رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۵ شهریور ۱۳۸۹
برنامه به روایت- شماره ۱۹۲

تردید، خود یک باور است

شهرنوش پارسی‌پور

مجموعه شعر «تردید خود یک باور است» سروده آوا کوه بر، که طراحی جلد آن از عباس کیارستمی ست، در هزار و پانصد نسخه در سال ۱۳۸۸ منتشر شده است. آوا کوه بر که در سال ۱۳۴۹ به‏دنیا آمده است در مقدمه کتابش می‏نویسد:

Download it Here!

«هیچگاه نوشتن را برای شعر گفتن آغاز نکرده‏ام. همیشه نوشتن برای من یک نیاز درونی بوده است. جستجویی برای شناخت خود و دنیای اطرافم. ارتباط بین افکار احساسات درونی و حقیقت بیرونی، سعی در فهمیدن هویت دریافت شده، در مقابل هویت تحریف شده! برقراری صلح در جنگی دائم بین قسمتی از وجود که ثابت شده است و در مقابل تغییر مقاومت می‏کند، و قسمتی دیگر که در تکاپوست و ثبات را انکار می‏کند!

این تحولات درونی آنقدر با زندگی من عجین شده‏اند که نمی‏توانم بگویم از کی آغاز گردیده و چه شد که با نوشتن متجلی شدند. اگر قرار باشد تاریخچه‏ای ارائه دهم می‏گویم در تهران متولد شدم. تحصیلات کارشناسی را درتهران و کارشناسی ارشدم را در ویرجینیا گذراندم. نثرهایم در سن ۱۹ سالگی به صورت شعرگونه درآمدند و پراکنده اینجا و آنجا به چاپ رسیدند، تا سرانجام تصمیم گرفتم آنها را به صورت مجموعه‏ای منتشر کنم.

در این راه از محبت صمیمانه آقای عباس کیارستمی، آقای علی دهباشی و خانم فریبا میرشکرایی باید سپاسگزار باشم که به یاری آنها توانستم خواسته‏ام را جامه عمل بپوشانم.»

اکنون پیش از آن که درباره آوا کوه بر گفتی در میان آوریم شعری از شعرگونه‏های او را به نام «فصل گیج» به میدان می‏آوریم:

آبی دستهایت
از آبی آسمان هم آبی تر بود
و آفتاب وجودت
از تابش خورشید هم
پرنورتر
پس چه شد؟
که ابر شد
و من برگ شدم
و بعد پاییز آمد.

لحن این شعرگونه نشان می‏دهد که آوا کوه بر به حس نابی دست یافته است که بیان آن بی‏شک به زبانی نیازمند است که خواسته ناخواسته شاعرانه است. در «دلتنگی» زبانی عتیق پیدا می‏کند. می‏گوید:

تارهای دلتنگی‏ام را
بر در غار دوستی می‏تنم
باورهایم چه عمیق
با اصحاب کهف به خواب رفته‏اند
رویاهایم را بر فراز کوه طور پرواز می‏دهم
و به احساسم می‏گویم اقراء
و کلمات در گلویم به صلیب کشیده می‏شوند
معجزه‏ای نیست

تا کبوتر دست‏هایم را زنده کند
و جانشین عشق من بی‏غدیر خواهد ماند.

این شعرگونه بی آن که داعیه‏ای بزرگ داشته باشد نقبی به هزارتوهای هزاره‏ها می‏زند تا نوعی این همانی میان شاعر و تاریخ قدسی ایجاد کند. بی‏شک «دلتنگی» شعر موفقی‏ست. بخش نخست آن اشاره دارد به سفر تاریخی پیامبر مسلمانان و ابوبکر که از مکه به مدینه می‏گریزند. می‏دانیم که دشمنان در پی حضرت‏اند. آنان به غاری وارد می‏شوند و عنکبوت بر در غار تار می‏تند. چنین است که دشمنان از وسوسه جستجوی غار بیرون می‏آیند و یاران غار زنده می‏مانند تا تاریخ را عوض کنند.

