رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۲ آذر ۱۳۸۹
گزارش زندگی- شماره‌ی ۱۷۰

ابراهیم گلستان

شهرنوش پارسی‌پور

امروز می‌خواهم از ابراهیم گلستان سخن در میان آورم. او نیز از شخصیت‌هایی است که بر من تاثیر زیادی گذشته است. نخستین باری که او را دیدم زمانی بود که تازه با ناصر تقوایی آشنا شده بودم. ما برای دیدن فیلم به یکی از انجمن‌های فرهنگی آن زمان رفته بودیم.

Download it Here!

بر این پندارم که سال ۱۳۴۵ بود. مقاله‌ای برای مجله‌ی فردوسی نوشته بودم و داستانی نیز به چاپ رسانده بودم. آن موقع فعالیت زنان در مرکزهای ادبی بسیار محدود بود و داستان من گل کرده بود. مقاله نیز سر و صدا راه انداخته بود. در چنین فضایی بود که من و تقوایی با فروغ فرخزاد و ابراهیم گلستان روبه‌رو شدیم. البته تقوایی سابقه‌ی آشنایی قدیمی با آنها داشت، اما برای من این نخستین برخورد بود. فروغ به طرف ما آمد و هنگامی که ناصر مرا به او معرفی کرد گفت: «داستانت را خواندم، خیلی داستان خوبی‌ست.»

من گفتم: «اختیار دارید» و فروغ گفت: «نه، باور کن جدی می‌گویم.»

سپس مرا دعوت کرد تا شب جمعه به خانه‌ی او بروم. گلستان البته به جز سلام و پاسخ سلام حرف دیگری نزد. شک نیست که در آن موقع او مرد بسیار زیبایی بود، اما علاوه بر زیبایی بسیار مشخص بود که از هوش سرشاری برخوردار است. روشن است که برای یک دختر نوزده، بیست‌ساله این ملاقات چقدر مهم می توانست باشد؛ اما من به میهمانی فروغ نرفتم. یادم هست که توجیهی داشتم. فکر می‌کردم اگر ناگهان به میدان فعالیت روشنفکران پرتاب شوم ممکن است دست و پایم را گم کنم و با سر به میان جمعی پرتاب شوم که سرنوشتم تغییر کند. این درحالی بود که به تهران آمده بودم تا به دانشگاه بروم و سپس کتابی بنویسم و بعد به جهانگردی بروم. درباره‌ی این طرح با کسی گپ نزده بودم و طرحی بود در ژرفای اندیشه‌هایم.


ابراهیم گلستان، نویسنده‌ی مد و مه

چندماهی پس از این برخورد فروغ فرخزاد در تصادف اتومبیل کشته شد و همه‌ی ما را متاثر و مبهوت پشت سر گذاشت. ما همه برای تشییع جنازه‌ی او به آرامگاه ظهیرالدوله رفتیم. در گورستان بسته بود. بعد معلوم شد ابراهیم گلستان در داخل گورستان است و دارد کارهای تشریفاتی دفن او را انجام می‌دهد. مدتی بعد گلستان را دیدیم که در پشت فرمان یک خودرو از گورستان خارج و با سرعت از آن محوطه دور شد. این دومین ملاقات با او بود. پس از مراسم دفن شاعر بزرگ ایران ناصر تقوایی پیشنهاد کرد به اتفاق برای عرض تسلیت به خانه‌ی گلستان برویم. فکر می‌کنم این من بودم که با این کار مخالفت کردم. چنین به نظرم می‌رسید که در چنین موقعیتی و در چنین زمانی رفتن به خانه‌ی گلستان خوش‌آیند نیست.

