رادیو زمانه > خارج از سیاست > بررسی و معرفی کتاب > «پری فراموشی» | ||
پری فراموشی (رمان) – نوشته فرشته احمدی «پری فراموشی»شهرنوش پارسیپورwww.shahrnushparsipur.com«پری فراموشی»، نام داستان بلندی است که فرشته احمدی آن را نوشته است. این نویسنده که در سال ۱۳۴۸ به دنیا آمده، در این رمان دویستوسی صفحهای به بررسی روانشناختی روابط بسیار پیچیدهی یک مادر و دختر پرداخته است. او که به روش نوشتاری اهمیت زیادی میدهد کوشش کرده است بدون شرح توصیفی و در خلال داستانی که فاقد هر نوع وجه هیجان انگیزی است این مهم را پیش ببرد. جنبهی غیر هیجانی و لاجرم غیر سرگرمکنندهی ادبیات معاصر پارسی، به ویژه بخش ادبیات زنانه نیاز به مطالعهی دقیقتری دارد. ماموران سانسور با کمال دقت، مراقب هستند که نویسندگان، بهویژه زنان هرگز چیزی ننویسند که هیجانانگیز و لاجرم خواندنی باشد. آنان آنقدر آثار نویسندگان را سانسور میکنند تا خود نویسنده در آخر کار مجبور شود داستانی بنویسد که حتی اگر حادثهی مهمی در آن اتفاق میافتد - همانند رمان حاضر - روند داستان به گونهای پیش برود که خونگرمترین افراد را نیز دچار حس سرما کند.
قهرمان داستان، زن جوانی است که با مادرش در خانهای زندگی میکند. مادر بسیار با انضباط و اصولگراست. او هرگز شوهرش را دوست نداشته است. برحسب عقیدهی خودش با گفتن جملات تندی باعث مرگ مرد شده است. سرمای حضور این مادر منضبط و موذی به دختر منتقل شده است. اینک مادر با کمک دوستش دارد ترتیبی میدهد که دخترش با پسر دوست ازدواج کند. آنها در کودکی همبازی بودهاند. دختر که حالت لجبازی و سرکشی نسبت به مادرش دارد میکوشد با ایجاد رابطه با روانشناسش فاصلهای میان خود و دوست دوران کودکیاش ایجاد کند. عاقبت اما ازدواج او با مانی، همین دوست دوران کودکی سرمیگیرد و زندگی بیهیجانی آغاز میشود. ظاهراً پای کس دیگری نیز به زندگی او باز میشود تا جای خالی این هیجان را پر کند، که پر نمیکند. به بخشی از این داستان توجه کنید. این بخش مربوط به رابطهی دختر با روانشناس است: «ارسطو گفته بود خوابهایم را بنویسم. گاهی مینوشتم اما نه به نیتی که او میگفت. میخواستم بندی کاغذ و قلمشان کنم تا ابهتشان کم شود و دلم را نلرزاند. تا مینوشتمشان، حالت جادویی و هیبت غیر انسانیشان از بین میرفت؛ مثل وردی که جادویی را بی اثر کند. گاهی میکوشیدم خوابی را که با همهی هولناکیاش زیبا بود، با بیان دقیق جزئیات و حفظ توالی صحنهها، تمام و کمال روی کاغذ بیاورم تا فراموش نشود، اما بعد از خواندنش میدیدم چیزی کم است. چیزی از آن همه صحنههای عمقدار و سایههای تند و تیز و اتصالهای بیمفصل که بیهیچ توضیح و توجیهی سیال و روان بودند، کاسته شده بود تا قطعهای که به نظر دکتر بیشتر ادبی مینمود تا تعریف خواب بی سرو ته، با مکیده شدن روح خواب، قطعهای زیبا باشد و میان کاغذهایم گم شود.» این قطعه به خوبی حالت این رمان را به خواننده منتقل میکند. نویسنده به جای آن که خواب یا خوابهایش را که بدون شک در یادماندنی و هیجانانگیز هستند، بنویسد به شرح حاشیهای خوابها بسنده میکند. علت نیز بسیار روشن است. اگر او خوابش را بنویسد ممیزی ادارهی سانسور نظرش جلب میشود و صد نوع سئوال مطرح خواهد کرد. پس خواب به عنوان موضوع هیجانانگیز حذف میشود و در عوض دربارهی آن بهطور مبهم قلمفرسایی میشود. همین بلا به سر بخشهای دیگر کتاب میآید. هرگز حتی یک جمله دربارهی ارتباطات عاطفی راوی داستان نمیخوانیم، اما آنها در حاشیهی این ارتباطات، جملات مبهم و سخت و مشکلی را با یکدیگر در میان میگذارند. خواننده مجبور است صفحات متعددی را بخواند تا متوجه شود- گویا- ارتباطی وجود داشته است، و شاید، چه بسا این ارتباط عاشقانه بوده است. به عنوان یک خواننده برای فرشته احمدی متاسفم. چون او نشان میدهد که نویسندهی بسیار قابلیست. هم خوب مینویسد و هم شخصیتهایش را خوب پرورش میدهد. روشن است که با تمام قواعد داستاننویسی آشناست و دورخیز کرده است تا داستان خوب و قابل تاملی بنویسد، اما خودسانسوری و توجه دائمی به عامل سانسور، جلوی پروراندن داستان را میگیرد. البته این برای جهان ادبیات ضایعهای نیست. مردم بیدرنگ تلویزیونهای خود را میگشایند و داستانهای هیجانانگیز مکزیکی و کرهای نگاه میکنند. ما امروز با موج قابل تامل نویسندگانی روبهرو هستیم که حرفهای زیادی برای گفتن دارند. مخاطب هم دارند، اما کسی به آنها اجازهی نوشتن نمیدهد. روشن نیست چرا دستگاه حکومتی ایران از این که حواس مردم متوجه ادبیات و هنر مناطق دیگر جهان باشد نگرانی ندارند. فقط این ایرانیها هستند که نباید بنویسند. چرا؟ روشن نیست. البته تا حدودی روشن است. ایرانی ها باید خفقان بگیرند و هرگز به مرحلهای نرسند که شهرت داشته باشند؛ چون ممکن است خطرناک بشوند. فرشته احمدی در چنین دنیاییست که مینویسد. به بخش دیگری از کتاب او توجه کنید: «مادر در خانه نبود. از سر آسودگی، بلند و پرصدا نفس کشیدم. شهری بدون دکتر، خانهای بدون مادر، میزی بدون یادداشت و تلفنی بدون پیغام. کفشها و پاچههای گل و شلیام را سر صبر، طوری که انگار اصلا نگران سر رسیدن مادر نیستم، تمیز کردم و دوش گرفتم. مدتی طولانی زیر آب ماندم. شیر را که بستم دردی دندانهایم را به هم کلید کرد. دستی که رفته بود تا حوله را بردارد در هوا خشک شد. کافی بود باور کنم چنین چیزی حقیقت ندارد تا تمام شود. پلاک کثیف ماشین دکتر واقعی بود. مردی که رقصش گرفته بود، وجود داشت. پدر مرده بود. مادر وسواس داشت و دندانهای من سالم بود...» این قطعه، پیرنگ کتاب را تا حدود زیادی منعکس می کند. مادر در کتاب نقش قابل تاملی دارد. او یکتنه حالت کلافهکنندهی فعلی را در معرض نمایش میگذارد. یک عامل بازدارنده که در دور و بر خود خفقان ایجاد میکند. مادر کتاب فرشتهی احمدی هیچ نوع رنگی از مادر سنتی فداکار ندارد. شاید این یکی از نخستین بارهایی ست که حالت طبیعی یک انسان بر تعریف کلیشهای از آن غلبه دارد. راوی داستان از نمونه دخترهایی ست که پدر خود را بیشتز از مادر خویش دوست میدارند؛ و مادر که از این حالت دختر آگاه است بی مهابا نفرت خود را به او نشان میدهد. عشق دختر به مانی در یک حالت سرگشته شعله میکشد؛ البته شعلهای نامحسوس. این از مقوله عشقهایی است که به کندی ریشه میدواند. در برشهای کند و یکنواخت این رمان است که ما در پیچ روابط مادر، مانی و راوی قرار میگیریم. بدبختانه چون در زمانهی بسیار پرشتاب و پرتحرکی زندگی میکنیم دنبال کردن این رابطهی کند به زحمت ممکن میشود. البته در کمال صمیمیت باید گفت که کتاب فرشته احمدی از ازرش قابل قبولی برخوردار است. میتوان باور کرد که زن و مرد در ایران امروز رو در روی یکدیگر قرار گرفتهاند و این مرحلهی حطرناکی برای جامعه است. با بخش دیگری از رمان «پری فراموشی» به انتهای برنامه میرسیم: «خاتون برخلاف نامش که زنی سیهچرده با ابروهای پیوسته و اندامی تنومند را به یاد آدم میآورد، زنی بود ساده و معمولی. بلوز گلبهی پوشیده بود با شلوار جین رنگ و رو رفته، و خانهای داشت که ترکیب خوب نظم و شلختگیاش خیال آدم را آسوده میکرد. به پشتی مبل تکیه دادم و قهوهای را که برایم آورده بودند مزهمزه کردم. گفت: "عجله نکن." تا قهوه را بخورم ظرفهای توی ظرفشویی را شست. از برگرداندن فنجان داخل نعلبکی با دست چپ (دستی که به قلب نزدیک است) خوشم آمد. چایش را که خورد دستم را گرفت و به خطوط کف آن خیره شد. سرش را به طرفی خم کرده بود. گاهی اخم میکرد ... "میخواهی چه بدانی؟" |
نظرهای خوانندگان
سلام خانم پارسی پور
-- زهره ، Sep 27, 2010 در ساعت 11:59 PMخیلی ممنون که کتابهای خوب را معرفی و نقد می کنید برای خیلی ها مثل من خرید کتاب بدون اطمینان از خوب بودنش یا مطرح شدن از طرف اهلش ریسک با توجه به قیمت بالای کتاب
خیلی مفید و به اندازه اطلاعات میدید
و دقیقا انقدر نویسنده خارجی هست که کسی اصلا ریسک کتاب ایرانی رو نمی کنه و نویسنده ایرانی هم که از هر دو سو راهش بسته ست در نهایت همینی میشه که شما بهتر می دونید
ایا شما آثار چاپ نشده رو هم می خونید؟