رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۴ آذر ۱۳۸۹
گزارش زندگی- شماره‌ی ١٨٠

محمود دولت‌آبادی

شهرنوش پارسی‌پور

محمود دولت‌آبادی از شخصیت‌های قابل تامل ادبیات معاصر فارسی است. او در عین حال دارای جنمی است که خود به خود احترام برانگیزش می‌کند. آشنایی من با دولت‌آبادی از طریق خبرهایی بود که در روزنامه‌ها و مجلات درباره‌ی او می‌خواندم. دوره، دوره‌ی مسعود کیمیایی بود که پس از فیلم «قیصر» چند اثری به‌وجود آورد که بنای حداقل یکی از آنها بر داستانی از محمود دولت‌آبادی بود.

Download it Here!

فکر می‌کنم نام داستان «خاک» بود. هم اکنون به ویکی‌پدیا مراجعه کردم ببینم درباره‌ی این فیلم چه نوشته شده است که چیزی پیدا نکردم. به‌هرحال آشنایی شخص من با دولت‌آبادی با داستان «هجرت سلیمان» آغاز می‌شود. به نظر من این داستان یک شاهکار در نوع خود به شمار می‌آید.

تاثیر آن بر من چنان بود که هنوز جمله‌ی آغازین آن را، نقل به مضمون، در خاطر دارم. هاجر پس از سه ماه از خانه‌ی اربابی در شهر بازگشته است. به او انگار سه روز گذشته و به سلیمان سی‌سال. تا به امروز کم جمله‌ای دیده‌ام که این همه پربار و پرمطلب باشد. دولت‌آبادی با این جمله تمامیت داستان سلیمان را به تصویر کشیده است. پس از این جمله به راستی داستان را می‌توان به سوی هر هدفی برد.

هرگاه به دولت‌آبادی فکر می‌کنم به نظرم می‌رسد که بهترین لقب برای او «پادشاه روستاییان» است. او هرگز فراموش نکرده است که از پایین‌ترین قشر اجتماع روستایی برخاسته است. کاری نبوده که او انجام نداده باشد. روشن است که در این حالت او نمی‌توانسته تحصیلات کلاسیک داشته باشد. با این حال این دولت آبادی است که به‌عنوان ویراستار در «کیهان» کار می‌کرده.

نخستین‌باری که دولت‌آبادی را دیدم به خوبی در ذهنم باقی مانده است. تابستان سال ١٣٥٨ بود. یادم هست که دوستی همکار دولت‌آبادی در موسسه‌ای بود. درست در روزهای پس از انقلاب اسلامی بودیم. من از فرانسه به ایران آمده بودم و به ابتکار این دوست قرار ملاقاتی میان من و دولت‌آبادی گذاشته شد. حالا هرچه فکر می‌کنم به خاطر نمی‌آورم که در کجا با یکدیگر ناهار خوردیم.

تا جایی که یادم هست درخت‌هایی را به خاطرم آورم، پس شاید در باغ- رستورانی خوراک خورده باشیم. در این جلسه دولت‌آبادی به من گفت که رمان «سگ و زمستان» بلند را خوانده و آن را حادثه‌ای در ادبیات معاصر ایران تلقی می‌کند. روشن است که این نظر دولت‌آبادی تا چه حد برای من از اهمیت برخوردار بوده است.

پس از آن ملاقات اولیه برای زمان درازی او را ندیدم. دولت‌آبادی در آن زمان در جلسات کانون نویسندگان شرکت نمی‌کرد. در آن موقع زد و خورد شدیدی میان گروه‌های مختلف چپ‌گرا وجود داشت. حزب توده مورد حمله‌ی چریک‌های اقلیت و شاید مجاهد و به ویژه پبکار بود. تمامی این برخوردها منجر به جدا شدن حزب توده از کانون نویسندگان شد. در میانه‌ی این زد و خورد شماری از نویسندگان ترجیح می‌دادند در میانه‌ی این دعواها و مشاجرات قرار نگیرند.

