رادیو زمانه > خارج از سیاست > بررسی و معرفی کتاب > آرمانگرایی صرف به هلاکت میانجامد | ||
آرمانگرایی صرف به هلاکت میانجامدشهرنوش پارسیپورکتاب «کلاغ و گل سرخ» که در تابستان ۱۳۸۸ در آلمان منتشر شده، شرح دوران زندان مهدی اصلانی، چریک فدایی شاخه اکثریت را در بر میگیرد. او به صراحت میگوید که نسبت به سازمان سیاسیاش انتقاد دارد و از آنها جدا شده است.
نویسنده در «هفت نکته به جای مقدمه» میگوید: «ثبت خاطرات زندان، وسوسه ۲۰ سالهی من است. زندان یعنی رنج و بیان رنج؛ زندان یعنی سر باز کردن خونجوشهای قلب. تنها اما سر باز کردن این خونجوشها قلب را سبک میکند. درد و تسکین با هم میآیند. میدانم. پس دیرهنگامی ثبت خاطرات زندان من نه از سر تنبلی است؛ نه هراس؛ نه بینیازی. طور دیگری خود را سبک کردم. ۱۰ سال قبل، به هنگامی که اینترنت و شبکههای متنوع تلویزیونی کاربردی چنین عمومی نیافته بودند، به هنگامی که رادیوها حرف اول رسانههای برونمرزی را میزدند، در رادیو صدای ایران به گفت و گو با حسین مهری نشستم. با این همه سینه هنوز از خون جوشان بود.» بدین ترتیب است که مهدی اصلانی نیز به جمع زندانیانی میپیوندد که خاطرات خود را به رشته تحریر درآوردهاند. او که تهرانیالاصل است، مینویسد: «در خانوادهای پراولاد متولد شدم؛ فرزند آخر و ته تغاری. قدیمیها باور داشتند دختر روزیآور است و چراغ خانه. چرخ روزگار اما به کام خانواده و مادرم که با تولد من صاحب ششمین فرزند پسر شد، هرگز نچرخید. آرزوی مادر برآورده نشد و او تا به آخر در حسرت داشتن دختر باقی ماند. هرگاه از دستمان به ستوه میآمد، به خشم میگفت: کاش به جای شما شش دختر کور داشتم. مایهی شهرت خانواده مردانه و ششپسرهی ما سومین برادرم حسین بود؛ معروف به حسین تایتان. قدی بلند داشت و چشمانی زاغ و موی بور؛ قد و قوارهای جدا از بقیه اهل خانه. این ویژگیها میراث پدر بود که تبارش به آن سوی آب میرسید. پدرم محمدعلیخان، معروف به علی بالشویک، در هنگ قزاق خدمت کرده بود و ما آقا صدایش میکردیم. ۲۵ سالی از مادر بزرگتر بود.» این پیشدرآمد نشان میدهد که مهدی اصلانی طرحی برای نوشتن یک خاطرات کامل سهبعدی داشته است. او در عین حال صادقانه شرح میدهد که نسبت به عقاید خود شک کرده است و دیگر خود را چریک اکثریتی نمیداند. اما هنگامی که به زندان میرسد و میراثدار تابستان شوم ۱۳۶۷ میشود، دیگر حالت سهبعدی را به دست فراموشی میسپارد و در دام حالت قهرمانی باقی میماند. حق هم دارد. نمیتوان شاهد مرگ صدها تن بود و بیتفاوت باقی ماند. شاید او نخستین زندانی چپگرا باشد که با لحنی بسیار صمیمی از مجاهدین خلق صحبت میکند. او همچنین لحنی صمیمانه نسبت به تودهایها دارد. آیا این به خاطر پدر است که او نسبت به تودهایها حالت همدردی دارد؟ یا خود کششی نسبت به این حزب احساس میکند؟ به هر تقدیر در خواندن کتاب مهدی اصلانی در میدان ارتباطات تهرانیهای متوسطالحال نیز وارد میشویم. او در صفحه ۱۰۲ کتابش از عفتخانم قابله حرف میزند: «خردسال که بودم، عروس مادربزرگ خاله سوری، ایرانخانم، به هنگام تولد اولین بچهاش دچار مشکل زایمان شد. مادر کسی را برای یافتن «عفت قابله» روان کرده بود. عفتخانم، بعد از زیور قابله معروف به «زیور جهود» که داشامیر را گرفته بود، در غرب تهران شهرتی همهگیر داشت ...»
