رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۳ آبان ۱۳۸۹
گزارش زندگی- شماره‌ی ١٧٩

سیمین بهبهانی

شهرنوش پارسی‌پور

خانم سیمین بهبهانی بزرگ‌شاعر ایران را سال‌هاست که می‌شناسم. او بدون شک یکی از شخصیت‌های ادبی مطرح ایران معاصر است. انرژی و توان روحی او رشک برانگیز است. به درستی به خاطر نمی‌آورم برای نخستین بار او را کجا دیدم، اما در زمانی که نوجوانی بودم همیشه نام او را در مطبوعات می‌دیدم. او در کنار فروغ فرخزاد و لعبت والا به سه تفنگدار شعر معروف بودند.

Download it Here!

پس من سال‌ها سیمیمن خانم را می شناختم، اما روشن است که ایشان نمی‌توانست شناختی از من داشته باشد. پس این نکته روشن می‌شود که او می‌توانسته یکی از سرمشق‌های ادبی من باشد. البته می‌دانیم که پیش از انقلاب فروغ با چاپ «تولدی دیگر» و ساختن فیلم «خانه سیاه است»، جهشی کرد که برای زمانی دراز نام دیگر زنان شاعر ایران را در هاله‌ی خود پوشاند. این جهش شعری فروغ یک حادثه‌ی واقعی بود، چنان که امروز نیز او در همان مقامی قرار دارد که پیش از انقلاب اسلامی به خود اختصاص داده بود.

پس این‌طور شد که من به عنوان خواننده توجه زیادی به شعر خاتم بهبهانی نداشتم و یک‌سره می‌شود گفت که وقف فروغ شده بودم. تاثیر فروغ آن‌چنان بر من شدید بود که نمی‌توانستم ارزش کار دیگر زنان شاعر ایران را درک کنم. باید انقلاب اسلامی رخ می‌داد تا چهره‌ی متین و سرشار از استعداد سیمین بهبهانی در افق شعری ایران پدیدار می‌شد. این بانو که در سال ١٣٠٦ به دنیا آمده کار ادبی خود را از سال ١٣٣٠ با مجموعه‌ی «سه‌تار شکسته» آغاز می‌کند.

در آن زمان من پنج شش سال دارم و از شعر چیزی سرم نمی‌شود، اما نام او همشه در خانه‌ی ما برسر زبان است. علت این امر حضور لعبت والا، خاله‌ی من در محافل زندگ خصوصی من است. با او همیشه از فروغ فرخزاد و سیمین بهبهانی نیز گفتار در میان می‌آید. اندکی بعد سیمین در سایه‌ی فروغ قرار می‌گیرد و ما همه تابع فروغ می‌شویم. اکنون به یاد می‌آورم که شاید پس از انقلاب برای نخستین بار خانم سیمین بهبهانی را در کانون نویسندگان ایران دیدم.

ایشان با سر و وضع آراسته به کانون آمده بود. روشن بود که پیام‌های غلاظ و شداد مربوط به حفظ حجاب در او هیچ تاثیری نگذاشته بود. کانون در آن زمان به شدت دچار گرایش به چپ بود و لاجرم نمی‌توانست شخصیتی همانند ایشان را چندان جدی بگیرد، اما سیمین بهبهانی ثابت کرد که عضو پایدار و وفاداری‌ست. او به طور مرتب در این جلسات ظاهر می‌شد و ارتباط خود را تا به امروز با کانون حفظ کرده است.

بعد اما یک عمل جراحی که یادم نیست به چه مناسبت انجام شد خانم بهبهانی را به بستر بیمارستان کشاند. بنا به گفته‌ی علی بهبهانی، فرزند او که من در یک انتشاراتی در تهران او را ملاقات می‌کردم، ایشان در آن موقع همانند همه‌ی ایرانی‌ها دچار احساس تنهایی بود. بعد اما ناگهان و با تمام قوا به میدان ادبیات آمد که تا امروز در همین حالت مشغول به فعالیت بوده است. دفعاتی که خانم بهبهانی را دیده‌ام به نسبت زیاد است.