ملاقات بعدی فکر می‌کنم در خانه‌ی یدالله رویایی رخ داد. شبی بود که ما برای صرف شام به خانه‌ی رویایی رفته بودیم. مجلس بسیار شلوغ بود. گلستان ساکت نشسته بود و جمع روشنفکر دلش قیلی ویلی می رفت تا از فروغ حرف بزند. یکی از شاعران معاصر که قادر نبود کنجکاوی خود را مهار کند بدون علت و سبب روشنی نام فروغ را برزبان آورد. دست برقضا در آن لحظه چشم من روی گلستان بود . دیدم که او تکانی خورد. شاعر مربوطه برای جبران کارش واژه‌ی «روان‌شاد» را برزبان آورد. از ویژگی‌های آن شب حضور صمد بهرنگی در آن مجلس بود که دست بر قضا مدت کوتاهی بعد از آن در رود غرق شد.

ملاقات بعدی در شب ازدواج لیلی دختر او با نعمت حقیقی رخ داد. گلستان بسیار ساکت بود و در میان جمع می‌چرخید. روشن است که همیشه سایه‌ی فروغ در همه جا به چشم می خورد. این هم از گرفتاری‌های ویژه‌ای بود که از رفتار خود گلستان ناشی می‌شد. اگر او از فروغ حرف می‌زد ماجرا آرام آرام به بایگانی تاریخ سپرده می‌شد، اما گلستان هرگز از او حرف نمی‌زد و جمع کنجکاو و تشنه‌ی حرافی به اصطلاح روشنفکران توان درک این حالت را نداشت.

ما گاهی گلستان را در خانه‌اش ملاقات می‌کردیم. مدتی او مشغول به کار تهیه‌ی فیلم اسرار گنج دره‌ی جنی شده بود و میان این ملاقات‌ها فاصله افتاد. اکنون زمان‌ها در ذهنم به هم ریخته است، اما به خاطر می‌آورم که ابراهیم گلستان بخشی از نمایش دون ژوان در جهنم، اثر برناردشاو را نیز روی صحنه آورد که کار بسیار ارزشمندی بود. نکته‌ای که من در جمع روشنفکران ایرانی متوجه آن شده بودم این بود که وجود گلستان بر ذهن همه سنگینی می‌کرد. گروه روشنفکران حزب توده بیش‌تر از همه گلستان را بدون علت و سبب می‌کوبیدند. هرگز یادم نمی‌رود که در شب نمایش دون ژوان که بسیار موفق بود و شخصیت شیطان با طرح لباس‌های ویژه‌ی امیر عباس هویدا روی صحنه حاضر شده بود، در پایان نمایش یکی از اعضای حزب توده را دیدم که دچار خشم شدیدی شده بود. او گفت که پدر گلستان را درخواهد آورد. البته بعد ندیدم که کاری بکند، چون نمایش جنبه‌ی بسیار انتقادی نسبت به دستگاه حکومت پهلوی داشت و روشن نبود که این دوست توده‌ای چرا این‌همه خشمگین است.

این به هرحال واقعیتی بود که گلستان حالتی از غبطه و حسد در دیگران ایجاد می کرد. در مجموع شاید امتیازات او بود که باعث ایجاد چنین حال و هوایی می شد. مرد زیبایی را در نظر بگیرید که اندام متناسبی هم دارد و بسیار خوش صحبت و حاضر جواب است. خانه و باغ زیبایی دارد. در جوار همه‌ی اینها هنرمند نیز هست و آثار قابل تاملی در صحنه‌ی سینما، تئاتر و ادبیات به‌وجود می‌آورد. در نتیجه بسیار طبیعی‌ست که این شخص احساس حسد را در دیگران شعله‌ور کند، اما مسئله به این سادگی و ابتذال نبود.

من بارها در این زمینه اندیشیده‌ام. خود من در حضور گلستان همیشه دچار اضطراب می‌شدم و برای غلبه بر این اضطراب حالت بی اعتنا و یا خشنی پیدا می‌کردم. در حقیقت در عمق چشمان بسیار هشیار و نافذ گلستان دو حالت در آن واحد قابل شناسایی بود: حالتی از خود زیبابینی و اعتماد به نفس، و در عین حال حالتی از هشیاری و توجه دقیق نسبت به حالت شخصی که روبه‌روی او قرار می‌گرفت.