چنان که میبینیم مهدی اصلانی دست به قلم برده است تا رمانوارهای را زیر عنوان شرح احوال به دست دهد. اما تلخی زندان و حوادث یکسویه و بیمارگونه سالهای تلخی که تابستان ۶۷ اوج آن محسوب میشود، نور قلم او را تیره میکند. حالت خود به خودی کتاب کمکم فروکش میکند و زندانی به تحسین و ستایش زندانیان دیگر روی میآورد. او از دهها تن زندانی سخن میگوید که در این تابستان منحوس به جوخه اعدام سپرده شدند. این داغ ننگی است که بر پیشانی جمهوری اسلامی چسبیده است. اعدام هزاران تن زندانی بیگناه که اغلب دوران زندان خود را نیز سپری کردهاند. من در این لحظه که درباره این کتاب مینویسم، تا صفحه ۳۰۴ را خواندهام و در آستانه سال ۶۷ قرار گرفتهام. کتاب از شخصیتهای بیشماری سخن میگوید که به گروههای مختلف سیاسی وابسته بودند. همچنین به اشتباه فاحش مجاهدین میپردازد که در مقطع همین سال، بیتوجه به جوی که حزبالله را در بر گرفته، به فعالیت سیاسی مشغولاند. او با شرح جریان حمله مجاهدین که از عراق صورت گرفته، به اشتباهاتی اشاره میکند که رخ داده است. ظاهراً مجاهدین چنان به برد خود اطمینان داشتهاند که قصد فتح تهران را کرده بودند. این نکتهای است که اغلب سیاستمداران جوان ایرانی نسبت به آن در حالت غفلت به سر میبرند. تهرانی که ظاهراً در ذهن مجاهدین جا خوش کرده بوده است، تهران سالهای پیش ار انقلاب است که حتی در آن صورت نیز حمله به شهری چهار میلیون نفری غیر ممکن به نظر میرسد. منظورم حمله گروهی است که از امکانات بمباران هوایی نیز محروم هستند. به راستی چه چیزی باعث شده تا آنها دچار چنین اشتباهاتی در محاسبه بشوند؟ شاید دلیل این اشتباه بیش از حد درگیر بودن مجاهدین با مفاهیم سازمانی و بیتوجهی نسبت به حالت مردم بوده است. دریغ و تأسف مهدی اصلانی متوجه این حقیقت ساده است که بهترین فرزندان ملت ایران در حادثه کشتار تابستان ۶۷ از دست رفتهاند. اصلانی خود زنده مانده است؛ شاید به این دلیل ساده که میتوانسته به دلیل بریدن از سازمان سیاسی، خود میان گروههای مختلف بچرخد. او پس از انتقاداتی که از بابک زهرایی به عمل میآورد، به جنبههای مثبت او میپردازد. میگوید: «دورهی زندگی کوتاه با بابک زهرایی از جهاتی برایم جالب توجه بود. در بحثهای سیاسی به صراحت تأیید میکرد که با اتفاقات سیاسی جاری، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در شرف وقوع است. من اولین بار کلمهی فروپاشی با مفهوم سیاسی امروزیناش را از بابک زهرایی در زندان شنیدم. از دیگر ویژگیهای بابک زهرایی همانا هنر تندخوانی و گیرایی سریع مطالب بود. به عنوان نمونه کل یک روزنامه را اگر من و دیگران در یک ساعت میخواندیم، وی با صرف نصف این زمان توان داشت راجع به جزییات آن به بحث بپردازد ...» پس مهدی اصلانی خود را از دانستن بیشتر به عمد محروم نمیکرد. بسیاری از زندانیان سر موضع از آمیختن با غیر خودداری میکردند. کتابها را نمیخواندند تا تحت تأثیر به اصطلاح دشمن قرار نگیرند. در نتیجه در خواب و خیالهای ویژهای فرو میرفتند. به راستی روشن نیست چرا سازمان مجاهدین زمان را برای حمله به تهران مناسب دیده است. در صفحه ۲۹۰ میخوانیم که «در تاریخ سه مرداد ۱۳۶۷ سازمان مجاهدین بر اساس تحلیل رهبریاش از وضعیت کشور، اوضاع را مناسب وارد آوردن ضربهی نهایی دید و با شعار معروف «امروز مهران، فردا تهران» نیروهای ارتش آزادیبخشاش را برای فتح تهران روانهی مرزهای غربی کشور کرد ...» کتاب مهدی اصلانی به دلیل توجه به این سلسله مطالب از ویژگی قابل تأملی برخوردار شده است. او