رادیو زمانه > خارج از سیاست > گزارش یک زندگی > پروانه سمیعی | ||
پروانه سمیعیشهرنوش پارسیپوربخش آموزش روستایی رادیو و تلویزیون ملی ایران زیر نظر پروانه سمیعی اداره میشد. آن موقع، حدود سال چهلوهشت یا چهلونه شمسی بود و من کارمند دفتر شهرستانهای این سازمان بودم و در همان ساختمانی کار میکردم که در طبقهی بالای آن دفتر آموزش روستایی قرار داشت. حضور پروانه سمیعی و حالت آرام و با وقار او تاثیر بسیار خوبی بر من گذاشته بود.
هنگامی که مدیرعامل وقت رادیو و تلویزیون به من پیشنهاد کرد تا کار سطح بالاتری را برگزینم، پیشنهاد کردم به دفتر آموزش روستایی منتقل شوم. پروانه سمیعی پذیرفت تا به آنجا بروم. شخص دیگری نیز با من به این اداره منتقل شده بود که علاقهی چندانی نه به کار داشت و نه اجازه میداد دیگران کاری انجام دهند. پس مدتی وقت من به بطالت گذشت، چون چنین تصور میرفت که او باید کار اصلی را انجام دهد که نمیداد. بعد یک روز پروانه سمیعی به من پیشنهاد کرد خودم این کار را انجام دهم. گفت که منتظر کسی نشوم و خودم ابتکار عمل را به عهده بگیرم. تا آن لحظه من نه استودیوی تلویزیون را دیده بودم و نه از دستگاههای فنی اطلاعی داشتم. پیش از آن تلاش ناقصی کرده بودم تا یکبار حداقل استودیو را ببینم که نشده بود. تصمیم گرفتم دو برنامهی نخست را دربارهی عمل لقاح اوول و اسپرم بسازم. این برنامه بیدرنگ مورد تصویب پروانه سمیعی قرار گرفت. در حقیقت او به عنوان یک رئیس به من اجازه داد تا بدون هیچ نوع اطلاعی از کار استودیو و در عین حال فیلمبرداری کار خود را آغاز کنم. یکی از نقاشان سازمان، مراحل لقاح نطفه را برایم نقاشی کرد. سپس به روستا رفتیم و سلسله گفتوگویی انجام دادیم با زنان روستایی. پرسش بسیار ساده بود. از زنان سئوال میشد: بچه چطور درست میشود؟ پاسخهای همهی آنان بسیار زیبا و بدوی بود. میگفتند که مرد «نطفه» را میدهد، چرا که کشاورز «دانه» را به زمین میدهد. بعد البته باید نطفه و دانه را آبیاری کرد و اینطوری بچه بهوجود میآید. این پاسخها باعث شد من در تولید برنامهها دست به یک دستکاری علمی بزنم. ما در برنامه از «نطفهی مرد» و «نطفهی زن» گفتوگو کردیم و به این ترتیب تخمک و اسپرم را معرفی کردیم. یک یا دو برنامهی تلویزیونی در این زمینه تهیه شد. در روز پخش برنامهها به روستایی رفتیم تا در باشگاه روستاییها آن برنامه را به همراه مردم منطقه ببینیم. مسئلهی جالب این بود که وقتی زنان روستایی حرف میزدند بقیهی زنان با تکان دادن سر حرف آنها را تصدیق میکردند، اما هنگامی که برنامهی علمی ما با نقاشیهای تخمک و اسپرم پخش شد، هیچکدام از روستاییها حاضر نبودند بپذیرند که این حرفها درست است. در گفتوگو با زنان روستایی که دوباره رخ داد آنان باور نکردند که زنان نیز نطفه دارند. این برنامه با موفقیت زیادی روبهرو شد. پروانه سمیعی مرا به یک متخصص ایتالیایی معرفی کرد که برای بازدید از تلویزیون ایران آمده بود. او با علاقهمندی برنامهها را به او نشان داد. اندکی بعد مقالهای در روزنامهی اطلاعات