رادیو زمانه > خارج از سیاست > بررسی و معرفی کتاب > در ستایش «آزادی» | ||
من آزاد هستم، گزارش زندگی داستانواره- نوشته مسیح علینژاد در ستایش «آزادی»شهرنوش پارسیپورمسیح علینژاد، نویسنده و خبرنگار در سال ۱۳۵۵ در شهر بابل به دنیا آمد. او خبرنگاری را در سال ۱۳۷۸ با روزنامه همبستگی آغاز کرد، و این حرفه را در دوران اصلاحات و در روزنامههای اصلاح طلب ادامه داد.
علینژاد دبیر سرویس پارلمانی خبرگزاری کار ایران (ایلنا) بود و هم اکنون نیز با روزنامه اعتماد ملی همکاری دارد. پیش از این دو کتاب از مسیح علینژاد در ایران به چاپ رسیده است. کتاب «تحصن» که حاوی اسناد، اطلاعات و اخبار مربوط به تحصن نمایندگان معترض مجلس ششم به رد صلاحیت کاندیداهای انتخابات مجلس هفتم است. و کتاب «تاج خار» که در آن به مسائل و حواشی ماجرای اخراجش از مجلس هفتم پرداخته است. این موارد شرحی است که در پشت جلد رمان- شرح زندگی «من آزاد هستم»، نوشتهی مسیح علینژاد آمده است. این برنامه به بررسی همین کتاب میپردازد که پاییز ۷۸ به وسیلهی نشر گردون به چاپ رسیده است. به شرحی که خود مسیح علینژاد میگوید نامش معصومه است و در کودکی مصی خطاب میشده. شاعری او را مسیح نامیده و از آن پس نام او مسیح گشته است. او در کتاب «من آزاد هستم» نشان میدهد که نویسنده با استعدادی است، و از آن دستهای است که می کوشند سبک ویژهای در نوشتن داشته باشند. این کتاب که در عین حال به نحوی شرح زندگانی است مسیح علینژاد را در جمع دوستان و خویشاوندان، و در حالی که در زد و خورد سیاسی است، در معرض دید میگذارد. بدون شک مسیح علینژاد مزاج سیاسی دارد و از سنین بسیار نوجوانی درگیر مسائل سیاسی روز ایران بوده است. او که در جبهه اصلاحطلب قرار میگیرد در این کتاب شرح میدهد که چگونه به طور دائم در معرض دید و توجه حریفان سیاسیاش قرار داشته که عاقبت کار را به جایی میرسانند که او کشور را ترک میکند. برای آشنا شدن با سبک نوشتاری او به بخش کوتاهی از آغاز این کتاب توجه کنید: «ساراب دایی مرد. خبر همین بود. مامان از شمال زنگ زد. خبرش را داد. باید میرفتیم شمال. من و علی و زنش مانا. مامان گریه هم کرد. ساراب دایی پسر عمهی مامان بود. اما چون مامان از کودکی تا روز ازدواجش، با خانواده عمهاش زندگی کرد به پسرعمهاش میگفت ساراب داداش. ما هم می گفتیم دایی، ساراب دایی. گجان، شوهر بی بی را گراز کشته بود. بی بی هم که هنوز جوان بود دوباره عاشق شد و مامان را با برادر کوچکش به عمهشان تحویل داد و پی بخت خودش رفت. پشت میزم، توی خبرگزاری ایلنا بودم. آخرین تصویری که از ساراب دایی داشتم چند روز مانده به عید بود. یعنی دوماه قبل. با مامان و علی و مانا رفته بودیم دیدنش. برای معالجه آورده بودنش تهران. خانه دختر بزرگش. از دایی فقط پوست و استخوانی مانده بود... سرطان جسم و جانش را ذره ذره میخورد...»