از دسته مردمانی است که متوجه هستند انتقاد به معنای مخالفت نیست؛ بلکه برش سازندهای دارد. خواندن کتاب مهدی اصلانی را به همه توصیه میکنم. به طور کلی هر چه خاطرات زندان بیشتری بخوانیم، بهتر متوجه خواهیم شد که در آینده چه باید کرد. باید روشن شود که دست کم گرفتن دشمن تا چه حد خطربرانگیز است. نسلی از ایرانیان فعال سیاسی جان خود را از دست دادهاند تا جوانان آینده متوجه شوند که توجه و تکیه صرف بر آرمانگرایی دست آخر میتواند باعث هلاکت شود. روشن است که ما داریم وارد مرحله نوینی از تاریخ ایران میشویم. اینک زمانی است که ملت یکپارچه دست به حرکات دموکراتیک میزند و نشان میدهد که جویای دموکراسی است. مفهومی که ظاهراً برای گروه سیاستمداران جوان دو دهه پیش چندان معنایی نداشت. ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسیپور، کتابی بفرستند، میتوانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند: Shahrnush Parsipur |
نظرهای خوانندگان
پیش بینی تاریخ اصولا کار بسیار مشکل اگر نه غیر ممکن است. میخواهم بگویم که بطور مثال اگر تاریخ به مسیر دیگری میرفت یا اگر فلان واقعه رخ نمیداد چه میشد که تاریخ را با اگر و مگر نمی نویسند. بیشتر وقایع بر بستر تاریخی خود رخ میدهند یعنی با توجه به ملزومات و زمینه های موجود. اگر اصل وجودی انقلاب 57 را اصیل بدانیم و با رخداد آن موافقت کنیم که هنوز بعد از 30 سال در اصالت آن گروهی شک و تردید اساسی دارتد بنظر میرسد هیچ گروه سیاسی شناخته شده ای در آنزمان بدنبال دمکراسی و حقوق بشر نبود. همگی در بهترین شکل خود بدنبال عدالت و برابری انهم از دید خود بودند و همگی تقریبا در وجود داشتن مفهموم دشمن ؛عنصر خود فروخته؛ مزدور؛ استکبار؛ طبقه و از این قبیل مشترکاتی داشتند. گر چه کشتن به هر شکلی و حتی با هر جرم ثابت شده ای نیز غلط و محکوم شده است اما شاید اگر هر کدام از سایر گروههای سیاسی دیگر (شاید بجز گروه معروف به لیبرالها) در ایران به قدرت می رسیدند میزان کشتار از سایرین و گروههای مخالف بلکه بیشتر هم می بود. نمونه هایی هم حداقل در اوایل انقلاب از همکاری و یا تایید اکثر گروههای سیاسی بامحاکمه های سیاسی و اعدام نظامیان و مردم دیگر و همچنین ربودن برخی افراد و شکنجه و کشتن انان وجود دارد که این ظن را تقویت میکند.
-- بدون نام ، Oct 15, 2009 در ساعت 09:03 PMهمچنین نمونه های دیگری از بقدرت رسیدن گروههای آرمانگرای چپ در کشورهای دیگر و کشتار بی حد و حساب مردم به خاطر غیر خودی بودن وجود دارد که این احتمال را تقویت می کند. در هر صورت بنظر میرسد سیستم مبتنی بر ایمان؛ ایدئولوژی؛ آرمان و سازمان انسانها را به خودی و غیر خودی تقسیم کرده و مجوز و مقدمات تسویه حساب را به صاحبان و پیروان آن عقیده و سازمان میدهد.
ضلع سوم مثلث ضد اوباما در ایران را فراموش کردی
شریعتمداری
ارتجاع سرخ وسیاه دست در دست هم دارند اگر چه ایدئو لوژی متفاوت دارند
نوع سرخش :
از یکطرف می گویند چرا آمریکا در ویتنام و عراق و افغانستان و تبت و اویغور و یوگسلاوی و کوزوو و غیره دخالت میکند و از طرف دیگر می گویند چرا اوباما در ایران دخالت نمی کند و همزمان حمایت بیشرمانه روسیه و چین از کودتا را امری معمولی در سیاست اعلام می کنند یعنی مردم نباید اعتراض کنند۰
جالبتر اینکه می گویند ۱۰۰ نفر این شعار جمهوری ایرانی و نه غزه نه لبنان میدادند
خود رژیم می گوید دو میلیون علیه قدس و ارزشهای مشترک موسوی-جامنه ای شعار میدادند
همیشه مخالفین ۱۰۰ نفرند و طرفداران ما میلیونها !
