رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۸ بهمن ۱۳۸۸
برنامه به روایت شماره ۱۶۴
«آسمان می‌شوم» مجموعه داستان، نوشته پاکسیما مجوزی

همیشه مردی به خواب او می‌آید

شهرنوش پارسی‌پور

پاکسیما مجوزی، متولد دی ماه ۱۳۵۶ را بیشتر به خاطر گزارش‌های اجتماعی در مطبوعات ایران و دو کتاب «روی دیگر سکه هدایت» و «طرح وهم» می‌شناسند.

Download it Here!

او کار مطبوعاتی خود را از سال ۱۳۷۴ آغاز کرد و چهار سال بعد نخستین کتاب خود را نوشت.

پاکسیما مجوزی در حال حاضر دوره دکترای جامعه شناسی ادبیات را در دانشگاه دهلی می‌گذراند. در این برنامه مجموعه داستان او به نام «آسمان می‌شوم» مورد بحث و بررسی قرار خواهد گرفت.

پاکسیما در یادداشتی که روی کاغذهای زیبای دست ساخت هندی برای من فرستاده نوشته است: «از طرفی خواستم حال و هوای هند را از این طریق به شما منتقل کنم.»

دست بر قضا او نه تنها با این کاغذ حال و هوای هند را به من منتقل کرد، بلکه در داستان‌هایش نیز می‌شد رد پای سینمای هند را پیدا کرد، که احتیاطا در ادبیات این کشور نیز قابل کشف است.

نخستین داستان این مجموعه به نام «چهل و هشت پله» یکی از بهترین داستان‌های کوتاه زبان فارسی است. داستانی است که بسیار ساده نوشته شده و یک حالت روان‌شناختی تاثیرگذاررا در درون خودش حمل می‌کند.

زن به خانه می‌آید و می‌کوشد روزی را که گذرانیده است فراموش کند. او در یک روز برف ریزان به کافه‌ای رفته و قهوه‌ای می‌خورد. به بخشی از این داستان توجه کنید:

«در کافه باز می‌شود. مردی تو می‌آید. پیرزن از پشت پیشخوان با لبخندی آشنا "بارو" می‌گوید. مرد سر تکان می‌دهد. از کنارم رد می‌شود و چند میز جلوتر می‌آیستد. صورتش را در نور کم کافه نمی‌توانم ببینم... بوی قهوه توی کافه می پیچد. دستانم درد می‌کنند. ماساژشان می‌دهم. مرد سیگاری روشن می‌کند. بوی سیگارش چه آشناست... مرد پول قهوه را روی میز می‌گذارد. پالتویش را از روی صندلی برمی دارد و می پوشد. آرام از کنارم رد می‌شود. در کافه را باز می‌کند و پا روی زمین پربرف می‌گذارد. می‌ایستد. به طرف کافه می‌چرخد. نگاهم می‌کند. باید بلند می‌شدم؟ بلند می‌شوم. پول قهوه را روی میز می‌گذارم. نگاه‌های کنجکاو پیرزن برایم اهمیتی ندارد. در کافه را باز می‌کنم. به خیابان پربرف و به سوی مرد می‌روم. راه می افتد، چند قدم جلوتر، و من به دنبالش... در قدیمی با ناله‌ای باز می‌شود. مرد کنار می‌رود. اول من وارد می‌شوم. می‌گوید: "طبقه آخر." چه صدای غریبی، یا شاید چه صدای آشنائی...»

البته من باقی این داستان را برای شما نمی‌نویسم و نمی خوانم و بر شماست که بروید و این کتاب را از طریق انتشارات نقش و نگار پیدا کنید. اما بدون شک هنگامی که آن را بخوانید همانند من به نویسنده آفرین خواهید گفت.


اما در داستان «جشن تولد» با برش دیگری از اندیشه پاکسیما مجوزی آشنا می‌شوید. می‌نویسد:

«حالا دیگر می‌دانم چرا بعضی از آدم ها از آسمان به زمین می‌افتند و زنده می‌مانند و یا چرا بعضی از آدم‌ها که فکر می‌کنی برای همیشه رفته‌اند برمی‌گردند و مثل گذشته زندگی می‌کنند. تمام این چیزها را دیده بودم ولی نمی‌دانستم چرا، اما حالا می‌دانم که همه چیز توی دنیا شدنی ست، حتی توی خواب و یا وسط دل آسمان. مثل آن روز که یک معجزه را از نزدیک دیدم. زنی از آسمان افتاد زمین...»

در این داستان با کودکی روبرو هستیم که مرگ پدر را باور ندارد، پس پدر زنده است و همیشه با دختر زندگی می‌کند، اما مکافات این است که دختر بزرگ نمی‌شود. او در همان مقطع زندگی که پدر مرده است باقی می ماند. در این داستان نیز با یک حالت روانی روبرو هستیم که بسیار قابل بحث و بررسی ست.

در «سقف‌های این خانه حرف می‌زنند»، راوی متوجه شده است که شوهرش با زن دیگری ارتباط برقرار کرده. زن که متوجه شده است سقف خانه مشترکش شکاف برداشته در رنج و عذاب شدیدی دست و پا می‌زند. بسیاری راه ها را می رود تا شوهر را به سوی خود بکشاند. اما عاقبت مقابله به مثل می‌کند و شرایط پیچیده و غریبی را بوجود می‌آورد. داستان‌های مجوزی کم کم جهت عوض می‌کنند و لحنی هندی به خود می‌گیرند.

