رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۳۰ مهر ۱۳۸۸
به روایت شهرنوش پارسی‌پور ـ شماره ۱۴۹

در قلب من درختی‌ست

شهرنوش پارسی‌پور

در برنامه‌ی با خانم نویسنده، شماره ۶۱ به مسأله شعر اشاره کردم وگفتم هنگامی که ما غزل حافظ یا مولانا را شعر می‌دانیم، بسیار مشکل خواهد بود تا به سروده‌هایی نیز که شاعران جوان متولد دهه‌های ۴۰ و ۵۰ و ۶۰ می‌سرایند، شعر بگوییم.

Download it Here!

این افراد اغلب خود اعتراف می‌کنند که قوانین عروض و قافیه را نمی‌شناسند. البته سروده‌های آن‌ها اغلب از معنا و مفهوم قابل تأملی برخوردار است، اما شباهت چندانی به شعر در مقام آن‌چه حافظ و مولانا و یا فروغ و سپهری برای ما باقی گذاشته اند ندارد. من اشکالی نمی‌بینم که تا پیدا شدن اصطلاحی مناسب برای این نحوه سخن، این نوع سروده ها را «شعرواره» بنامیم.

قصد من ابداً توهین به این نوع سروده‌ها نیست، بلکه اما این یک واقعیت است که این اشعار در مجموع بی‌قافیه هستند و در بسیاری از موارد وزن را هم رعایت نمی‌کنند و بیشتر به قطعه ادبی شباهت دارند. به هر تقدیر من این سروده‌ها را از این پس «شعرواره» خواهم نامید و مطمئن هستم به‌زودی اصطلاح مناسبی برای آن‌ها پیدا خواهد شد.

ماندانا زندیان، پزشک اطفال است. وی در این زمینه، دست در کار تحقیقات نیز هست. او در عین حال خانه‌دار و مادر قابل تأملی‌ست و اگر کار سرایش و تولید برنامه برای رادیو و نشریه‌ها را نیز به این مجموعه اضافه کنیم با انسانی روبرو می شویم که خود را سه - چهار تکه کرده است و با علاقه‌مندی همه‌ی این کارها را نیز خوب انجام می‌دهد.

او در هفتم فروردین ۱۳۵۱در شهر اصفهان متولد شد. تا کنون سه مجموعه شعر به نام‌های «نگاه آبی»،« هزارتوی سکوت» و «وضعیت قرمز» منتشر کرده است. کتابی که امروز از آن سخن خواهم گفت، «در قلب من درختی‌ست» نام دارد که در همین سال جاری منتشر شده است. قطع کتاب مربع است و طراحی روی جلد زیباست. سروده‌های او فاقد قافیه و اغلب دارای وزن درونی ست. در سروده شماره یک می‌گوید:

می‌وزیدی

و باغ کاشی نور می‌نوشید

زندگی زیبایی رها شده‌ای بود

در تمامی کاشی‌ها درخت می‌رویید

و درخت‌ها

تو را به یک‌دیگر تبریک می‌گفتند

بر فراز دست‌هایت خم شدم

لبخندت روی صورت‌ام تبخیر شد

نیلوفری رویید

و آب

آرامش صدای تو را نیایش کرد

لحظه، ابدیت بود

و پنجره‌های جهان

آوار آینه‌های روان را

زمزمه می‌کردند

چنین به نظر می‌رسد که طرح درختی در یک کاشی شفاف به چشم خورده و سراینده جوان ما را به دنیای تخیل اندرا کرده است. در سروده شماره سه که مضمونی اجتماعی دارد می‌گوید:


