رادیو زمانه > خارج از سیاست > بررسی و معرفی کتاب > سانسور یک داستان عاشقانهی ایرانی | ||
سانسور یک داستان عاشقانهی ایرانیشهرنوش پارسیپورشهریار مندنیپور، نویسندهی خوب ایرانی که تا بهحال چندین مجموعه داستان و رمان قابل تامل «دل دلدادگی» را به پارسی نگاشته است، اینک در اثر نوین خود، سانسور یک داستان عاشقانهی ایرانی Censoring an Iranian Love Story که به وسیلهی سارا خلیلی بهنحوی ماهرانه ترجمه شده، نشان میدهد که در ایجاد یک روح جهانی، با تکیه بر فرهنگ ایرانی بسیار موفق است.
این نکتهی مهمیست که چگونه ایرانی بنویسیم و در جهان خوانده شویم. ترجمهی آثار بسیاری از شخصیتهای تراز نخست ایران به زبانهای بیگانه، کار بسیار مشکلیست. حافظ یک نمونهی بسیار قابل تامل است. برای درک حافظ باید پارسی دانست. برگردان شعرهای او به زبانهای دیگر بهراستی غیر ممکن است؛ مگر آن که شخصیتی همانند فیتزجرالد پیدا شود که خود شاعر باشد و بتواند حالتی از شعر حافظ را به زبانی دیگر منتقل کند. رساندن پیام برخی دیگر از نویسندگان، همانند «بوف کور» صادق هدایت از این نظر مشکل است که او در این کتاب دست بر مسائلی میگذارد که برگردان روح آنها به یک فرد غیر ایرانی کار سختیست؛ هرچند خارجیانی را میشناسم که با «بوف کور» هدایت ارتباط روانی بسیار عالی برقرار کردهاند.
شهریار مندنی پور اما در سانسور یک داستان عاشقانهی ایرانی در تمام مدت در راستای طنزی جذاب حرکت میکند، البته بی آن که به فرهنگ ایران توهین کند. چون دیده میشود که افرادی برای پیدا کردن بازار در فرهنگ غرب، تیشه به ریشهی فرهنگ ایران میزنند. مندنیپور نیز البته ارزشهایی را به بازی میگیرد، اما به معضلی اشاره میکند که بیماری فرهنگ معاصر ایرانی تلقی میشود. در کتاب مندنیپور، رییس تفتیش عقاید فرهنگی ایران شخصی به نام آقای «پتروویچ» است. این شخصیت که گزینشی دقیق از سوی مندنیپور است، با حضور خود به این رمان سرگرم کننده لحنی بسیار پرمعنی میبخشد. سالهاست که ما شگفتزده ماندهایم که چرا بهعنوان ایرانی به این نحو عمل میکنیم که برای خودمان نیز بیگانه است. مندنیپور نشان میدهد که به بخشی از این عدم تعادل قابل ملاحظه در ایران و دلایل آن آشناست. اشخاصی ظاهراً بر این اندیشه بودهاند که از جایی به مجموعهی ایران فشار بیاورند که از درون بپوسد و همانند «یک سیب رسیده» یا شاید هم گندیده در دامان آنها بیفتد. آقای پتروویچ در چنین حال و هوایی وارد رمان مندنیپور میشود. رمان، شرح احوال نویسندهی نگونبختیست که میخواهد یک داستان عاشقانه بنویسد و نمیداند با سانسور چه کند که حتی واژهی «روی همرفته» را برنمیتابد. نویسنده خود سطربهسطر و با دقت مراقب است چیزی ننویسد که مورد توجه آقای پتروویچ قرار بگیرد. من شخصاً وجه دیگری از این آقای پترویچ را در زندانهای جمهوری اسلامی حس کردهام. ایشان در هر زندان یک جملهی عارفانه به دیوار زده بود که نمیتوانست محصول مغز الکن آخوندها باشد. ایشان آیهای عربی نوشته بود که ترجمهی فارسی آن میشد: «میکشمت و خودم خونبهای تو خواهم شد.» یکسالی که گذشت و برخی جریانهای سیاسی فرو ریختند این جمله هم از روی دیوارها ورپرید. بگذریم. بههرحال نویسندهی درون کتاب شهریار مندنیپور با ترس و لرز داستان عاشقانهی خود را تکه به تکه شکل میبخشد. در بخشهای نخستین کتاب با صحنههای قابل تاملی از شکوفایی این عشق روبهرو هستیم. رمان اما در نیمهراه گاهی در میدانهای خالی حرکت میکند. گاهی نیز میخواهد سقوط کند، گاهی پر میشود از پرگوییهای نویسنده و روایتگر داستان.