اما شعرگونه با ظرافت غار محمدی را به غار اصحاب کهف پیوند می‏زند و با موسی کلیم الله از کوه طور بالا می رود. میان لحظه وجد قرائت محمدی و به چلیپا رفتن عیسی مسیح حال قالی در وجود می‏آید و آن‏گاه شاعر، که می‏داند معجزه‏ای نیست، تا کبوتر دست‏های او را زنده کند. جانشین عشقش نیز هرگز به جائی نخواهد رسید. بی غدیر خواهد ماند. استفاده معنائی از داده‏های تاریخ مذهبی به خوبی در این شعرگونه جاخوش کرده است. اما شاعر در «آس و پاس» به گونه‏ای دیگر با مفاهیم می‏ورزد. می‏گوید:

هیچگاه نبوده‏ام چنین فقیر
دست در جیب قلبم که می‏کنم
تنها تکه آرزوئی می‏یابم
که با آن حتی نمی‏توان
رویای عشقی را خرید
و من کشان کشان
روح گرسنه‏ام را
در خیابان زندگی می‏گردانم
شاید در گوشه‏ای، در سرابی
یا که در خوابی
بیابم لقمه‏ای احساس
و این گونه بود که آس و پاسی من
ترانه‏ای شد به نام سرنوشت
که هر گمگشته‏ای آن را می‏داند
و چه عاشقانه آن را می‏خواند.

فقر یکی از هفت وادی عشق است و به نظر می‏رسد آوا کوه بر در این وادی سرگردان شده است. آیا شاعر زبان نوینی یافته است که به اتکای آن در حال و هوای عتیق سرگردان شود؟ و این پرسش پیش می‏آید که آیا لزومی به دور ریختن مفاهیم عتیق وجود دارد؟ آیا مگر نه این است که مفاهیم در نو شدن زمان خود را نو می‏کنند و به لحن و بیان نوین نیازمند می‏شوند، تا همان کشف باستانی را از سر نو به زیور کلام بیارایند؟

وگرنه در همیشه بر همین پاشنه می‏چرخیده است. انسان از نظر نیازهای طبیعی که دارد همیشه موجودی کلاسیک باقی خواهد ماند. گفته می‏شود که تمامی مانورهای ممکن با هواپیما را نخستین خلبانان با همان هواپیماهای یک موتوره ابتدائی به انجام رسانده‏اند. انسان نیز در دایره تکرارهای رفتاری سلسله آداب و اندیشه‏هائی را جمع‏بندی کرده است که در بیشتر اوقات در اندیشه‏های مذهبی پژواک می‏یابند. پس در شعرواره‏های آوا به طور دائم این بازگشت به مفاهیم عتیق به چشم می‏خورد.

اما در «تفاوت» می‏گوید:

فرق آنچه که من می‏گویم با تو این است
که در برهوت ذهن
من آب می‏کارم
و درخت روان می‎سازم
و نمی‏ترسم
اگر باران بتابد
و خورشید ببارد
من در دشت قایق می‏رانم
و در دریا اسب می‏دوانم
جنگلی آبی می‏کشم
مملو از رودهای سبز
و آرزو می‏کنم
که خدا کند دگر کسی آزادی بادبادک را
برای دقیقه‏ای دلخوشی
به سرانگشت بازی
گره نزند!

از طریق این شعرواره متوجه می‏شویم که آوا کوه بر از مقوله انسان‏هائی‏ست که خود را با صورت‏های مثالی هم هویت می‏کنند. در این شعرواره او خدای واره عمل می‏کند. این بار می‏خواهد جای مفاهیم را تغییر دهد. آب را می‏کارد و درخت را روان می‏سازد. این ابدا بد نیست و نشانگر آن است که او می‏داند هرچیزی به هرچیزی قابل تحویل است.

جنگل را می‏توان آبی فرض کرد و رودهای سبز خلق نمود، البته اگر خدای واره باشی. این حس خدای وارگی حسی بود که زنان، یا حداقل زنان خاورمیانه، آن را به فراموشی سپرده بودند. در تحولات تاریخی این منطقه زنانگی هستی را کشته بودند تا امر به بردگی کشاندن انسان‏ها ممکن شود. اینک مدت هاست که ما در مقطعی هستیم که این زنانگی دارد زنده می‏شود. یعنی زنده شده است.