چندباری افتخار داشته‌ام به خانه‌ی ایشان بروم و چندباری در نشست‌های کانون نویسندگان او را دیده‌ام. از لحظاتی که خوب به خاطرم مانده است ملاقات ایشان در خانه‌ی دکتر رضا براهنی بوده است. آن موقع مرا برای کتاب «زنان بدون مردان» گرفته بودند. پس از نزدیک به دوماه هنگامی که به خانه برگشتم تلفنی به من اطلاع دادند که به خانه‌ی دکتر براهنی بروم. در آنجا آقای محمود دولت‌آبادی و خانم بهبهانی هم حضور داشتند.

البته می‌دانستم که موج حرف‌ها و شایعاتی که در اطراف من جاری‌ست بسیار گسترده است. از حالت حاضران در جلسه نیز این استنباط را کردم که به‌درستی نمی‌دانند با من چه باید بکنند. پیش از آن خانم سیمین دانشور در یک مکالمه‌ی تلفنی از من خواسته بود تا اگر دلم می‌خواهد ایشان را واسطه کنم تا «شفاعت» مرا بکنند.

البته من مایل به چنین کاری نبودم و به ایشان گفته بودم که اگر خودشان شخصاً و به ابتکار فردی مایل به انجام کاری هستند مختارند، اما من هیچ درخواستی نداشتم که مطرح کنم این حقیقتی بود که در آن جلسه‌ی منزل دکتر براهنی متوجه شدم که شایعات درباره‌ی من آنقدر گسترده است که این شخصیت‌ها نیز نمی‌دانند چه باید بکنند. روشن است که در یک جامعه‌ی بیمار یک زن جوان و تنها به هر شکل که زندگی کند در اطرافش شایعه راه می‌افتد. این شایعات یا سیاسی‌ست و یا جنسی.

در مورد شخص من احتیاطاً هردو نوع شایعه وجود داشت. برای هیچکس روشن نبود که این نویسنده‌ی زن به کدام گروه سیاسی وابسته است. در عین حال همیشه یک زن در جامعه‌ی ما از نظر جنسی زیر سئوال است: او چه می‌کند؟ این جامعه‌ای‌ست که زن‌ها را در آن سنگسار می‌کنند. روشنفکرانش نیز فاصله‌ی زیادی با مردمی که چنین می‌کنند ندارند. این هم واقعیتی‌ست که خانم بهبهانی به نسبت دیگران در رابطه با من رفتار معقول‌تری داشت.

بعد اما ایشان را در جریان بازگشت او از سفرش به دور دنیا دیدم. خانم بهبهانی با انرژی خوبی به این سفر رفته بود. سخنرانی‌های متعددی در نقاط مختلف اروپا و آمریکا ایراد کرده بود. شعر خوانده بود و مورد استقبال گسترده‌ای قرار گرفته بود. از آن جایی که من نیز دعوت به چنین سفرهایی داشتم و اندکی پس ار بازگشت ایشان به سفر رفتم شبی در خانه‌ی دوستی مشترک ایشان را دیدم. خانم بهبهانی بسیار شاد و سرحال بود. پس از سال‌ها زندگی در ایران حناق گرفته اینک شادمانه در میان مردمان آزادتر جهان چرخیده بود و از آنها نیرو گرفته بود.

او تجربه‌ی سفرش را برای من شرح داد که مقدمه‌ای و تجربه‌ای شد برای سفر من. خانم بهبهانی مهربان و صمیمی‌ست، اما من هرگز جرئت نداشته‌ام خودم را دوست او بدانم. علت این امر بخشی از خودکم‌بینی می‌آید و بخش دیگر این است که نمی‌دانم چگونه می‌توان با او دوست بود. هرگز آن جرقه‌ای که بر روابط دو نفر می‌تابد و باعث دوستی می‌شود در میان ما شعله‌ور نشده است. این در حالی‌ست که همیشه ایشان را دوست داشته‌ام و مطمئن هستم که ایشان نیز به من بی‌علاقه نیست.

نشستی در منزل سیما کوبان را به خاطر می‌آورم. بحث درباره‌ی شعر خانم سیمین بهبهانی بود. ایشان شعری درباره‌ی شتر و مسائل مربوط به آن را خواند. یادم هست که گفتم جغرافیای این شعر به کمال خود رسیده است. خانم بهبهانی اندکی خشمگین شد. باید اعتراف کرد که او هرگز به جغرافیای شعر نیندیشیده بود. این درحالی بود که با تکیه برعلمی لدنی اصول جغرافیایی را در شعر خود رعایت کرده بود. شتر در این شعر در کنار رمل و گرما و خشکی و تمام عوامل زیستی خود قرار گرفته بود.