انتقال این حالت‌ها به اشخاصی که رو در روی او قرار می‌گرفتند خوش‌آیند هیچکس نبود. بارها دیده بودم که افراد بدون علت و سبب روشنی به گلستان می‌پریدند و بی‌علت فریاد می‌زدند. امروز براین باورم که حالت خود گلستان طلب چنین رفتاری را می‌کرد. یکی از برخوردهای نادری را که به خاطر می‌آورم در هنگام تماشای یک فیلم ژاپنی رخ داد. ما در تالار سینما بودیم و من ابداً از حضور گلستان در سینما اطلاع نداشتم. فیلم شرح حال یک راهب بودایی بود که همانند همه‌ی راهب‌ها رفتار جنسی را برخود حرام کرده بود، اما در عوض به طور دائم و ناخودآگاه متوجه دختری بود که یادم نیست به چه سبب در معبد زندگی می کرد. جنگ راهب با هوای نفس کم کم به مرحله‌ی بسیار حساسی رسید. در جایی از فیلم او که لباسی از دختر را دزدیده بود دست به خودارضایی زد. بخشی از مردم در سینما خندیدند. ناگهان فریاد گلستان بلند شد که: خفه! خود شما هم دائم همین کار را می‌کنید!

سینما در سکوت مرگباری فرو رفت.

او در نگاه کردن به افراد کنه درون آنها را می‌دید و اما بدبختانه فاقد آن حالت عارفانه بود که همانند دریا موج بزند و از سر مسئله عبور کند. در او حالتی بود که شخص سنگینی نگاهش را برای زمانی دراز حس می‌کرد.

زمانی در آمریکا، در کلاس داستان‌نویسی که داشتم داستان «خروس» گلستان را که نوول قابل تاملی‌ست در معرض بحث و بررسی گذاشتم. بخش قابل ملاحظه‌ای از دوستان در خواندن این داستان دچار حالت خشم شده بودند. این در حالی بود که نویسنده در این داستان مسئله‌ی بسیار مهمی را مورد بررسی قرار داده بود. مسئله سوء استفاده‌ی جنسی از پسربچه‌گان که یکی از گرفتاری‌های ترسناک جامع ایران است. منتهی روش نزدیک شدن گلستان به این مهم به گونه‌ای بود که در آخر کار شماری از افراد حاضر در کلاس از عامل این بدبختی حمایت کردند. گلستان به طرزی دردناک نقاط ضعف این شخصیت و فضای دور و بر او را در معرض دید گذاشته بود. این طوری بود که افراد را عصبی می‌کرد.

من اما سال‌ها پیش، در لحظه ای که داشتم از پا در می‌آمدم در انگلستان گلستان را ملاقات کردم. بسیار نیاز داشتم با شخصی که بسیار می‌فهمد حرف بزنم. شک نیست که رفتار او بسیار مؤدبانه بود، البته نتوانست کمکی به من بکند. در همان جلسه متن پیش از چاپ «عقل آبی» را در اختیار او گذاشتم تا بخواند و سپس اندکی بعد از پا درآمده و در بیمارستان بستری شدم. ماه ها بعد زمانی که به او تلفن کردم تا نظرش را درباره‌ی «عقل آبی» بپرسم او گفت: «متاسفانه ما ایرانی‌ها فاقد قوه‌ی تخیل هستیم» و چنین بود که متوجه شدم گلستان علاوه بر خودزیبابینی مبالغه شده از نوعی بدجنسی نیز سرشار است. زیرا که عقل آبی هر عیبی داشته باشد اما از قوه‌ی تخیل بسیار بالایی برخوردار است. نمی‌گویم نظرم به گلستان تغییر کرد، بلکه در مجموعه‌ی پرصلابت او رخنه‌ای حاصل شد برای من که تا به حال باقی مانده است.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

نمی‌گویم نظرم به گلستان تغییر کرد، بلکه در مجموعه‌ی پرصلابت او رخنه‌ای حاصل شد برای من که تا به حال باقی مانده است.
شايد صادق هدايت از گلستان باهوش تر و..بود ولي قطعا زيباتر نبود.
شايد شاملو هم همينطور ولي قطعا چنين موقعيت لوکسي نداشت
ولي هردو کل وجودشون رو بيان ميکردند.
آدم باهوش اگر قدري هنرمند و زيبا باشد ميتواند با آرامشي مرموز کفر همگنان را در مرزي بين حسادت وستايش بالا بياورد.
من هم باوجودي که نه هنرمندم نه زيبا و نه همگن او نميدانم چرا چنين احساسي دارم.
يه جوريه که همه ميخواهند خودشون رو باهاش مقايسه کنن خوب واضح است که من يکي که کم ميارم.
به هرحال با وجودي که درست هم نميشناسمش احترام زيادي براش قائلم.