هزار و یک شب تلخ گذشت

دنیا چشم‌هایش را

در گازهای شیمیایی

گم کرد

و ماه

دیگر قصه‌ای نداشت

تا تکه پاره‌های تورا

کنار هم نگه دارد

آن روزها

که با لالایی مادرت

روی قالیچه سلیمان

به آسمان می‌رفتی

نمی‌دانستی

جنگ، آرامش آب را به هم خواهد ریخت

و قصه‌های مادرت را

روی ساحلی که نیست

صدپاره خواهد کرد

هزار و یک شب تلخ گذشت

تو نخلستان شدی

و مشت همه واقعیت ها باز شد

بخشودنی در کار نیست

دشمن درون ما سنگر گرفته است

و زمان هرچه می‌دود

نمی‌تواند از جنگ رد شود

جهان تو را انکار می کند

چرا که ستاره‌های سربی

رویاهای سفالی را

خرد می‌کنند

با این همه

در دست‌های زمین

نیلوفری‌ست

که یک روز عطرش را

به کاسه سفالی مادرت

تعارف خواهد کرد

گرچه این سروده پیامی در راستای مخالفت با جنگ و هیولای برخاسته از آن است، اما در عین حال حامل یک پیام فلسفی ست. می‌گوید «دشمن درون ما سنگر گرفته است و زمان هرچه می دود، نمی تواند از جنگ رد شود. درست در همین جاست که معیارهای خیر و شر درهم ترکیب می شود؛ چرا که گرچه جنگی در بیرون پدیدار است، اما در پنهان حضور نیز مبارزه ادامه دارد، و حقیقتی‌ست که گفته‌اند جهاد اکبر جهاد با خود و با نفس است.

در شعر شماره چهار می گوید:

آن‌قدر حقیقت داری

که رویای من از خواب می پرد

من از صبوری خاک عاشق‌ترم

بیا باهم جوانه کنیم

دلتنگی شاید زمستانی‌ست،

در انتظار یک لحظه بهار

این سروده‌ای‌ست عاشقانه و خطاب به معشوقی‌ست که حس حضورش در اطراف شاعر قابل لمس است. او بسیار حقیقی‌ست و این علامت مبارکی ست. در زندگی کمتر پیش می‌آید که بتوان عشق را این همه در کنار خود داشت. چنین به نظر می‌رسد که سراینده ما زن خوشبختی‌ست. اما جوانه‌هایی که در شعور برتر ریشه کرده است او را دائم به سوی دنیایی می‌چرخاند که پر از رنج و تعب است. در سروده شماره ده دچار دغدغه‌های ذهنی‌ست برای درک معما. می‌گوید:

گاهی سفر

مثل در

به رویا باز می شود

گاهی جهان

زیر پای مهربانی

آن‌قدر استوار می شود،

که تقوای نجیب تنهایی

می‌تواند

نا گفته‌های سفر را

روی پنجره‌های نامرئی

نقاشی کند

گاهی سفر خسته می‌شود

و زمان می‌ایستد

تا لبخند تو را تماشا کند

سفره‌های ماه

سال‌ها کنار سفره‌های بمب‌های سیاه

پر از هفت‌سین شدند

تا نوروز

که همیشه شبیه خودش بود

سال‌های مسافر را با لبخند

به آینه تحویل دهد

دستهای تو می‌گفتند:

دشنام و استغاثه

هیچ‌کس را نجات نمی‌دهد

دست‌های تو

استعاره‌ای از توانستن‌اند

ما میان دیوان حافظ

و دست‌های تو

شبیه خودمان شدیم

زخم‌های ما

در لبخندهای تو مه‌آلود شده‌اند

ما سفر را تاب آورده‌ایم


راستی سفر چرا به نظر سراینده تا این حد کار مشکلی می‌نماید؟ البته در این‌جا خود سفر دارای شخصیت چند‌بعدی‌ شده و از این نظرگاه ما را به یاد اشعار مجموعه «یوزپلنگانی که با من دویده‌اند» از بیژن نجدی می‌اندازد که اشیاء و کلیت هستی چنان جان‌دار می‌شوند که انسان، و در این حالت جدا‌سازی معانی نوین از معانی سنتی بسیار آسان می‌شود. در شعر شماره دوازده می‌گوید:

نه

غربت تصور واژه‌های من نیست

غربت جای خالی توست

در خیال شعری

که دست به هرچه می‌ساید

تویی

نبودنی

که مثل عمر

بر چهره‌ی رویا ترک می‌خورد

و دست‌هایش را می‌لرزاند

وقتی امید

مثل عطر نیلوفر

در مرداب فرو می‌رود

غربت، آرزوی صدا کردن نام توست

با همان لحن که روز نخست

تو نیستی

و غربت، سرگیجه‌ی رنگ های روشنی‌ست

که هر روز

دور از آفتاب تو

با رویای رنگین‌کمان

در ابرهای تیره گم می‌شوند

بدون شک شاعر ما عاشق است و در همان حال قدر معشوق را بسیار می‌داند. به او تبریک می‌گویم. با شعر شماره چهل و چهار این برنامه را به پایان می‌رسانم. از آنجایی که سی‌دی اشعار ضمیمه‌ی کتاب بود این سروده با صدای خود شاعر پخش می‌شود:

