رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱ دی ۱۳۸۹
گزارش زندگی- شماره ۱۵۴

آموزش عرفان و ادامه‌ی تصاویر ذهنی

شهرنوش پارسی‌پور

در جلسات آموزش عرفان نقاط مختلف دنیا که به‌وسیله‌ی استاد تشکیل شده بود شرکت می‌کردم. در مجموع شش جلسه برگزار شد و در جلسه‌ی ششم بود که حادثه‌ای جالب و عملاً عجیب اتفاق افتاد.

Download it Here!

در این جلسه بنا بود یکی از روش‌های عرفانی را یاد بگیریم. به‌دستور استاد همه در یک شکل دایره‌وار، پشت به‌هم، روی زمین نشستیم. روشن بود که در این حالت هیچ‌کس، هیچ‌کس را نمی‌دید. بعد استاد دستور داد چشم‌هایمان را ببندیم. من چشمانم را بستم. مدت کوتاهی بعد ناگهان خودم را در لباس سیاه در ابعاد غول‌آسا در دره‌ای دیدم. لباسی که به‌تن داشتم همان لباسی بود که در دوران نوشتن رمان «عقل آبی» در شمال ایران به‌تن داشتم. در آن‌زمان به‌دلیل وحشت از حزب‌الله هرگز جز لباس سیاه هیچ لباس دیگری نمی‌پوشیدم. این لباس مرکب بود از یک پلیورمانند سیاه و یک دامن بلند سیاه. اینک من با همین لباس در این دره حرکت می‌کردم، اما نمی‌دانم چرا این دره، مرا به‌یاد کوچه‌پس‌کوچه‌های شهرکی در رامسر می‌انداخت که در آن زندگی می‌کردم.

در منتهی‌الیه دره، سه زن را می‌دیدم که در کنار یکدیگر ایستاده‌اند. یکی از زن‌ها پیراهن سرخ، دیگری پیراهن سبز گلدار و سومی پیراهن آبی به‌تن داشت. این رنگ‌ها بی‌درنگ مرا به‌یاد پیراهن‌های زن قهرمان کتاب «عقل آبی» انداخت.

زن سرخ‌پوش چهره‌ی مرلین مونرو را داشت، زن سبزپوش به برادرزاده‌ام می‌مانست و زن آبی‌پوش شهبانو فرح بود. این سه زن در کنار هم ایستاده بودند و گویی که در آب ایستاده باشند و تعادل نداشته باشند روی پای خود تاب می‌خوردند و عقب و جلو می‌رفتند. حالت کش‌آمدگی داشتند. من که ابعاد غول‌آسایی پیدا کرده بودم، دستم را پیش بردم و آن‌ها را یک‌به‌یک کف دست چپم گذاشتم و در آن سوی دره، روی زمین قرار دادم. نکته‌ی جالب در این میان حالت سینمااسکوپ رنگی در واقع فیلمی بود که در ذهنم می‌دیدم.

تصویر در این‌جا قطع و به‌ما دستور داده شد چشمانمان را باز کنیم. گرچه من چیز زیادی از معنای این تصاویر نفهمیده بودم، اما حال خوشی پیدا کرده و به‌شعف آمده بودم. البته بعدها که خوب فکر کردم متوجه شدم غیر ممکن است که مغز انسان قادر باشد چنین تصویری تولید کند. این از انواع تصاویری است که ما در سینما قادر به‌دیدن آن هستیم. امتحان این مسئله نیز بسیار ساده است. چشم خود را ببندید و بکوشید یک تصویر را به‌صورت سینمااسکوپ در ذهن مجسم کنید. این کار، عملاً امکان ندارد.

آن‌شب من به‌خانه آمدم و به‌حالت عادی به‌خواب رفتم. روز بعد متوجه شدم خانه نیاز به جارو دارد. جاروبرقی را آوردم و آن را به پریز زدم. هنوز دو دقیقه‌ای جارو نکرده بودم که دوباره در ذهنم تصاویری دیدم. بی‌اختیار روی مبل نشستم. چهره‌ی پدرم را می‌دیدم که در عکسی از او به‌خاطرم مانده بود. پدرم در این عکس لبخندی بر لب داشت. بعد پدرم را می‌دیدم. صدایی به‌من می‌گفت که بخشی از جسد پدرم به استرالیا منتقل شده و از طریق سلول‌هایش دوباره بازسازی شده و به‌دنیا برگشته. منتهی حرف نمی‌زند. فقظ لبخند می‌زند.