یا کیهان به چاپ رسید و شخصی با علاقهمندی دست به تحسین این برنامهها زد. بدون شک دو عامل در ساخت این برنامهها از اهمیت فوقالعادهای برخوردار بود. نخست حالت آقای مهندس قطبی، مدیرعامل وقت تلویزیون و رادیو بود که با علاقهمندی به افراد فرصت میداد تا دست به کارهایی بزنند که از حداقل ابتکار برخوردار باشد و درست به همین دلیل به من اجازه داده بود تا بدون تجربهی قبلی وارد دفتر آموزش روستایی بشوم. دوم اما وجود پروانه سمیعی بود که بدون تعصب و با سعهصدر فرصت داد تا من استعداد اندکم را در کاری ناشناخته به کار بیاندازم. این مقدمهی دوستی ما شد که تا امروز ادامه دارد. پروانه سمیعی در بسیاری موارد به همراه تقریباً تمامی اعضای دفتر آموزش روستایی ترتیب سفر به عمق روستاها را میداد. مسیر یکی از این سفرها روستاهای بخشی از خراسان بود. حافظهام موقعیت جغرافیایی این روستاها را به فراموشی سپرده است، اما در جریان این سفر از منطقهی زلزلهزدهای بازدید کردیم. هنوز آن پیرزن را به خاطر میآورم که روی سنگی نشسته بود و با اندوه به ما نگاه میکرد. از او پرسیدم: مادر حال شما چطور است؟ گفت: چه بگویم خانم، زلزله سرایم را بربرانداخت. روستاییها با مهندس دچار مشکل بودند و مهندس با آنها. تمامی روستاییها با مقاومت عجیبی از نانوایی نان نمیخریدند و در عوض همه یک تنور روستایی در خانههای خود علم کرده بودند. در عین حال تمامی تلاش مهندس برای ایجاد یک آغل دست جمعی به هدر رفته بود. روستاییها یک اتاق خود را به آغل تبدیل کرده بودند و بوی حیوانات در تمامی شهرک نوساز به مشام میرسید. مشکل دیگر این بود که هرچه مهندس درخت می کاشت، روستاییها شبانه آنها را از جا در میآوردند. در تحقیق متوجه شدیم که آنان از حق نسق شرکت تعاونی میترسند. بر طبق یک قانون روستایی اگر شخصی بتواند درختی را بکارد که بتواند زیر سایهی آن قرار گیرد، صاحب آن زمین خواهد شد. اکنون روستاییها از این میترسیدند که شرکت تعاونی مالک زمین شود و آنها را از خانههایشان بیرون بریزد. مهندس عاقبت چندتایی از روستاییها را دستگیر کرده و به زندان انداخته و متاسفانه ترتیب شلاق زدن برخی از آنها را داده بود. در چنین حالتی در روستا تنش وجود داشت و شمار قابل تاملی از روستاهای اطراف خانمان خود را رها کرده و در اطراف این روستا اجتماع کرده بودند. درواقع نوعی حلبی آباد به وجود آورده بودند. همه میخواستند خانهی آجری داشته باشند. به خوبی یادم هست که این مهندس را مردی بسیار جدی و سختکوش و البته خشن در ذهنم دیده بودم. پس از انقلاب شنیدم که روستاییهای آن روستا مهندس را دستگیر کرده و ترتیب اعدام او را داده بودند. البته باور دارم که او خشن بود، اما باور نمی کنم که باید اعدام میشد. یادم هست که در اوایل انقلاب روانشاد محمدبهمن بیگی، بنیانگزار مدارس عشایری نیز از شیراز گریخته و در تهران پنهان شده بود. بعید نبود که هیولایانی به فکر اعدام او نیز بیافتند. سفر دیگری که با پروانه سمیعی در خاطرم باقی مانده است سفر به روستاهای لرستان بود. به