رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۴ مرداد ۱۳۸۸
گزارش یک زندگی ـ شماره ۱۲۰

نامه من به مسعود رجوی

شهرنوش پارسی‌پور

در آغاز بهار سال ۱۳۶۰، گروه‌های مختلف سیاسی در ایران همه فعال بودند. در شاخه چپ مجاهدین خلق، چریک‌های اکثریت و اقلیت، پیکار، راه کارگر، رنجبران و چندین گروه دیگر فعال بودند. اما کمیت عددی از آن مجاهدین بود. لیبرال‌ها نیز فعال بودند و نماینده اصلی آن‌ها بنی صدر محسوب می‌شد. جبهه ملی و جبهه ملی دموکراتیک نیز فعال بودند. هم چنین سازمان‌های مختلف سیاسی در تمامی نقاط ایران فعال بوده و برخی داعیه جدایی‌طلبی داشتند.

Download it Here!

اما تنها فعالیت سیاسی من، شرکت در جلسات کانون نویسندگان ایران بود. در عین حال در نگرانی شدیدی دست و پا می‌زدم. باور داشتم که این یک حالت موقتی است و نیرویی که داشت به نام حزب‌الله معروف می‌شد، روز به روز قدرت بیشتری پیدا خواهد کرد. هنگامی که در خیابان دختران و پسران روزنامه‌فروش را می‌دیدم، احساس می‌کردم آن‌ها به زودی جان خود را از دست خواهند داد. به نحوی جدی باور داشتم که سازمان مجاهدین باید فعالیت خود را محدود کرده و اعضا و هوادارانش را خانه‌نشین کند.

به نظر من این سازمان، به رغم طرفداران زیادی که داشت بسیار آسیب‌پذیر بود. علت این امر نیز روشن بود. شخصی برای من گفته بود که در بهمن سال ۱۳۵۷ به مناسبت پیروزی انقلاب، فیدل کاسترو تلگراف تبریکی برای مسعود رجوی و موسی خیابانی ارسال داشته بود. آنان نیز پاسخ داده و نام خود را در زیر تلگراف نوشته بودند.

شاعری انقلابی به آن‌ها تذکر داده بود که آن‌ها باید نام سازمان مجاهدین خلق را در زیر نامه ذکر کنند. یکی از این دو شخصیت پاسخ داده بود که کل سازمان مجاهدین خلق از ۱۶ نفر (شاید هم ۲۲ نفر) تشکیل می‌شود و عملاً این سازمان نیرویی ندارد. شاعر گفته بود: «باشد؛ به هرحال شما سازمان مجاهدین خلق هستید.»

اما اندکی بعد جمع کثیری از نوجوانان ایران به این سازمان پیوستند و یک سازمان بزرگ و در هم پیچیده ایجاد کردند. کار بخش اعظم هواداران این سازمان، فروش روزنامه بود و هر روز از نیروهای حرب‌اللهی کتک می‌خوردند. من چندین بار در خیابان شاهد کتک خوردن آن‌ها بودم.

ظاهراً در آن مقطع آنان دستور داشتند ساکت بمانند. اما من فکر می‌کردم این سازمان حداقل به پنج سال وقت نیازمند است تا به یک سازمان سیاسی واقعی تبدیل شود. در غیر این صورت شک نداشتم که به زودی چپ‌کشی و به ویژه مجاهدکشی آغاز خواهد شد.

چنین پندارهایی باعث شد تا در زمستان ۱۳۵۹ نامه‌ای برای مسعود رجوی بنویسم. در این نامه که برای نوشتن آن وقت زیادی صرف کرده بودم، کوشیده بودم نشان بدهم که با توجه به جو بین‌المللی، چپ‌کشی به زودی در ایران آغاز خواهد شد و به صلاح سازمان مجاهدین است که در این مقطع اعضا و هواداران خود را خانه‌نشین کند.

برای من بسیار ساده بود که این نامه را از طریق دکتر هزارخانی به مسعود رجوی برسانم، اما تصمیم داشتم آن را به نام یک ناشناس به رجوی برسانم. خیال داشتم در خیابان آن را به دست یکی از هواداران این سازمان بدهم تا آن را به دست مسعود رجوی برساند.