سپس تصویری از یک سیاه‌چاله دیدم. در مرکز سیاه‌چاله فضای بی‌نهایت بی‌کرانه‌ای وجود داشت. صدا به‌من می‌گفت که منظومه‌ی شمسی در حال خروج از شکم این سیاه‌چاله است. در انتهای سیاه‌چاله پسر بسیار زیبای موطلایی را می‌دیدم. صدا می‌گفت این امام زمان است که دارد از چاه زمان خارج می‌شود. بسیار چیزهای دیگر را نیز می‌دیدم. کم‌کم حالم بسیار آشفته شد.

این بار در یک بحران بیماری قرار گرفتم که چندروزی به‌درازا کشید. هنگامی که حالم اندکی سرجا آمد به‌فکر فرو رفتم. چگونه ممکن بود مغز انسان تصویر سینمااسکوپ بسازد؟ این غیر ممکن بود. درست به‌همین دلیل درباره‌ی این تصاویر به‌کسی توضیحی نمی‌دادم.

امروز اما به‌طور جدی معتقدم که این تصاویر مصنوع دست انسان است و نه ذهن. ما در عصری هستیم که به‌نظر من امکان ارسال تصویر و صدا به مغز ممکن شده است. فکر می‌کنم علت این که از این تکنولوژی استفاده‌ی گسترده نمی‌شود جنبه‌ی تخریبی آن باشد. یعنی بر این باورم که این تصویرافکنی روی مغز می‌تواند به‌بافت‌های سلول‌های مغز صدمه بزند، اما این افکار کم‌کم در من شکل گرفت.

برای نخستین‌بار با اراده‌ی شخصی تصمیم گرفتم به دکتر مراجعه کنم. به دیدار روانشاد دکتر حسن مرندی رفتم و توضیح دادم که حالم خوش نیست. البته حتی یک کلمه درباره‌ی این تصاویر با او حرف نزدم.

دکتر مرندی به‌من گفت که دچار بیماری مانیک‌دپرشن هستم که گویا در فارسی به آن شوریدگی‌افسردگی می‌گویند.

او تاکید کرد که این بیماری اغلب در افراد مشهور دیده می شود. روند این مسئله باید به این‌گونه باشد: توقع شخص مشهور از خودش زیاد می‌شود و در نتیجه همیشه از خود ناراضی است، چون هر انسانی دچار اشتباهاتی می‌شود. شخصی که مشهور نیست پس از مدتی می‌تواند خود را ببخشد، اما شخص مشهور دچار این توهم است که همه او را در هر حالتی دیده‌اند. این مسئله سنگینی ترسناکی دارد. در عین حال شخص مشهور، اغلب پاداش‌های مادی و معنوی زیادی به‌دست می‌آورد که لاجرم منجر به شادمانی و نشاط زیادی می‌شود.

البته آن‌چه را در بالا نوشتم تعریف علمی این بیماری نیست. در این مورد متخصصان باید نظر بدهند، اما این کم و بیش توضیحی بود که دکتر مرندی در اختیار من گذاشت. او در عین حال از من خواست تا لیتیوم بخورم که دارویی است مناسب برای مهار کردن این بیماری. بدین‌ترتیب بود که من شروع به خوردن لیتیوم کردم و در فاصله‌ی چندروز تبدیل به آدمی شدم فاقد فکر و احساس.

حالت‌های نگرانی و دلهره و اندوه در من از میان رفت، اما نشاط و شادی نیز به‌پایان خود رسید. چنین به‌نظر می ‌سید که جهان فاقد هرنوع بعد و برشی است. حتی حرف زدن برایم مشکل شد. لیتیوم دارویی است که به‌مزاج برخی از افراد می‌سازد. داروی ارزانی است و گویا عوارض جنبی محدودی دارد. اما بر اساس تجربه‌ی شخصی باور دارم که به کلیه صدمه می‌زند و کنترل ادرار را مختل می‌کند.

