رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۳ اسفند ۱۳۸۸
گزارش یک زندگی – شماره‌ی ۱۴۶

برای سومین‌بار وارد زندان شدم

شهرنوش پارسی‌پور

در هنگامه‌ی ناسزاگویی غریبی که نشریه‌ی «بیان» و روزنامه‌ی «کیهان» و دیگر نشریات حزب‌اللهی علیه من به راه انداخته بودند از دفتر روزنامه‌ی «فضیلت» به خانه‌ی ما زنگ زدند. مردی پرسید آیا حاضرم با نشریه‌ی «فضیلت» مصاحبه کنم؟

Download it Here!

در پاسخ گفتم شنیده‌ام این نشریه ارگان دفتر ولایت فقیه است، آیا این‌طور است؟ شخصی که پای تلفن بود این نکته را تکذیب کرد. گفتم اما من مطمئن هستم که این نشریه ارگان ولایت فقیه است. من نویسنده‌ای آزاد هستم و حق ندارم با نشریه‌ای که ارگان مقامی محسوب می‌شود مصاحبه کنم.

گوشی را که گذاشتم می‌دانستم حادثه‌ای رخ خواهد داد. همین‌طور هم شد. فردای آن روز از کمیته‌ی منکرات به من تلفن کردند و گفتند روز بعد برای پاره‌ای توضیحات به دفتر این کمیته بروم.

واقعیت این است که من هنوز از عوارض حمله‌ی عصبی‌ای که دچار آن شده بودم رنج می‌بردم و ابدا در شرایطی نبودم که دوباره درگیر زندان و گرفتاری‌های دیگر بشوم. اما چاره‌ای نبود.

شروع به پاک‌سازی کردم و در جریان این پاک‌سازی نامه‌های مرحوم بزرگ علوی را که در همان اواخر و پس از چاپ کتاب طوبی و معنای شب برای‌ام فرستاده بود سوزاندم. این نکته‌ی عجیبی‌ست که در جامعه‌ی ایران همیشه مردم در حال سوزاندن مدارک بوده‌اند. لابد راز این‌که ما تاریخ درست و حسابی ننوشته‌ایم همین باید باشد.

روز بعد به کمیته‌ی منکرات رفتم. یک صاحب‌منصب پاسدار که قیافه‌اش به همه‌کس شبیه بود الا یک حزب‌الله، شروع کرد با من حرف‌زدن. قیافه‌اش به‌گونه‌ای بود که من شک نداشتم وابسته به یکی از جریان‌های سیاسی نفوذی در داخل جمهوری اسلامی‌ست.

او به رفیق‌اش گفت از من بازجویی کند. شخص دوم سوالی را روی کاغذ نوشت و به من داد تا پاسخ بدهم. طبیعت این سوال که اکنون آن را از خاطر برده‌ام به‌گونه‌ای بود که ناگهان تصمیم گرفتم پاسخی پیچیده و درهم و برهم به آن بدهم.

به شدت خسته و عصبی بودم. پاسدار که یک کلمه از پاسخ مرا درک نکرده بود به نزد شخص اول رفت و زیر گوش‌اش پچ‌وپچ کرد. پاسدار اول رو به من کرد و گفت: ببین من می‌دانم که شما یک نویسنده‌ی ماهر هستی. اخیرا ما خدمت مقام رهبری بودیم. ایشان به ما توصیه کردند رمان «طوبی و معنای شب» را بخوانیم.

من نمی‌دانم ادعایی که این شخص کرد تا چه حد صحت داشت.

بعد گفت اما اگر بخواهی ما را اذیت و آزار کنی می‌اندازمت توی زندان جنایت‌کارها. گفتم ببین آقا! مرا از مردم نترسان. من خاک پای مردم هستم. بعد هم شما می‌توانی مرا در چاه مستراح بیاندازی. من آن‌قدر پررو هستم که بی‌درنگ شروع می‌کنم به آزمایش خاک مستراح تا طبیعت آن را بشناسم.

پاسدار دستور داد مرا به حیاط کمیته‌ی مواد مخدر ببرند. امروز نمی‌دانم وضع به چه گونه است، اما در آن زمان کمیته‌ی منکرات از خودش زندانی نداشت. در عین حال دادستانی کمیته‌ی مواد مخدر و کمیته‌ی منکرات یکی بود.