خانم بهبهانی در عین حال دارای طنزی زنده و سرشار است. جلسه‌ای در شهر میامی در ایالت فلوریدای آمریکا را به‌خاطر می‌آورم. این برنامه‌ای بود در جهت کمک به دانشنامه‌ی ایرانیکا و در شامی که متجاوز از چهارصد نفر در آن شرکت داشتند لوح سپاس ایرانیکا را به خانم بهبهانی و من اهدا کردند. روز بعد یک جلسه‌ی شعرخوانی و داستان‌خوانی در این شهر برگزار شده بود. روشن بود که با توجه به شلوغی شب پیش و با توجه به شمار محدود ایرانیان عده‌ی کمی در این جلسه حضر داشته باشند.

در عمل نیز تنها پنج شش نفر به جز خود ما در جلسه حضور داشتند. خانم بهبهانی برای خواندن شعر پشت میکروفون قرار گرفت. ایشان همین‌طور که شعر می‌خواند ناگهان دو نفر از مدعوان بلند شدند تا از تالار خارج شوند. خانم بهبهانی شعر را قطع کرد و گفت: بچه‌ها در را روی این فراری‌ها ببندید! خنده‌ی شدیدی همه را در خود گرفت. حالا گاهی در تنهایی به خانم سیمین بهبهانی می‌اندیشم. به بزرگی شخصیت او و مقاومت غریب او در برابر ابتذالات و فشارهای جمهوری اسلامی.

آخرین شاهکار در همین اسفندماه سال هشتاد و هشت شمسی رخ داده است. از ایشان دعوت به عمل آمده بود تا برای ایراد سخنرانی و شعرخوانی به فرانسه برود که جمهوری اسلامی از خروج او ممانعت به عمل آورد. این کاملاً نشان می‌دهد که خانم سیمین بهبهانی وزنه‌ی سنگینی است که حضورش جمهوری اسلامی را آزار می‌دهد. بی‌شک توان روحی این زن با اقتدار بسیار بالاست. هیچکس هم نمی‌تواند ادعا کند که پدر یا شوهر یا برادر به جای او شعر می‌گوید.

بلکه این خود بانو است که در عرق‌ریزان روحی دست به کار نوشتن است. شایعه‌ی باستانی و پدرسالارانه‌ی بی‌لیاقتی زنان در انجام هرکار به پایان خود رسیده است. روشن است که زنان دارند به‌طور جدی کار می‌کنند و روشن است که زنان دارند می‌آموزند دیگر به یکدیگر به عنوان شیئی جنسی و ابزار فروشی نگاه نکنند. زن حرم دارد به بوته‌ی فراوشی می‌افتد و زن نوین دست از آستین بیرون می‌آورد.

سیمن بهبهانی یک نمونه‌ی متعالی از زن معاصر است. امید که در سلامت کامل زندگی کند. بسیار بودند که فکر می‌کردند با گرفتاری چشمی که ایشان پیدا کرده خاموش خواهد شد. چه اشتباه بزرگی می‌کردند: «درخت‌ها همیشه ایستاده می‌میرند.»

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

با درود به شما خانم پارسی پور
من نمیدانم این شعر شتر که فرمودید با همین کلمه رمل جزیی از اجزای جغرافیایی تعریف شده بود یا متلا ماسه ویا شن یا ماسه بادی جای رمل بود؟اگر شاعر رمل را آورده باشد شاید برای رعایت اوزان وعروض چنین آورده باشد اما اگر نه از شما کمی بعید مینماید که لغات عربی تقزیبا فراموش شده را بکار میگیرید بهتر میبود رمل را بکار نمیبردید هرچند همین چند سطر بنده هم پر از لغات عربی است اما رمل را شاید بسیاری از جوان تر ها ندانند که چیست خوب عیبش گفتم هنرش را هم بگویم که خواننده مجبور میشود به لغتنامه مراجعه کند و نا خود آگاه بیفتد دنبال معانی لغات دیگری که در این ردیف هستند ما تا جایی که میتوانیم بایستی برای زنده نگاهداشتن زبان خود با این هجوم عربیزه کردن آقایان در داخل تلاش کنیم .املا که بطور کلی دارد ویران میشود به زیر نویس فیلم ها ویا سایت بنگرید ببینید چه لغات پیش پا افتاده ای را غلط مینویسند وعجیب اینکه حرفهای اضافه را به آخر کلمات فراوان میافزاید متلا این ما توهه مال تونه حال در اینجا بیش از ه اضاف است اینهم به علت اهمیت ندادن آموزش وپرورش به این مسایل است به زودی شاهد علم بلای سردار نقدی با بسیجی هایش نیز در کتابهای فارسی خواهیم بود که گفته است خشکند وما میخواهیم بوسیله بسیجی ها کتابها را آب بپاشیم تا تر شوند وفرهنگ شهادت در را ملایان خاص نه میهن ترویج شود میبینید که چه بر زبان ما میگذرد