اشارهی زیاد به خاطرات نویسنده از شخصیتهای ادبی و سینمایی غرب، گاهی به جای آن که کمکدهنده باشد رمان را تا مرز یک پرتگاه ادبی پیش میبرد، اما به حق باید گفت که مندنیپور هربار در این لحظههای خطر با شگردهای کارش را پیش میبرد و از سقوط آن جلوگیری میکند. من البته تا اینجا ۱۸۹ صفحه از کتاب را خواندهام و باید بگویم با علاقه خواندهام. چنین به نظرم میرسد که ما ایرانیها اکنون پس از پشت سر گذاشتن انقلاب غمانگیز و در عین حال مضحک سال ۵۷ شمسی، و پس از ازدست دادن هزاران جوان در میدانهای اعدام و صدها هزار جوان در جبهههای جنگ، لابد به این پختگی رسیدهایم که از این پس در حرکتهای سیاسی که انجام خواهیم داد به دام آقای پتروویچ و یا همتاهای غربی ایشان نیفتیم. تلاش سارا و دارا، دو قهرمان اصلی کتاب مندنیپور اما متوجه رسیدن به یک وصل است و این حادثهی مبارکیست؛ چرا که یکی از دلایل موفقیت آقای پتروویچ و دیگران در ازهمپاشی ساختار فرهنگ ایران همین فاصلهی بعید زن و مرد از یکدیگر است. نگاه کنیم و ببینیم چنین سوءاستفادهای چگونه ممکن میشود. امروز به تلویزیون نگاه میکردم که یک فیلم مستند از زندان بادام باغ، ویژه زنان زندانی افغانستان پخش میکرد. در این برنامه شاهد حوادث تاثرآوری بودم که در این کشور، که از نظر فرهنگی بسیار به ایران شبیه است، اتفاق میافتد. ما شاهد حضور زن نوزدهسالهای در زندان بودیم که شوهرش او را از خانه بیرون کرده بود با این ادعا که بچهی زن از او نیست. زن که در افغانستان جدید، میدان محدودی برای حرکت پیدا کرده به مقامات قضایی مراجعه کرده بود و آن حضرات نیز بر اساس دلایل مجعولی، بهجای آن که شوهر زن را تنبیه کنند زن را به زندان فرستاده بودند. البته امروز اثبات این که بچهی زن متعلق به شوهر اوست کار سادهایست. یک آزمایش دیانآ این مسئله را روشن میکند، اما حتی اگر بچه مال مرد باشد من مطمئن هستم که این احمق از قبول آن خودداری خواهد کرد. زندانی دیگری جرم جالبی داشت. نامزد او برای خواستگاری وارد خانهی آنها شده بود و زن همسایه به پلیس خبر داده بود و دختر را دستگیر کرده بودند. فیلمی نیز از همجنسگرایان ایرانی دیدم که بسیار تاثرآور بود. قانون آمده است و مجازات همجنسگرایی را مرگ اعلام کرده و اما در کمال تعجب همجنسگرایان اجازه دارند با انجام عمل جراحی تغییر جنسیت دهند. قانون در اینجا پول عمل را هم به آنها میپردازد. روشن نیست که چگونه عمل جراحی، اسلامی تلقی شده است. در گفتوگو با این همجنسگرایان روشن میشد که بیشترین آنها به دلیل ترس از قانون تن به این عمل میدهند. یکی از آنها میگفت از این که در کار خدا دخالت کرده نگران و مضطرب است و دیگری روشن میکرد که این عمل روح و روان او را در هم ریخته است. در این میان حضور مضحک خبرنگار تلویزیون بهشدت بیننده را به خنده می انداخت. این خانم که حکیم الممالکی بود در گفتوگو با یکی از این همجنسگرایان روشن میکرد تا هنگامی که عمل نکرده است حق استفاده از لباس زنانه را ندارد. در حقیقت نبود تسامح و تحمل و آنچه فرنگیان به آن تولرانس میگویند یکی از دلایلی است که دست امثال آقای پتروویچ را در جامعه باز میگذارد تا هرکار دلشان خواست بکنند. پس باور کنیم که گرچه شهریار مندنیپور، پتروویچ را بسیار به موقع وارد این داستان کرده است، اما