساعت 11:15 PMروسپی ها را جزئی از حاشیه نشینان جامعه می داند که «امر زندگی» بدون حضورشان میسر نمی شود.بعد «موسیقیدانان» و رقصندگان نیز به این انسان های حاشیه نشین اضافه می شوند. چه قیاس مع الفارقی !!! روسپیگری حتی در آزادترین جوامع هم نوعی معضل و بیماری جامعه تلقی می شود که شناسایی و اعتراف به وجود آن برای پیشگیری از گسترش آن است نه برای اینکه «امر زندگی» برای جامعه بدون آن نمی گذرد. موسیقیدان و رقصنده اما نمایندگان هنر و زیبایی جامعه هستند. در ایران روسپیگری را از انظار پنهان کرده اند تا جامعه در شناسایی آن ناتوان باشد و در نتیجه اش مانند بسیاری دیگر از بیماری ها ،همچون ایدز و اعتیاد جامعه را به نابودی سوق دهد.
موسیقی و رقص را اما، به حاشیه رانده اند تا از گسترش شادمانی و هنر و زیبایی جلوگیری کنند، از چیزهایی که در جامعه به نشاط و خلاقیت و باروری اندیشه کمک می کند.
نوسینده سپس در باره ی شنبه زاده می نویسد.از اینکه گفته است زنش کتاب های او را خوانده است، تأویل نادرست و دور از ذهن فمنیستی ارائه می دهد : زنش کتاب یک زن نویسنده را خوانده است و خود مرد هیچ اشاره ای به اینکه کتاب یک نویسنده ی زن را خوانده باشد، نمی کند ! نتیجه می گیرم که این شنبه زاده ی دست پرورده ی آن جامعه ی مرد سالار، نویسنده بودن یک زن را بر نمی تابد.خاطره ای هم از مردی به یاد می آورم که تور ماهیگیری تعمیر می کرد و زن ها را آدم به حساب نمی آورد.ممکن است این شنبه زاده هم از همان تخم و ترکه باشد!!
بعد، بحث به دانشمندان ایرانی ناسا کشیده می شود و بر ما معلوم می گردد که تعداد اینها در ناسا آنقدر زیاد است که شاید بتوان ناسا را یک سازمان نیمه ایرانی نامید.اینکه ناسا چقدر دانشمند داردو ایرانی هایش چند درصد آنها را تشکیل می دهند،بماند.
در پایان ما نفهمیدیم این نوشته تجلیل از شنبه زاده بود یا در مذمت او نگارش شده بود.
و اصلا موضوع متن چه بود ؟! شنبه زاده...؟ فمنیسم...؟ روسپیگری...؟ رقص...؟ ناسا...؟
من البته با آثار نویسنده آشنایی دارم این ها را از زبان خواننده ای نا آشنا نوشته ام که ممکن است با خواندن این متن کمی سرگیجه دچارش شود.
حالا دیگر با « زمانه» است که این کامنت را نمایش بدهد یا نه؟ هوای همکار و نویسنده اش را داشته باشد یا خوااننده اش را...؟
چرا شنبه زاده را این جور ضایع کرده اید.
-- بدون نام ، Nov 15, 2010 در ساعت 11:15 PMچند وقتی ست که از جامعه ی ایرانی ناامید شدم . هنگامی که چنین متنی از یک نویسنده ی زن ایرانی که مدعی دگراندیشی ست میخونم , به خودم میگم : نه . تو اشتباه نکردی ..
-- احسان ، Nov 15, 2010 در ساعت 11:15 PMدر ضمن خانم پارسی پور توضیح ندادن که در کدام شهر "زن " یافت نمیشود ؟ بوشهر ؟ آیا نام " منیرو "روانی پور برای ایشون آشنا نیست ؟
من خودم زن هستم و تحصیلات دانشگاهی ام در رشته هنر است. به عنوان یک هنر شناس کار شنبه زاده را کاری میبینم که توانسته موسیقی ایرانی را به موسیقی هایی مثل جاز نزدیک بکند و حتی یک قسمتی از ان بشود و این کار بسیار مشکلی است.