اکنون درست به‌خاطر نمی‌آورم چه مدت لیتیوم خوردم، اما می‌دانم که در دوران مصرف این دارو هرگز موفق نشدم چیزی بنویسم. زندگی خانوادگی ما در این دوران به روال عادی ادامه داشت. کار چاپ کتاب‌های من متوقف شده بود. هیچکس نگفته بود که آن‌ها توقیف هستند، اما عملاً از چاپ مجدد آن‌ها جلوگیری به‌عمل می‌آمد. من نیز داشتم کم‌کم فراموش می‌کردم که روزی نویسنده بوده‌ام.

شب‌ها که می‌خوابیدم اغلب احساس می‌کردم یک مایع سیاه‌رنگ در مغزم حرکت می‌کند. انگار که قطرات جوهر سیاه‌رنگی را آرام‌آرام در یک لیوان آب بریزند. به‌طوری که می‌دانید این جوهر شکل و قیافه‌های مختلفی به‌خود می‌گیرد. من همیشه اندکی پس از دیدن این اشکال به‌خواب می‌رفتم. یک‌شب همان‌طور که داشتم به این مایع سیاه‌رنگ در مغزم نگاه می‌کردم، صدای مادرم را شنیدم که با پسرم حرف می زد. او گفت: علی‌جان، نمی‌دانم چرا این اواخر در مغزم تصویرهایی می‌بینم. یک تصویرهای سیاه‌رنگ که هیچ شکل خاصی ندارند.

با شنیدن صدای مادرم خواب از چشمم پرید. او نیز داشت عین تصویرهایی را که من می‌دیدم می‌دید. دیگر در مرحله‌ای بودم که باور کرده بودم امکان ارسال تصویر و صدا به مغز ممکن است. از آن لحظه به بعد نگرانی درباره‌ی افراد خانواده‌ام نیز به نگرانی‌هایم اضافه شد. من متوجه بودم که این تصاویر که به مغز ارسال می‌شود سلامت مغز را مختل می‌کند. حالا یا این تکنولوژی در حد رشدیافته‌ای نبود و تصویرها را به‌سوی افراد نزدیک به‌هم پخش می‌کرد بی آن که بتواند نشانه‌گیری دقیق بکند و یا به‌عمد انجام می شد. به‌هرحال نگران بودم.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

خانم پارسی پور عزیز
اینکه می گویید ذهن قادر به ساختن تصاویر نیست پس خواب دیدن رو چگونه توجیه می کنید؟ من خواب های می بینم که دقیقا با همین شکلی است که شما توصیف کردید
مساله دیگر اینکه شاید شما در طی اون جلسات عرفانی هیبنوتیزم شده باشید با هیبنوتیزم یا همان خوابی مصنوعی امکان این وجود دارد که فرد به جایی برد که قبلا ندیده و تصاویر هم کاملا واضح هستند.
اگر فرضیه ارسال تصاویر درست باشد فکر می کنم جز از طریق نوعی هیبنوتیزم ممکن نباشد

-- نوشکا ، May 8, 2010 در ساعت 03:48 PM

هو

با سلام

خانم پارسي پور آنجايي كه شما رفته ايد، كلاس عرفان نبوده است. اصولا عرفان كلاس ندارد و با اين كلاسها و كتابهاي يوگا و روح شناسي و مديتيشن و غيره به دست نمي آيد:

دفتر صوفي كتاب حرف نيست
جز دل اسپيد همچون برف نيست

عرفان را در اين كلاسها ـ كه مدعيان تشنه شهرت و ثروت تشكيل مي دهند ـ نجوييد.

عرفان ديدن تصاوير موهوم نيست، عرفان شناخت حق و حقيقت است.

عرفان چنان است كه حضرت مولانا گفت:

از همه اوهام و تخييلات دور
نور نور نور نور نور نور !

عرفان شفا مي دهد و بيمار نمي كند.

و البته پيش از هرچيز بايد پيري روشن ضمير يافت و آنگاه به سلوك پرداخت و به برداشتن زنگارها:

آينه ت داني چرا غماز نيست؟
زانكه زنگار از رخش ممتاز نيست

اين بنده سعادت آشنايي با يكي از اين مردان را يافته ام كسي كه هيچگاه خود را شيخ و استاد نمي نامد اما در حضورش همه در نور و سرور غرق مي شوند. كاش شما هم با چنين انساني آشنا مي شديد.