فکر می‌کنم دولت‌آبادی از این گروه بود. بعدها اما دولت‌آبادی به کانون پیوست و در تمامی مسائل و مشکلات کانون مشارکت داشت. بر این پندارم که او از نظر سیاسی در جایی میان سوسیال دموکرات‌ها ایستاده باشد. البته این واقعیتی است که من هرگز با دولت‌آبادی از مسائل سیاسی حرف نزده‌ام، بلکه صرفاً برمبنای استنباطی فکر می‌کنم او یک سوسیال دموکرات است.

دولت‌آبادی به معنای واقعی واژه‌ی مرد نجیبی است. وابستگی عمیق او به خانواده‌اش بسیار محرز است. کم پیش آمده که از دایره‌ی رئالیسم سوسیالیستی خارج شود. در جلسات کانون اما اغلب دیده می‌شد که میان او و هوشنگ گلشیری تنش‌هایی وجود دارد. بازتاب این تنش‌ها به نحو گنگی ظاهر می‌شد. روشن نبود که آنان بر سر چه اصولی با یکدیگر در تضاد قرار گرفته‌اند.

بر مبنای اصل تقیه‌ی ملی کسی از کنه عقاید سیاسی خود حرف نمی‌زد، اما به نظر می‌رسید که این دو نویسنده به نحوی رو در روی یکدیگر ایستاده‌اند. گاهی اوقت تضاد عقیدتی مبهم آنها از طریق انجام حرکاتی ظاهر می‌شد و ما را بیشتر از پیش سرگشته می‌کرد. البته در این لحظه طرح جزئیات این رفتارها ضرورتی ندارد و به مثابه ریختن آب به آسیاب دشمن است. این سال‌هایی بود که ما مشق دموکراسی می‌کردیم و درست در میانه‌ی دیکتاتوری غیر عادی ولایت فقیه ایستاده بودیم.

گاهی در نگرش به دولت‌آبادی متوجه می‌شدم که حوصله‌ی چندانی برای فعالیت سیاسی یا اجتماعی ندارد. فکر می‌کنم در شرایط آرام‌تری ترجیح می‌داد به جای فعالیت در کانون و یا هر نهاد دیگری فقط به کار نوشتن بسنده کند. زمانی را به خاطر می‌آورم که دولت‌آبادی بر سر مسئله‌ای پرخاش کرده و به شدت مورد اعتراض قرار گرفته بود. او تصمیم گرفته بود دیگر در جلسات کانون شرکت نکند.

یکی از کسانی که به او تلفن کرد من بودم. جداً باور داشتم که بدون او پای کانون خواهد لنگید. در ضمن گفت‌وگو موفق شدم او را راضی کنم که همانند «پادشاه روستاییان» از جمع کانونیان معذرت بخواهد. دولت‌آبادی پذیرفت و معذرت خواست. من پیشنهاد کردم به افتخار او دست بزنیم. همه دست زدیم. سپس گفتم که بهتر است دیگر این مسئله را فراموش کنیم و به کار بپردازیم.

در اینجا یک حادثه‌ی کاملاً ایرانی رخ داد. هرکس که آغاز به صحبت کرد وظیفه‌ی خود دانست که از دولت‌آبادی سپاسگزاری کند که معذرت خواسته. نفر سوم که این را گفت من تذکر دادم که: آقایان ما یک بار و برای همیشه برای آقای دولت‌آبادی دست زدیم و مسئله دیگر منتفی‌ست، اما این تذکر نادیده گرفته شد و جمعیت وقت زیادی را تلف کرد که یک‌بار و دوبار و سه‌بار و ده‌بار از دولت‌آبادی سپاسگزاری کند.جلسه به شدت خسته‌کننده شده بود.

در نشستی که در خانه‌ی ما برای معرفی دولت‌آبادی به یک دوست برگزار شده بود او حرف‌هایی زد که به شدت مرا متاثر کرد. گفت که احساس می‌کند همانند اسبی تمام عمرش را دویده است و اینک که به پیری رسیده او را به حال خود تنها رها کرده‌اند. این البته سرنوشتی ایرانی است. خوشبخت دولت‌آبادی که در میانه‌ی هنگامه خون و لجن توانسته بود جزیره‌ی کوچک خانه‌اش را به مکان امنی تبدیل کند. شخصاً یک‌بار از او رنجیده خاطر شدم. شاید علتش این بود که در آن دوران به‌طور کلی رنجیده خاطر بودم.