-- بهجت ، Nov 15, 2010 در ساعت 11:15 PMشنبه زاده با قدرت و خلاقیت بی نظیر از همه امکانات نمایشی و صدایی در روی صحنه استفاده میکند و کارش پیچیده و چند لایه ای است.
ضمنا اگر من نویسنده بودم و مردی به من میگفت که همسرش کتاب مرا خوانده به هیچ عنوان ناراحت نمیشدم.
و این قانون را شما از کجا اورده اید که جامعه باید به فاحشه نیاز داشته باشد؟
من فکر میکنم خوانم امیر شاهی خیلی به بیراهه رفته اگر کسی میخواهد در مورد یک هنرمند و کارش بنویسد باید از زاویه هنر این کار را بکند مثلا خصوصیات کار اقای شنبه زاده زا بنویسد جاهای مثبتش را جاهای منفی اش را اگر چیزی هست این چه جور گزارش هنری در مورد یک هنر مند است؟
-- بنام ، Nov 15, 2010 در ساعت 11:15 PMبا درود به همه
-- جادوگر ، Nov 15, 2010 در ساعت 11:15 PMخوشحالم که خانم پارسی پور به قرتکیدن اشاره کرده است که فعلی از یاد رفته در زبان ماست اما بنده به ایشان در نوشته ویا درستر گفته اش در مورد سیمین بهبهانی بانوی غزل ایران به رمل اشاره کردم که منظورشان برای بسیاری چیست ؟اینبار بجای رقص از قرتک استفاده شده است جای امیدواری اما دیده میشود از همه سو به ایشان حمله میشود ازدو حال خارج نیست یا خانم پارسی پور دارند افت میکنند وافت بسیار سنگین یا بهر روی عده ای مغرضانه خصوصا آنهایی که مانند سربازان گمنام اسم ندارند که بهتر است لااقل اسم سرباز گمنام قلابی داشته باشند تا اینهمه بدون نام به نظر 1 نفر نیایند به ایشان ایراد بنی اسرایلی میگیرند که ای وای اسم فاحشه را آوردی دنیا بهم ریخت جامعه پدر سالاری چماقش افتاد کی دیگر توی گوش ابولفضل و عصمت وجمیله بزند خوب معلوم است درست مانند روز که ما خارجه نشینان حتا هنوز پدر سالاریم حاصلش میشود همین نوشته های زیر این نوشته یا اینکه شنبه زاده سر از ناسا در آورده است کسی که قلم بدست است ممکن است زمین را هم به آسمان وصل کند تا حرفش را بزند مطلب ایراد آنچنانی ندارد که هرکس برای اینکه ابراز وجود کند به میدان میپرد خصوصا که این یک برنامه رادیویی است که نوشته هم میشود من نمیدانم در ایران چگونه این رادیو شنیده میشود حتما آدمهایی از قشر های گوناگون میشنوند دوستان بارها شده است که بنده چیزی را نوشته ام وایشان یا رادیوزمانه نگذاشته اند اما ذره بین بر نمیدارم که ببینم کجا ایشان نقطه را فراموش کرده اند همین معرفی شنبه زاده برای بسیاری میتواند مهم باشد مرحوم بخشورا بنده بارها دیده بودم انسان تقریبا تنومند و با پوست تیره رنگی که محرم واو ونوحه هایش جای خاص خود را در بین مردم آن منطقه وبعضا از رادیو ایران را داشت
دوستان محترم از این که من از فاحشه ها نام بردم خشمگین شده اند. باید به اطلاع شما برسانم که من برای روسپیان احترام فراوان دارم. دلیلش را هم یک روزی برای شما خواهم گفت.
-- شهرنوش پارسی پور ، Nov 16, 2010 در ساعت 11:15 PMاما این که من نام شنبه زاده را در کنار روسپیان آورده ام بسیار ساده است. در آغاز انقلاب اسلامی موسیقی به جز به شکل سرود ممنوع شد. بعدها چون جنگیدن با موسیقی ممکن نبود دستور داده شد که چهره نوازندگان در تلویزیون دیده نشود. حتی سازها را هم نباید نشان می دادند. رقص وموسیقی همانند فاحشه گان به زیرسوال رفت. حتی امروز رقصیدن در جامعه اسلامی ایران ممنوع است.