این نحوه نگارش مسیح علینژاد است. از بافتی به بافتی وارد میشود و چون در گفتن شتاب دارد از سر مسالهای به سر مسالهی دیگر میپرد. البته میتوان گفت که این روشی نزدیک به ساختار زندگی است. در زندگی نیز مسائل همانند قطرات آب به یکدیگر تنیده هستند و همانند موج درهم و برهم میغلتند. مسیح علینژاد نیز زندگیوار از شاخی به شاخی میپرد و دهها نکته و مساله را در کنار هم مطرح میکند. توجه او به خانواده و خویشاوندان بسیار زیاد است و ماجرای عشق مادر بزرگش به مردی که دوستش داشته در قطعات مکرر به گفته میآید. حالتی در کتاب هست که نشان میدهد نویسنده دارای صمیمیت غریزی است و با دنیا سرآشتی دارد. این صمیمیت یکطرفه اما برای او که زن است و باید حد و حدود را رعایت کند دردسرزا است و لاجرم شرایطی بوجود میآید تا مسیح از حادثهای به حادثهای پرتاب شود. در عین حال نکتهای در این کتاب وجود دارد که نقص اصلی آن محسوب میشود. این نکته همان صمیمیت و احساس آشنایی مسیح با همه است. در نتیجه موجی از ازنام ها و شخصیتها وارد کتاب میشود که حضورشان برای خواننده ناآشنا و نامفهوم است. به طور مثال نام کروبی و چند سیاستمدار دیگر بی هیچگونه توضیحی در کنار هم قرار میگیرد. خواننده کتاب باید بداند چنین شخصیتهایی در زمانی در ایران وجود داشتهاند و نقشی بازی میکرده اند. به طور مثال اگر یک انگلیسی این کتاب را بخواند هرگز متوجه نمیشود مسیح علینژاد از که حرف میزند و مناسبت حضور این افراد در کتاب چیست. حتی برای من که تاحدی آشنا با شخصیتهای ایرانی هستم تفکیک نامهایی که در کنار هم ذکر شدهاند مشکل بود. مثلا معین که بوده، کروبی چرا اصلاحطلب بوده است، احمدی نژاد کیست و... باید توجه کرد که شخصیتها، به ویژه شخصیتهای سیاسی دارای شهرت مقطعی هستند و اغلب با پایان زندگیشان این شهرت نیز ناپدید میشود. یک کتاب اما برای تمام فصول نوشته میشود و اگر فرض بر این است که آیندگان آن را خواهند خواند باید بفهمند که این شخصیتها که بودهاند و چرا نویسنده از آنها نام برده است. در نتیجه چنین به نظر میرسد که کتاب مسیح علینژاد ارزش مقطعی دارد و من باور نمیکنم که مثلا ۱۰ سال دیگر مطالب آن قابل درک برای خواننده باشد. البته منظورم بخشها سیاسی این کتاب است. بخشهای مربوط به خانواده و دوستان بهتر شرح شدهاند. گرچه در اینجا نیز این خواننده است که باید با رمل و استرلاب انداختن کشف کند که این شخصیتها در کجا ایستادهاند و حرفشان چیست. مسیح علینژاد با موجی از ایرانیان مسیحی شده آشناست که در حالتی از تقیه و کتمان کاری به شرح احوال آنها مینشیند. درست به همین دلیل چون جملات جویده جویده ادا میشوند خواننده باید دائم و در مراقبت همیشگی کشف کند که این افراد حرفشان چیست و در کجا ایستادهاند. به قطعهی دیگری از کتاب توجه کنید: «آمپر بنزینم غش کرده بود پایین صفحه و چراغ اخطارش از بیست دقیقه قبل روشن بود. پمپ بنزین جاجرود خلوت بود. بعد از سوختگیری، هنوز پشت فرمان خوب جاگیر نشده بودم که مردی کنار پنجرهی ماشینم کمر خم کرد و با شرمی آشکار گفت: سلام خانم، ظاهرا مزاحمین شما دستبردار نیستند؟ با تعجب به او خیره شدم و با آنکه میدانستم کیست خنگ و دستپاچه پرسیدم: ببخشید شما؟ به سمند بژ اشاره کرد و بعد بیپروا با دست راست، دو جوان موتوری را نشان داد که عنق و منکسر به رقیبشان نگاه میکردند. اگر نناصبح نساء اینجا بود میگفت: یک مویز و چهل قلندر؟!...» ماجرای مردی که بژ نامیده میشود از جنبههای جا افتاده کتاب است و خواننده را تا آخر کتاب به دنبال خود می کشد. دوستان مسیحی اما بیشتر حالت کلیشه را دارند و به شخصیت تبدیل نمیشوند. این از تقیه است که بلای جان سینما و ادبیات ایران شده است. ما همه به طور دائم در حال تقیه هستیم. جامعه از ما چنین میخواهد و جامعه یکسره بر مبنای دروغ شکل گرفته است. با این حال مسیح علینژاد نشان میدهد که در سراسر دوران کوتاه زندگی خود دویده است. این میل به آزادی در رابطهی او با پسرش پویان به خوبی جلوهگر است. با شهامت فراوان میکوشد به پسرش حالی کند که حق حیات دارد. رابطه بسیار خوب تعریف شده است. «من آزاد هستم»، زندگینامه موفقی است که عمر کوتاهی خواهد داشت. این کتاب در حقیقت یک دست گرمی برای نویسنده با استعدادی که گام در راه گذاشته و در هر گام به کشف و شهودی نو دست مییابد است. به علینژاد توصیه میکنم که اگر نام شخصیتهای زنده یا مرده را در کتابهایش میآورد حتما درباره آنها آنقدر توضیح بدهد که برای خواننده ناآشنا قابل درک شود. در عین حال به این مساله توجه کند که شرح شرایط در حال گذار زمانی جنبه جذابی به خود میگیرد که از فاصله دورتری دیده شود. در چنین حالتی حتی اگر شخصیتها برای خواننده نا آشنا باشند چون فضا از دور دیده میشود ابعاد قابل تاملتری در برابر چشم قرار میگیرد. به مسیح علینژاد تبریک میگویم. ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسیپور، کتابی بفرستند، میتوانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند: Shahrnush Parsipur |
نظرهای خوانندگان
«سمند بژ» ترکیب وصفی است و بژ رنگ سمند است.
-- کیوان ، Dec 19, 2009 در ساعت 01:30 PMتنها شادماني من اين است كه اين جنبش و خواست جدي ايرانيان "ازادي " است،نه ان طور كه همه انقلابات توده مردم در كشورهاي داراي اكثريت فقير را با شعار خيلي دلچسب و عوام فريبانه " عدالت " به كجراهه و نابودي و استبداد محض كشيده شدند..
كليه انقلاباتي كه با شعار "عدالت" انجام شد (و اين شعار بسيار گول زنك و از دور بسيار دلفريب و عامه پسند است، كه فقرا فكر مي كنند قرار است پول ثروتمندان را بگيرند و به ان ها بدهند) و ان انقلاب هم به ثمر رسيد و رژيم سابق برافتاد و ""عدالتخواهان"" امدند و هميشه خودشان شاه و امپراطور شدند ، ، نتيجه اش فاجعه هاي وحشتناك و غير قابل جبران و فقر بيشتر طبقات فقير و تبعيض طبقاتي به حد اعلا و كشت و كشتار و ترور و استبداد و ديكتاتوري هاي وحشتناك بعدي و نابودي كشور و ملت بود. بدون استثنا.
مثال ساده انقلاب فرانسه، انقلاب روسيه و ده ها مثال ديگر كه شنيده ام و به خاطر ندارم و تاريخ دانان برايتان خواهند گفت .
تنها و تنها انقلابي كه تا حدي موفق شد، و منحصر به فرد بود، انقلاب امريكا بر عليه انگليس بود در دويست سال قبل، كه براي "عدالت" نبود، فقط و فقط براي "آزادي" بود.
وقتي ازادي نداشتي، عدالتي را فكر مي كردي به دست اورده اي به سرعت برق بعدا از تو خواهند گرفت و نفس تو را مي بـُرند و خفقان مرگ حاكم مي شود.
عدالت اغفال توده هاست و به پا شدن كشتار و جنايت و غارت در اول كار و استثمار و خفقان مردم وقتي جانيان و تند روان مهار كار رادر دست گرفتند كه تا امروز برو برگرد نداشته..!!!