باز هم از ماست که برماست. شهریار مندنیپور که متولد بیستوششم بهمنماه سال ۱۳۳۵ است پیش از این مجموعه داستانهای «هشتمین روز زمین»، «مومیا و عسل»، «ماه نیمروز»، «شرق بنفشه»، «آبی ماوراء بحار» و چند داستان برای نوجوانان منتشر کرده است. رمان «دل دلدادگی» او شایستهی تحسین است و «ارواح شهرزاد» کتابیست که در آموزش شگردهای داستاننویسی نوشته است، اما اقبال «سانسور یک داستان عاشقانهی ایرانی»، بلند بوده و با استقبال خوبی در محافل آمریکایی مواجه شده است. به قراری که شنیدم به زبان اسپانیایی نیز ترجمه شده است. خواندن این کتاب را به دوستان توصیه می کنم. خودم در کوشش هستم که به انتهای داستان برسم و ببینم آیا سارا و دارا به وصل یکدیگر می رسند یا نه. سبک نوشتاری مندنیپور در این کتاب قابل تامل است و بدون شک کتاب از نوآوری ویژهای برخوردار است. نمیدانم آیا مندنیپور ترتیب چاپ نسخهی پارسی کتاب را هم خواهد داد یا نه. چون شک نیست که آن را به پارسی نوشته است. با آرزوی موفقیت برای شهریار مندنیپور. ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسیپور، کتابی بفرستند، میتوانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند: Shahrnush Parsipur |
نظرهای خوانندگان
اینا هیجکدوم ر.اعتمادی نمیشن (تویست داغم کن)
-- بدون نام ، Jul 21, 2010 در ساعت 10:35 PMخانم پارسی پور عزیز،
-- فرشید ، Jul 22, 2010 در ساعت 10:35 PMمن اگر جای شما بودم کتابی که خواندنش را هنوز به پایان نبرده ام نقد نمی کردم. وقتی به پایان این رمان برسید به من حق خواهید داد. رمان "سانسور یک داستان عاشقانه ایرانی" به نظر من از نیمه راه دگرگون می شود و نویسنده اوج مهارتش در بازی با کاراکترهای داستانش را در فصل های پایانی به نمایش می گذارد.
به نظر من نکته ای که این رمان را از بسیاری دیگر از ادبیات ترجمه شده ایرانی متمایز می کند آن است که مندنی پور داستان را از ابتدا تا انتها برای خوانندۀ غیر ایرانی نوشته است. ّبه همین دلیل در نیمه نخست رمان، ضمن پیش بردن داستان می کوشد تا کُد های زبانی را که برای خوانندۀ غیر ایرانی مبهم است، واگشایی کند. از سوی دیگر با خاطرنشان کردن نمونه هایی از ادبیات غرب ذهن خواننده را درگیر می کند و بینابینش ادبیات کهن ایران ( مثل خسرو شیرین نظامی) را معرفی می کند. بدون تردید واگشایی کدهای زبانی برای ما ایرانیها توضیح واضحات می نماید و کمی از جذابیت داستان می کاهد. اما از اواسط کتاب، نویسنده که ذهن خواننده غیر ایرانی را با فضایی که می خواهد تصویر کند آشنا کرده، دست به پرداخت داستان می زند و تازه بازی زیبایی را با عناصر داستانش آغاز می کند.
نشاندن پترویچ در کنار خود نویسنده و روح یا تصویر هوشنگ گلشیری در یک صحنه و همۀ اینها در مجموعه ای سرشار از اشارات به ادبیات غرب، خواننده غیر ایرانی را ناخودآگاه متوجه گنجینه ای از ادبیات می کند که نه تنها دست کمی از ادبیات فاخر غرب ندارد بلکه از ابعاد وسیع و رنگ آمیزی خیره کننده ای بهره می برد که برای آن خوانندگان ناشناخته مانده است.
از آنجا که مندنی پور این رمان را از ابتدا به قصد ترجمه شدن نوشته، ترجمه این کار بسیار خوب و روان از کار در آمده و این البته از تسلط سارا خلیلی در برگردان فارسی به انگلیسی این رمان چیزی نمی کاهد.