ممکن است من مطلب را خوب نپرورانده باشم اما از نظر جمهوری اسلامی رقص ، موسیقی ، رقصنده و روسپی در کنار یکدیگر قرار می گیرند.
اما نکته ای در مورد روسپیان. بد نیست بدانید روسپیگری قدیمی ترین حرفه دنیاست. روسپان را می توان زنان چند شوهره فرض کرد. در تمامی اجتماعات به دلیل ساختار پیچیده ارتباطات اجتماعی روسپیان نیز پدیدار می شوند. جامعه قادر نیست برای تمامی مردان همسر فراهم کند ، یا زمان های ویژه ای از زندگی مردان به تنهایی می گذرد.
رقص در جامعه هند ؛مقدس؛ است. هند یک جامعه مادر تبار است.البته رقص در جامعه های پدر سالار نیز وجود دارد، اما اینجا هدف مقایسه جامعه هند وایران بود که همسایه و پسر عمو هستند.
البته خانم منیرو روانی پور بوشهری ست، اما همین ایشان در داستان کنیزو درباره یک فاحشه و رقتار بسیار زشتی که با او انجام می شود سخن می گوید.
در جنوب سنتی زنان در پشت نقاب پنهان می شوند. و این حقیقتی که زن در این خطه از احترام زیادی برخوردار نیست. دلایل جامعه شناختی آن تاحدود روشن است. منطقه گرم و بیابانی ست به دلیل مسافرت دریایی اغلب امردان در نقش زن در جامعه ظاهر می شوند. زن صرفا یک ابزار باروری ست و اهمیت دیگری ندارد.
اما در مورد آن که اغلب مردان می کوشند مرا به نویسنده ای برای زنان تقلیل دهند این یک داستان قدیمی ست. ای کاش زن می بودید و آن وقت متوجه می شدید که شکوفا شدن استعداد برای یک زن چقدر مشکل است.
فراموش نکنید که این بخش بازگشت می کند به خاطره های محدودی که من از شنبه زاده دارم. یکی ش هم این است که او به من گفت: زنم نوشته های شما را می خواند. معنی این حرف به سادگی این است که شنبه زاده نوشته های مرا نمی خوانده، چون علی الاصول باید می گفته: من و رنم نوشته های شما را می خوانیم.
امید،رم این توضیحات کافی باشد.
من خدمت خانم پارسی پور ارادت دارم و گفتم خودم آثار شما رو میخونم و دنبال میکنم. زمانی که خانم پارسی پور رو دیدم در برلین زنم فرانسوی بود و فارسی هم حرف نمیزد و نمیخوند. من در خانوده زن سالار بزرگ شدم و نه پدر سالار و مادری پر قدرت و فهیم و خواهرانی دانا داشتم و همیشه برای زنان احترام قایل هستم.
-- سعید شنبه زاده ، Nov 17, 2010 در ساعت 11:15 PMبه هر صورت من شهر نوش پارسی پور را به عنوان یک انسان نویسنده میشناسم و با زن یا مرد بودن یا دو جنسه بودن کسی مشکلی ندارم. البته به زنان خیلی بیشتر از مردان علاقه دارم.
سپاس از
خواندن این مطلب عمیقا متاثرم کرد. نویسنده با یک نگاه غیر علمی در مسند قضاوت نشسته و مثلا شرایط پدرسالارانه را به خلق موسیقیایی ربط می دهد
-- امیر ، Nov 17, 2010 در ساعت 11:15 PMیا مثلا از یک جمله شنبه زاده در مورد همسرش یا خاطره ای مبهم از بوشهر حکمی بسیار کلی در مورد مردمان یک شهر مبنی بر زن ستیزی شان می دهد (مقصودم این نیست که چنین است یا خیر، شیوه استدلال را غیر علمی می دانم).
و البته لحن غیر مودبانه نوشته هم نکته قابل تامل دیگری است.
با احترام به نویسنده؛ به نظر من متن آشفته ای بود... در جنوب نیم قرن پیش ترانه هایی زمزمه می شده با این مضمون که : مرد عاقل بره قدر زن بدون! مروارید زنن / زن خوب و باوفا یه رهبرن مروارید زنن!