همان قانون دیکتاتورها:
عده ای که از بی بی سی حمایت میشدند شعار ناجور با مرام ۱۹۱۷ ما می دادند و روح پیشه وری و کیانوری و استالین و حتی قوام السلطنه رامی لرزانند.
ما البته قهرمانیم در آذربایجان استالین آذربایجان را اشغال کرد تا بعدا مردم آنرا مثل اوکراین با اعمال قحطی مصنوعی بکشد تا۷۰ سال بعد ما مدعی شویم سرمایه داری مسئول گرسنگی مردم کره شمالی و ۲۴۰ میلیون مردم چین و برمه و زیمبابوه و ۰۰۰۰ است۰ تن فروشی دختران کوبا هم تقصیر سرمایه داری است.
اگر دولت سرمایه داری موقتا برای حل بحران ناشی از اعمال مخالف با بازار آزاد و سودجویی برخی شرکتها دو تا قانون وضع و اجرا کند عینا اثبات حقانیت استالین در لغو مالکیت خصوصی و تحمیل قحطی به کشاورزانی که عرضه داشته اند بیشتر تولید کنند و دادگاههای فرمایشی او و حمله او به کشورهای دیگر و کشتار و شکنجه میلیونها مردم است. تازه ثابت می کند صدام هم حق داشته کشتار و شیمیایی کند و کارادزیچ هم به دختران و زنان کروات و بوسنیایی ااز دم تجاوز کند ۰چون آنها از خیر سر کمونیسم سلفون و اینترنت و تویترنداشتند فوری بفرستند سی ان ان
همین مقاومت انقلابی ! القاعده در عراق وکشتن شیعه و سنی همه نشان دهنده حقانیت کمونیسم و روسیه و بورژوازی بودن دموکراسی و لیبرالیسم است ۰
اگر مردم کردستان و ترکمن صحرا و آذربایجان و آمل و زاهدان و مسجد سلیمان و لاهیجان و ۰۰۰ ساکتند معنی آن این نیست که طرفدار محمودند
معنی آن این است که استالینی در صحنه نمی بینند که با ارتش سرخ برایشان حقوق معوقه قومی بیاورد با حق تکلم و آموزش زبان روسی !
-- gighou ، Oct 16, 2009 در ساعت 09:03 PMhttp://www.akhbar-rooz.com/ideas.jsp?essayId=24411
در دهه 50 خاطرات زندان در خواب گاه های دانشجوئی گفته میشد تا اگر دستگیر شدند بدانند چه کنند .اکنون گفته میشود برای شهرت .برای دانستن اینکه چه باید کرد باید شرایط اقتصادی واجتماغی ایران شناخته شود.ودر مورد احزاب باید مرام نامه واسترتژی وتاکتیک هارا بررسی کرد .وواقعیت .کمیته های مرکزی .وسانترالیزم دمکراتیک !!!
-- منوچهر ، Oct 16, 2009 در ساعت 09:03 PMدریغ و تأسف مهدی اصلانی متوجه این حقیقت ساده است که بهترین فرزندان ملت ایران در حادثه کشتار تابستان ۶۷ از دست رفتهاند. اصلانی خود زنده مانده yani chi?
-- بدون نام ، Oct 16, 2009 در ساعت 09:03 PMدریغ و تأسف مهدی اصلانی متوجه این حقیقت ساده است که بهترین فرزندان ملت ایران در حادثه کشتار تابستان ۶۷ از دست رفتهاند. اصلانی خود زنده مانده yani chi?
-- بدون نام ، Oct 16, 2009 در ساعت 09:03 PMبا سلام
-- بدون نام ، Oct 16, 2009 در ساعت 09:03 PMمتاسفم که از گفتار من آرزده شدید. در شماره 55 کامنتی قرار دادم و شما به آن پاسخ دادید. با تشکر از روشنگری شما به علت اینکه بسیار دیر مقالات شما را می بینیم عذر می خواهم و کامنتی در پاسخ در شماره 58 قرار می دهم. پیروز باشید.
در تایید، تکمیل و همچنین پاسخ به سخنان آقا یا خانم "بدون نام" که در اولین کامنت این صفحه آمده:
خشونتی که در انقلاب و جنگ پیش می آید تقریباً گریز ناپذیر است و امروزه بیشتر مردمی که در جنبش سبز شرکت کرده اند، به خوبی به ایران و دنیا نشان داده اند که می توانند و قابلیت مبارزه صلح آمیز و صلح جویانه و بی خشونت را دارند. حتی ظاهراً قرار است در 13 آبان امسال با پیشکش کردن گل به نیروهای انتظامی، یک تظاهرات مسالمت آمیز دیگر نیز برگزار کنند. (فقط امیدوارم پاسخی که در ازای «گل» خواهند گرفت »گلوله« نباشد!)