حالا من در حیاط بازداشت‌گاه مواد مخدر و منکرات هستم. شماری از بازداشت‌شدگان خمار این گوشه و آن گوشه نشسته‌اند. خانمی با قیافه و چهره‌ی مردم ثروت‌مند نیز آن‌جاست. روشن می‌شود که در خانه‌ی او نوار آواز هایده را پیدا کرده‌اند و در عین حال به اندازه‌ی نیم‌لول تریاک نیز در آن‌جا پیدا شده.

دختر جوان و بسیار زیبایی نیز در گوشه‌ای نشسته بود و دائم توضیح می‌دهد که در زندگی‌اش حتی یک سیگار نکشیده. شرح زندگانی این دختر یکی از جالب‌ترین سرگذشت‌هایی‌ست که تا به حال شنیده‌ام. پدربزرگ این دختر در یکی از روستاهای قزوین با مالک ده درگیر می‌شود.

ماموران مالک او را تعقیب می‌کنند. مرد به خانه‌ی خودش فرار می‌کند و در حین خشم و غضب دختر کوچک‌اش را در آغوش گرفته و از طبقه‌ی دوم خانه به طرف ماموران پرتاب می‌کند. او گویا به دو دلیل این حرکت بی‌رحمانه را انجام می‌دهد.

دلیل نخستین‌اش ترساندن ماموران بوده و فرصت پیدا کردن برای فرار. دلیل دوم این که همیشه از دختر نفرت داشته است. ماموران او را دستگیر کرده و تحویل مقامات مسوول می‌دهند. مرد محکوم به زندان درازمدتی می‌شود.

او در زندان با خدمت‌کردن به زندانیان ثروت‌مند پول قابل توجهی جمع می‌کند. پس از سپری‌کردن دوران زندان با پولی که فراهم کرده خانه‌ی بزرگی می‌خرد و سپس دست به سرمایه‌گذاری‌های دیگر می‌زند.

بچه‌های زیادی پیدا می‌کند که یکی از آن‌ها مادر این دخترک است. در هنگام مرگ پدربزرگ این خانه سهمیه‌ی مادر این دختر می‌شود. اکنون به خاطر نمی‌آورم که چه‌طور ملک مادر نصیب دختر می‌شود.

مادر دختر معتاد بود و با یک افغانی قاچاق‌چی به صورت صیغه وصلت کرده بود. مرد افغانی بعد عاشق این دختر شده بود که در آن موقع نه سال داشته است. مرد افغانی زن‌اش را واداشته بود تا دختر را به او بدهد. زن که هم عاشق مرد افغانی بوده و هم از نظر مواد مخدر به او وابسته بوده دختر را وا می‌دارد تا به همسری مرد افغانی درآید.

برای این کار بچه‌ی نه ساله را که حاضر به ازدواج نبوده یک شب تا صبح در حیاط پوشیده از برف با یک زیرپیراهن حبس می‌کند. پس دختر به عقد مرد افغان درآمده و حاصل این ازدواج یک دختر هفت‌ساله بود.

افغانی اینک چندین سال بود در زندان به سر می‌برد. دختر اتاق‌های خانه‌ی پدربزرگ را به افراد مختلف اجاره می‌داد و زندگی‌اش را اداره می‌کرد. مادرش را نیز از کنار خیابان جمع‌آوری کرده و برای این که او را وادار به ترک اعتیاد کند چندین بار کتک‌اش زده بود.

دختر که در آن موقع بیست و دو ساله بود به این علت دستگیر شده بود که از اتاق یکی از مستاجران‌اش بسته‌های هرویین پیدا کرده بودند.

به اتفاق این دختر و آن خانم ثروت‌مند ده/دوازده تایی پتو شستیم تا شب بتوانیم در جای تمیز بخوابیم. مقامات کمیته‌ی منکرات تصمیم گرفتند مرا به عنوان اهانت به اسلام به زندان بیاندازند. دلیل اهانت به اسلام نوشتن چند جمله درباره‌ی بکارت در کتاب «زنان بدون مردان» بود.

فراموش کردم بگویم دلیل حمله‌ی مدام نشریات حزب‌اللهی به من انتشار کتاب «زنان بدون مردان» بود که در خردادماه سال ۱۳۶۸ در جریان نمایش‌گاه کتاب توزیع شده بود. پنج‌هزار نسخه‌ی کتاب در طی دو/سه روز به فروش رفته بود و هنگامی که کمیته‌چی‌ها به مرکز نشر یورش برده بودند فقط دو/سه نسخه از کتاب باقی مانده بود.