اما پیش از آن که این کار را بکنم، نامه را برای دو نفر خواندم. یکی از آن‌ها یکی از دوستان بسیار خوبم بود و دیگری زمانی از فعالان جدی چپی به شمار می‌آمد که بعداً از فعالیت کناره گرفته بود. هر دوی این اشخاص پس از پایان نامه گفتند که یک سازمان سیاسی به وجود می‌آید تا قدرت را به دست بگیرد؛ نه آن‌که از قدرت دست بکشد.

به نظر هر دوی آن‌ها این نامه بیهوده‌ای بود. پس من از ارسال نامه منصرف شدم؛ اما آن را پاره نکردم؛ چون انشای بسیار خوبی داشت و به نظر خودم قطعه ادبی خوبی بود.

امروز فکر می‌کنم که به رغم بی‌فایدگی، اما بهتر بود این نامه را به دست رجوی می‌رساندم. گرچه آن‌ها به احتمال قوی به پیشنهاد من توجهی نشان نمی‌دادند، اما شاید برای برخی از آن‌ها این مسأله مطرح می‌شد که بسا اتخاذ مشی مسلحانه درست نباشد. به هر حال این نامه بعداً برای من گرفتاری زیادی درست کرد.

در نخستین دستگیری من که در مرداد سال ۱۳۶۰ اتفاق افتاد، این نامه به دست دستگیر‌کنندگان افتاد و طبعاً این فکر را به وجود آورد که زیر کاسه نیم‌کاسه‌ای است.

من در طی این نامه از مدیرعامل سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران در زمان شاه، به عنوان یک رهبر خوب تمجید کرده بودم. یکی از ویژگی‌های این شخصیت این بود که به رغم تمام امکاناتی که در اختیارش بود هرگز اجازه نمی‌داد تصویرش از تلویزیون پخش شود. او حالت انسان «پنهان» را داشت و من به مسعود رجوی پیشنهاد کرده بودم که به «فرزانه پنهان» بدل شود.

روشن است که دستگیرکنندگان نمی‌توانستند باور کنند که من بدون وابستگی به جایی چنین نامه‌ای را نوشته باشم. نتیجه اخلاقی این‌که آنان پس از دستگیری من که به دلیل کارهای دیگران رخ داد، به مدت چهار سال و هفت ماه و اندی مرا نگه داشتند تا شاید شخصی در گوشه‌ای از دنیا به دفاع از من برخیزد. البته که چنین شخصی وجود خارجی نداشت. من به ابتکار شخصی نامه نوشته بودم و خودم را دچار دردسر کرده بودم.

از زمان پیش افتادم. در آغاز بهار ۱۳۶۰ دیگر مشخص بود که به زودی برخورد پیش خواهد آمد. البته گروه‌های معتقد به مشی مسلحانه اشتباهات زیادی مرتکب شده بودند. یکی از این اشتباهات مصادره بعضی از ساختمان‌های دولتی بود. ظاهرا آن‌ها فراموش کرده بودند که نام شب خمینی است. غلط یا درست، مردم به نام خمینی به خیابان ریخته بودند، که البته شاید انگیزه اصلی آن‌ها زندانیان سیاسی و کسانی بودند که مشی مسلحانه را برگزیده بودند.

در حقیقت در این‌جا نکته بسیار ظریفی مطرح می‌شود. آیا بخشی از مردم به این علت دنبال خمینی افتادند که فرزندانشان در درگیری‌های خیابانی کشته می‌شدند؟ یا چون شاه به اندازه کافی نمی‌کشت، دنبال خمینی افتادند؟

دختر جوانی در زندان برای من تعریف کرد که پدرش که مرد بی‌سوادی است، با سازمان او مخالفتی ندارد؛ اما یک روز وحشت‌زده به خانه آمده و به دختر جوان گفته بود که در سر چهارراه یک جوان مجاهد را دیده که نشریه سازمان، ارگان مجاهدین خلق را می‌فروخته است. پرسش پدر این بود: دخترم «ارگان» یعنی چه؟

پس بسیاری ار مردم از این نوع فعالیت‌ها وحشت داشتند چون معنی جملات و کلمات را نمی‌دانستند. بسیاری از جریانات چپ وحشت داشتند چون دچار این توهم بودند که اموال آن‌ها مصادره خواهد شد. مادر من که در تمام دار دنیا یک ماشین داشت برای زمان درازی دچار این توهم بود که اگر کمونیست‌ها بر سر کار بیایند، ماشین او را مصادره خواهند کرد.

