رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۸ تیر ۱۳۸۹
برنامه‌ی به روایت- شماره‌ی ۱۸۴
رمان «کابوس من ایران»، نوشته‌ی پریسا صفرپور

«کابوس من ایران»

شهرنوش پارسی‌پور

در خواندن صفحات نخست رمان «کابوس من ایران»، نوشته‌ی پریسا صفرپور کمی خشمگین می‌شدم.

Download it Here!

لحن عوامانه‌ی تک‌گویی و گفتاری کتاب که به فارسی شکسته نوشته می‌شد و برخی اشتباهات در زبان فارسی مرا خشمگین می‌کرد. صفحات زیادی از آغاز کتاب را علامت گذاشته بودم تا بعد به‌عنوان «لمپنیسم ملی» درباره‌ی آن برای شنوندگان و خوانندگان بنویسم، اما بعد همین‌طور که رمان جلوتر و جلوتر رفت مجذوب کتاب شدم.


بدون شک پریسا صفرپور، رمانی خواندنی نوشته است و بی‌شک این کتاب یکی از انواع ادبیات نیروهای جوان ایرانی است. اینک اما این پرسش برای من باقی مانده است که شخصیت‌های این کتاب آیا به‌راستی جوانان ایران هستند و یا آنها جمع محدودی از این شخصیت‌ها را تشکیل می‌دهند؟

برای پیدا کردن دریافت بهتر، به خود کتاب مراجعه می‌کنیم. درست به همان بخشی که مرا عصبانی کرد. در این بخش «بیتا»، یکی از اصلی‌ترین شخصیت‌های این کتاب، به‌عنوان معاون یک شرکت شخصی به نام حسین استخدام شده است. این صحنه‌ای ست که بیتا به اتاق حسین رفته و رئیس و معاون با یکدیگر گفت‌وگو می‌کنند:

به‌طرف پله های کوتاهی رفتم که اتاق او را از سالن و دفترهای دیگه جدا می‌کرد. فکر کردم خدارو شکر که حسین سرحاله. می‌خواستم کار بنده‌خدا منوچهر راه بیفته. تا وارد اتاق شدم از جا بلند شد و به طرفم اومد: «چطوری عزییییییزم؟!»

با هم دست دادیم و نشستیم. مثل همیشه محو تماشا شد و گفت: «چی می‌شد دختر اگه ده‌سال زودتر به دنیا میومدی که من بتونم بگیرمت این‌جوری ترشیده نشی؟»

هردو خندیدیم و من در حالی که دستمال کاغذی مچاله‌شده‌ی توی دستم رو به‌طرفش پرتاب می‌کردم گفتم: «خیلی پررویی دیوونه!»
«آره می دونم. چه خبر؟ چی‌کارم داشتی؟»

«تو که انقدر خوبی، واسه چی خودتو بد نشون می‌دی؟ واسه چی لج کردی با بنده‌خدا منوچهر؟»

ناگهان آشفته شد: «تورو استخدام نکردم واسه بچه‌قرتی‌یا دل بسوزونی!»

«من مدیرم ناسلامتی، همه میان مشکل‌شونو به من می‌گن، کدوم بچه قرتی؟»

«واسه من روضه نخون. منتظرم یکی بیاد جاش وگرنه تا حالا اخراج بود.»

در خواندن این بخش که از قضا جزو بخش‌های آغازین کتاب است به‌شدت خشمگین شدم. سال‌هاست که به مسئله‌ی لمپنیسم در ایران می‌اندیشم. بدبختانه یکی از وجوه بارز لمپنیسم در ایران بخشی از زنان ایران هستند.

آزاد شدن ناگهانی زنان در دوران شاه و پرتاب شدن آنها به دامن کارهای مختلف. نبودن پیش‌زمینه‌ی اجتماعی برای این کار منجر به شکل‌گیری زنانی شد که حضورشان آنقدر در جامعه سنگینی کرد که عاقبت آیت‌الله خمینی از قوطی عطار زمان بیرون آمد تا به‌قول خودش جلوی زیاده‌روی زنان را بگیرد، اما زنان که با چادر و چاقچور در ابعاد میلیونی به خیابان ریخته بودند به خانه برنگشتند و دست آیت‌الله را در حنا گذاشتند.