این در نشست خانه‌ی دکتر رضا براهنی پیش آمد. این نشست برای آن تشکیل شده بود که من بگویم چرا دوباره دستگیر شده‌ام. البته جمع به دلایل مبهمی، شاید به دلیل شایعات مختلفی که درباره‌ی من سرزبان ها بود مایل به دفاع از من نبود، اما به دلایل انسانی ترجیح داده بود موضع دفاعی به خود بگیرد. هنگامی که من کوشیدم درباره‌ی فقر و بدبختی زندانیانی که دیده بودم سخن بگویم حالت نیشخند در چهره‌ی دولت‌آبادی پدیدار شد. در همان لحظه به راستی تمایل داشتم این جمع را ترک بگویم. البته حتی دولت‌آبادی با همه سعه صدرش نمی‌توانست از گرفتاری‌های ویژه‌ی یک زن در جامعه‌ی ایران باخبر باشد. این تنها نکته‌ای‌ست که باعث شد برای مدتی دچار اندوه بشوم.

اخیراً در جایی خواندم که دولت‌آبادی بی تمایل نیست مدتی خارج از ایران زندگی کند. نمی‌دانم، شاید در این لحظه که این سطور نوشته می‌شود او به خارج از کشور آمده باشد. بدبخت جامعه‌ای که حتی دولت‌آبادی صبور نمی‌تواند در آن زندگی کند.

وقتی به ویکی‌پدیا مراجعه کردم تا درباره‌ی دولت‌آبادی بخوانم سری هم به نام خودم زدم. دیدم که تصویری مکانیکی و جنسی را نیز به مجموعه عکس‌های من اضافه کرده‌اند. در کلیک کردن روی این عکس‌ها روشن می‌شود که تمامی گفتارهای من درباره‌ی مسائل جنسی را در اینجا ذکر کرده‌اند، اما صفحه‌ی اصلی را که باز می‌کنید می‌بینید که فقط چند خط خلاصه درباره‌ی ادبیات من نوشته شده است.

تو گویی که من هشت نه جلدی رمان ننوشته ام و این رمان‌ها بحث برانگیز نبوده است. بی‌درنگ متوجه شدم مردی کوچک مغز ترتیب ساخت این صفحه را داده است. خواننده در خواندن این مقالات و مصاحبه‌ها احساس می‌کند با یک مجنون جنسی طرف است. بسیار متاسف شدم. البته می‌توان مطالب ویکی‌پدیا را اصلاح کرد، اما من حوصله‌ی این کار را ندارم.

در همین جا به زنان نویسنده توصیه می‌کنم که حواس‌شان جمع باشد و این آقایان کوچک مغزی را که درباره‌ی زنان می‌نویسند کنترل کنند، چون حسادت می‌تواند شخصیت یک انسان را به کلی بسوزاند. در همین‌جا از فرصت استفاده می‌کنم و به این مسئله اشاره می‌کنم که بیشترین بخش هدف من هنگامی که درباره‌ی مسائل جنسی حرف می‌زنم کمک به مردمی است که به دلیلی نمی‌توانند درباره‌ی این مسائل حرف بزنند. من تقریباً تمامی عمرم را تنها زندگی کرده‌ام و به خوبی از خود نگهداری کرده‌ام و دوباره تکرار می‌کنم اگر از مسائل جنسی حرف می‌زنم صرفاً برای کمک به دیگران است. بگذریم.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

به عنوان یک زن شما را تحسین میکنم .جامعه مرد سالار زنی را که در باره مشکلات جنسی خود ودیگر زنان صحبت کند را تحمل نمیکند.همه ما چه مرد و چه زن نقاب دروغین نجابت را به صورت هایمان زده ایم.

-- sima ، Nov 7, 2010 در ساعت 03:15 PM

خانم پارسی پور گرامی
آيا اين قسمت آخر نوشته ی شما را هم بايد متصل به نوشته تان درباره ی آقای دولت آبادی بدانيم يا فصلی است جدا؟ برای من سوال ايجاد شده. ممنون می شوم از پاسخ تان.

