رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۳ دی ۱۳۸۸
برنامه به روایت- شماره ۱۵۸
حوض سنگی- رمان- نوشته سعید هنرمند

حوض سنگی

شهرنوش پارسی‌پور

حوض سنگی رمان قابل تاملی است که سعید هنرمند در نشر جوان در تورنتو به چاپ رسانده است. زمان چاپ کتاب سال ۱۳۷۶ است که در نتیجه با ۱۲ سال تاخیر به دست من رسیده است، و این یکی دیگر از جلوه‌های زندگی در تبعید است.

Download it Here!

من دائم در حال خواندن آثار ادبی چاپ شده به زبان فارسی هستم. اما بسیاری از این آثار به دست من نمی‌رسند. هزینه پست کردن کتاب بالاست و ما گرد جهان پراکنده هستیم. حالا دیگر نباید تاسف خورد، چون روشن است که کتاب‌های خود من نیز به دست دیگران نمی‌رسد.

حوض سنگی قالبی دارد که انسان را به یاد خشم و هیاهو ویلیام فالکنر می‌اندازد. کتاب روایت مشترکی است که از زبان‌های مختلف به گفته می‌آید.

یک هسته مرکزی وجود دارد که شخصیت‌ها در گرداگرد محور آن می‌چرخند. هریک از شخصیت‌ها بخشی از ماجرا را می‌بینند و در همان راستا گفت می‌کنند.

مشکل‌ترین بخش کتاب نیز همانند خشم و هیاهو فصل آغازین آن است. فصل‌ها با نام شخصیت‌ها فاصله‌گذاری شده‌اند.

«بهنام» روایت‌گر فاجعه‌ای ست که ابعاد آن در صفحات بعدی کتاب برای ما باز می شود. به قسمتی از این فصل توجه کنید:

«... و وقتی که دیدم زن شده‌ام چیزی درونم شکفت. آن‌گاه برای میترا گریستم که بیچاره ناخواسته در سفر اروپا خرام زنانه‌اش را به خنجری باخت و ساده، خیلی ساده، مرد شد... بله می‌گفتم، مادرم خواهر ناتنی‌ام بود.

پسر برادرم پسرم. من عمه‌اش بودم و برادرم پدرش و عاقبت پسر مادرم شدم. جالب است؟ نیست... یونی بود آن زیبای سرخ روی سینه چاک و لینگام آمد آن راست پیکر تیروش، و خدا زاده شد، آن‌دم که یونی تشنه‌ی زادن لینگام را در خود گرفت. (کرده نخستین)»

سعید هنرمند تمام حرف‌های مشکلی را که می‌خواسته در این کتاب برزبان بیاورد در این فصل خلاصه کرده است. بهنام مرد جوان مساله‌داری است که پس از چرخش‌های بی‌شمار آرمان‌گرایانه به اندیشه باستانی ایرانیان علاقمند شده است، و از طریق آن می‌کوشد مشکل زایش خود را که راز آن مخفی مانده حل کند.

او می‌خواهد بداند کیست، چرا در آلمان زندگی می‌کند، پدرش کیست، مادرش کجاست، برمبنای کدامین برداشت باید زندگی کرد و چگونه می‌توان سالم ماند.

جدا از پرداخت پیچیده قسمت نخست، او ما را به یاد جوانانی می‌اندازد که قربانی معضلات عاطفی زندگی خانوادگی خود می‌شوند.

رمان در عین حال ویژگی‌های زمانه‌ای را که در آن زیست می‌کنیم به خوبی به تصویر می‌کشد. نخستین راوی، بهنام، مرد جوان مساله‌دار است، و آخرین راوی شهین، خواهر اوست که به جای آن‌که در زمان پیش بیاید و دچار پیچش‌های فلسفی بشود عقب عقب رفته و در دامن سنتی بیمارگونه غوطه ور شده است.

رمان مقطع میان دو دوره پهلوی و جمهوری اسلامی را به عنوان زمان رمان فراروی ما قرار می‌دهد.