در تظاهرات و راه پیمایی های سال 57 نیز مواردی مشابه از گذاشتن گل بر سر تفنگ سربازان گارد شاهی و ارتش دیده شد و مردم ایران در آن هنگام نیز همچون این بار نمونه هایی بسیار زیبا و دلیرانه از شکیبایی، انسان بودن و ملایمت در رفتار، حتی با خشن ترین موجودات را، به همه نشان دادند (و موضوع واقعاً این نبود که همه این مردم تحت تاثیر تبلیغات نادرست و منحرف و خرافی، فقط تصویری از صورت خمینی را در ماه دیده باشند و به موهومات دل بسته باشند! بلی، در آن هنگام نیز بیشتر گروههای مردم، حتی گروههای مختلف مذهبی، بیشتر خواسته هایی منطقی و عقلانی، ار هر نوع و گرایش داشتند تا دلبستگی به خرافات و چاه جمکران و امامزاده بازی ...) اما پاسخ نهایی که با روی کار آمدن جمهوری اسلامی و قدرت گرفتن آن به این مردم داده شد، به راستی درخور آنان نبود.
به گمان من پرسش اصلی این است: چرا باید در کشوری مانند ایران، از هزاران سال پیش، شرایطی پیش آید که ملتی به راستی آزاده، شاد، سرخوش و در عین حال باایمان، دلیر، بردبار، مودب و درستکار، به چیزی تبدیل شود که امروزه (یا در طول دو هزار سال گذشته!) می بینیم؟ منظورم از "چیز" در اینجا اهانت به کلیت ملت و "اکثریت خاموش" نیست، بلکه اشاره به آن گروههای معدودی است که با تعصب و جهل خود، و از آن بدتر، با اتکا به دروغ و مردم-فریبی، همیشه سعی در به دست گرفتن قدرت و زور گفتن بر باقی افراد جامعه داشته و دارند.
در همه جای دنیا، در هر برهه ای از تاریخ و همچنین در ایران، وجود چنین نیروهایی که پیوسته بر مسند قدرت تکیه داشته و برای حفظ آن از هیچ جنایتی ابا ندارند، نتایجی به جز خشونت انقلابی یا جنگ و نابسامانی و هرج و مرج سیاسی / اقتصادی / اجتماعی برای دیگران به بار نیاورده و نمی آورد.
ادامه ی چنان اوضاعی، بالاخره صبر همین مردم آرام، پاک و فداکار را لبریز کرده و چاره ای برای ایشان باقی نمی ماند به جز آن که پاسخ خشونت را با خشونت بدهند.
هیچکدام از سازمانهای سیاسی چپ یا غیر آن که در اواسط دوران محمدرضا شاه یا پیش از آن در ایران شکل گرفتند، به طور فی نفسه تمامیت خواه و اهل شعارهای احساساتی و سطحی و اعمال زور و خشونت نبودند، اما شرایط بسته و خفقان آور سیاسی دوران پهلوی که راه را برای کوچکترین حرف روشنگرانه از هر نوع آن بسته بود، در کنار فشارهای دیگر اقتصادی و اجتماعی معمول، این گروهها را به خشونت طلبی کشاند. مثال بارز این امر را می توان در جاهایی مانند کردستان دید که مردم صدها شاید هزاران سال است که برای استقلال خود در حال تلاش و مبارزه هستند و داشتن اسلحه و جنگیدن های تقریباً دایمی با زورگویان متجاوز و غیر خودی، یا حتی در مواردی خودی ما خودفروخته، جزئی از زندگی روزمره آنان شده است. مسلماً مردم کردستان، ذات خشونتباری ندارند اما مدتهایی طولانی است در شرایط خشونتباری قرار دارند که حتماً در بعضی از موارد آنان را دچار اشتباهاتی ناگزیر در رفتارشان نیز می کند.
هم اینک نیز مردم ایران در تظاهرات جنبش سبز که از صلح آمیزترین انواع تظاهرات در تاریخ مبارزات بشری با دستگاههای حکومتی ظالم است، چندین بار پیش آمده که شعارهایی با محتوای نسبتاً خشونت بار داده اند و حتی نظام را تهدید کرده اند که اگر به خواسته های آنان از طریق درست و دوستانه احترام نگذارد و به آن عمل نکند، همین مردم به راستی مهربان و میانه رو، چاره ای به جز اعمال خشونت نخواهند داشت.
