رادیو زمانه > خارج از سیاست > گزارش یک زندگی > هدایت و زنانی که مرده میمانند | ||
بخش دوم هدایت و زنانی که مرده میمانندشهرنوش پارسیپوربخش نخست این سخنرانی در هفته پیش برای شما پخش شد و نشر یافت. اینک به بقیه این سخنرانی توجه بفرمائید. البته این سخنرانی در چهار صفحه گرداگرد شده بود، اما به دلیل زمان محدود برنامه به دو بخش تقسیم شد.
در حقیقت در چهار هزار سال پیش، زنانگی هستی را در منطقه ما کشته اند تا آغاز عصر پدر سالاری و بنده کردن انسان ممکن شود. این نحوه اندیشه که پس از غلبه آشوریان بر سومر شکل میگیرد سازگاری و هارمونی دو جنسیتی منطقه خاورمیانه را به نفع حضور پدرسالار از میان برمی دارد. آریاییان که به این سرزمین وارد میشوند برای مدتی مقلد آشوریان و بابلیان باقی میمانند و سپس خود ثنویتی میسازند که در آن اصل مادینه، اهریمن، زنده، اما شرور است. بر انسان اهورایی فرض است که با تمام قوا علیه او بجنگد. انسان ایرانی در حقیقت برای مبارزه با اهریمن که نیمه چپ وجود خود اوست تلاش قابل ملاحظهای میکند. یعنی انسان ایرانی همیشه باید با نیمی از وجود خود بجنگد و در جهت نابود کردن آن تلاش کند. پس انسان ایرانی همیشه تمام بار سنگینی وجودش را روی طرف چپ بدن میاندازد تا آن را خفه کند. این جنگیست که منجر به پیری زودرس میشود. هدایت که به طور قطع فرهنگ ایرانی را میشناخته، اما احتیاطا با داستان تیامات و آبسو هم که به تازگی منتشر شده بوده است آشنایی داشته، در بوف کور برسر آن است که گرههای این معما را باز کند. او البته در این کتاب فقط کوشش در بازسازی این جنگ دارد و آن را در قالب زندگی یک نقاش، که میتواند نقاش زندگی باشد، عرضه میکند. زن اثیری آنقدر مرده میماند تا مرد نقاش در حالت خلسه ناشی از مخدر او را نقاشی کند، و سپس چشمانش را باز میکند تا مرد بتواند آنها را بنگارد. در همین جا گفتنیست که چشمان تیامات، مادر هستی، یکی به خورشید تبدیل میشود و یکی به ماه. ظاهرا راوی بوف کور باید این چشمها را بنگارد. روشن است که نقاشی او چقدر سخت است. مرد اما پس از پایان نقاشی زن را قطعه قطعه میکند. یعنی در حقیقت همان کاری را میکند که مردوک انجام داده است. مردوک نیز تیامات را قطعه قطعه میکند. هدف او ساختن دنیاست. از آنجایی که دنیا همیشه وجود داشته است، پس هدف مردوک ساختن دنیا پس از شناختن رفتار جنسیست. چون در اسطوره از دو آب شور و شیرین گفتگو به عمل میآید که به طور خیلی شفاف و آشکار کنایهای جنسیست. در نتیجه کشتاری که مردوک دست به آن میزند منجر به ساختن جهانی میشود که از پس از رفتار جنسی شکل میگیرد. البته باز کردن این نکته در این سخنرانی کوتاه امکانپذیر نیست. تنها تذکر این نکته مهم است که به نظر اینجانب این جنگ در طول زندگی هر مردی رخ میدهد و برحسب منطق زیستی خاورمیانه تا همین اواخر به صلاح زن بوده است که خود را «مرده» نشان دهد. اما روشن است که همیشه نمیتوان زنده بود و نقش یک مرده را بازی کرد. ظاهرا تنها یک راه برای فرار از این سرنوشت محتوم برای زن باقی میماند و آن وارد شدن در حوزه زندگی لکاتهوار است. من این تجربه را با چشمان خودم در زندان جمهوری اسلامی دیدم. فشار پدرسالار در زندان، برای آن که زنها را در زیر حجاب بپوشاند بینهایت شدید بود. واکنش برخی از زندانیان این چنین بود که یکسره میکوشیدند لخت راه بروند. این نوع افراد را به عنوان دیوانه به بند ویژهای منتقل کرده بودند. در داستان هدایت نیز پس از قتل زن اثیری و قطعه قطعه کردن او و به خاک سپردن جسد در یک چمدان مرد نقاش، کوزه نقشداری را پیدا میکند. اینجا زن روی کوزه زنده است، و در حالت رقص گلی را به پیرمردی که آن سوی نهر نشسته هدیه میکند. همین نقاشی را مرد بارها و بارها کشیده است. او بعد به حالت شهودی میرسد و یک زندگی را در گذشته دوباره زندگی میکند. اینجا چهره دوم زن، زن لکاته، ظاهر میشود. در جهانی که زن مرده است، آن زنی که میکوشد زنده باشد جز آن که لکاته باشد چاره