اميدوارم خداوند ما و شما را از عرفان حقيقي بهره مند سازد.

-- سارا كردستاني ، May 8, 2010 در ساعت 03:48 PM

سلام ، میشه محل این اتفاقات را به ما بگید ؟ خیلی کلی بیان کردید ، در ایران هم همچین تکنولوژی هم هست ؟ آیا واقعیت دارد ؟

-- بدون نام ، May 9, 2010 در ساعت 03:48 PM

خانم پارسی پور گرامی، من از این حرف شما خیلی تعجب می کنم: «غیر ممکن است که مغز انسان قادر باشد چنین تصویری تولید کند. این از انواع تصاویری است که ما در سینما قادر به‌دیدن آن هستیم. امتحان این مسئله نیز بسیار ساده است. چشم خود را ببندید و بکوشید یک تصویر را به‌صورت سینمااسکوپ در ذهن مجسم کنید. این کار، عملاً امکان ندارد.»

این سخن شما از پایه ایراد دارد و نادرست است.

یا جای دیگر در ادامه فرموده اید: «امروز اما به‌طور جدی معتقدم که این تصاویر مصنوع دست انسان است و نه ذهن.»

خانم پارسی پور، آنچه "مصنوع دست انسان است" خود زاییده ذهنی انسان، و آنچه انسان در ذهن مجسم یا تخیل می کند نیز به مقدار زیادی متأثر و بر گرفته از مصنوعات طبیعی یا دست ساز بیرون از ذهن انسان است! پس این سخن شما در اینجا نیز ایراد پایه ای دارد.

در ادامه آورده اید: «ما در عصری هستیم که به‌نظر من امکان ارسال تصویر و صدا به مغز ممکن شده است. فکر می‌کنم علت این که از این تکنولوژی استفاده‌ی گسترده نمی‌شود جنبه‌ی تخریبی آن باشد.»

تنها چیزی که از این سخنان شما دستگیر من می شود آن است که شما تقریباً به کلی قدرت تشخیص خود از تواناهایی فردی انسانها، منجمله خودتان را از دست داده اید. یا این که آنها خیلی بزرگتر از آنچه هستند به نظر شما می آیند.

چگونه ممکن است در عصری که ما بیش از اندازه در محاصره رسانه های گوناگون هستیم، شخصی، حتی یک شخص معمولی و غیر مشهور که فعالیت و ادعای هنری هم ندارد، نتواند تصاویر رنگی در کادرهایی مشخص را در ذهن خود تجسم و تصور کند، آنهم در دنیایی که تصاویر ثابت و متحرک از رسانه های گوناگون همگی ما را محاصره کرده اند و بسیاری از مردم پیش و بیش از آن که واقعیت زندگی را از نگاه و چشم خود ببییند، از دریچه لنز دوربینهای تصویربرداری می بینند؟

چرا شما اندکی از منطق های خیلی ساده و بدیهی کمک نمی گیرید؟

به عنوان مثال، اگر این تصاویر را "دیگران" به مغز شما می فرستند، آیا می توان چنین نتیجه گرفت که اگر آنان این کار را متوقف کنند، شما دیگر قادر به هیچگونه تخیل و تصور (و حتی توهم) نخواهید بود؟

آیا پیش از اختراع این دستگاههای مافوق پیشرفته (و عملاً بیهوده، البته به فرض آن که وجود خارجی داشته باشند) مردمان قدیم قدرت تصور و تخیل نداشتند که به کمک آن و با همت خویش، دست به آفریدن آثار هنری یا اختراعی بزنند، حتی تا به این حد که چنین دستگاههای کنترل فکری پیچیده ای را بسازند؟ آیا پیش از پیدایش کامپیوتر، مردم از قلم و کاغذ برای نوشتن استفاده نمی کردند، و پیش از آن نیز از میخ و چکش، تا آثار مکتوب خود را برای آیندگان به یادگار بگذارند؟ آیا کتیه های کورشی و داریوشی و یا شاهنامه فردوسی را نیز افرادی با دستگاههایی خاص به مغز آنان "دیکته" می کرده اند؟