در سفری به سوئد، دعوت‌کننده سوئدی برای من تعریف کرد که در دوران تحصیل در آمریکا در خانه مردی پانسیون بوده که همیشه سلاحی را در یخچال خانه‌اش پنهان می‌کرده است. هنگامی که او درباره این سلاح می‌پرسد، مرد آمریکایی می‌گوید که آن را برای روزی پنهان کرده که کمونیست‌ها حمله خواهند کرد.

می‌خواهم بگوبم که اگر مردم تا این حد از مفهوم چپ وحشت نداشتند حکومت جمهوری اسلامی آن جرأت را پیدا نمی‌کرد تا جان هزاران نفر را در زندان بگیرد. امروز هم در گفت و گو با بسیاری متوجه می‌شوم که از نیروی چپ وحشت دارند.

بخشی از این وحشت به دلیل ترس از دست دادن امکانات مادی است؛ اما بخشی از این ترس نیز کاملاً جنبه روانی دارد. البته اشتباهات چپ‌ها در بعضی موارد غیر قابل انکار است.

اخیراً با کسی برخوردم که از لنین نقل قول می‌کرد که مردم به راحتی دست از اعتقادات خود نخواهند کشید؛ پس باید با زور عقاید آن‌ها را عوض کرد. تا چه حد این اظهار نظر منسوب به لنین درست است بر من پوشیده ماند. اما این روشن است که شماری از مردم به دلایل مبهم از نیروی چپ وحشت دارند.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

ba salam..nameh ra agar darid chap konid lotfan.

-- بدون نام ، Aug 10, 2009 در ساعت 01:03 PM

با سلام و احترام
به نظر بنده، عموم مردم ایران چپ و کلا این ادبیات سیاسی رو نمیدونن چیه، نه در ساله ۶۰، نه حال حاضر...

علت اصلی‌ نابود شدن مجاهدین هم اشتباهت زیاده خودشون بود، نه موارد بالا...به اضافهٔ موارد دیگه


-- علی شیرازی ، Aug 10, 2009 در ساعت 01:03 PM

خانم پارسی پور می فرمایید "...این روشن است که شماری از مردم به دلایل مبهم از نیروی چپ وحشت دارند."

متاسفانه حرف شما از "دلایل مبهم" مردم در ترسشان از نیروی چپ هم مبهم تر است!

یعنی جنایات بالشویک ها، استالین، مائو، کاسترو، خمرهای سرخ، کیم سونگ ایل، و نمونه های بسیار دیگر از اعمال شنیعی که چپ ها جهان با آن همه ادعا مرتکب شده اند کافی نیست تا یک آمریکایی متوسط و محافظه کار یا مردم سنتی ایران و خیلی جاهای دیگر را از به قدرت رسیدن چپ بترساند؟

بسیاری از چپی های سابق ایران خود معترف هستند که اگر پس از انقلاب به قدرت رسیده بودند جنایاتی هولناک تر از این آقایان جمهوری اسلامی مرتکب می شدند که روی آنها را نیز سفید می کرد همانطور که جنایات این اسلامی ها روی شاه را سفید کرد!

البته قصاص قبل از جنایت جمهوری اسلامی در قبال نیروهای چپ و مجاهدین و دیگران را کمتر آدم منصفی به عنوان یک عمل ضروری قبول دارد چه رسد که به عنوان یک عمل انسانی بتوان آن را پذیرفت، اما مظلوم واقع شدن این نیروها نیز دلیلی بر حقانیت آنها نیست.