فقط انقلاب براي "" ازادي"" و بدست اوردن ان است كه ثبات و بعدا عدالت هم برا ي كل مردم كشوري مي اورد. برعكس ان مطلقا ممكن نيست و ""عدالت"" تحميق توده هاست ،همان طور كه روبسپير و دانتون و سن ژوست و ماركس و لنين و استالين مردم كشورشان را گول زدند .
خوشبختانه شعار اين جنبش فقط و فقط و فقط ازادي است، و شعور فوق العاده بالاي جامعه را نشان مي دهد و هيچ كس دنبال ""عدالت"" و ديكتاتوري پرولتاريا و اين مسخره باز يها نيست .
عدالت خودش با ازادي خواهد امد . نياز به جنگ و جدل نيست. اگر ازادي را داشتي، همه چيز داري ، بدون ازادي همه چيز را، حتي جان و مال و شرف و ناموست را، به راحتي از تو خواهند گرفت. .
براي درك بهتر مطلب، كتاب "انسان طاغي" از البر كامو را به خوانندگان متفكرتان توصيه مي كنم.
-- ققنوس در قفس ، Dec 19, 2009 در ساعت 01:30 PMسمند هم اسم یک مدل از ماشینی هست که در ایران توسط ایران خودرو تولید می شود.معروف به" خودرو ملی"
-- سحر ، Dec 20, 2009 در ساعت 01:30 PM"ماجرای مردی که بژ نامیده میشود از جنبههای جا افتاده کتاب است"!!
-- بدون نام ، Dec 22, 2009 در ساعت 01:30 PMمرسی استاد!!!
با سپاس از دوستانی که سمند بژ را توضیح دادند.
-- مینا زند ، Dec 27, 2009 در ساعت 01:30 PMمن این کتاب مسیح علی نژاد را هنوز نخوانده ام اما کتاب اول او تاج خار را خوانده ام. کتاب بنهایت جذاب بود و من خواندن انرا بهمه توصیه کردم و میکنم. اما در مورد ایراداتی که بکتاب گرفته شده، با اشنائی کاملی که بسبک نوشتن او دارم باید ،با نهایت پوزش از خانم پارسی پور، عرض کنم که ایشان یک کمی بی انصافی میکنند و مقدار زیادی اشتباه. این یک واقعیت است که گاهی نویسنده در صدد این است که یک شاهکار ادبی خلق کن و گاهی نویسنده در صدد است که واقعه ای را ضبط کند. در هیچکدام نه ایرادی است و نه گناهی. تا انجا که من مسیح را از طریق نوشته هایش میشناسم فکر نمیکنم که او حتی داعیه نگارش یک کتاب ادبی را داشته باشد. مسیح علی نژاد یک واقعه نگار روز است که شاهدی است بر یک مقطع تاریخی و کتابش هم درست در همین مقطع تاریخی ارزشمند است.
شاید که خانم پارسی پور متعجب شوند از اینکه بدانند که از تمام صدها وهزاران کتابی که هر سال چاپ میشود شاید تعداد انگشتشماری از انها تبدیل بیک ادبیات جهانی میگردد. و احتمالا نویسندگان ان کتابها هم باین امر کاملا واقف بوده اند، و بهر حال مسیح استثنائی باین قاعده نیست.
اما در مورد از این شاخ بان شاخ پریدن ؟ خوب، خانم پارسی پور خیلی عزیز و گرامی، جسارتا و با احترام زیاد که واقعا حق زیادی بر گردن همه ما دارید ، خواهش میکنم یک کمی از مقالات خودتان را با دقت بخوانید و ببینید که چقد ر در یک پاراگراف از یک شاخ به شاخ دیگر میپرید. اما در این مورد حق با شماست.حتی اگر تمام نویسندکان دنیا هم از عدم تمرکز رنج ببرند، اصلا دلیل خوبی نیست که او هم از این شاخه بان شاخه بپرد.
فکر می کنم که مشکلی که خانم پارسی پور اشاره کرده به این دلیل است که مسیح علی نژاد قصد دارد تنها خودش قهرمان داستان باشدو بس بنابراین به دیگران کمتر می پردازد
-- liela ، Dec 27, 2009 در ساعت 01:30 PM