از سوی دیگر، تخیلات و تصورات (و حتی توهماتی) که برای بسیاری از افراد دیگر، معمولی یا مشهور، پیش می آید را چطور تفسیر و تعبیر می کنید؟ آیا آنها نیز (فرضاً همچون شما، البته به روایتی که خود از خویشتن در اینجا آورده اید) فاقد هر گونه قدرت تخیل پردازی و تصویر و تجسم هستند و کسانی از جاهایی دیگر تصاویری را به مغز ایشان "مخابره" می کنند، یا برخلاف شخص شما (و احیاناً معدودی همچون شما با عوالمی مشابه) مردمان دیگر از قدرت تخیل و تجسم خیلی قوی برخوردارند و در گروه "نرمال" یا فوق نرمال جای می گیرند، به طوری که بدون نیاز به هیچگونه دریافت داده هایی از راه دور یا نزدیک، می توانند به آفرینش هنری یا علمی بپردازند؟

از شما، به عنوان یک نویسنده معتبر، که اولین توانایی اش همانا تجسم و تخیل تصاویر و لحظات و به اشکال گوناگون است، خیلی بعید است که چنین حرفهایی را در باره خود یا هر کس دیگر بزنید، چرا که این حرفهای شما همچون تیغی دو لبه عمل می کند، یعنی همانطور که عرض کردم، یا شما به شدت بی هنر و بی لیاقت هستید (پس این همه آثار خوب و ارزنده شما، یا به نام شما، از کجا آمده: از سوی همان "از ما بهتران" که این آثار را به مغز شما "رله" می کنند؟) که خیلی بعید است، یا این که شما نیز همچون سایر مردم از قدرت تخیل و تجسم برخوردار هستید، اما از نوع "خلاق" و هنرمندانه آن که با نوعی از اندیشمند بودن نیز همراه است و به همین دلیل هم شما »نویسنده« هستید اما بنده خیر! (هر چند در مورد "بنده" نیز، اگر توانایی هایی خاص همچون قدرت تخیل و تصور و حتی توهم وجود نداشته باشد، هر چند ناچیز، پس چگونه خواهم توانست آثار شما یا دیگران را بخوانم و با آن ارتباط برقرار کنم، حال از هر نوع آن و در هر حدی که باشد؟)

نمی دانم آیا توانستم منطق خود را طوری بیان کنم که برای شما نیز جا بیفتد، یا شما بر وجود خارجی این کنترل مغزی که به نظر شما از بیرون از مغز شما بر شما وارد می شود همچنان پافشاری خواهید کرد؟

حتی اگر چنین کنترلی از بیرون بر من و شما وارد شود، چگونه است که با وارد شدن آن بر شما، آثار هنری پدید می آید اما در مورد بنده و دیگران چنین چیزی روی نمی دهد؟

چرا سعی، یا حتی اصرار می کنید استعدادهای خدادادی یا آنچه مادر طبیعت به شما داده را اینچنین نادیده بگیرید و همه چیز را "وارد شده بر خود" تصور بفرمایید و نه "صادر شده از خود" ؟

به هر حال تأثیر رسانه ها بر همه ما روشن است و موضوع شستشوی مغزی که سابقه تاریخی اش حتی به خیلی قدیم تر از رسانه های امروزی باز می گردد و مسلماً شما نیز از این تأثیرات بی بهره نبوده یا نیستید، اما برای من عجیب این است که چطور خود شما نمی توانید این مسایل را از یکدیگر تفکیک کنید و مداماً میان دو حالت خود کوچک بینی و خود بزرگ بینی شدید در نوسان هستید؟

دسترسی به اعتدال میان این دو حالت نباید خیلی کار سختی باشد، بخصوص برای فردی همچون شما.

با احترام.

-- بی نام ، May 9, 2010 در ساعت 03:48 PM

من اینو کاملا حس میکنم حتی از فاصله دور

-- سعادت ، May 9, 2010 در ساعت 03:48 PM

خانم سارا کردستانی، سخنان شما درست و به جا و انسانی است!