با آنکه خود فردی هستم بسیار آرامش دوست و هیچگاه نتوانسته ام انقلاب و جنگ و خشونت را تایید کنم و از سازمان بازی سیاسی و نظامی هم پیوسته گریزان بوده ام، هر چه بیشتر فکر یا نظاره بر اوضاع مردم و حکومتهای ایران یا خیلی جاهای دیگر می کنم، بیشتر در می یابم که گاهی ظاهراً چاره ای به جز به کار بردن خشونت نیست.
ما در این لحظه، با حکومتی غاصب، زورگو، جاهل و از همه بدتر، *متجاوز* روبرو هستیم که در عین حال "دکترا" و مدرک قلابی یا در بهترین شکل خود، "آب نباتی و شکلاتی" از دانشگاههای به ظاهر معتبر خارجی (بیشتر غربی!) هم دارد و عمامه دار یا کت و شلواری آن خیلی هم ادعای "سواد و فهم و شعور" دارند اما عملکردشان چیزی است کاملاً مغایر با ادعاهای انسانی یا حتی مذهبی و روحانی آنان. از رو هم نمی روند و خود را همچنان محق تر از هر کس دیگر در امور کشورداری و مردمی می دانند. این دولت، به طور آشکار دست به انواع جنایت می زند اما با وقاحت آن را انکار و حتی مظلوم نمایی هم می کند و هر روز هم به یمن درآمد بی حساب و کتاب و فزاینده از نفت و سایر منابع طبیعی کشور، و از آن بدتر، با پشتیبانی مستقیم و غیر مستقیم کشورهای دیگر دنیا، پر زور تر و پر رو تر از سابق می شود. نظیر همین اتفاقات اما در ابعاد و اشکالی متفاوت در زمان پهلوی نیز افتاد اما حکومت فعلی همچون کبک آنچنان سر در زیر برف فرو کرده و گذشته را فراموش، که از تاریخ نه چندان دور کشور خود درس عبرت که نمی گیرد هیچ، اصلاً خود را فرزند بر حق امام زمان و والی حکومت الهی بر روی زمین دانسته و دچار نوعی توهم "روئین تنی" نیز هست! (و صد البته که وقتی قرار است فرزندان نازنین دیگران، حتی خودت، در میدان نبرد یا تظاهرات خشونت آمیز خیابانی کشته و معلول شوند و خود همچنان بر مسند قدرت باقی مانده و جایگاهت حتی محکم تر شود، به واقع روئین تن نیز هستی!)
در چنین شرایطی و با دیدن و تجربه و لمس کردن این همه جنایات بی رحمانه از سوی این افراد، آیا می شود همچنان آرام و خونسرد و با ملایمت به پیش رفت و در مقابله با اینان، رفتاری بدون خشونت و مبتنی بر "حقوق بشر" و معیارهای آرامش طلبانه ی انسانی داشت؟
-- نامی ، Oct 19, 2009 در ساعت 09:03 PMآیا پاسخ این جماعت اهل قصاص را، اگر که کوتاه نیایند، از ملت عذرخواهی نکرده و از جایگاه قدرت پایین نیایند، نباید با قصاص داد؟
خواستم دو نکته که باعث تردید در این نوشته شده بود رو متذکر بشم:
۱-ما "چریک فدایی اکثریت"! نداریم، یعنی "سازمان چریکهای فدایی خلق" پس از انشعاب به سه گروه با نام فدایی و گروههای کوچکتری با نامهای دیگر تقسیم شد: "سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)" و "سازمان فدائیان (اقلیت)" ، همچنین "چریکهای فدایی خلق (جریان اشرف دهقانی)" .
۲-اصولا گرایش سیاسی و بینش اجتماعی سازمان اکثریت به "حزب توده" بسیار نزدیک بوده و هست،پس نگاه خوب یکی از افراد آن گروه به این حزب تعجبی ندارد.
برای چندمین بر از خانم پارسی پور خواهش میکنم که پیش از اظهار نظر، اطلاعات خود را تکمیل کنند.
از این که با انتشار این نظر به تکمیل بحث مطرح شده کمک میکنید سپاسگزارم.
با احترام
مزدک
-- Mazdak ، Oct 22, 2009 در ساعت 09:03 PM