رادیو زمانه > خارج از سیاست > بررسی و معرفی کتاب > منطقی زنانه در پس زبانی مردانه | ||
«ذره» و «در حکایت ساختن مبال در بم» نوشته سهیلا بسکی منطقی زنانه در پس زبانی مردانهشهرنوش پارسیپوربحث این هفته درباره دو کتاب از سهیلا بسکی، نویسنده با استعداد ایرانیست. کتاب نخستین، «حکایت ساختن مبال در بم» مدتها پیش به دست من رسید و در نوبت بود تا درباره آن گفتی داشته باشم.
این گزارش طنزآمیزیست درباره راوی و شخصیتهای دیگری که در هنگام زلزله بم به هیجان آمده و برای یاریرساندن به این شهر میروند و به این نتیجه میرسند که شهر زلزلهزده نیازمند آبریز است. کتاب شرح ماجراها و برخوردهای راوی با ماموران دولت و افرادیست که برای کمک به شهر آمدهاند، و به رغم آن که به شرح ماجرای دلخراشی میپردازد، اما لحنی شاد و پرخنده دارد و لبخند به لب خواننده میآورد. در عین آن که خواندن این کتاب را که نشر فروغ در آلمان منتشر کرده است به خوانندگان توصیه میکنم، بخش کوتاهی از گفتار هفتم را به نام «در حکایت عمل به فکر بکر دوم» در اینجا نقل میکنم: «برخلاف تصورمان قبولاندن طرح تازه به رئیسروسای شرکت خیلی دشوار نبود. حتما همان علل قبلی در کار بود یا عکسهایی که از اتاقکها و چاههای مستراح و حمامها گرفته بودیم خیلی رقتانگیز بودند. البته میتوانستیم احساس کنیم آنها هم کم و بیش همان تلقی را از موضوع دارند که هنرمند هنگام ادای کلمه خلا داشت. دکتر هادی گفت: «وقت افتتاح ما را هم خبر کنید. میدانید مستراح را چهطور افتتاح میکنند؟» بعد به قهقهه خندید. رئیسمان در عین این که به شوخی دکتر هادی خندید برای دلجویی ما با لحنی جدی هشدار داد: «ساختن توالت و حمام سختتر و گرانتر از قسمتهای دیگر خانه است. برای همین هم برای اردوگاهها یا خیلی از خانههای اجارهای، حتی در فرنگ هم، توالتها و حمامهای اشتراکی میسازند.»
ما، هم از شوخی دکتر هادی رنجیدیم، هم ارزش هشدار رئیسمان را نفهمیدیم. اما همین قدر که مخالفت جدی نکردند خوشحال شدیم. بعد از ترس این که مبادا نظرشان تغییر کند بهسرعت دست به کار شدیم. حالا عملا فقط من و شیرین بودیم. نجمه مخالفتی نکرد، اما آرام و بیسروصدا، مثل مار لغزید و ناپدید شد، که البته برای ما ضایعهی جبرانناپذیری نبود. خودمان فورا یک اطلاعیه سوزناک درخواست کمک نوشتیم ...» نثر این کتاب بسیار خوب و روان است و موضوع بسیار جالب و قابل تاملی دارد. کتاب دوم، «ذره»، اما یک داستان بلند است که در حد خود موضوع قابل تاملی را در بر میگیرد. این شرح احوال یک کارمند از طبقه متوسط است که در آن واحد دارای همسر و یک معشوقه است. او که در تهران عصر جمهوری اسلامی زندگی میکند، همانند اغلب مردها مجاب شده که میتواند دو زن در آن واحد داشته باشد. درعین حال همانند اغلب مردهای ایرانی در گفتگو از همسرش و به طور کلی زنها لحنی تحقیرآمیز و توام با ریشخند دارد. مرد دائم در حال برنامهریزیست که چهطور پارتی بدهد که پاسداران متوجه نشوند، چهطور مشروب الکلی گرانقیمت را میان میهماناناش توزیع کند که حیف و میل نشود و چهگونه آن را پنهان کند که در خانهگردی کمیته لو نرود. چهگونه از نزد همسر به نزد زن دوم یا معشوقه برود که آب از آب تکان نخورد. به بخش آغازین این داستان توجه کنید: «امروز تصمیم گرفتم خودم را به دنیای مجازی پرتاب کنم، مثل سفینههایی که به فضا پرتاب میکنند. البته نمیفهمم چرا اسم این دنیا را مجازی گذاشتهاند، چون همه ذرههای شناور در آن باید مثل من یک جایی، پا روی همین زمین واقعی، در شهری، در خانهای یا خیابانی داشته باشند، زمینی که میگویند خودش هم با همه موجودات چسبیده به پستانهایاش، ار جماد و نبات و حیوان، در کهکشان بیسروته و پر از سیاهچاله شناور است. البته شاید هم من درست معنی مجازی و واقعی را نمیدانم. این حرفها دست کمی از سیاهچالههای فضایی ندارند و آدم ممکن است در آنها سر به نیست شود.»