در «غریبه» با ماجرای ترسناکی روبرو هستیم که گرچه ممکن است در منطقه ای از ایران رخ بدهد، اما بیشتر می‌توان باور کرد که در متن زندگی هندی قابل دریافت است.

این که مردانی دهی را قرق بکنند و تمام مردان ساکن ده را بکشند و به زنان تجاوز بکنند، بیشتر از آن که داستانی واقعی به نظر آید خواننده را دچار این توهم می‌کند که از متن یک فیلم هندی الهام گرفته شده است.

پاکسیما مجوزی ذهن خلاقی دارد و همانند هر صاحب ذهنی از محیط پیرامونش الهام می‌گیرد. او ساکن هند است و از دریای حضور هند تغذیه می‌کند من نمی‌گویم که او با اندیشه قبلی دست به گرته برداری از فرهنگ هند می‌زند، بلکه اما این تاثیر شاید به صورت غیرمستقیم به او منتقل می‌شود.

از این داستان غریبه به بعد اغلب داستان‌های مجوزی در پیچش رمانتیکی می‌افتد که مختص فیلم‌های هندی است. البته این بدان معنا نیست که کار مجوزی تقلید است. ابدا چنین چیزی نیست، اما همان‌طور که ایرانیان ساکن اروپا و آمریکا از محیط خود گرته برداری می‌کنند مجوزی نیز از هند باردار است.

در اتفاق همیشه ناگهانی است نویسنده‌ای در کافه‌ای نشسته و قصد نوشتن داستانی را دارد. مرد و زن قهرمان داستان او گویا در واقعیت نیز وجود دارند. شاید کسانی هستند که برای خوردن قهوه آمده‌اند.

نویسنده به زندگی آن‌ها جهت می‌دهد و زن و مرد این جهت را بازی می‌کنند. هسته کلی اثر دارای یک حالت رمانتیک است.

در «راز کمد» با زنی روبرو هستیم که کمدی ازآن خود دارد. در این کمد همیشه بسته است و شوهر و دختر او هرگز نمی‌دانند در این کمد چه چیزی وجود دارد. در لحظه مرگ مادر کلید کمد به دختر ارث می‌رسد و راز زن برملا می‌شود. این داستان نیز حالتی رمانتیک و قرن نوزدهمی دارد.

«کابوس عاشقانه» بیشتر از تمام این داستان‌ها از فضای هندی سرشار است. مرد ماهی فروش دیوانه‌وار دلبسته یک زن روسپی است که همیشه در اطراف دکان او در جستجوی مشتری است.

این هست تا زمانی که زن خانه خود را آتش می‌زند. ماهی‌گیر او را نجات می‌دهد، و حال با او که دیگر به پوست و استخوان نیمه زنده‌ای شباهت دارد زندگی می‌کند. البته منطق زندگی هندی از این فرصت‌ها سرشار است.

ملتی که گاو را نمی‌کشد و به موش‌ها شیر می‌دهد تا گرسنگی نکشند و برای پرندگان زخمی بیمارستان درست می‌کند و در کنار میمون‌ها و طاووس‌ها و انواع دیگر حیوانات زندگی می‌کند البته می‌تواند از یک روسپی تجلیل به عمل آورد، اما این حادثه در ایران اتفاق نمی‌افتد.

آنجا جائی ست که ما خر را با خور و مرده را با گور می‌خوریم. البته این را به شوخی می‌گویم، اما واقعیت این است که منطق بیابان بر روح فرهنگ ما غلبه دارد و بسیاری از ظریف‌کاری‌های فرهنگ هندی برای ما نا آشناست.

البته در هند نیز خشونت گاهی از حد می گذرد، اما در مجموع تجلیات این فرهنگ متوجه نوعی رمانس عاشقانه و در عین حال معنوی است.

فراموش نکنیم که تمامی خدایان هندی همسر دارند و در هنگام تجلی در قالب زنانه خود قابل مشاهده هستند. این در حالی ست که تنها خدای ما تنهاست و زوجی ندارد.

از این روی می‌توان باور کرد که تجلیات عشق در جامعه ما مخفی و در اغلب موارد جزو کارهای «بد» تلقی می‌شود.

داستان «مردی که در خواب‌ها می‌آید» داستان مستقل خوبی است. دختر هرشب در ساعت یازده جهان پیرامونش را از خود دور می‌کند و در ساعت یازده و نیم به خواب می‌رود. چون همیشه مردی به خواب او می‌آید و....

من خواندن داستان‌های پاکسیما مجوزی را به شما توصیه می‌کنم، چون چنین به نظر می‌رسد که از روان غنی و استعداد خوبی سرشار است و بدون شک کارش روز به روز بهتر خواهد نوشت.

Share/Save/Bookmark

ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسی‌پور، کتابی بفرستند، می‌توانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند:

Shahrnush Parsipur
C/O P.O. Box 6191
Albany CA 94706
USA