آنان در عوض هر پنج‌هزار نسخه‌ی کتاب «سگ و زمستان بلند» را در انبار مصادره کرده و خمیر کردند. بعد البته حمله و ناسزاگویی آغاز شد.

اکنون مقامات کمیته‌ی منکرات تصمیم به زندانی‌کردن من گرفتند. اما چون منکرات از خود زندانی نداشت مرا تحویل زندان مواد مخدر دادند. هنگامی که وارد زندان مواد مخدر شدم مامور مربوطه شگفت‌زده به من نگاه کرد و دلیل زندانی شدن‌ام را پرسید.

وقتی به او گفتم به جرم نوشتن دستگیر شده‌ام با تاسف سر تکان داد. بدین ترتیب برای سومین‌بار وارد زندان شدم. اعصاب‌ام به‌قدری خسته و فرسوده بود که برای دو/سه روز در گوشه‌ی زندان می‌نشستم و به دیوار کنارم خیره می‌شدم.

به این ترتیب بود که شاهد خورده‌شدن یک سوسک نیمه‌جان به وسیله‌ی مورچه‌ها شدم و دوباره جان گرفتم. روشن بود که اگر وا می‌دادم از دست می‌رفتم.

بسیاری از زندانیان نگون‌بخت این زندان در آستانه‌ی اعدام بودند. بسیاری از آنان روسپیانی بودند که در عین حال درگیر مسایل قاچاق مواد مخدر شده بودند. بخشی از آنان روستاییان کم‌سوادی بودند که در مسیر خط قاچاق قرار گرفته بودند.

همه‌ی آنان ادعا می کردند که یک افغانی را دیده‌اند و او از آن‌ها خواهش کرده این بسته‌ها را نگه دارند و بعد ماموران آمده و آن‌ها را دستگیر کرده‌اند. چند بلوچ نیز در میان زندانیان بودند، اما بیش‌ترین بخش را زندانیان خراسانی تشکیل می‌دادند.

پس روزی به خواهش یک زندانی شروع کردم به درس‌دادن، و ناگهان در فاصله‌ی چند دقیقه صاحب ده شاگرد شدم.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

چقدر شنیدنی بود!
خیلی دوست دارم ادامه اش را بشنوم.
مرسی

-- شهرزاد ، Mar 8, 2010 در ساعت 11:58 PM

درود
متاسفم ازین نفرت پراکنی خانم پارسی پور. بنظرم هرچه شناخت وآگاهی از افغانها هم اگر برای ایرانیها بدست آید، بازهم می بینیم که نفرت وکینه وحقارت تاریخی خودرا برکسی دیگر می پاشند. گاهی برترکها ، گاهی برافغانها ووو . امید که رادیو زمانه به عنوان یک رسانه فعال نقش مثبت دراین راستا ایفا کند. نمونه عینی این ادعا، همین نوشته خانم پارسی پور است، چهره افغان را چگونه مجسم کرده است.

-- افغان ، Mar 9, 2010 در ساعت 11:58 PM

دوباره زندان .خاطرات شما آدمو ياد کتاب پاپيون ميندازه .يک زندگي پرحادثه وماجرا .
شما يک پاپيون روشنفکرانه روايت مي کنيد !

-- kave ، Mar 9, 2010 در ساعت 11:58 PM

نمیدانم چرا اشگ من سرازیر شده و نمیتوانم حرفم را بزنم.

-- fatemeh azadgan ، Mar 9, 2010 در ساعت 11:58 PM

ّبه خاطر آزرده نشدن افغان ها از این به بعد خاطراتمان را سانسور می کنیم............

-- بدون نام ، Mar 9, 2010 در ساعت 11:58 PM

خواننده افغان لطفا شمل روایت کنید از خاطرات سراسر افتخار آمیز افغان ها در ایران. از تجاوز نکردن ها، از دزدی نکردن ها، از سر نبریدن ها.
از سر دختر بچه دبستانی نبریدن، از تجاوز نکردن به دختر عقب افتاده ذهنی، از نکشتن استاد دانشگاه و ........
شما روایت کن.