البته من حتی در حضور آن فرد ناشناس و گمنام و متواضع هم نمی نشینم اما مورد مثالی شما را کاملاً می پذیرم چون مطمئن هستم چنان فردی از حضور گرم و نورافشان خود سوء استفاده نکرده، کاسبی و دزدی و هیزی نمی کند. مسلماً ارتباط داشتن با چنان افرادی در دوره هایی از زندگی و برای کسانی که نیاز به چنان رابطه سازنده ای دارند بسیار کارساز و مفید و خوب است و بسیار لازم نیز، همچون مراجعه به مشاوران خانوادگی یا تراپیست ها و غیره ...

اما حیرت من از این است که اگر هدف از این کلاسها، پول ساختن و گذران زندگی باشد، یا حتی پولدار شدن، چرا این طور افراد استعداد سرشار خود را در بیزنس و تجارت و کارهای دیگر به خدمت نمی گیرند؟ یا چون در آن کارها ورشکسته و بی کفایت هستند رو به عرفان و بعد هم کاسبی از "دکان عرفان" می آورند؟

به قول زنده یاد علی حاتمی از زبان شخصیت حسن کچل در فیلمی به همین نام:

تاجر ورشکسته میره شاعر میشه
خب شاعر پولدارم میره تاجر میشه!

با احترام به همگی

-- بی نام ، May 9, 2010 در ساعت 03:48 PM

جای اقای داریوش برادری خالی که می توانستند با یه تحلیل روانکاوی به تمامی پرسش ها پاسخ دهند.

-- الکی خوش ، May 10, 2010 در ساعت 03:48 PM

آقا یا خانم بدون نام

فکر می کنم اشتباهی در درک مطلب رخ داده. این حقیقتی ست که ما انسان ها دارای قوه تخیل فوق العاده ای هستیم که مثلا منجر به ظهور حافظ می شود.
اما آنچه که من می کوشم عرض کنم این است که به نظر من ما در عصری زندگی می کنیم که امکان ارسال تصویر و صدا به مغز دیگری وجود دارد. در برنامه های آینده در این مورد توضیحاتی داده ام. پس مسئله دوتاست:
یک) ما قوه تخیل داریم
دو) در این عصر امکان ارسال تصویر و صدا به مغز ممکن شده است. اکنون قوه تخیل خود را به کار بیندازید و ببینید اگر این کار ممکن باشد چه فاجعه ای رخ خواهد داد.

-- شهرنوش پارسی پور ، May 10, 2010 در ساعت 03:48 PM

ظاهراً پیامبرها هم از همین تصاویر می دیدند. فرق پیامبران با روشنفکران این است که روشنفکران تشخیص می دهند که این تصاویر زائیده خیال آدمی است و سعی در فهم آنها از این حیث دارند، ولی پیامبران – البته اونایی که به جد معتقد بودند که پیامبر هستند- بر آن بوده اند که اینها پیام هایی است که به ایشان از جانب ماوراء مخابره شده و لذا پس از تفسیر پیام از این حیث آن را به دیگران ابلاغ می کردند!

-- مهدی ، May 10, 2010 در ساعت 03:48 PM

خانم پارسی پور گرامی، پس از این که نظر شما را به کامنت آقای مهدی جلب کرده و خواهش می کنم آن را حتماً بیش از یک بار بخوانید، در جهت تأیید فرمایشات شما، من فرض را بر این می گذارم که چنان دستگاههایی برای کنترل مغز افراد ساخته شده.

بگذارید حتی از این هم فراتر رفته و به سبک و سیاق بعضی از نظریه پردازان آماتور اما به هر حال مطرح نظریه های شبه-علمی در مورد تکامل انسان (مانند اریک فون دانیکن، نویسنده کتاب معروف ارٌابه خدایان) تا به آنجا برویم که بگوییم اقوامی از بشر هزاران سال پیش به حدی از پیشرفت رسیده اند که در حد خدایی قرار گرفته، یا سوار بر سفینه های فضایی خیلی پیشرفته یا در جاهایی مخفی در همین کره زمین (یا در هر دو) به سر برده و می توانند هر کاری دلشان خواست با افراد بشر بکنند، مثل همین کنترل مغز و افکار انسانها از راه دور یا نزدیک، و یا از طریق تله پاتی و هیپنوتیزم و مانیه تیزم و غیره، حتی نوعی "جادو" ...