اینک اما من رودررو با خانم معاونی بودم که کارمند شرکت مردی به‌نام حسین بود. این هم طرز حرف زدن او با رئیسش بود. البته این یکی از بخش‌های ضعیف کتاب است و به‌طور کلی یکی از ضعف‌های، کتاب روشن نشدن ماهیت شرکت حسین است. این که در این شرکت چه عملیاتی انجام می‌شود و این که خانم معاون دارد به‌راستی چه کار می‌کند، مسئله‌ای ست که تا انتهای کتاب روشن نمی‌شود.

بی‌شک اگر نویسنده نیرو مصرف کرده بود تا این مسئله را روشن کند یکی از مشکلات غریب جمهوری اسلامی روی میز قرار می‌گرفت و قابلیت تشریح پیدا می‌کرد. انقلاب لمپن‌ها که دست در دست آخوندها و بازاریان سنتی، یعنی افرادی که فقط «کار فروختن» را بلد هستند، به بار نشست، یک موج عظیم اندیشه‌ی لمپن‌وار را در جامعه ظاهر کرد. کار به جایی رسید که همه می‌خواستند نفت بفروشند. همه می‌خواستند حق دلالی بگیرند. از این قرار برای من بسیار جالب بود که بدانم شرکت حسین، این لمپن تراز اول، دست‌اندرکار چه معاملاتی است.

فقط اما این مشکل نبود. تمام دخترانی که شخصیت‌های اصلی کتاب پریسا صفرپور را تشکیل می‌دهند با همین لحن و بیان گپ می‌زنند. پس من بخش آغازین کتاب را با زحمت تمام کردم و از سر وظیفه‌ی مقاله نوشتن.

بعد کم‌کم متوجه شدم که نویسنده به‌عمد قهرمانانش را دست کم می‌گیرد. فرصتی به خواننده داده می‌شد تا خودش فکر کند چرا دختر یک جانباز وطیفه‌ی همخوابگی با تمام مردان را به عهده گرفته است؟ فرصتی فراهم می‌شد تا متوجه شویم چرا حد شعور سیاسی مردم به گوش دادن به تلویزیون‌های خارج از کشور تقلیل یافته است؟ روشن می‌شد چرا حسین به جای پافشاری در ازدواج با بیتا به خواهر او مینا درخواست ازدواج می‌دهد؟ چون ازدواج با یک مدیر مدرسه برایش مهم‌تر از ازدواج با معاون خودش است؟ اما تمامی این روابط در هاله ای از لمپنیسم پوشیده شده‌اند.

ساختار کتاب در حد فاصل آغاز دوران احمدی‌نژاد و جنبش سبز شکل گرفته و حامل آن بخش از حقایق تلخی است که زندگی مردم ایران را سیاه کرده است.

لمپن به راستی کیست؟ در تعریف جهانی، لمپن انسانی است که در برزخ تغییر شکل‌یابی روستاییان به شهرنشینان کارگر شکل می‌گیرد. او یادآور هرج و مرجی است که در چنین برهه ای از زمان اجتناب‌ناپذیر است.

در شکل سنتی ایرانی اما او همان لات محل است که به تعریف تاریخی با پسربچه‌ها همخوابه می شود و از ناموس زن‌ها دفاع می‌کند. بدین‌ترتیب مردان را ناقص می‌کند تا از کیان زنان که در خانه حبس شده‌اند و. به خودی خود ناقص هستند دفاع کند. این موجود سنتی از فعل «کردن» به شکل سنتی به گونه‌ای سخن در میان می‌آورد که گویی عملی است برابر با کشتن. اندام باروری او آلتی است برای داغان کردن روح و روان مردم. به واقع نیز همین‌طور است.

او عادت کرده است به پسران مردم تجاوز کند. این در خواهش های مکرر حسین از زنش مینا مستتر است که از او درخواست رفتار جنسی معکوس دارد. او آموخته است که چگونه به کمک آلتش روح پسران جوان را خرد کند و از آنها موجودات ناقص و الکنی بسازد. او به راستی باور دارد زنان از حیوانات کم‌تر هستند و از این رو برای تنبیه بیتا دستور تجاوز به او را می‌دهد. دیگری را به پرتگاه اعدام هدایت می‌کند و بنیان جامعه‌ی ایران را بر آتشی می‌نهد که اگر شعله بکشد بدون شک نخست خود او را در گر گرفتن به نابودی می‌کشاند.