-- بدون نام ، Mar 9, 2010 در ساعت 11:58 PM

من در امارات زندگي ميكنم ممنون ميشوم نحوه دريافت 2 كتاب بالا را برايم ارسال نمائيد

-- hossein ، Mar 9, 2010 در ساعت 11:58 PM

درود، به ویژه به دوست عزیز افغان!

متاسفانه این مشکل در جامعه ما وجود دارد ... حق با شماست. اما برداشت من این هست که خانم پارسی پور در اینجا راوی سخنان دیگران در این باره هستند. به برداشت من ایشان در واقع همین رویه ی جامعه را نشان می دهند که متاسفانه نام یک ملیت با مفهوم نازیبایی در ذهن جامعه شکل می گیرد و آنگاه هرکسی از همین نام بهانه می جوید و به آسانترین شکل ممکن گناه و اشتباه یا بخت بد خود را به گردن آن ملیت می اندازد.

با سپاس فراوان از خانم پارسی پور برای همه کارهای ارزنده و زیبایشان!

-- آزاده ، Mar 9, 2010 در ساعت 11:58 PM

خانم پارسی پور متاسفانه احترام قبلی که نسبت به شما داشتم با این نوشته اتان از بین رفت. من تردیدی ندارم که در میان افغانها هم آدم های پلیدی دقیقا مثل ایرانیها و ترکها وکردها و عربها و دیگر اقوام و ملل جهان وجود دارد. ولی بدتر از نگاه خودبرتربینی تنفرانگیزی که در نوشته شما وجود داشت که قضاوتش را میگذاریم به عهده کسانی که خواننده های حرفه ای هستند گله من این است که شما اینقدر بی توجه و مفتون جاذبه خودتان هستید که حتی لازم ندیدید از افغان که نام ملیت مردم افغانستان هست برای اشاره به آنها استفاده کنید و نه افغانی که واحد پول آنهاست. کلمات توهین آمیز افغانی و افاغنه را نادانهای رژیم ایران رایج کردند. متاسفم برای این تفکر شما ولی به جز این موارد نوشته تان عالی بود.

-- یک افغان دیگر ، Mar 9, 2010 در ساعت 11:58 PM

به دوستان افغان: چطور در اینجا توهینی مشاهده کرده اید؟ آیا ایشان تمام افغانیها را چنین خوانده؟
یا شایدم خود شما چنین برداشتی را در ذهنتان ایجاد کرده اید؟!
من نمی فهمم چرا بعضیها دوست دارند حساسیت های بیهوده و بحثهای الکی ایجاد نمایند.

-- eX ، Mar 9, 2010 در ساعت 11:58 PM

دوستان محترم افغانی،

از شما دعوت می کنم که یک بار دیگر متن را بخوانید. در اینجا کوچکترین کوششی در توهین به افغان ها صورت نگرفته. اینجانب نهایت احترام را برای مردم افغانستان قائل هستم. منتهی بدبختانه این واقعیتی ست که رد سال های اخیر افغانستان مرکز تولید تریاک و موادمخدر دیگر بوده است. از آنجائی که افغانستان راه به دریا ندارد از طریق کشورهای دور و برش اجناس خود را صادر می کند . من امیدوارم در آینده نزدیک افغانستان محل تولید بهترین و بارازش ترین محصولات صنعتی و تکنولوژیکی جهان بشود.
آنچه که در اینجا خواندید شرح دقیق آن چیزی ست که من در زندان دیدم. روشن است که در سال های اخیر قشرهای فقیر مردم ایران با افغانیان مخاجر که اغلب مال باخته بودند روابط نزدیکی داشته اند. بدون شک در آینده این نوع ارتباطات شکل جدیدی به خود خواهد گرفت.

-- شهرنوش پارسی پور ، Mar 10, 2010 در ساعت 11:58 PM

حسین عزیز

متوجه نشدم کدام دو کتاب را می خواهید. اگر منظورتان طوبی و معنای شب و زنان بدون مردان است با نشر باران در سوئد تماس بگیرید

-- شهرنوش پارسی پور ، Mar 10, 2010 در ساعت 11:58 PM

عجیب است یکی دو افغانی محترم (و یکی دو ایراین محترم دیگر که نوشته دو افغانی عزیز را در اینجا تأیید کرده اند) اینچنین خوب بر زبان فارسی مسلط هستند اما لپ مطلب خانم پارسی پور را درک نکرده اند!

برداشت من از سخن خانم پارسی پور چیزی کاملاً متفاوت و در دفاع از افغانی ها بود نه در تحقیر یا توهین کردن به آنان.