-- سیاورشن ، Nov 17, 2010 در ساعت 11:15 PMو از این دست... حتی در همین بخش موسیقی، مامازار ها بودند که همپای بابا زارها در موسیقی و موسیقی درمانی دست داشتند...
در مورد استفاده از کلمه رقاصه هم که نیازی به تذکر نیست اما بد نیست اشاره کنم در پارسی به رقصیدن چمیدن هم گفته می شود و در جنوب ایران و مشخصا هرمزگان هنوز از این وازه استفاده می شود. به رقص: چمک و به رقصنده: چمکی می گویند... و رقصیدن را چمیدن...همانگونه که در شاهنامه هم آمده است...
خانوم پارسی پور عزیز، من سالهای زیادی رو در بندرعباس که شهری جنوبی محسوب میشه زندگی کردم و بعد با مردی از همین شهر ازدواج کردم و در خانواده ای جنوبی سنتی به گفته شما وارد شدم اما تنها چیزی که همیشه دیدم زن سالاری بوده. متاسفانه تعداد زیادی از مردم ایران ، حنوب رو با خوزستان میشناسن. شاید به خاطر مهاجرت عده ای اهالی این استان در زمان جنگ. چون اصولا به خاطر همون گرمایی که گفتین کسی زحمت سفر به جنوب برای آشنایی با این منطقه رو به خودش نمی ده. اتفاقا به عکس گفته شما من معتقدم در بوشهر و بندرعباس (چون خیلی سنتهاشون به هم نزدیکه) زن همه کاره خانواده س. یعنی هم خانه داره و هم کار می کنه. براتون جالب نبوده که توی بندرعباس و میناب زنان دستفروش وجود دارن نه مردان دستفروش.( بگذریم از این سالها که از شهرهای دیگه برای کار حتی کاذب به این شهرها هجوم آوردن و بدون شناخت فرهنگ این مناطق به تخریب اون می پردازن).
-- امینه ، Nov 17, 2010 در ساعت 11:15 PMهمه اینها رو گفتم که بگم متاسفم برای جامعه ایرانی که روشنفکرانش هم درگیر قضاوتند و با ناخودآگاهشون حرف می زنن.
بهتر است که در مورد فاحشه ها متن دیگری بنویسید و با وجودیکه شاید به نظر شما موسیقی و ... مثل فاحشه کی زیر سوال رفت ولی آیا این دو به هم ربطی دارند؟ بعد از انقلاب ایران خیلی چیزها زیر سوال رفته و هر کدوم نوبه خود قابل ستایش هستند ولی آیا فاحشه گی قبل از انقلاب مورد قبول بوده؟
-- یاسمن ، Nov 17, 2010 در ساعت 11:15 PMاز متن نامه هایی که نوشته می شود چنین استنباط می کنیم که:
۱) جنوب ایران یک منطقه زن سالار است ، من اشتباهی آنجا را پدر سالار توضیف کردم.
۲) فاحشه موجود بدی ست ، اگرما درمتنی از او نام ببریم اخلاق اجتماعی جریحه دار می شود.
۳) مقاله من غیر علمی ست.
۴) هیچ ربطی میان نظام پدر سالار و موسیقی وجود ندارد.
به هر حال ا شنبه زاده گرامی و توضیحش سپاسگزارم. حتما ایشان متوجه شدند که نیت من خیر بوده است.
-- شهرنوش پارسی پور ، Nov 17, 2010 در ساعت 11:15 PMاز دوستی که در مورد واژه چمیدن نوشته اند بسیار سپاسگزارم.
خانم پارسی پور خاطرات بسیار شیرینی از گذشته دارند، شهد این خاطرات را میتوان در تمجیدهای بزرگان از ایشان دید که ایشان متواضعانه به بازگویی میپردازند
-- مجتبی ، Nov 20, 2010 در ساعت 11:15 PMمتاسفانه خانم پارسی پور به جای جواب منطقی به ابهامات و بعضا اعتراضات تنها به جبهه گیری اکتفا کرده که بیش از پیش سوال برانگیز شده.امیدوارم بعد از این شاهد برخوردهای منطقی تری از ایشان باشیم.
-- سولماز رحیمی ، Dec 9, 2010 در ساعت 11:15 PM