در قلب من درختی‌ست

که شب‌ها ماه می‌شود

و روزها خورشید

خورشیدی

که دریاست

و ماهی که

بیابان

دریایی که

ماهی سیاه کوچکی

آرامش می‌کند

و بیابانی که

در آرامش دریا شعر می‌شود

در قلب من خدایی‌ست

که می‌خواهد

بخشنده و مهربان بماند

Share/Save/Bookmark

ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسی‌پور، کتابی بفرستند، می‌توانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند:

Shahrnush Parsipur
C/O P.O. Box 6191
Albany CA 94706
USA

نظرهای خوانندگان

ماشالله منتقد رو! شما که امریکا زندگی میکنی سرتو از پنجرت بیار بیرون بگو شعر امروز امریکا یا انگلیس چه نزدیکی به شکسپیر داره؟
راسسی میدونی این دوتا موجود چیند:
blank verse
free verse

-- بدون نام ، Oct 9, 2009 در ساعت 06:50 PM

خانم پارسی پور
نکته ای که در باره ماهیت شعر گفتید بسیار قابل مناقشه است و تا آنجا که به زیبایی شناسی مدرن مربوط می شود کاملا غلط است. منتقدان بزرگی چون آدرنو خاطر نشان کرده اند که یکی از ویژگی های هنر مدن این است که ماهیت و قواعد خود را نفی می کند.و این نکته پایه زیبایی شناسی مدرن است.نمونه های بسیاری در همه هنر ها وجود دارد: این که مارسل دوشان اشیائئ معمولی را در نمایشگاه می گذاشت و امضا می کردکه ضد همه قاعده های زیبایی شناسی کلاسیک و مابعد کلاسیک بود. یا رمانهای بکت که تقریبا تا مرز نفی ماهیت رمان پیش می رود. در شعر هم نمونه های بسیاری هست: رنه شار شعرهای بسیاری دارد که بی وزن هستند و حتی به صورت متنی منثور نوشته شده است اما آنها مسلما شعر هستند و حتی در مقایسه با بسیاری از «منظومه های» بند تنبانی بسیار بیشتر به جوهر شعر نزدیک است
شعر مدرن با نفی ماهیت شعر جوهر شعر را احیا می کند. البته منظور این نیست که صرف نفی قواعد اثری را شاهکار می کند :بحث بر سر روح و جوهر زیبایی شناسی مدرن است. همچنان که در زیبایی شناسی ماقبل مدرن تناسب و همگونی اصل بود. من اگر به جای شما بودم روی نکته مهم دیگری انگشت می گذاردم: محدود و محبوس بودن بخش اعظم شعر فارسی در زبانی به غایت تغزلی و گاه به گونه زننده رمانتیک.که در این ویژگی نسل جوان و پیرو مشترک هستند. و این ویژگی در شعر های خانم زندیان هم وجود دارد.

-- بابک ، Oct 9, 2009 در ساعت 06:50 PM

اشعار بسیار زیبا با تخیل ظریف و تصاویر بدیع و پیام هایی انسانی و فلسفی دارند. این کتاب را کجا می شود تهیه کرد؟

-- Mehri ، Oct 9, 2009 در ساعت 06:50 PM

سپاسگزارم برای اشعار (شعرواره ها)

-- mossi ، Oct 9, 2009 در ساعت 06:50 PM

خانم پارسی پور این فرم شعر نام دارد. نامش هم شعر سپید است. صحبت شما مثل این است که بگویید نقاشی مدرن یا آبستره در مقایسه با نقاشی رئال نقاشی نیست و باید برایش نامی تعیین کرد مثل نقاشی واره. هنر مدرن به مفهوم بیشتر از فرم اهمیت می دهد. شعر سپهری یا نجدی یا احمدی هم تابع وزن و قافیه نیستند.
اشعار زیبایی بود. تخیل خانم زندیان قابل تامل است و شعرشان خیلی انسانی و ایرانی است. بازی های زبانی ندارند و مثل خیلی ها absurd
نمی نویسند. حرف شاعر کامل به خواننده شعر می رسد. به ایشان تبریک می گویم و از شما متشکرم.