اگر درست فهمیده باشم، خانم پارسی پور با اشاره به دروغ مشترک و آشکاری که همه زندانیان در آن زندان و در آن موقع خاص، اسیر شدن خود را به افغانی ها مرتبط کرده بودند بیشتر سعی داشته اند دروغگو بودن ایرانی زندانی شده به خاطر قاچاق مواد مخدر را مطرح کنند نه آنکه بخواهند افغانی های محترم را بد و خلافکار جلوه دهند.

امیدوارم درست گفته باشم و در آن صورت، از خوانندگان محترم افغانی در اینجا رفع کدورت نیز بشود.

به هر حال این هم امری است مسلم که کشت محصولات پایه مربوط به ساخت مواد مخدر بزرگترین تولید کشور افغانستان است. این که این مواد تا به این حد با خلاف و گاه جنایت گره خورده و می خورد، داستانی است دیگر که ربط چندانی به خود ملت محروم و ستمدیده افغانستان ندارد بلکه مشکل در جای دیگری است که گفتگو در آن مورد از موضوع اصلی ما در اینجا بیرون است.

با سپاس

-- ادیب ، Mar 10, 2010 در ساعت 11:58 PM

ادیب جان شما هم یکبار دیگه داستان را بخوان. نویسنده نه توهین کرده نه دفاع؛ فقط داستان را گفته. خوب شوهر اون خانم افغانی بوده. این که توهین نیست. ودر ضمن کجای مطلب دروغگو بودن ایرانی ها رو نشون میده؟
اون دو تا دوست دیگه هم نظرشون رو درباره افغان ها گفتن. شاید خیلی هم بی ریط نگفتن.

-- بدون نام ، Mar 10, 2010 در ساعت 11:58 PM

از ادیب عزیز ممنونم که برای رفع کدورت از افغان ها به خودمون توهین کرده.

-- بدون نام ، Mar 10, 2010 در ساعت 11:58 PM

حرفهای دوستان ایرانی به جای خود. اولا هنوز هم همه از کلمه افغانی به جای افغان استفاده میکنید که اشتباه است. افغانی میتواند صفت باشد مثل قالی افغانی و واحد پول افغانستان اما نام ملیت مردم افغانستان افغان هست. ثانیا تا حالا فکر کرده اید چرا از میان بیش از ۶ میلیون مهاجر افغان در خارج از کشورشان فقط افغانهایی که به ایران رفته اند متهمند که قاچاقچی و دزد و غیره هستند؟ چرا در پاکستان و اروپا افغانها سر کسی را نمیبرند و یا به دختر کسی تجاوز نمیکنند؟ این اتهام کلیشه ای ناشی از بیماری خودبرتربینی ایرانیهاست. من سالها در ایران زندگی کرده ام خبرنگار هستم و در نشریات حتی ایرانی نوشته ام. فکر میکنم به حد کافی مجذوب زیباییهای مشترک فارسی زبانان و بخصوص ایران شده باشم از کچگاریهای زیبا و منبتهای کاریهای اصفهانی گرفته تا مینیاتور گرفته تا موسیقی کلاسیک و شعر زیبای شاعران بی شمارش و در عین حال افسوس بخورم که چرا فرهنگ کوچه بازار ایران تا این حد نژادپرست و پیش فرض گرایانه است. خیلی از ایرانیهایی که در اروپا زندگی میکنند هم چند سالی طول میکشد تا بدانند که خودبرتربینی های معمول ایرانی خود را ترک کنند چون در اروپا خریداری ندارد. در تمام جهان اینروزها جواب نظریات خودبزرگبینانه پوزخندی مودبانه بیشتر نیست. به نظرم ایرانیها بیشتر از این باید مواظب باشند که چه چهره ای از خودشان نمایش میدهند.

-- یک افغان دیگر ، Mar 10, 2010 در ساعت 11:58 PM

در پاسخ به "یک افغان دیگر" و توضیحات او:

1. سپاسگزار از تصحیح کردن خطای ادبی که در به کار بردن واژه نادرست «افغانی» داشتم.

تا کنون این را نمی دانستم و فکر می کردم همانطور که در واژه "ایرانی" آمده باید از "ی" نسبت در واژه افغان هم استفاده کنم.

2. در مورد خودبرتربینی ایرانیان هم چیزی ندارم بگویم به جز تأیید سخنان شما!