نقاطی میرفتیم که در بدویترین اشکال زندگی به سر میبردند. دوست آمریکایی ما تری گراهام نیز در این سفر همراه بود. در جایی مردم در حال لگدکوب کردن تپالهها بودند تا برای سوخت زمستانی آنها را مورد بهرهبرداری قرار دهند. زنان روستایی با پاهای برهنه روی تپالهها راه میرفتند و آنها را که با آب آغشته بودند لگد میکردند تا نرم شود. من دچار احساس شرمساری شده بودم. دلم نمیخواست این تصور ایجاد شود که ایرانیان عقبمانده هستند. پروانه سمیعی اما با خونسردی و با این منطق که این یک روش طبیعی در محیط است با مسئله برخورد میکرد و من باز متوجه شدم که او از شخصیت قابل تاملی برخوردار است. چنین به نظر میرسید که پروانه حتی به این مسئلهی پهنمالی با افتخار نگاه میکند؛ البته بی آن که غلوی در کارش داشته باشد. صحنهی رقص دستجمعی کارکنان تلویزیون با عشایر لر که به مناسبتی میرقصیدند از خاطرات در یاد ماندنی این سفر است. خاطرات پروانه سمیعی را به فراوانی در ذهن دارم. بارها با یکدیگر به کوه رفتیم و یکبار در راه قلهی توچال که به تنهایی میرفتیم گم شدیم. مسیر منحرفی را رفتیم. من در جایی قمقمهی آب را به سوی او پرتاب کردم که به عمق دره رفت و بعد ما تمام راه را تشنه رفتیم و بدون موفقیت و دستیابی به قله به سربند بازگشتیم. بسیار کم دیده شده است که زنی رییس باشد و همکاران مردش او را بیقید و شرط بپذیرند، اما پروانه سمیعی، رییس بسیار خوبی بود و مردان همه در کنار او با رضایت کار میکردند. علت این امر به سادگی این بود که پروانه آنها را در هر مقامی که بودند تحسین میکرد. بهعنوان آخرین خاطره، روزی را بهخاطر میآورم که ناگهان در اداره باز شد و مردی داخل شد که لباس روستاییهای آذربایجان را به تن داشت. یک ابزار موسیقی شبیه به تار نیز همراه داشت. اندکی بعد معلوم شد که او یک عاشق است و البته بی معطلی شروع به زدن ساز و خواندن کرد. صدای او بسیار رسا و بلند بود و در تمام راهروها می پیچید. با توفق پروانه سمیعی یک برنامه به این مرد اختصاص داده شد. این نخستینباری بود که نام عاشقان را میشنیدم. پروانه نیز عاقبت از کشور خارج شد و در سوییس رحل اقامت افکند. |
نظرهای خوانندگان
اسم طرف را عنوان مطلب گذاشته اید، استاد؟
-- بدون نام ، Sep 11, 2010 در ساعت 11:33 PMدر سال های 1350 در تلویزیون ملی ایران تهیه کننده بودم ودر واحد نمایش تلویزیون کار می کردم . قرار شد باگروه روستائی بطور مشترک سری فیلم هائی در باره ی قلعه های ایرن تهیه کنم. خانم پروانه ی سمیعی نهایت همکاری را باصمیمیت کامل با من نمود که هیچگاه فراموشم نمی شود . البته اینفیلم ها به دلایل محتوای سیاسی اجازه ی پخش نگرفت.
-- مسعود چم آسمانی ، Sep 12, 2010 در ساعت 11:33 PMمطمئنم این یادداشت ها در آینده به عنوان اسنادی برای شناخت بطن جامعه ی ایران دورانی که از آن ها یاد شده اند به کار خواهند رفت.
-- شهرزاد ، Sep 13, 2010 در ساعت 11:33 PMافراد ارجمند و فهیم همیشه از خود کارهای گره گشایی باقی می گذارند.
زنده باشید خانم پارسی پور نازنین.