دیگری ندارد. چون او مرده تلقی شده است و هر حرکتی که از ناحیه یک مرده ظاهر بشود شرورانه است. بوف کور درام زندگی شرقی و ایرانیست. درک این حالت شاید برای ژاپنیها مشکل باشد، چون گرچه ژاپن فرهنگ مردسالارانه را تجربه کرده است، اما هرگز در فرهنگی که نیمی از حضور مرده تلقی شده باشد زندگی نکرده است. یکی از دلایل رشد سریع ژاپن همین حالت پویایی وجه «یین» حضور است که من نمیدانم ژاپنیها به آن چه میگویند. درحقیقت در مقطع قرن نوزدهم که صنعت غربی به ایران و ژاپن میرسد، انسان ایرانی خمیده برخود است چون نیمی از حضورش را مرده فرض میکند و انسان ژاپنی روی دو پا ایستاده است. جای باز کردن این مهم نیز در اینجا نیست، پس به بوف کور بازگشت میکنم. هدایت به خوبی روشن میکند که اگر نیمه مادینه حضور خود را بکشی، از آن پس جز آن که دچار پیری زودرس بشوی چیزی به انتظار تو نخواهد بود. در حال حاضر آنچه در ایران دارد اتفاق میافتد زنده شدن نیمهی مرده تلقی شده حضور است. برداشته شدن حجاب توسط رضاشاه، گرچه با خشونت صورت گرفت، اما ناگهان روشن کرد که زن زنده است، منتهی نخستین تجلیات این زنده شدن مجدد منجر به بروز حالتی لکاتهوار شد. گرچه در همان سال درهای دانشگاه به روی زنان باز شد، اما نخستین تجلیات زندگی جدید بیشتر متوجه آرایش کردن و خودنماییهای سطحی شد. هدایت که از قشر بالای اجتماع بود و زنان زنحیر گسیخته را میدید، و در همان حال در میدانهای اسطورهشناسی کار میکرد میدان قتل باستانی تیامات به دست مردوک، خدای خدایان را بازسازی کرد و اثری را به وجود آورد که تا امروز نهتنها بحثبرانگیز باقی مانده است بلکه برای همیشه بحثبرانگیز باقی خواهد ماند. اکنون اما این پرسش مطرح میشود که آیا شرایط جغرافیایی منطقه خاورمیانه باعث مرده تلقی کردن زن میشود و یا خشکسالی منطقه؟ میدانیم که در میان اعراب نیز زن موجود عملا حذفشدهایست. در اسراییل در همین اواخر عکس دستجمعی هییت وزیران مونتاژ شد و دو زن وزیر از آن عکس بیرون کشیده شدند. یکی از بانیان اسراییل گلدامایر است، اما سنت یهودی زندگی زن را اگر نه کاملا مرده، بلکه حداقل حذفشده میخواهد. میتوان باور کرد که هم شرایط جغرافیایی منطقه و هم خشکی زمین در این مردهبینی زن دخیل بودهاند. سفر هدایت به هند و دیدن موقعیت زن هندی، که در سرسبزی مدام این سرزمین در لباسهای رنگارنگ در معابد میرقصد هدایت را یکباره متوجه واقعیتی میکند که در نهایت منجر به کشف زن مرده میشود. در همین جا قابل ذکر است که در غیاب زن مرده دستهای از مردان برای اجرای نقش زن تربیت میشدهاند. هدایت به این معنا نیز توجه کرده است و با توجه به برادر لکاته به نحوی مبهم و نه چندان روشن به این مساله اشاره کرده است. این مساله نیز سابقه درازی در ایران دارد، تا آنجا که در اسطوره آمده است که امام زمان به دست زن ریشدار کشته خواهد شد. این زن کردن مردان که اغلب در کودکی پسر رخ میدهد خود باز باعث بهوجودآمدن انسانهای علیلی میشود که زن تلقی شدهاند، اما زنانگی پیش از آن شرورانه تلقی شده است. پس این موجود نیز در خود خمیده و شرمنده از خویش است. ظاهرا این کشفیات برای هدایت آنقدر سنگین بوده که او عاقبت به زندگی خود پایان میدهد. اما اکنون جامعه ما با خیزش و خزش راه دردناک و در عین حال لذتبخش دوباره زنده شدن را میپیماید. بهای این زندگی مجدد قتل انسانهای زیبایی همانند ندا است. و یا دختر جوانی که به جرم زیبا بودن ربوده شده، مورد تجاوز قرار میگیرد و سوزانده میشود. شاید در این مقام بتوان گفت که انسان به دلیل زیبایی اغلب تنبیه میشود، که انسان زیبا شاید مجبور است خود را مرده بنمایاند تا بلکه بتواند در اعماق حضور زندگی کوچکی را پیش ببرد. بخش پیشین • سیمای دوگانهی زن در بوف کور |
نظرهای خوانندگان
بانو پارسی پور گرامی
این تحلیل شما از بوف کور و ایران و اوضاع کلی منطقه و موضوع زن و مرد را بسیار خوب و به جا آورده اید ولی ظاهراً نکاتی را به کلی در نظر نگرفته اید.