متاسفانه این واقعیتی تلخ در مورد بسیاری از ملل و به ویژه در مورد اغلب ایرانیان است که بیشترشان (به قول یک ضرب المثل قدیمی) طوری رفتار می کنند گویی "از اسب افتاده و از اصل نیفتاده" هستند.

در واقع، شاید بسیاری از ما "غرور ملی" را که اصلاً چیز بدی نیست با نوعی نخوت یا خودستایی و حتی خودپرستی اشتباه کرده ایم که بیشترین اثرات مخرب آن هم همیشه به خود ملت و میهن بازگشته است تا هر کس یا جای دیگر ...

نکته قابل ذکر در اینجا این است که به خاطر اجداد غیر ایرانی و ظاهر و قیافه ای که دارم، در خود ایران بارها مرا با افغان ها یا هندی ها و پاکستانی ها اشتباه گرفته اند و گاهی حتی توهین هایی هم در این مورد و صد البته از سوی افرادی نادان به من شده است! (این افراد خود نیز از تیره های مخلوط ایرانی بوده اند اما بر آن وقوف نداشته و ندارند و چه بسا به طور خودآگاه یا ناخودآگاه "پارسی" اصیل نیز می دانند!) اما من از این بابت حتی خشنود هم هستم چرا که خود را متعلق به بیش از یک قوم یا فرهنگ خاص می دانم و این بیشتر باعث افتخار من است تا ناراحتی.

اما در پاسخ به "بدون نام" گرامی که معتقد است "برای رفع کدورت از افغان ها به" خودشان "توهین کرده"ام، باید عرض کنم دوست عزیز، امیدوارم مرا برای رک گویی ام در اینجا ببخشید اما ظاهراً شما نیز از معدود (یا کثیر؟) انسان های محترمی هستید که متاسفانه دچار همان خودبرتربینی واگیر در همه ملل هستند. به همین دلیل هم چشم خود را بر واقعیت ها بسته و در فضای ذهنی نه چندان سالمی به سر می برید تا آنجا که حتی یک متن ساده را نیز به طور دیگری خوانده و تفسیر می کنید که سزاوار هیچ کس نیست، بخصوص شما!

لطفاً همانطور که "یک افغان دیگر" به خوبی من (و امیدوارم خوانندگان دیگر این مطلب) را در مورد مسایلی روشن کردند، شما نیز لطف کرده فهرستی هر چند مختصر از سایر محصولات کشاورزی یا صنعتی کشور خوب و زیبای افغانستان *به غیر از تریاک و شاهدانه* در اینجا ارائه فرمایید به شرط آن که این محصولات به طور گسترده تولید شده و منبع درآمد اصلی کشور محسوب شود.

پیش از این هم در جای دیگر گفته ام و باز هم می گویم و امیدوارم تا اینجای این کامنت را بخوانید: این خود تریاک و مواد مخدر یا همان drug و *دارو* نیست که مضر است (چرا که حتی مفید نیز هست به شرط آن که درست و به اندازه و به جا از آن استفاده شود) بلکه این استفاده بی رویه و افراطی و از آن بد تر ممنوعیت های کاذبی است که بر آن (و از سوی خود سوداگران مرگ نفوذی در دولت های منطقه و چهان) اعمال شده و می شود تا بهای این "متاع" و مشتقات آن (همچون هروئین) را بالا و حتی رو به افرایش نگه داشته و از آن مهم تر، با "تابو"یی شدن مصرف این مواد، جوانان و حتی پیران بیشتری را از طریق غیر مستقیم به طلب کردن این ماده تشویق کنند.