-- روسی ، Aug 10, 2009 در ساعت 01:03 PM

ضمن تشکر از نوشتهاتان و نکات ظریفی که اشاره کردید بد نیست محض مزاح هم شده عرض کنم که من زمانی را به یاد دارم که خود خانم پارسی پور چنین احساسی را در جمعی ایجاد کرده بودند! بهر حال متن شما قابل توجه است متشکرم

-- ماکان ، Aug 10, 2009 در ساعت 01:03 PM

کل هدف مجاهدین این است که از جنبش سبز آزادیخواهانه و دموکراتیک مردم ایران سوء استفاده کنند و این با توجه به مواضع و چارچوبهای متحجرانه، بسته و ضد دموکراتیک آنها فاجعه بزرگی ست. این بهانه خوبی برای رژیم در برخورد با این گروه است. مجاهدین خوب یا بد مربوط به زمان گذشته بود و در عقاید و مواضع 30 سال پیش منجمد شده و الان دیگر طرح نام این گروه به عنوان یک گروه سیاسی هیچ توجیهی ندارد و بهتر است به حل مسئله پادگان اشرف که اکثر ساکنانش قربانی جاه طلبیهای رجوی هستند فکر کرد.

-- مرادی ، Aug 10, 2009 در ساعت 01:03 PM

"کسی... از لنین نقل قول می‌کرد که مردم به راحتی دست از اعتقادات خود نخواهند کشید؛ پس باید با زور عقاید آن‌ها را عوض کرد.... اما این روشن است که شماری از مردم به دلایل مبهم از نیروی چپ وحشت دارند."
به نظر شما همین نقل قول، کم چیزی است؟! با وجود همین نقل قول و گندی که کمونیسم در نیمی از جهان به بار آورد هنوز علت وحشت مردم برایتان "مبهم" است؟!

-- بهرام ، Aug 10, 2009 در ساعت 01:03 PM

بالاخره فهمیدید که لنین چه گفته و چه نگفته؟

-- عمید ، Aug 10, 2009 در ساعت 01:03 PM

حالا مگه جمهوری اسلامی چپ نیست؟
جمهوری اسلامی هم چپه هم راست ، دلیل رد مجاهدین خفقان بیش از حد آن زمان از طرف خمینی بوده و اینکه خمینی هنوز دستش برای اکثریت مردم رو نشده بود و این همه کشتار نکرده بود که او را بجای ماه در چاه بینند.

البته متاسفانه مردم ما هم دیر می فهمند و بعد از 30 سال تازه فهمیدند که جمهوری اسلامی هم دست کمی از کمونیسم ندارد و با پنبه سر می برد و تازه می گویند مرگ بر روسیه.

-- احمد ، Aug 10, 2009 در ساعت 01:03 PM

دوست عزیز، از این نامه فقط یک نسخه وجود داشت که به وسیله دادستانی انقلاب ضبط شد. احتمالا همین نکته که نسخه اول متن ماشن شده ضبط شده بود ادعای مرا که آن را برای رجوی نفرستاده بودم تائید می کرد.

-- شهرنوش پارسی پور ، Aug 10, 2009 در ساعت 01:03 PM

خانم شهرنوش پارسی‌پور

اگر برایتان امکان دارد آن نامه را منتشر کنید.
در آنموقع هم نهضت مسلمانان مبارز(دکتر پیمان) بدون اینکه نامه شما را خوانده باشد خانه نشین شد و مشغول باز بینی تفکرات خود.
خوب امروز در شرایط فعلی و در بین نیروهای فعلا موجود چه چیزی را توصیه میکنید؟
هرچند که آرایش نیروهای امروز همانند سالهای ۶۰ نیست، نظام حاکم جمهوری اسلامی مشغول قلع و قمع مردم و(حتی) بخشی از نیرویهای خودی است، آیا موسوی باید خانه نشین شود و حرف نزند؟

آیا مردم باز هم باید خانه نشین شوند؟

-- امیر ، Aug 11, 2009 در ساعت 01:03 PM

بزای من وحشت از چپ ،وحشت از دیکتاتوری است .وحشت از کم سوادی است .وحشت از
ایدئولوژی است .وحشت از سکتاریسم است .