-- پروانه ستاری ، Nov 7, 2010 در ساعت 03:15 PM

خانم پارسی پور چرا نباید یک خانم نویسنده از مسایل جنسی خود حرف بزند؟ حال چه به عنوان کمک به دیگران یا دغدغه شخصی خود.
در ضمن تا کنون چند بار به این موضوع اشاره کرده ایر که پس از خروج از زندان حرفهایی پشت سر شما زده میشد. من خیلی کنجکاوم که بدونم این حرفها بدگویی های سیاسی بود ویا از اون دسته حرفهایی که همیشه پشت سر زنان تنها است. امیدوارم که جواب من رو بدید
در ضمن من تو ی ویکی پدیا نگاه کردم که اون رو تصحیح کنم ولی چنین لینکی پیدا نکردم شاید یکی زودتر از من جنبیده! 

-- شبنم ، Nov 7, 2010 در ساعت 03:15 PM

خانم پارسی پور عزیز باسلام داستان بسیار زیبا و تاءثیر گذار دولت آبادی که در فیلم خاک مورد اقتباس کیمیایی قرار گرفته "آوسنه ی (افسانه ی) بابا سبحان " نام دارد . اگر این نوول را نخوانده اید به شما پیشنهاد می کنم حتما" آن را بخوانید وتفاوت آن را با فیلم کیمیایی در یابید. این قصه شاهکار است در حالی که کیمیایی با اقتباس از آن یک اثر معمولی پدید آورده...... به هر حال حیف است شما که نگاهی تا این حد ملاطفت آمیز به آقای دولت آبادی دارید -که من هم در این مورد با شما همداستانم - این اثر را نخوانید. دوستدار شما - نسرین

-- saba2net@yahoo.com ، Nov 7, 2010 در ساعت 03:15 PM

خیلی عجیب است که بعضی ها مصونیت آهنین دارند . مثلا بنی صدر ، بازرگان، سروش ، بهنود ، داریوش همایون ، سحابی ، موسوی ، رهنورد ، کروبی ، جلال ال احمد ، نراقی ، کدیور ، مهاجرانی ، باقی ، سازگارا ، گنجی ، خاتمی ، مهاجرانی ، میر فطروس ، فرج سر کوهی ، عباس میلانی ، یزدی ، نبوی ، فرخ نگه دار ، رضا پهلوی ، ..... اگر حرفی بزنند یا مطلبی در مورد آنها جایی بیاید فورا یک عده زیر ان مطلب به اینها حمله میکنند . اما این آقای دولت آبادی یا اسماعیل خویی یا زر افشان یا صمد یا ..... چند تای دیگه هستند که مصونیت سیاسی عجیب و غریبی دارند . از آنها تعریف و تمجید های بیش از حد میشود . هیچ کس هم جرات ندارد به آنها بگوید چرا فلان حرف را زدند یا چرا فلان مو ضع سیاسی را نگرفتند .
مثلا آرامش دوست دار نامه مینویسد به هابرماس و او را سین جین میکند که چرا به نفع فلان گرایش سیاسی در کشور ما مو ضع موافق نگرفتی ؟ و او را محاکمه میکند طلبکارانه ! اما همین فرد به کانون نویسندگان و همین آقایان صاحب مصونیت نمیگوید چرا گفتید جنبش سبز سوار امواج رسانه ای غرب است ؟ یا به چه حقی آقای دولت آبادی به سروش می پرید چرا به کروبی رای داده و به موسوی رای نداده ؟ یا آقای خوئی به چه دلیلی با شعار جمهوری ایرانی مردم و جنبش سبز برخورد افراطی میکنید و ان را با فاشیسم هیتلری مقایسه میکنید ؟ و با شعار نه غزه نه لبنان مخالفت میکنید ؟
آیا کسی دولت آبادی را به خاطر عدم اعتقاد به حقوق پایه بشر یعنی حق آزادی انتخاب زیر سوال می برد ؟
اما سیاست مداران برجسته این کشور توسط هواداران همینها لجن مال و خانه نشین شده اند . بدیهی است کشوری که سیاست مدار خبره نداشته باشد قادر به پیشرفت و توسعه سیاسی در دنیای امروز نیست . از روشنفکر و ادیب و نویسنده کشور اباد و مدرن نمیشود . مخصو صا اگر روشنفکر جای سیاست مدار بنشیند و از سیاست مطلع هم نباشد .