-- تهران ، Sep 1, 2010 در ساعت 01:46 PM

خانم محترم یک روز ابراهیم گلستان به من گفت، هر کس بگوید با من ارتباط داشته دروغ محض می گوید، بنده اعلام می کنم که حتا با پدرم و برادرم بیولوژیکیم هم ارتباط نداشته ام. شما این سخن مرا بررسی کنید و اگر راست است لطفا آنزرا منتشر نمایید. زیرا دو سه باری که من نظر داده ام گویا به مذاقتان ترش آمده و آنرا منتشر نکرده اید.
ممنونم

-- کاردان ، Sep 1, 2010 در ساعت 01:46 PM

این نگاه عادلانه تان به اشخاص و اشتراک گذاشتن احساسات بسیار درونی تان بسیار زیباست. ممنون

-- سمیرا ، Sep 1, 2010 در ساعت 01:46 PM

از نوعی غرور و خودبزرگبینی رنج میبرد .نسل ما او را از کتاب نوشتن با دوربین می شناسد .وحسادت عجیب وغریبش به شاملو !

-- کاوه ، Sep 1, 2010 در ساعت 01:46 PM

زندگي مشترک با کارگردان بزرگ ونامدار ، از ايشان يک آلفرد هيچکاک ويک دايي جان ناپلييون مونث ساخته است.
دومين«ملاقات»ايشان باآقاي گلستان را،پشت
فرمان يک خود رو در «لانگ شات» خارج ازگورستان ظهيرالدوله بخوانيد تاسبک هيچکاک را بهتر بشناسيد و دايي جان ناپلييون برايتان زنده خواهد وقتي ماجرايي را بخوانيدکه ايشان فکر مي کنند(يعني خيال مي کنند يا حدس مي زنند)در خانه يدالله رويايي رخ داد.
به اميد ترميم آن رخنه در آن مجموعه پر صلابت و با آرزوي توفيق بيشتر براي گردانندگان سايت راديو زمانه

-- بدون نام ، Sep 1, 2010 در ساعت 01:46 PM

خانم پارسی پور عزیز ابراهییم گلستان نویسنده ای توانا وتیز هوش است امابرای خود من که چپگرا وتوده ای نیستم این سوال همیشه باقی خواهد ماند که ما در زمان سعدی وحافظ نیستیم که شاعر ونویسنده مجبور باشد به دربار واصولا قدرت نزدیک باشد پس چرا آقای گلستان به دربار وقدرت نزدیک بود.ایشان به عنوان نویسنده وهنرمند چه نیازی به این کار داشت؟به پول نیاز داشت یا به دنبال قدرت بود؟من به شخصه این موضوع را به ضعف فردی او مربوط می دانم وهنر اورا از این موضوع جدا می دانم.شاعران دربار ولایت فقیه ایران مانند قیصر امین پور که جزو اصلاح طلبان بود وعلیرضا قزوه که جزو اصولگرایان است هم در چنین موقعیتی هستند یا بودند.اما گلستان دوست قدرت دیکتاتوری مدرن بود وامین پور وقزوه ستایشگر قدرت دیکتاتوری سنتی.بین دوستی وستایشگری وبین دیکتاتور مدرن وسنتی فرق هایی است وباید این دو را از هم تفکیک کرد.اما هسته فکر هر دو نزدیک شدن به قدرت غلط است ودر شان نویسنده وشاعر وهنرمند نیست.ای کاش هنرمندان وادیبان وشاعران ونویسندگان ایران این نکته را دریابند.
چه نامش علیرضا افتخاری باشد چه ابراهیم گلستان.چه نامش امین پور باشد چه هرکس دیگر.