با گروهی مردان انقلابی روبرو هستیم که در رنجی که می‌برند عاقبت به دامن الکل می‌آویزند. در عین حال با مردانی سنتی روبرو هستیم که برای فرار از دامن سنت و در عین حال حفظ آن باز به دامن الکل پناه می‌برند.

از این گونه است احمد، که حفظ سنت را برای زنش لازم و واجب می‌داند و خودش یک‌سره از میدان آن خارج شده است.

دومین فصل کتاب نخستین داستانی است که حسین فرزان، به نام «زنی که خود را سنگسار کرد» نوشته است و به سادگی به بخشی از رمان تبدیل شده. البته حسین فرزان یکی از قهرمانان نگون‌بخت داستان است که قربانی حسادت کور احمد می شود.

او آن‌چه را که برسر معشوقش رفته است به حدس و گمان به قالب داستان درآورده است. داستان او با واقعیت تطبیق نمی‌کند، اما در عین حال بسیار واقعی است. حادثه می‌توانست به طور دقیق همان‌طور که او نوشته اتفاق بیفتد، که البته آن طور اتفاق نیفتاده است.


فصل بعدی را خسرو واگو می‌کند. او یک شخصیت سیاسی آرمان‌گراست که عاشق یک عکس شده. عکس زن زانیه‌ای که به سگ تبدیل شده است.

خسرو در چرخش‌های مکرر خود در بافت محله‌های سنتی اصفهان که معشوق را در پشت دیوارهای خود پنهان کرده‌اند آن‌قدر فریفته می شود که کتابی درباره ساختار این محلات به رشته نگارش در می‌آورد.

او عاقبت معشوقه را به ناگهان ملاقات می‌کند. مدت ها طول می کشد تا بتواند او را از آن خود کند. اینک اما فرصتی به دست او افتاده تا آرمان‌های سیاسی‌اش را با حضور زن غنی سازد.

زنی که در بافتار سنتی شهر به سگ تبدیل شده است در اینجا به یک قهرمان ملی تغییر شکل می‌یابد بی آن‌که بداند چرا قهرمان است. اما این قهرمان ذهنی خسرو نیز درگیر با خسرو و قهرمانی‌های اوست. باید الکل خواری او را تحمل کند و دائم درباره زندگی‌اش توضیح بدهد.

عاقبت خسرو بسیار دردناک است و در پشت سر خود اندوه و درد را به جای می‌گذارد. به بخشی از این فصل توجه کنید:

س: با زنت کجا آشنا شدی؟

«به خودم گفتم باید پیداش کنم (راهی جز این نداشتم). عکس‌هاش را داشتم، آن‌که به خاطر تجاوز بهش در مجله چاپ شده بود و آن که به خاطر زنا سگ شده بود، یعنی فقط تنش. می‌دانستم کدام محله زندگی می‌کند. فکر کردم پیدا کردنش نباید سخت باشد. زدم بیرون. با تاکسی خودم را رساندم به محله‌شان و شروع کردم کوچه به کوچه گشتن.»

و بعد اما نوبت اختر است تا زندگی دردناک خود را به شرح بنشیند. دختری از بافت سنتی جامعه اصفهان که خانواده قبای ازدواجی را به تن او می‌دوزند.

آقای مهندس از شب نخست ازدواج با کوبیدن یک سیلی سخت و تجاوزی چشم‌گیر به خود اطمینان می‌دهد که با با کره‌ای ازدواج کرده است و بعد اما اذیت و آزار است و تداوم آزار، و همه به دلیل حسادتی کور. اختر که بعدها با خسرو ازدواج کرده است در جایی به او می‌گوید:

«گفتم: مرا ببخش. احمد هرچه احساس داشتم از من دزدید و جاش نفرت و ترس کاشت...»