تجارت مواد مخدر در سراسر دنیا و از دیرباز بیشتر بر یک بازی روانی استوار است تا یک نیاز واقعی. نظیر همین مورد را در مورد کوکائین و کشت آن در بعضی از نقاط آمریکای جنوبی نیز می توان مشاهده کرد. چندین و چند دهه است که سالانه میلیاردها دلار آمریکا صرف مبارزه با مواد مخدر وارداتی (چه از آمریکای جنوبی و چه از مرزهای دیگر) می شود اما اوضاع بهتر که نشده هیچ، بدتر هم شده است چون اکثریت مردم آن کشور نیز از همان نوع خودبرتربین، واپس گرا و شدیداً سنتی و مذهبی و "نهایتاً غیر منطقی" هستند. دولت "لابی-گرا"ی آمریکا نیز چاره ای ندارد به جز آن که از همان مردم طبعیت کرده و در نهایت قوانین را -ظاهراً- به دلخواه آنان -اما در حقیقت به نفع تولید کنندگان و فروشندگان و کارتل های مواد مخدر- تنظیم کند، یعنی به جای آن که همچون کشورهای هلند و سویس آزادی نسبی اما کنترل شده ای برای مصرف مواد مخدر در نظر بگیرد تا از فاجعه بار شدن آن بکاهد (و آن دو کشور در این کار موفقیت نسبتاً خوبی هم داشته اند) درست بر عکس، کنترل و سخت گیری را هر چه شدیدتر کرده و نتایج معکوس از این کار به دست می آورد.

به قول یک کشاورز افغان که کارش کشت خشخاش بود: آنچه از زمین می روید شیطانی نیست؛ شیطان در درون ما انسان ها است.

اما جالب اینجا است که سهم کشاورز زحمتکش افعان (یا بولیویایی و غیره) از این تجارت پر سود جهانی (بیشترین پس از نفت و اسلحه؟) بسیار ناچیز است و کشور افغانستان همچنان کشوری فقیر و تحت انواع فشارها -منجمله جنگ طولانی- است. سرنوشت کشورهای نفت خیز و ظاهراً ثروتمند همچون ایران هم چیزی بهتر از آن نیست، هست؟

در آخر از همگی تقاضا دارم نگاهی به این ویدیو در سایت یوتیوب بیاندازند و اگر شد، حتماً کامنتهای وارد شده را نیز بخوانند:

http://www.youtube.com/watch?v=4R3--zKX8lo

با سپاس

-- ادیب ، Mar 10, 2010 در ساعت 11:58 PM

"در خود ایران بارها مرا با افغان ها یا هندی ها و پاکستانی ها اشتباه گرفته اند و گاهی حتی توهین هایی هم در این مورد و صد البته از سوی افرادی نادان به من شده است"

معمولا ایرانی ها از روی صحبت کردن و لهجه بهتر شناخته می شوند تا ظاهر شبیه افغانی ها یا پاکستانی ها................
احتمالا شما حرف زدنتون هم مثل ایرانی ها نیست که شما رو اشتباه می گیرن.

و در ضمن ما نه خودبززگ بینی داریم نه .........
افغان ها رفتاری در ایران داشته اند که دید مردم ایران رو نسبت به خودشون منفی کردن. مثل ترک ها در آلمان یا الجزایری ها در فرانسه.


-- بدون نام ، Mar 12, 2010 در ساعت 11:58 PM

بدون نام گرامی،

لطفاً در باره "ما" در این جمله از کامنت خود: "و در ضمن *ما* نه خودبززگ بینی داریم نه ........." اندکی دقیق تر توضیح بدهید.

بخصوص تعیین بفرمایید آیا "شما" نماینده رسمی و (احیاناً تام الاختیار!) از سوی *ما* هستید که اینچنین قاطعانه و با صراحت از سوی آن گروه نامعلوم اظهار نظر کرده بیانیه هایی اینچنین "بزرگ منشانه و خود پسندانه و دیکتاتور مآبانه" صادر می فرمایید؟ (آدم را به یاد لحن خاص سخنرانی های "گه-ربار" محمدرضا پهلوی در سالهای آخر دهه 50 خورشیدی و حضرت سید علی خامنه ای در این اواخر می اندازید!)

من اگر بخواهم در باره ریشه آباء و اجدادی خود در خاک پاک ایران زمین و کل منطقه توضیح بدهم، در "ایرانی اصیل" بودن خود (با ارائه سند و مدرک تاریخی معتبر) چیزی از دیگران کم نخواهم آورد (اگر بیشتر نیاورم!) و مشکلی هم از بابت لهجه ندارم مگر آن که لهجه تهرانی را "لهجه" بدانیم؟ (که از نظر من آن هم یک لهجه است ...)

