رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۰ مرداد ۱۳۸۹
برنامه به روایت - شماره ۱۸۹
مجموعه داستان «قطار در حال حرکت است»، نوشته میترا داور

دولت وحشت، ادبیات وحشت می‌آفریند

شهرنوش پارسی‌پور

میترا داور در سال ۱۳۴۴ در فیروزکوه به دنیا آمد. او که کارشناس ارشد اقتصاد نظری از دانشگاه الزهراست از سال ۱۳۷۰ فعالیت ادبی خود را با شرکت در کلاس‌های داستان‌نویسی هوشنگ گلشیری در نگارخانه کسری آغاز کرد.

Download it Here!

نخستین مجموعه داستان او به نام «بالای سیاهی آهوست» در سال هفتاد و چهار به چاپ رسید که جزو صد و بیست مجموعه داستان برگزیده وزارت ارشاد در بیست سال پس از انقلاب معرفی شد. از دیگر کارهای او می‌توان از «دل بالش»، «خوب شد به دنیا آمدی»، «صندلی کنار میز»، «جاده»، «قفسه دوم»، «با من هو» و «قطار در حال حرکت است» نام برد.

موضوع سخن در این برنامه مجموعه داستان «قطار در حال حرکت است» می‌باشد.

در خواندن این مجموعه، انسان وسوسه می‌شود میترا داور را در میان نویسندگان پوچ‌گرا طبقه‌بندی کند. خود داستان «قطار در حال حرکت است» نمونه بسیار خوبی از این نوع ادبیات است. زن ظاهرا در قطار نشسته و به همراه مسافران دیگر تکان می‌خورد. بعد بحث بر سر این است که آیا آنها در قطار هستند و یا قطاری وجود ندارد. با این حال آنها در یک قطار واری هستند. درختان البته تکان نمی‌خورند اما به نظر می‌رسد پسری که از بیرون دست تکان می‌دهد دارد دور می‌شود. کسی به راوی پیشنهاد می‌کند از قطار پیاده شود. راوی پیاده می‌شود و در میدان گسترده‌ای از برف گیر می‌کند. آبادی گویا در همان نزدیکی‌ست.


این داستان پوچ‌گرا نشانه‌هائی از یک احساس پیری زودرس را در خود دارد. البته می‌دانیم که به دلیل شرایط سانسور در ایران نویسندگان فرصت نوشتن از بسیار چیزها را از دست می‌دهند. بسیاری برای فرار از این واقعیت دردناک به شرح‌های پیچیده‌ای روی می‌آورند که شاید بتوان همه‌ی آنها را در زیر عنوان «ادبیات وحشت» طبقه‌بندی کرد. دولت وحشت ادبیات وحشت می‌آفریند.

در چنین حال و هوائی نویسندگان به سبک‌های فرمالیستی روی می‌آورند. در پیچاندن نثر می‌کوشند و برای آفرینش محتوا اختراعاتی می‌کنند که اغلب به حالت پوچی نزدیک می‌شود. حکومت از چنین ادبیاتی استقبال می‌کند، چون این توهم در جهان ایجاد می‌شود که در ایران دارد کار ادبی زیادی انجام می‌گیرد. زنانی که در این میدان فعالیت می‌کنند بسیار زیاد هستند، و برخی با سر در حالتی از میدان‌های وحشت یا پوچی قرار می‌گیرند که بسیار قابل مطالعه است.

میترا داور اما به‌رغم این حالت پوچی که بر سر برخی از داستان‌هایش سایه انداخته اما با حوصله و دقت کار می‌کند. در داستان‌های متعددی از داور مسئله زنانی که کارشان را دوست ندارند مورد بررسی قرار می‌گیرد.

یکی از بهترین این داستان‌ها «قسمت‌های من» است. این داستان زیبا و اندوهگین زنی را به وصف می‌کشد که تکه‌تکه شده. به بخشی از این داستان توجه کنید:

«طبق روال هر روزه در ساعت پنج و پنجاه . پنج دقیقه تو دستشوئی در حال مسواک زدن هستم.

از خانه بیرون می روم، اما بخش عمده ام را آن جا گذاشته ام، بخش عمده من در خانه است، تو فضای گرم آشپزخانه وقتی آفتاب از پرده می تابد روی شعله گاز. زیر کتری روشن است و جز جز می‌سوزد. گلیم کوچکی روی زمین پهن است. اینجا همان جائی ست که من چند بار در روز می نشینم و چای گرم می نوشم. و گاه می ایستم کنار پنجره ی تراس و به درخت های کاج بلند همسایه نگاه می‌کنم.»