رمان پریسا صفرپور به‌دلایل متعددی قابلیت بحث و بررسی دارد. در این داستان دختران به صراحت سخن می‌گویند و حالت زنانه‌ی آنها برای ما که عادت به شنیدن صدای زنان نداریم عصبی‌کننده و خشم برانگیز است.

فضای کلی داستان بر نوعی روان‌شناختی از لمپنیسم ملی تکیه دارد. دختران و زنان یک‌به‌یک تک‌گویی می‌کنند.

نویسنده گاهی در پروراندن شخصیت‌های کتابش درست عمل نکرده است. رفتار شوهر سولماز بسیار قابل بحث است. این که چرا این مرد ناگهان تا این حد خشن می‌شود برای خواننده روشن نمی‌شود، اما بدبختانه آن‌چه پریسا صفرپور نوشته آنقدر به حقیقت جامعه‌ی فعلی ایران شبیه است که انسان را می‌ترساند. به این نویسنده که به‌نظر می‌رسد بسیار جوان باشد تبریک می‌گویم و با بخشی از کتاب او برنامه را به پایان می‌رسانم:

خانم کارمند بعد از هزارتا دست دست کردن و قر و غمزه فیش را هل داد روی باجه. برداشتم و بعد از چند لحظه زیر و رو کردن پرسیدم: «خانم این قسمت رو باید پر کنم یا این قسمت؟»

سرشو بلند نکرد، همینجور که به صفحه کامپیوتر نگاه می کرد گفت: «درست بخونش می‌فهمی. اگر هم سواد نداری برو اونطرف بده یکی برات پر کنه.»

با عصبانیت داد زدم: «تو نشسته‌ای اونجا پشت میز کار امثال منو راه بندازی یا پشت چشم برام نازک کنی؟»
«درست حرف بزن خانم، اصلاً من کار تورو انجام نمی‌دم، بده اونجا رییس بانک برات انجام بده.»

«غلط می‌کنی. پس پول بیت‌المال می‌شه حقوق می‌ره تو حلق گشادت که بنشینی اینجا چکار کنی؟»
کم کم صدای مردم و کارمندای دیگه هم دراومد: «شلوغش نکن خانم چه خبره؟»

«صلوات بفرستید.»

من و کارمند همین‌طور سرهم داد می‌زدیم و من دیگه نمی‌فهمیدم چی می‌گم. زنی که توی صف پشت سرمن بود گفت: «راست می‌گه بنده خدا، شما بد حرف زدی. افتخار نمی‌دی سرتو بکنی بالا ببینی با کی حرف می‌زنی. می‌گی اگه سواد نداری برو اونطرف.»
«چی پس خانم، توقع داری زل بزنم توی چشم تک تکتون قربون صدقه‌تون برم؟»

«نه. قربون مامانت برو، ولی وقتی سوال می‌کنم درست جواب بده.»

یکی از کارمندهای مرد که اومده بود اینطرف باجه خواست گوشه مانتوی منو بگیره که زدمش کنار و گفتم «تو دیگه چی می‌گی؟»

«برو بیرون خانم تا به ۱۱۰ زنگ نزدم!»

و این بحث ادامه پیدا می کند تا پردیس را از بانک لمپن‌ها بیرون کنند. بانکی که نمی‌داند چرا بانک است، چون از ضایعات و فضولات دلار نفتی درست شده و ربطی به نیازهای واقعی مردم ندارد.