-- Omid ، Aug 11, 2009 در ساعت 01:03 PM

چطور پیش بینی نکردی خودتو میگیرن؟

-- gheybgooye va dadeh ، Aug 11, 2009 در ساعت 01:03 PM

خانم شهرنوش پارسی‌پور

من یک خواهش کرده بودم و چند سئوال.
خواهشم در مورد انتشار آن نامه بود که از جوابتان با اینکه زیاد هم کند ذهن نیستم، چیزی نفهمیدم.
نسخه متن ماشین شده و یا دستنویس را نفهمیدم.

اما سوالاتم:
۱ـ آیا موسوی باید خانه نشین شود و حرف نزند؟

۲ـ آیا مردم باز هم باید خانه نشین شوند؟

فکر میکنم این دو سوال بیشتر با متن مقاله شما ارتباط دارد و مسئله امروز ماست.


با احترام

-- امیر ، Aug 11, 2009 در ساعت 01:03 PM

به به! و خیلی هم به به! چه زیبا!؟ نه؟ براستی اگر نام نویسنده ی این گفتار سطحی شهرنوش پارسی پور نبود، کسی بی بهره از شهره گی ی ایشان، رادیو زمانه دست به پخش و چاپ آن میزد؟ کی به کیه؟ سفره ای ایست افتاده و چه بهتر که دوستان هم بخورند‌!

-- Parshin ، Aug 11, 2009 در ساعت 01:03 PM

این کامنت احتمالا مورد توجه "امیر" واقع خواهد شد:

آنهایی که وقایع مهم دوران اول پس از انقلاب تا سال 60 را به یاد می آورند شاید این را هم به خاطر داشته باشند که مسعود رجوی در یک سخنرانی خیلی مهم در امجدیه به موضوع آزار و اذیتی که بر هواداران سازمان مجاهدین در خیابانها وارد می آمد اشاره کرد و حرفهایی زد که شاید کمتر کسی به آن درست توجه کرده باشد.

همان طور که خانم پارسی پور هم اشاره کرده اند، در آن دوران حزب اللهی و لباس شخصی ها مرتباً به هوادارن مجاهدین (یا هر گروه مخالف و منتقد دیگر) در خیابانها حمله می کردند. (حتی به یاد دارم یک نفر از آنها به ضرب چاقو کشته شده بود و همراهان وی توانسته بودند کارت شناسایی وی را از او بگیرند و در روزنامه مجاهد چاپ کنند، درست مثل مورد زنده یاد ندا آقا سلطان در حرکتهای اخیر مردم در ایران.)

به هر حال، در آن سخنرانی معروف که اگر اشتباه نکنم کمی پیش یا پس از واقعه 25 خرداد سال 60 انجام شد، رجوی حرفهای زیادی زد که از نظر من مهمترین بخش آن این بود: (نقل به مضمون و خطاب به مسئولان رده بالای کشوری در آن دوران) "هواداران ما از پایین خیلی به ما فشار می آورند که چرا رهبری سازمان در برابر خشونتهایی که بر هواداران اعمال می شود تا به این حد سکوت کرده ایم. نگذارید روزی برسد که جواب مشت را با مشت و خنجر را با خنجر بدهیم."

آنچه که در این جا خوب به چشم می خورد، موضوع "فشار از پایین به بالا" است، یعنی از سوی هواداران اغلب نوجوان، احساساتی و بی تجربه به رهبری سازمان مجاهدین خلق ایران که در آن زمان خود اغلب جوان و نه چندان با تجربه بودند.

نظیر چنین "فشار"ی که از "پایین به بالا" وارد شود را در میان شعارهای اخیر مردم نیز مشاهده کرده ایم که به موسوی "هشدار" داده اند اگر بخواهد سیاست سکوت و مماشات را زیادی ادامه دهد، مردم خود کنترل کامل اوضاع را بر عده خواهند گرفت. به واقع، تا کی مردم قرار است فقط به خیابانها بریزند و بهترین جوانانشان را و با وحشیانه ترین حملاتی که از سوی بسیجیان و امثال آنان می شود از دست بدهند و همچنان "گاندی وار" سکوت کنند و دست به حمله متقابل نزنند؟ اصلاً چظور است که مسیح وار در قبلا هر سیلی که می خورند، گونه دیگر خود را نیز پیش آورند و خیلی با ملایمت از حریف بخواهند "لطفاً این یکی را هم بزن!" التبه اگر که گونه ای بر صورتشان باقی مانده باشد!