همانطور که عرض کردم و شما هم بر آن تأکید دارید، قوه تخیل انسان و از آن مهم تر، "نیاز که مادر اختراع است!" به بشر قدرت بسیاری داده که با تلاش پی گیر (و حتی سماجت!) به اختراعات و اکتشافات و ابتکارات بسیار جالب و عجیب (و البته اغلب مزاحم تا مراحم!) دست یابد.

پس به راحتی ممکن است به این آرزوی دیرینه خود، یعنی ساختن دستگاه فکر خوانی و کنترل افکار، دست یافته باشند، بخصوص برای آن دسته از افراد بشر که خود شیفته و دیکتاتور و حاکم سرنوشت جوامع بوده و به خاطر ترسشان از مردم حتی محتاج به کنترل کردن افکار دیگران نیز هستند ...

اصلاً همین رادیو و تلویزیون و بی سیم چه بسا ابتدا به ساکن به منظور شستشوی مغزی انسانها، آنهم به طور جمعی، اختراع شده باشد و سپس همین ابزار زمینه ای شده باشد برای اختراع دستگاه دروغ سنج (که وجود دارد اما صد در صد قابل اطمینان نیست) و به دنبال آن دستگاههای ایجاد تصویر و صدا در ذهن مردم به طور مستقیم، از راه دور، و بدون استفاده از رادیو و تلویزیون، یعنی همان پدیده ای که شما در اینجا در باره اش صحبت فرموده اید.

نمونه علمی-تخیلی قابل توجه چنین دستگاه فوق پیشرفته ای را می توان در داستان معروف ادیسه فضایی 2001 یافت: شیئی سیاه مرموزی که سه میلیون سال پیش بر انسان-میمون ها ظاهر شده و با نمایش مستقیم و غیر مستقیم و حتی "تلقین ذهنی" به آنان، جهشی فکری و ابزاری در آنان ایجاد کرده و به قول معروف، "حلقه گم شده داروین" به آن شکل و در آن قصه خاص "توجیه منطقی" هر چند بیشتر بر پایه تخیل علمی پیدا می کند. (در مورد حلقه گم شده نیز بد نیست در وقتی دیگر صحبتهایی بشود ...)

اینک پرسش من این است - هر چند تکراری است چون در کامنت پیشین نیز آن را به اشکال دیگر آورده ام:

هدف سازندگان این دستگاه (که به قول شما دست کم 30 سال است وجود خارجی داشته و از آن بهره برداری مخفیانه می شود) از ساختن و به کار بردن آن چیست؟

اگر از این کار هدفی مثبت، البته از نظر قدرتمداران فعلی، فرضاً در برقرار شدن یک سامانه یکپارچه برای استقرار و استمرار سرمایه داری و نظم نوین جهانی دارند، پس چرا این قدر لفتش می دهند و کار را یکسره نمی کنند و همه ابنای بشر را یک شبه یا در طول یک دوره یک تا چند ساله با یک طرز تفکر خاص و یک سلیقه مشخص در زیر یک نظام مشخص فکری و اجتماعی و سیاسی در نمی آورند تا این قدر من و شما در اینجا وارد این گفت و گو های پیچیده و دایره وار نشویم؟

اگر هم قصد نابود سازی بیشتر افراد بشر در کل دنیا باشد، پس چرا در سی سال گذشته رشد و تولد انسانها همچنان رشدی فزاینده داشته تا غیر آن، به طوری که هنوز هم برای کم کردن نفوس از جنگ و خونریزی استفاده می کنند؟

به دو دلیلی که در بالا آوردم و دلایل دیگر که بماند، منظور شما را از "فاجعه" در اینجا به درستی نمی فهمم!؟ (به ویژه که از نظر من، "فاجعه"ی کنترل نهایی و مطلق مردم، بیشتر از طریق علم ژنتیک و همانند سازی cloning است که می تواند رخ دهد تا از طریق کنترل فکری آنان!)

از سوی دیگر و از بعضی دیدگاههای خاص، صرف حضور بشر بر روی کره زمین و اعمال شرارت باری که وی می کند، خود به نوعی یک فاجعه اسف بار است. (به طوری که برای کنترل این "موجودی که گول شیطان را خورده" نیاز به پیامبران و "اهل معرفت نورانی" و گزمه و گزلیک و عسس و پلیس و نیروی انتظامی و ارتش و بترسان و بگیر و ببند و بکش و تجاوز و شکنجه کن و ... دست آخر دستگاههای بسیار عجیب و پیشرفته هست!)