Share/Save/Bookmark

ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسی‌پور، کتابی بفرستند، می‌توانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند:

Shahrnush Parsipur
C/O P.O. Box 6191
Albany CA 94706
USA

نظرهای خوانندگان

در این که رمان بسیار ضعیفی بود شکی نیست. بدونِ تعارف بگم که بعد از خوندنِ ده پونزده صفحه کتاب رو بستم و پرت کردم سمتِ دیوار! اوایلِ داستان پر از فضا سازی هایِ غیر واقعی و دیالوگ های سبک و جهت گیری هایِ ظاهری است که تا سر حد مرگ آدم رو حرس میده! اما به خاطرِ اعتماد کاملی که به آقایِ معروفی دارم یه فرصتِ دیگه به این نویسنده دادم و این بار کمتر عصبانیم کرد. در کل باید گفت که در این وانفسا یِ کتاب و رمان چیز هایی از این قبیل خوانندگانی برای خودشون دست و پا می کنن و شهرتی هم. که قطعا لایقش نیستن.
خوندن این رمان برای کسانی که صرفا وقت گذرونی میکنن با کتاب چندان هم خالی از لطف نیست. خانوم های خانه دار و از این قبیل..!
ممنون از نقدِ خوبتون.

-- xxx ، Jul 7, 2010 در ساعت 10:17 PM

خوب ظاهرا خانم صفر پور موفق شده که جامعه ایران را خوب توصیف کند .... میخواهیم عصبانی شویم ویا دوست داشته باشیم....این کتاب عین حقیقت است ....ایران سال ٢٠١٠.....

-- بدون نام ، Jul 8, 2010 در ساعت 10:17 PM

خانم پارسی پور، از بررسی تان در مورد این کتاب خیلی خوشم آمد و باید حتماً آن را بخوانم!

در این بخش آخر،

"یکی از کارمندهای مرد که اومده بود اینطرف باجه خواست گوشه مانتوی منو بگیره که زدمش کنار و گفتم «تو دیگه چی می‌گی؟»

«برو بیرون خانم تا به ۱۱۰ زنگ نزدم!»"

من یاد رفتارهای مشابه از طرف مسئولین امور و ادارات در موارد مشابه و چه در بخش خصوصی و چه در بخش دولتی، در کشورهای پیشرفته افتادم: عیناً همین است و اگر کسی به قول معروف در اعتراض خود به رفتار بد کارمندان و مدیران "رویش را زیاد کند" مشابه همین رفتار را ا از سوی آنها خواهد دید. و جالب آنکه اقتصاد این کشورهای به اصطلاح پیشرفته بر اساس درآمد یامفت از "دلار نفتی" نمی چرخد.

به نظر شما اشکال کار آنها در کجاست؟

با سپاس،

-- منتقد ، Jul 8, 2010 در ساعت 10:17 PM

اين صحنه بانك واقعا درست است آفرين . اين كتاب در ايران منتشر شده؟

-- شيرين ، Jul 8, 2010 در ساعت 10:17 PM

این کتاب برای یک نویسنده جوان شاهکار روانشناختی و جامعه شناسی بود و از ادبیات آنچنانی نشانه ای ندیدم و عصبانی بودم ولی حقیقت محض و روایت عالی بود.

-- شیرین ، Jul 8, 2010 در ساعت 10:17 PM

من کتاب رو نخوندم ولی تو بلاگ نویسنده دیدم که عباس معروفی براش مقدمه مثبتی نوشته بود.در رادیو فردا هم با این خانم مصاحبه کردن گفت قصدم فقط روایت این داستان تلخ بوده و نه نویسنده گی و ادبیات.
به این کسی هم که اولین کامنت رو گذاشته می گم دوست گرامی قرار نیست همه کتابها ادبیات فاخر باشند.زنان خانه داری که شما دست کم گرفتینشون هم به ادبیات و شنیدن دردهای جامعه نیاز دارند و جامعه فاخر رو اونها می سازند.

-- رضا ، Jul 8, 2010 در ساعت 10:17 PM

به کامنتی به نام منتقد من نمیدانم منضور شما از کدام کشورهای پیشرفته است ولی چیزی که شما نوشته اید اصلا حقیقت ندارد احترام به مراجع کننده بسیار هم خوب است بر عکس ایران که من کاملا به این کتاب حق میدهم که کلن در جامعه ای مثل ایران احترام و ارزش به دیگران معنایی ندارد شما اقای منتقد اشکال در دید و برخورد خوده شماست چون در کشورهای پیشرفته در احترام به انسانیت بسیار کوشش میشود و گرنه شما از کشور خود فرار نمیکردید و به انها پناهنده نمیشدید

-- k.k ، Jul 8, 2010 در ساعت 10:17 PM

k.k عزیز، بله، هنوز هم اوضاع کشورهای پیشرفته از نظر برخورد مأموران و کارمندان با مراجعین خیلی بهتر از ایران است ولی دیگر به خوبی سابق نیست و دارد به آرامی تغییر می کند و به همین شکلی در می آید که در ایران می بینیم.