-- جادوگر ، Oct 30, 2010 در ساعت 11:06 PM

با اینکه هیچ وقت مجذوب شعر‌های خانم بهبهانی‌ نبوده ام، در مورد شخصیت والای ایشان هیچگونه شک و شبهه‌ای نداشته ام. ایشان نمونه زنی‌ بی‌ باک و مقاوم است، الگوی تمامی‌ ما زنان.

-- Yalda ، Oct 31, 2010 در ساعت 11:06 PM

سلام واقعا خانم پارس پور زیبا سیمن خانم بیان کردن من (1 معلم ادبیات )فروغ"فروغ "دیگران را به هاله برده بود وهنوز هم... وباید دورد فرستاد باقای گلستانه که چنین خانمی مثل فروغ را کشف کرد با تشکر 1 معلم


0

-- ebrahim ghahreman ، Oct 31, 2010 در ساعت 11:06 PM

dar inkeh foroogh sha'eri tavana bood shaki nist. vali foroogh dar zamani zendegi mikard ke ba zamane simin banooye ma besiar fargh mikonad. Man besiar az ash'are foroogh ra khande'am va hamchenin ash'are simin banooye emrooze Iran. Bedoon shak agar ash'are simin behbhani az didgahe shere novin , va darde o shenakhte jame az ash'are foroogh behtar nabashad , zayeeftar nist. negahyee biandazid be khafaghane emrooz Iran ke dar tarikhe in keshvar binazir ast va shoja'ate in bozorgvar va vazn o mafhoome ash'arash. Man be envane yek ensan va yek marde Irani sare tazim dar moghabele in banoo va omghe shenakhtash az jame Irani va vos'ate tafakor va omghe tabahorash dar be tasvir keshindane faje'e tarikhe emrooz Iran sare ta'zim forood miavaram. ayandegan simin behbani ra berasti yeki az setaregane hamishe darkhshane sher va adab Iran zamin mishenasand va misetayand.

-- Aryan ، Oct 31, 2010 در ساعت 11:06 PM

ای کاش خانم پارسی پور با جزییات بیشتر شرح میدادند که نو ع برخورد کانون و بویژه برخورد دولت آبادی، ّبراهنی و بهبهانی با ایشان چگونه بوده است. ایشان چند سال در هر دو رژیم شاهنشاهی و اسلامی زندانی سیاسی بوده اند. فاجعه است اگر که همکارانشان با ایشان برخوردی نامناسب به صرف یک سری حرف و حدیث بی ارزش داشته اند. این حدیث ها در مورد بسیاری دیگر نیز قبل از آن نقل شده بود. تنها زندگی کردن یک زن جوان نویسنده در تهران دهه ی 60 شمسی موضوعی غیر عادی نبوده است.

-- بی نشان ، Oct 31, 2010 در ساعت 11:06 PM

خانم پارسی پور نازنین چقدر متن تان به دلم نشست. وای چقدر شما نازنینید. چقدر من همیشه شما را دوست داشته و دارم. من شما را بعد از چاپ طوبی و معنای شب تان شناختم. من لدت حضور شما را با طوبی ... در روحم آمیخته ام. شاهکار متن شما در همین یک جمله یود: درخت ها همیشه ایستاده می میرند.

-- فروغ ، Nov 3, 2010 در ساعت 11:06 PM

من هم مثل فروغ خیلی خیلی شما وقصه هاتون رو دوست دارم

-- شبنم ، Nov 4, 2010 در ساعت 11:06 PM