در این قطعه کوتاه روح کتاب بهخوبی منعکس است. راوی داستان کتاب میخواند، بحثهای نیمچه فلسفی میکند، در سیاست صاحبنظر است. از نوعی نهیلیسم خفیف رنج میبرد و دچار همان کلافگیست که اغلب مردم ایران در این برهه از زمان به آن دچار هستند. او نمونه خوبی از مردمان بوروکرات و روشنفکر است. همسر او نیز نمونهای از زنان این مقطع از تاریخ ایرانی است. زنی دو شخصیتی که از لج حجاب آرایش غلیظ دارد، هم آشپز است و هم مادر و هم همسر و در آخرین تحلیل تکلیفاش با خودش روشن نیست. معشوقه اما زنی محجبه است که بهراحتی میتواند در مقام زن دوم نقش بازی کند. از نوع زنانیست که به هر قیمتی شده باید شوهر داشته باشند و بچهدار شوند. او از نوع زنان آبرودار است و با دقت رابطهاش را پنهان نگه داشته، اما اینک و در مقطعی که داستان شرح میشود تا حدی زنجیر پاره کرده. حد او روشن است. باید همسر مرد را پس بزند و جانشین او بشود. از نوع زنان حرم است و با زن مدرن فاصله نوری دارد. این مجموعه شخصیتها پیرنگ این داستان را تشکیل میدهند. در پس و پشت ارتباطات آنها ایران بیمار و تبدار قرار گرفته است. به بخش دیگری از کتاب توجه کنید: «حوصله نداشتم آژانس بگیرم. رانندههای میانسال ننشسته شروع به حرفزدن و بدگویی از حکومت میکنند که با صفرای اول صبح، آن هم صبح تولد شصتسالگی جور در نمیآید. جوانها هم خیلیهایشان تازگیها دم موششان را پشت سر میبندند، درست مثل این که وسط دعوا از هر طرف به یکی مشت بزنند این طرف و آن طرف میپیچیند. برای رفتن به خیابان از راه میانبر پارک رفتم، از مسیری که میدانستم با آقای نریمان برخورد نمیکنم. در یک گوشهی پارک وسایل ورزشی کار گذاشتهاند. معلوم نیست چرا آنها را مثل تاب و الاکلنگ بچهها به رنگ قرمز و زرد زق کردهاند. بزرگسالها و میانسالها و پیرها روی صفحات گردان میچرخیدند، تاب میخوردند، یا درازکش روی چیزهایی مثل قایق عقب و جلو میرفتند. یک زن هم پشتاش را به دگنگ خارداری که میچرخید میمالید. بهسختی توانستم سر وقت خودم را از سر راه مردی که عقبعقب میدوید کنار بکشم.» این قطعه بهخوبی ما را به میان صفحات کتاب پرتاب میکند. شهر شلوغ در میان خیابانها و پارکهای کوچک و بزرگاش زندگی میکند و نفس میکشد. البته کمبود اکسیژن محسوس است. همسایه مزاحم را باید دور زد و از مرد آژانسی که از سیاست حرف میزند فاصله گرفت. سهیلا بسکی نشان میدهد که مهارت خوبی در شناخت و دریافت حال و هوای مردمان طبقه متوسط دارد. در حقیقت ساختارهای طبقاتی جامعه ایران به هم ریخته است. همین پنجاه سال پیش بود که هفتاد و پنج درصد مردم ایران روستایی بودند. امروز آمار تقریبا معکوس شده است. گروه شهرنشین رقم خود را میگستراند. آسمانخراشها