بله، حق با شماست: برخورد مراجع هم خیلی مهم است. اگر مراجع با عصبانیت و ناراحتی با کارمند یا مأمور برخورد کند، vibe منفی از خود بیرون داده و طبعاً مشابه همان یا بدتر را نیز دریافت خواهد کرد، چه در ایران باشد چه در هر جای دیگر. در همین قصه هم می بینیم که مراجع خودش در حالت خیلی خوبی به سر نمی برد و خب نباید متوقع بود که کارمند هم خیلی بهتر از این با وی رفتار کند.

اشکال اصلی کار در همین کاغذبازی های بیهوده و پوچ است که هم کارمند و هم مردم را سر کار گذاشته است. دست کم در بیشتر کشورهای پیشرفته، بخش عمده ای از کاغذبازی ها را می توان از طریق اینترنت و آنلاین انجام داد و نیازی به این همه رویارویی مستقیم بین مراجع و کارمند نیست.

ولی پرسش یا پرسش های نخستین و اصلی من به جای خود باقی است:

چرا حتی به مقدار کم اما مشابه چنین زورگویی هایی را از سوی دولتی ها یا بخش خصوصی در کشورهای پیشرفته که اقتصاد نفتی دارند نیز نسبت به مراجعین می بینیم؟

چرا اصلاً باید این همه کاغذبازی و بوروکراسی پیچیده و بی مصرف و بیهوده وجود داشته باشد که اینقدر مردم را سرگردان و عمر آنها را تلف کند؟ حتی در مورد سرویس های رایگان اینترنتی برای همین خدمات در کشورهای پیشرفته نیز گاهی تا نصف روز از وقت افراد پای کامپیوتر به هدر می رود تا چندین صفحه سوالات مسخره را جواب بدهند و فرم هایی را پر کنند!

با مهر و سپاس،

-- منتقد ، Jul 9, 2010 در ساعت 10:17 PM

من این کتاب را خوندم و دقیقا مثل خانم پارسی پور به شعور و سواد ادبی نویسنده شک کردم ولی بعد از اینکه وارد داستان شدم فهمیدم اشتباه کردم زیرا نویسنده ای که اینقدر خوب جامعه را شناخته و در متن آن زندگی کرده به عمد ما را وارد جایی می کند که در آن زیسته ایم ولی بیخبریم.او بی رحمانه جامعه ایران را تشریح می کند به حدی که ما خیال می کنیم ایراد نوشتاری است ولی بعد می فهمیم که به قول خانم پارسی پور باید ترسید و حقیقت ما را احاطه کرده که بدمان می آید.
عیبهایی که در دختران جوان پسران جوان و پدران و مادران می بینیم ما را به این فکر وا میدارد که پس حکومتی که تشریح کرده هم همین آدمها هستند بی آنکه خودشان بدانند.نه از نظر ادبی ولی از نظر داستانی بینظیر بود.

-- بزرگمهر ، Jul 9, 2010 در ساعت 10:17 PM


نادرست: "در کشورهای پیشرفته که اقتصاد نفتی دارند"

درست: "در کشورهای پیشرفته که اقتصاد نفتی ندارند"

پوزش و سپاس

-- منتقد ، Jul 9, 2010 در ساعت 10:17 PM

"در این داستان دختران به صراحت سخن می‌گویند و حالت زنانه‌ی آنها برای ما که عادت به شنیدن صدای زنان نداریم عصبی‌کننده و خشم برانگیز است" بدرستی اشاره کرده اید. این صدایی است که ما عادت به آن نداریم، ولی همین صدا گوشه ای از واقعیت پنهان جامعه مامی باشد...

-- بدون نام ، Jul 9, 2010 در ساعت 10:17 PM