این مقدمه صریح و روشن مشکل اصلی و اساسی راوی را نشان می‌دهد. او نیازمند آرامش و سکوت خانه است. نه صرفا به دلیل آن که زن است و خانه را بیشتر از بیرون دوست دارد، بلکه بیشتر به این خاطر که در شهر بیماری همانند تهران زندگی می‌کند و همانند همه تهرانی‌ها می‌خواهد به گوشه‌ی خانه‌اش پناه ببرد. از این نقطه نظرگاه این سرگذشت همه مردم تهران است. تهرانی که آرامش خود را از دست داده و هر بامداد ناگهان در سیل جمعیت می‌ترکد و درهم و برهم در خود می‌لولد. انسانی که تشخص یافته و از خود تعریفی دارد این فضا را برنمی تابد. می‌گوید:

«محل کارم نزدیک است. طوری که از همین جا می‌توانم پنجره اتاق کارم را ببینم... گلدان شمعدانی پشت پنجره قد کشیده، گلدان های دیگر هم هستند. گل چایی... حسن یوسف.

از جلوی آپارتمان همسایه روبرویمان می گذرم. شب گذشته آپارتمانشان غوغا بود، از پشت پرده های توری می دیدمشان: دخترهای جوان که با حرکاتی ملایم و ظریف در حال رقص بودند، رقص!

بخشی از بدنم با تردید نگاه می‌کرد، رقص آیا حالا کلمه ای به دور از ذهن بود
سال هاست با حیرت به بعضی از کلمات نگاه می‌کنم، در چه شرایطی دست ها موزون می چرخد و بدن؟»

باز خوشبخت راوی که می‌تواند گلدان هائی در محل کارش داشته باشد، چون اکثریت مردم در جاهائی کار می‌کنند که اثری از گل و گلدان در آنجا وجود ندارد. با این حال راوی همچنان خسته و عصبی‌ست. زن که با شوهر و دو بچه‌اش زندگی می‌کند می‌تواند از محل کارش اتاق خواب را ببیند و نگرانی‌هایش برای بچه‌ها به شدت منطقی ست:

«افشین می‌گوید: تو زیاد سخت می‌گیری! وقتی می‌گویم مادر باید بالای سر بچه اش باشد و از بزرگ شدنش لذت ببرد، می‌گوید: «راستی تو قرص هایت را خوردی؟ پیش مشاور رفتی؟»
می‌گویم: «آخر این که من دوست دارم برای بچه ام صبحانه درست کنم و ناهار گرم بهش بدهم بیماری روانی ست؟» می‌گوید: «کار کردنت اجباری نیست!» اما طولی نمی کشد که صدای فریاد تو آشپزخانه می پیچد! این که این ماه باز میزان مخارج بالا رفته است.»

راوی که مجبور است قرص بخورد و اعصابش آرام نیست در جائی در انتهای داستان می‌گوید:

«بخشی از بدنم در خودش جمع شده، در خودش فرو رفته، با حرکتی چرخشی و حلزون وار به درون شکمش خزیده، کوچک و کوچک تر شده... او پیرزن درون من است. آن جا خوابیده است... بوی ترشک می‌دهد و عرق... گوشش خوب نمی شنود....»

در داستان‌های میترا داور از هورمون، عدم کنترل ادرار و جلوی دیگران به آبریز رفتن و رنج ناشی از این کار صحبت می‌شود. روشن است که او تجربه کار در کارخانه را داشته است. از آنجائی که خود من یک سالی در کارخانه کار کرده‌ام می‌دانم که نحوه ارتباطات درون کارخانه‌ای تا چه حد خسته کننده و طاقت فرساست. اما آنچه که در داستان‌های میترا داور اذیت کننده است نبود هرنوع حس امیدواری و شادمانی ست. فکر می‌کنم خواندن داستان‌های او برای مردمی که خود کار می‌کنند و خسته هستند کار سختی باشد.

استنباط من این است که نویسنده باید حامل حس شادی باشد. اخیرا منطق‌الطیر را می‌خواندم و متوجه می‌شدم به‌رغم زمانه بسیار مشکلی که عطار در آن می‌زیسته و به‌رغم آن که هزاران مرغ را فدامی‌کند تا سی مرغ را به مقصد برساند، اما همیشه می‌داند گاهی باید خواننده‌اش را بخنداند.

عطار به‌دست مغول کشته شده است، اما تمام مدت پیام تداوم و کوشش و پایمردی می‌دهد. میترا داور اما همیشه اندوهگین است و این کار خواندن آثار او را سخت می‌کند. اما البته گاهی طنزی که همیشه در داستان‌های او جائی برای خود می‌یابد خواننده را از فضای اندوه بیرون می‌کشد.

در خواندن داستان‌های میترا داور متوجه می‌شویم که ایران جامعه دپرشن است. این حالت بدی‌ست. چون با دپرشن نمی‌توان کار خلاق و آفریننده‌ای انجام داد. ایران به راستی نیازمند یک تحول است. تحولی که بتواند برای شهرهای غول‌آسائی همانند تهران راه‌حلی بیابد. که زنان بتوانند اغلب کار خود را در خانه انجام دهند و مردان آنقدر درآمد داشته باشند که عشق به فرزند را با بیماری روانی اشتباه نکنند.

البته جهان امروز جهان شهرهای بسیار بزرگ است، بنابراین راه‌حل نیز باید جهانی ارائه شود.

Share/Save/Bookmark

ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسی‌پور، کتابی بفرستند، می‌توانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند:

Shahrnush Parsipur
C/O P.O. Box 6191
Albany CA 94706
USA