-- ماکان ایرانشهری ، Sep 2, 2010 در ساعت 01:46 PM

در متن خانم پارسی پور بهر حال نکات مثبتی و جود دارد. مهمترین اش آنکه در زمانی که ابراهیم گلستان زنده است ( و نه پس از مرگش) جنبه هایی مثبت و قدری منفی از کاراکتر او را به نمایش گذاشته. پارسی پور اگرچه در دهه ی 40 شمسی نه، اما هم اکنون نویسنده ای همطراز ابراهیم گلستان است و احتیاجی هم به اعتبار گرفتن از نام او ندارد.

-- بدون نام ، Sep 2, 2010 در ساعت 01:46 PM

گلستان و فروغ و شاملو و هزارتا شاعر و وروشنفکر دیگه که تو دهه ی 40 و 50 وول می زدن و تو دهه ی 60 ته کشیدن به ما چه ربطی دارن. اشعار فروغ ... . اون شاملوی خودبزرگ بین و....نسل من شعر و عصیانو تو متالیکا و نیروانا و پینک فلوید پیدا می کنه چون می خواد زندگی کنه مثل آدم. ما زندگی می خوایم نه آرمانی, ما آزادی و لذت و احترام و توسعه می خوایم. لعنت به روشنفکرای دهه ی 40 و 50 که کشورمونو به دام اسلام متحجر انداختن. تنها مردای اون روزگار اخوان بود و لیبرال ها و مصدقی ها (به جز اسلام زده هاشون) اما لعنت به اون جنون چپ زدگی اسلامگرایی که سردسته شون شریعتی بود و جلال آل احمد .بسه گلستان به چه دردمون می خوره از کرت کوبین و جمیز هتفیلد و راجر واترز بگید .
روشنفکر روشنفکرای دهه ی 20 مثل بهار و دشتی که لیبرال بودن و آزادی خواه و دموکرات و طرفدار پیشرفت و مخالف اسلام و بزرگمردی به نام پور داوود که فرهنگ پیش از سلام رو زنده کرد و البته شجاع الدین شفا که رادمردی بود

-- fixxxer ، Sep 2, 2010 در ساعت 01:46 PM

گلستان‏ و آدمهای مثل او را مردمی می سازند که هرچه به آنها کم محلی شود، طرف را بالاتر می برند. آقای گلستان هم قلق اين آدمها را يافته است.

بقرماييد که آقای گلستان در چهل سال گذشته چه کاری ارائه داده اند؟ شما را بخدا اينقدر بت سازی نکنيد.

-- نيما سرمد ، Sep 2, 2010 در ساعت 01:46 PM

It was a shallow piece of work, which is no credit to the writer. It was not a good journalism either. Not going to the a party despite the invitation and making redicilous excuse was the worst part

-- humble ، Sep 2, 2010 در ساعت 01:46 PM

با خانم نیما سر مد موافقم آقای گلستان هم مانند عده ای دربرج عاج خود نشسته اند وبه ریش همه میخندند .

-- soraya hariri ، Sep 3, 2010 در ساعت 01:46 PM

Ebrahim Golestan has been an important Iranian writer for many years now. He is an enigmatic figure. He is unlike many Iranian artists. He was a filmmaker as well as an art collector. He was instrumental in the career of many writers, poets, painters and filmmakers. He is not without faults as many of us are not. Ultimately personal behavior and characteristics are of no value when it comes to appraising the merits of a work of art. Golestan was never attached to power, it was always the powerful that tried to attach itself to him. He was an independent artist with no need for any government approval or aid. His independence and ability to get away with his own brand of social criticism was a source of envy in many quarters,left,center and right. So was his understanding of western literature specially English literature. Golestan never imitated any one's work foreign or domestic. He remains an inspiration for many artists today. His personal life, his love affair with Forough, his likes and dislikes are no body's business. 

-- Observer ، Dec 13, 2010 در ساعت 01:46 PM