همانند قارچ از دل زمین سبز میشوند و انبوه جمعیت روستایی تازهشهرنشینشده را در دل خود جای میدهند. رفتار جنسی اما به تابعی از خط مشی جمهوری اسلامی تبدیل شده است. دوهمسرهبودن دارد به عنوان آرمانی جا میافتد. آنچه اما این رمان را خواندنی میکند نحوه رفتار راوی داستان با همسر و معشوق است. دروغگفتن به زن آنچنان معنای گستردهای دارد که دیگر به معنای دروغ نیست. رفتاریست پسندیده . نوعی «تاکتیک» محسوب میشود. من البته ایراد کوچکی به این داستان داشتم. اغلب در خواندن احساس میکردم که راوی نه یک مرد بلکه یک زن است که میکوشد منطق زنانهاش را در پس و پشت اصطلاحات مردانه بپوشاند. روش نگرش راوی داستان به دنیا کمی زنانه است و این البته شاید بدین خاطر است که من میدانم نویسنده زن است، اما از همه این حرفها گذشته «ذره» داستان خوبی ست. خواندن آن را به شما توصیه میکنم. این کتاب را نشر فروغ در آلمان منتشر کرده است. ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسیپور، کتابی بفرستند، میتوانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند: Shahrnush Parsipur |
نظرهای خوانندگان
نقدهای خانم پارسی پور بیشتر خواندنیست تا شنیدنی. ایشان با یک بی توجهی تاسف بار، نوشته های خودشان را با بیانی سرسری و بد وگاه نادرست قرایت میکنند ،در حالیکه اشکالات مطالب ضبط شده را به راحتی میتوان اصلاح کرد.شاید قبل از پخش ،خودایشان یا سردبیر مسؤل متوجه اشکالات نیستند!
-- بدون نام ، Mar 5, 2010 در ساعت 05:13 PMکافیست فایل صوتی همین برنامه یا هر برنامه دیگر ایشان راگوش کنید.
بدون نام محترم
متن آوائی این برنامه ها در اتاق خانه من در آمریکا ضبط می شود. این اتاق فاقد امکانات ضبط آوائی ست. در مورد اشتباهات، بسیار خوشحال می شوم اگر نمونه های آن را ذکر فرمائید.
-- شهرنوش پارسی پور ، Mar 8, 2010 در ساعت 05:13 PMخانم پارسي پور! من ِهمچنان بدون نام ،کاري ندارم که شما برنامه هايتان را کجا وچگونه ضبط مي کنيد.من شنونده راديو يي هستم که گويندگان کم و بيش خوش صدا و خوش بياني دارد وکيفيت پخش آن بسيار خوب است.اينکه شما وسيله کافي نداريد يا در اتاق خانه تان و يا درحمام خانه تان صدا ضبط ميکنيد مشکل شماست وتازه صحبت من از نحوه بيان شما وکيفيت روخواني شما و در واقع بيان فارسي شماو کار گويندگي شمابود و نه دستگاه ضبط صوت شما و اضافه کنم که خطاب من نه به شما که به مسؤل و سردبير برنامه بود.
-- بدون نام محترم ، Mar 9, 2010 در ساعت 05:13 PMاينکه مرقوم فرموده ايدبسيارخوشحال خواهيد شد اگر نمونه هاي اشتباهات راذکر کنم،فايل صوتي همين برنامه را گوش کنيد. و من پيشاپيش متاسفم که خوشحال نخواهيد شد.