از آن گذشته، آیا واقعاً "ما" حق داریم به افراد بخاطر لهجه شان بخندیم یا از آن بدتر به آنان توهین کنیم؟

آه، ببخشید، یادم رفت که "ما" و اغلب هم "ما تهرانی ها" مرتباً در حال دست انداختن و جک گفتن و احیاناً مسخره کردن ترک ها و رشتی ها و لر ها و مشهدی ها و ... حتی خارجی ها به خاطر لهجه شان هستیم! اما از آن جالب تر و "خنده دار تر" وقتی است که به دلیل بی دقتی ذاتی اغلب ما ایرانی ها در توجه به جزئیات، بیشتر اوقات فراموش می کنیم تقریباً همه این جک ها را خود همان مردم ترک و رشتی و اصفهانی و غیره می سازند و هیچ کس هم به زیبایی و شیرینی خود ایشان نمی تواند آن ها را به لهجه اصیل تعریف کرده و باعث خنده و تفریح خود و دیگران شود.

و لطفاً به این قسمت از موضوع هم خوب توجه فرمایید: با اندکی تدقیق در بسیاری از آن جک های خنده دار و حتی وقیح ترکی و رشتی و غیره که ظاهراً در اثبات سادگی و ... (سانسور از خود نگارنده است) آن اقوام محترم ایرانی و بیشتر هم به دست خود ایشان ساخته و پرداخته و منتشر می شود، متوجه خواهیم شد که درست برعکس، فرد باهوش و با درایت همان "اقلیت" مورد نظر در جک است نه "تهرانی" یا مخاطب دیگری که به خیال خود صاحب ایران است چون از بد یا خوب روزگار زاده پایتخت کشور بوده و از "جایگاه برتری و قدرت" آمده است!

در مورد پایتخت بودن شهرهای ایران هم که با یک نگاه اجمالی به تاریخ می توان دریافت کدام شهرهای ایران این "جایگاه بالا" را داشته اند آنهم خیلی پیش از آن که روستای زیبا اما کوچک تهران را یک ترک قاجاری از بلادی دور و در حدود سه قرن پیش به پایتخت تبدیل کند.

از سوی دیگر کی گفته تهرانی خود "لهجه دار" نیست که به خاطر آن و به خاطر "منصوب به پایتخت بودن" این حق یا اجازه را داشته باشد که لهجه دیگران را دست کم بگیرد یا مسخره و خدای ناکرده به آنان "توهین" کند؟ دست بر قضا، اگر به دنبال ریشه های هر چه اصیل تر زبان پارسی باشیم، باید آن را بیشتر در دهات و روستاهای هر چه دور افتاده تر این مرز و بوم جستجو کنیم تا در میان تهرانی های اصیل که خود نماینده تنها بخشی از گویش های باستانی ایران هستند.

خیر دوست گرامی، مرا به خاطر لهجه نبوده که به خاطر ظاهر با اقوام محترم یاد شده اشتباه گرفته اند. (به خاطر چهره ام، مرا حتی با یهودیان یا اسپانیائی ها و ایتالیائی ها و خیلی های دیگر نیز گاهی اشتباه گرفته اند، و نه تنها در ایران! و این را جداً از صمیم قلب می گویم: ای کاش گاهی هم مرا با چینی ها و ژاپنی ها و اهالی شرق دور و آفریقا و اقیانوسیه نیز اشتباه می گرفتند بلکه عیش جهان وطنی بودن ام کامل تر می شد!)

همانطور که عرض کردم، اگر با هندی یا پاکستانی یا افغان هم اشتباه گرفته بشوم، از نظر خود اینجانب نه تنها باعث شرمندگی نیست، که افتخار هم هست چون دست کم شخصاً خود را با این همسایگان خوب و شریف ایران هم هویت و هم ریشه می دانم.

دیگر آن که آیا خود ایرانی ها، ببخشید، گروه های خاصی از ایرانیان و نه "ما" یا "شما"، بعضی از اوقات در همان کشورهایی که نام برده اید یا حتی در جاهای دیگر به اعمال و رفتاری که در شأن ملت ما یا هر قوم دیگری نیست دست نزده اند و باعث بدنامی و آبرو ریزی ما نشده اند؟

خود اهالی اصلی آن کشورها هم که از خوش نامی چندانی در کشورهای دیگر برخوردار نیستند. جنایات فرانسویان در دوران استعمار الجزایر یا کشتار یهودیان به دست آلمانی ها و بهره کشی و اجحاف انگلیسی ها در هندوستان و جاهای دیگر هم که لابد جزئی از حقایق تلخ و دردناک تاریخی بشریت نیستند؟

با مهر و سپاس

-- ادیب ، Mar 14, 2010 در ساعت 11:58 PM