هستی یک پارچه زنده است و می‏تپد. این حس در شعرواره های آوا کوه بر به خوبی قابل دریافت است. در «وحدت» می‏گوید:

بس که خواندم
نگاهم عرق سوز شد
به افتخار مولانا
وحدت را به سانسکریت می‏خوانم
با فارسی دعا می‏کنم
به عربی نماز می‏خوانم
و به انگلیسی گلیمم را از آب بیرون می‏کشم
و هنوز نمی‏دانم
زندگی را چطور باید تلفظ کرد

و این وجه دیگری از هستی نوین است. انسان امروز به سرعت جهانی می‏شود. دیگر پیله بستن در یک واحد فرهنگی امکان‏پذیر نیست. من‏های برتر تمامی فرهنگ‏های جهان در یک دیگر تداخل کرده‏اند و در این لحظه از تاریخ گاهی یکی بر دیگری غلبه می‏یابد. گاهی تب هند همه را فرا می‏گیرد . گاهی تب چین. به عمق اندیشه‏ها که می‏روی متوجه می‏شوی واقعیت اما حالت جغرافیائی‏ست که منجر به شکل‏گیری اندیشه‏های هر منطقه می‏شود.

بسیار مشکل است که یک عرب ساکن بیابان خشک بتواند اندیشه‏های خود را با اندیشه‏های هند سرسبز آشتی دهد. معنی زندگی بدون شک همیشه مبهم باقی خواهد ماند. شاعر حتی نمی‏تواند این واژه را درست تلفظ کند. باز اما متوجه می‏شویم که آوا می‏خواهد جهانی بیندیشد، چون همیشه خود را با صورت‏های مثالی پیوند می‏زند. در «گردش روزگار» می‏گوید:

زمین به دور خود
ماه به دور زمین
و من به دور عشق می‏گردم
شاید این گردش روزگار
و این چرخش دوار
تنها سرگیجه هستی است
که می‏کشاند مرا به اوج
و می‏برد فراتر از وجود
تا کنار پروردگار
و شاید این چرخ
رویای رقاصه‏ای است
که بسته زنجیر زمان به پا
و می‏کند پایکوبی
با ریتم روز و شب
و می‏سازد یک آهنگ
از نوسان این روزگار

باز دوباره توجه آوا معطوف به صورت‏های مثالی ست. او خدای واره عمل می‏کند و می‏اندیشد. این نیز نشانه تحول غریب دیگری در مجموعه فرهنگی ایران است. مفهوم «بنده» دارد رنگ می‏بازد. مردم دارند می‏آموزند که به اندازه طبع انسانی خود بزرگ هستند. درست همین جنگ غریب است که جمهوری اسلامی را رو در روی زنان قرار داده است.

این جمهوری درک نمی‏کند که زنان تغییر کرده‏اند. شنیده‏ام نام فروغ فرخزاد را از فرهنگ زنان بیرون کشیده‏اند. آنان با علاقمندی و توجه شدیدی می‏کوشند فرهنگ پدر سالار را بازسازی کنند و متوجه نیستند که فصل این بازی به پایان رسیده است. شعرگونه‏های آوا کوه بر نشانه دیگری از این تحول است. پس «نرد عشق» را ببازیم:

چه تأسف بار است
در زیر دست‏ها
سنگلاخ را یافتن
درد را
در فریاد خود بشناختن
و عاقبت
همه هستی خود را
در نرد عشق باختن

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

جای تصویری از پشت جلد کتاب خالی است.

-- بدون نام ، Sep 5, 2010 در ساعت 03:10 PM

اثر بعدي - البته با ياري استاد کيارستمي - کتابي يا فيلمي خواهدبود با عنوان احتمالي
«خانه آبي است»

-- بدون نام ، Sep 5, 2010 در ساعت 03:10 PM

Dame shoma daagh o paaydar... Ghazaye rouh bud...

-- kimi ، Sep 6, 2010 در ساعت 03:10 PM