از این بدتر دیگر چه "فاجعه"ای می تواند باشد؟

و باز هم یک پرسش دیگر خود را در اینجا تکرار می کنم:

چرا این دستگاه فقط بر شما و شاید افراد معدود دیگری اثر می کند و بر من و خیلی های دیگر نمی کند؟

آیا به خاطر این که شما یک نویسنده مشهور هستید و "ما" نیستیم، یا این که فرضاً دستگاه مربوطه دارد بر روی همگان کار می کند، اما شما متوجه حضور و کار آن شده اید و دیگران نشده اند؟

به فرض این که سخن آخر من درست باشد و شما نیز آن را بپذیرید، آیا وقتی شما از حضور چنان "دستگاه فرستنده" مخوفی آگاه بوده و به کارکرد آن اطمینان کامل دارید و تا به این حد نیز از تحت کنترل بودن آن در رنج و عذاب هستید، پس چرا تلاش نمی کنید "دستگاه گیرنده" خود را ببندید همانطور که بسیاری از افرادی که مشابه نظر شما را در مورد تلویزیون و رادیو و بسیاری رسانه های دیگر دارند و از امکان شستشوی مغزی شدن به وسیله آن دستگاهها در نگرانی هستند، مدتها است که این گیرنده ها را خاموش نگه داشته اند، یا دست کم تنها و تنها به برنامه های "سالم" دلخواه و مورد تأیید خود در آن رسانه ها توجه می کنند. (البته اگر چنان برنامه هایی، هر چند اندک، در این رسانه ها وجود داشته باشد.)

چگونه است که شما توانایی "دفع" امواج مخابره شده از آن دستگاهها به خود را ندارید؟

و اینک که سخن به دستگاههای فرستنده / گیرنده رسید، بگذارید نکته ای فنی را برای شما در اینجا آشکار کنم، شاید تا حدی به شما و این حالت روحی شما کمک کند:

در واقعیت بیرونی، ساختار الکتریکی / مکانیکی بیشتر دستگاه های گیرنده مانند رادیو و تلویزیون و سل-فون و غیره (یا شما و بنده در این مبحث خاص) به مراتب پیچیده تر و پیشرفته تر از دستگاههای فرستنده است. مهندسین مخابرات و اهل فن به خوبی می دانند که منظور من از این حرف چیست.

با احترام

-- بی نام ، May 10, 2010 در ساعت 03:48 PM

جناب بی نام

پرسش هائی مطرح کرده اید که پاسخ گوئی به هریک از آنان نیازمند نوشتن یک تومار است. آنچه که من می دانم همان هائی ست که نوشتم.
از آنجائی که مزاج سرمایه داری به گونه ای ست که باید این اختراعات را در اختیار همه بگذارد تا سود ببرد، پس این پرسش مطرح می شود که چزا این ابزارها (اگر که فرض کنیم در واقعیت وجود داشته باشند) در اختیار همه قرار نمی گیرند. دلیلش شاید به سادگی این باشد که این ابزارها بسیار خطرناک هستند. مثلا فرض کنند با ایجاد پارازیت شاید قادر باشند همه را باهم نابود کنند. در این حالت مثلا شما به عنوان یک فرد عادی ممکن است به دلیل توانائی های مغزی موفق به کنترل رئیس جمهور آمریکابشوید.
به هرحال سطح دانش من محدود به همین چیزهائی ست که نوشتم.

-- شهرنوش پارسی پوز ، May 11, 2010 در ساعت 03:48 PM

خانم پارسی پور وقتی برامه های شما را میشنوم خیلی لذت میبرم ودلم میخواهد هر چه زودتر همه چیز برایتان روبراه شود.واقعا خیلی دلم میخواهد که میتوانستم به شما کمک کنم.ضمنا اگر شما هم فراموش کنید که نویسنده بودید ما هیچ وقت فراموش نمیکنیم.سلامت باشید با عمری بسیار وپر بارتر

-- افرین ، Dec 22, 2010 در ساعت 03:48 PM