درست است که صنعت مدرن و تحولات سریع پس از انقلاب صنعتی در قرن هجدهم در اروپا بر کل دنیا تأثیرات شگرفی گذاشت اما ورود این تحولات به جایی مثل ژاپن آنچنان هم که شما می فرمایید برای آن ملت جنبه تازه آن چنانی نداشته چرا که ژاپنی ها و چینی ها (و تا حد زیادی هند و حتی ایران) از دیر باز از مللی بوده اند که با بعضی از اختراعات و ابداعات خود، به ویژه در زمینه های فرهنگی و مذهبی و هنری و حتی علوم، تأثیرات به سزایی در رشد فرهنگی و فناوری اروپا داشته اند. بنا بر شواهد تاریخی، ارتباط علمی و فنی میان ایران و اروپا و جاهای دیگر دنیا و از طریق جاده ابریشم در دورانهای پیش از انقلاب صنعتی هم وجود داشته که خود به هر حال داستانی است که در اینجا وارد آن نمی شوم.
به مسئله رقص و لباسهای رنگارنگ رقاصگان هندی در معابد یا جشن های آنان اشاره فرموده اید که گویا آنها همیشه داشته اند و ما هیچگاه نداشته ایم، در حالی که حتی در همین لحظه هنوز مراسم رقص و پایکوبی در بیشتر ایلات و عشایر ایران تقریباً بدون هیچ مشکل و ممنوعیتی انجام می شود و حجاب سنتی ایرانی همچنان جایگزین حجاب اسلامی است. حتی در توضیح المسایل امام خمینی هم به این مطلب اشاره شده که - نقل به مضمون: "نمی توان بر زنان روستایی و عشایر که * دانش و آگاهی * زنان شهری را ندارند، حجاب کاملاً بسته را تحمیل کرد" و باید آنها را به حال خودشان واگذاشت و زیاد بر آن سخت نگرفت.
در حقیقت این تمدن های سومر و آشور و میان رودان که شما از آنها مثال می آورید، همان تمدن های شهرنشینی بسیار پیشرفته زمان خود هستند که به همان دلیل هم بیش از اندازه در گیر قوانین و حتی سنتهای پیچیده و دست و پاگیر هستند، درست مثل جوامع شهرنشین امروزی ...
درست است که روستاها و ایلات و عشایر ایرانی یا هر جای دیگر دنیا نیز قوانین و سنت های خود را دارند اما دست کم پیچیدگی و گستردگی آن محدود تر و کم تر از نوع شهری آن است.
به نظر من توقع هدایت و امثال او از متحول شدن فرهنگ ایران همراه با تحولات ظاهری و سریع نیز به اندازه همان تحولات، عجولانه و به طبع آن غیر منطقی بوده است چون حتی امروزه و در خود جوامع پیشرفته غربی نیز ما هنوز شاهد مقدار قابل توجهی عقب ماندگی فرهنگی و درگیر بودن بسیاری از مردم با سنت و مذهب و خرافات هستیم هر چند نمی توان تعداد کلی و درصد انسان های واپس گرا از نظر عقاید و فرهنگ در فرضاً جامعه فرانسه یا آمریکا را با ایران مقایسه کرد اما به هر حال بی فرهنگی، تعصب مذهبی و عقیدتی، خرافات و این طور چیزها در آن جوامع هنوز وجود دارند.
با احترام، نادر
-- نادر ، Jul 4, 2010 در ساعت 01:28 PMتمنا دارم کسی بمن بگوید این نقد تحلیلی است یا تخیلی؟ یک داستان نویس خوب اغلب منتقد بدی است و برعکس. هیچ فاکتی داده نشده! مشتی احکام و نظرات در میکسر ذهن نویسنده محترم این سوپ را ساخته. آدم یاد مقالات مرحوم شریعتی میافتد.
-- اورینب ، Jul 4, 2010 در ساعت 01:28 PMمثالا برای چندمین بار بر ماده انگاشتن اهریمن پامیفشارید بدون اینکه مرجع این حکم را بیان کنید. سودربرگ میگوید هرچه خلاقیت نویسنده بیشتر باشد توانش در نقد کمتر است و برعکس. زنده باشید جانم.