به هر حال در آن دوران سال 60 خیلی ها منجمله منابع ژورنالیستی خارجی این را پیش بینی می کردند که *به زودی در ایران شاهد یک سلسله "ترورهای کور" خواهیم بود* که چنان نیز شد.

به نظر من، بهترین کاری که مسعود رجوی در آن زمان و با توجه به بی تجرگی هواداران نوجوان سازمان خود در امور مقابله نظامی می توانست بکند آن بود که به خاطر حفظ جان این عزیزان معصوم، رسماً از مقام رهبری کناره گیری کرده و به همه پیشنهاد کند که از خیر مبارزه، دست کم تا مدتی، بگذرند و فرضاً همانطور که خانم پارسی پور هم پیشنهاد داده اند، "خانه نشین" شوند. (در عین حال سازمان می توانست دوباره "زیر زمینی" شود. یا راه حلهای کمتر خشونتبار دیگری را بر گزیند.) اما مسعود رجوی نه تنها این کار را نکرد که حتی حاضر به ماندن و جنگیدن در کنار هواداران خود نشد همانطور که اینک نیز همراهان خود را در شهر اشرف عراق رها کرده و در جای دیگری به سر می برد.

به واقع، همانطور که معدود افرادی هم به آن اشاره کرده اند،به جز جنگ عراق با ایران که شروع آن خارج از دست ایرانی ها بود، اگر مقاومتها و سرسختی های گروههای مخالف جمهوری اسلامی از داخل نبود که ارکان مختلف این حکومت را در برابر آن تا به آن حد با یکدیگر متحد کند، این شکاف و تضاد ذاتی را که اینک در آن حکومت می بینیم، به جای امروز یا ده سال پیش، در همان روزهای اول شکل گیری این نظام از درون پوسیده شاهد می بودیم و چه بسا که خود این حکومتیان یکدیگر را در همان چند سال اول دریده بودند بی آن که نیازی به مقابله با آنان باشد.

اینک، همچون آن زمان، سوال من از مسوولان رده بالای اوپوزیسیون این است: اگر روزی "فشار از پایین" برای مقابله به مثل با نیروهای اهل خشونت این رژیم (که بی رحمی و سفاک بودن خود را بارها اثبات کرده اند) بار دیگر از سوی جوانان این مرز و بوم خود را نشان دهد، پاسخ شما "بزرگان قوم" به ایشان، یعنی همین مردم و هواداران از جان گذشته و شهید داده این جنبش چه خواهد بود؟

به هر حال واقعیت مسلم این است: این مردم، با وجود آن که تجربه عملیات نظامی ندارند و بدون سلاح و با دست خالی، تا این لحظه به خوبی روی این سبوعان مسلح را کم کرده اند!

-- ایرانی ، Aug 12, 2009 در ساعت 01:03 PM

جناب ایرانی

مسئله مهمی را مطرح فرمودید. در برنامه شماره 56 با خانم نویسنده کوشش خواهم کرد بر این مبنا برنامه ای ارائه دهم.

-- شهرنوش پارسی پور ، Aug 13, 2009 در ساعت 01:03 PM

جناب ایرانی
مسعود رجوی با موسوی اصلا قابل مقایسه نیست که بیاییم بگوییم مسعود رجوی در سال 60 نباید به پاریس می رفت و باید مثل الان موسوی دست از مبارزه می کشید چرا که موسوی از خود همین رژیم است و پشتش به کسی مثل رفسنجانی گرم است و هیچ خطر جانی او را تهدید نمی کند اما در سال 60 مسعود رجوی با وجود کسی مثل خمینی پشتش به کسی گرم نبود و اگر در ایران می ماند مانند موسی خیابانی و اشرف ربیعی کشته می شد و بالکل مجاهدین از بین می رفتند ، مثل تمام سازمان های سیاسی آن زمان از حزب توده تا باقی احزاب چپ و لیبرال که همگی با خمینی سازش کردند و مبارزه نکردند اما چند سال بعد توسط خمینی سلاخی شدند.

-- Matin ، Aug 15, 2009 در ساعت 01:03 PM