-- sakineh ، Nov 8, 2010 در ساعت 03:15 PM

خانم پارسی پور، سلام
به نوبه‌ی خود متاسفم که کسی در اینترنت شما را بد معرفی کرده است. بحث‌های امور جنسی (چه شخصی‌ها و چه عمومی‌ها)، که شما به آن در رمان‌ها و نوشته‌هاتان اشاره یا به آن پرداخته‌اید، می‌توان در کلیتش نوعی روشنگری در پهنه‌ی شکستن تابوهای بیجای اجتماعی دانست. شما را یکی از معدود زنانِ ایرانیِ مدافع حقوق زن شناخته‌ام که گفته‌هاش سمت و سوی مردستیزی ندارد و نمی‌خواهد از این بابت برای خودش دم و دستگاه جورکند- همان اکثریتی که دفاع از حقوق زن را در مردستیزی می‌بینند- و تا حدی به این امر پی برده است که آزادی زن مترادف است با برابرحقوقی زن و مرد. اما گاهی اوقات، که کم هم نیستند، آن بخش ازرگِ زنانگی‌تان، که مردستیزست، برخلاف آن محور اصلیِ نگاهِ‌تان به مقوله‌ی مرد و زن، رگ می‌کند و حرف‌هایی می‌زنید یا نظراتی می‌دهید که آن تصویرِ عقلانی بودنِتان را در چشم من مخدوش می‌کند. در همین جا نوشته‌اید» بی‌درنگ متوجه شدم مردی کوچک مغز ترتیب ساخت این صفحه را داده است.« بنا به تجربه و مشاهده می‌توانم ادعا کنم که دستِ‌کم نیمی از زنان ایرانیِ اخلاق‌مدار شما را به همان شکلی که در اینترنت معرفی شده‌اید، و من هم آن را ناحق می‌بینم، می شناسند و یا می‌پندارند. چگونه توانسته‌اید متوجه شوید که کار، کارِ انگلیسی‌ها، ببخشید مردان، بوده، آن هم بی‌درنگ. ای کاش درنگ می‌کردید و نظر می دادید. این بی‌درنگ حرف‌زدن‌های شما، که در نوشته‌هاتان کم نیستند، از یکسو بدآموزیِ خوانندگان مدافع شما را در پی خواهدداشت و مردستیزیِ مُدشده در زنان ایرانی را تقویت خواهدکرد(به کامنت‌ها نگاه بیندازید)، و از سوی دیگر چهره‌ی شما را در نزد کسانی مثل من، که دفاع از حقوق زن را جدا از دفاع از حقوق بشر نمی‌دانند و به شما سمپاتی دارند، مخدوش می‌کند.
شاد و کامیاب باشید.
علی صیامی/هامبورگ/ نوامبر 2010

-- علی صیامی ، Nov 8, 2010 در ساعت 03:15 PM

خانم پارسی پور نازنین ویکی پدیا رو ولش کن جانم. از خوندن کتابها و مقالات شما در اینجا لذت می بریم. شیرزن دوست داشتنی. شما و دولت آبادی و امثال شما سرمایه های ادبی ما هستید.
*
جناب سکینه لطف کن و انتقاد سیاسی ات رو ببر به مقالات سیاسی عزیز جان سروش به دولت آبادی بد و بیراه گفت. اول تشریف ببر مقاله سروش رو بخون بعد بیا اینجا عجیب و غریب بنویس.
*

-- یک خاتون ، Nov 8, 2010 در ساعت 03:15 PM

سلام خانم پارسی پور
احتیاج به گفتن نیست که چقدر لذت میبرم از این برنامه ها وهمینطور چقدر وقتی اولین بار کتاب طوبی ومعنای شب را خواندم لذت بردم چون حتما هر روز وهر روز اینها را از زبان خیلی ها میشنوید.فقط میخواستم از شما بخواهم بیخودی خودتان از بازی های یک عده نادان به عذاب نیندازید.چون همیشه بزرگی خودش را قوی تر از هر چیز به رخ میکشد وشما بزرگید.

-- بدون نام ، Dec 15, 2010 در ساعت 03:15 PM