-- ali ، Oct 9, 2009 در ساعت 06:50 PM

خانم پارسی پور گرامی
می دانم کار بسیار مشکلی است که هفته ای یک برنامه برای رادیو ارایه بدهید . اما کاش در مورد مسائلی که اطلاعی از آن ندارید اظهار نظر نمی کردید . شما خودتان یکی دو سال پیش در همین رادیو اعتراف کردید که از جریانات اخیر شعر اطلاعی ندارید . شایسته نیست که نویسنده ای صاحب نام در مورد مسائلی که اطلاعی از چند و چونش ندارد اظهار نظر کند. سر دبیر این رادیو نیز مقصر است که به شما نمی گوید فقط در حوزه دانش و توانائی خود برنامه تهیه کنید . این را از این جهت نوشتم که برای شما در مقام نویسنده ای خوب ارزش قائلم . خود دانید

-- آشنا ، Oct 10, 2009 در ساعت 06:50 PM

سیر تحولی شعر کلاسیک یا منظوم به شعر نو تنها منحصر به ادبیات پارسی نیست، پدیده ایست که میتوان آنرا در غالب ادبیات هندواروپایی مشاهده کرد. به قول بدعت گذاران این سبک : بودلر در فرانسه و نیما در ایران، شعری ست که وزن و ضرب آهنگ خاص خودش را دارد و ردیف و قافیه در آن لزوما ً با آخر هر بیت منطبق نیست (در این مورد کافی ست به بعضی از شاهکارهای شاملو اشاره کرد) و موسیقایی آن نیز با شعر کلاسیک تفاوت های چشمگیری دارد ولی این همه چیزی از «شعریت » آن نمی کاهد.در اکثر موارد نمایندگان آن با شعر منظوم شروع کرده و در نکامل زبانی خود بعدها با تاثیرگیری ازتجارب خویش به این سیاق روی آورده اند. جالب اینکه در شعر فرانسه نیز این سبک ادبی با عنوان شعر منثور شناخته شده و مخاطبان خاص خودش را دارد. در هر حال حتی در تحول بعدی آن به شعر سپید که آثار زنده یاد بیژن جلالی از نمونه های بارز آن هستند و از ردیف و قافیه تقریبا ً به تمامی چشم پوشی شده مفهوم و احساس زیبایی را به خواننده یا شنونده منتقل میکند که نوشته های بسیاری از شاعران جوان فاقد هر دو آن ها هستند و بیشتر به معادلات جبر و مثلثاتی می مانند! از نظرات شما و از کارهای خانم زندیان بخصوص «در قلب من درختی‌ست» بسیار لذت و استفاده بردم. با درود

-- بابک م. ، Oct 10, 2009 در ساعت 06:50 PM

درود خانم پارسي پور ددگر ديدگاهي است كه برايتان مي نويسم
نخستينش كه يادتان هست پيرامون شعر موازي
اينجا هم باز يكطرفه به قاضي رفتيد شعرهاي حافظ و مولوي و استاد سخن سعدي به جاي خود درست جايگاهي بس ارزشمند دارند ولي گاهي ميشود با شعرهاي اين دوره نيز درون مايه اي بزرگ گفت البته اين نكته را از نظر نبايد دور داشت كه همچنان كه خود مي دانيد با تحول اجتماعي در يك جامعه ادبياتن نيز تغيير ميكند راستي واژه شعر واره كه گفتيد واژه مناسبي نيست چون حوزه هيا ديگري را در بر ميگيرد راستي اين دوستم دارد روي داستان زنان بدون مردان شما كار مي كند حسابي از دست شما گله دارد ولي خب بهر روي پاينده باشيد

-- كوروش ، Oct 10, 2009 در ساعت 06:50 PM

ashhar besiar zibahy sorodehan vah taravat khily khasi daran az shoma Sharnoush aziz tashakor mikoonam baray moerefe eishan. 

-- shanah ، Oct 10, 2009 در ساعت 06:50 PM

عجب سروده های لطیف بی نظیری. کاش می دانستم این کتاب را باید چطور تهیه کنم. تبریک به خانم سراینده ی عزیز و سپاس از شما.

-- fبه آفرین ، Oct 22, 2009 در ساعت 06:50 PM

عجب سروده های لطیف بی نظیری. کاش می دانستم این کتاب را باید چطور تهیه کنم. تبریک به خانم سراینده ی عزیز و سپاس از شما.

-- به آفرین ، Oct 22, 2009 در ساعت 06:50 PM