درام زندگی اختر در این کتاب به صورت واژگونه‌ای از طریق حسین و خسرو شرح می‌شود. یکی عاشقی قدیمی است که زندگی معشوق را با حدس و گمان به شکل داستان در می‌آورد و دیگری مردی که عاشق یک عکس شده است و از طریق عکس زن را در ذهن خود بازسازی کرده است.

خود زن اما زندگی‌اش را به گونه‌ای واقع‌گرایانه و قابل باور به شرح می‌نشیند. در فصل نهایی کتاب با شهین روبرو هستیم که او را از بچگی از مادر دزدیده‌اند و در آغوش سنت بزرگ کرده‌اند.

زن به دستور شوهر مادر را پیدا کرده و باید در ترکیه او را ملاقات کند. شوهر می‌خواهد مطمئن شود که او زنازاده نیست.

زندگی زن جوان در معرض خطر بزرگی است. او باید به شوهرش ثابت کند که از متن اصیلی برخاسته است. مادر نادیده را لعن و نقرین می‌کند و خودش نیز دچار این وهم شده که بسا زنازاده باشد.

زنا در اینجا آن‌چنان هیبت مخوفی دارد که مو به تن خوانننده راست می‌کند.

محور اصلی داستان مردی به نام احمد است که همه آتش‌ها از گور او برمی‌خیزد. اما این احمد در این داستان ساکت است. در نتیجه خواننده جز آن‌که او را شخصیت منفی داستان ببیند چاره دیگری ندارد، گرچه اما من وسوسه می‌شدم برای او دل بسوزانم.

مردی که این‌گونه در آتش حسد می‌سوزد نمی‌تواند آدم سالمی باشد. او یک بیمار است و هر بیماری نیاز به مراقبت دارد. او کسی است که زندگی خود را به نابودی می‌کشاند و در جوار زندگی خود دیگران را عذاب می‌دهد.

در شگفتم چرا سعید هنرمند که کتاب به این خوبی نوشته نکوشیده یک فصل را نیز از زبان احمد بیان کند.

بدون شک این بخش می‌توانست جالب تربن فصل کتاب باشد. روایتی که از زبان یک مرد بیمار بیان شود می‌تواند مشکلات اجتماعی زیادی را در معرض نور قرار دهد.

مثلا شاید راز آدم کشی قابیل را می‌شد از از این طریق بازبینی کرد. بسیار نیکو بود که زشتی را از زبان خود زشت بشنویم و ببینیم منطق او چیست. که البته چنین این همانی بسیار کار مشکلی بوده است.

به سعید هنرمند تبریک می‌گویم.

Share/Save/Bookmark

ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسی‌پور، کتابی بفرستند، می‌توانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند:

Shahrnush Parsipur
C/O P.O. Box 6191
Albany CA 94706
USA

نظرهای خوانندگان

من البته سکوت احمد رو ترجیح می دم چراکه کاراکتر احمد با بخشی از هر یک از ما که احمد می تونه باشه ساخته می شه و همگونی پیدا می کنه

-- بدون نام ، Dec 24, 2009 در ساعت 01:32 PM

من این رمان را سالها پیش وقتی مجله نگاه نو آن را بعنوان رمان سال انتخاب کرد خواندم. تاثیر عجیبی روی من گذاشت. شخصیت احمد دردناک و نفرت انگیز است. اما مشکل جامعه ای است که حقوق فراوانی را به مرد تفویض میکند و برعکس حقوق زنان را نادیده میگیرد. در نتیجه مرد تابع این حقوق چنان قدرتی میگیرد که حتی پسرش را از داشتن شناسنامه محروم میکند و خیلی ساده او را حرامزاده میکند. دخترش را هم براحتی از مادر محروم میکند. بیماری احمد نتیجه چنین قدرتی است. احمد را شاید بتوان درمان کرد اما چگونه میتوان برای جلوگیری از بوجود آمدن کسانی مثل او قدرت را تعدیل کرد یا راهی برای تعدیل قدرت آنها بوجود آورد.

-- آذر فرهمند ، Dec 24, 2009 در ساعت 01:32 PM