رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۴ خرداد ۱۳۸۸
گزارش یک زندگی ـ شماره ۱۱۵

نخستین دیدار من با بنی‌صدر

شهرنوش پارسی‌پور

زمان که می‌گذرد طرح انگاره‌ای و شنیداری خاطرات روی هم می‌افتد. اکنون به خاطر نمی‌آورم که آیت‌الله خمینی در چه زمانی از عراق تبعید شد و به فرانسه آمد. این باید آذرماه سال ۱۳۵۷ باشد. ماه‌ها بود که ایران و گفت و گو از ایران در دستور کار روز رسانه‌ها قرار داشت.

Download it Here!

در ایران اما مردم دائم در حال راه‌پیمایی بودند. در همین جا باید بگویم که امروز هنگامی که به طرح کلی مسایل نگاه می‌کنم به نظرم می‌رسد که نوع تربیت ما در دوران شاه نادرست بوده است. طبقه متوسط که ما باشیم تقریباً هیچ نوع اطلاعی از مسایل مذهبی نداشت.

البته من به خوبی به خاطر می‌آورم که پیران خانواده خمس و ذکات خود را به آیت‌الله‌های مورد علاقه‌شان می‌پرداختند، اما جو کلی برای افرادی امثال من بسیار دور از مذهب بود. من نام آیت‌الله خمینی را بارها شنیده بودم، بی‌آن‌که درباره اهمیت او چیز زیادی بدانم.

نخستین باری که چهره این شخصیت را دیدم در همان فرانسه بود. یعنی هم‌زمان با آمدن او به فرانسه. او در نوفل شاتو زیر درخت سیب نشسته بود. گرداگرد او چمن بود و همه چیز ساکت به نظر می‌رسید. از فردای آن روز غوغای عجیبی به راه افتاد. تلویزیون فرانسه مرتب مردم را نشان می‌داد که به دیدار او می‌رفتند. در فاصله کوتاهی از اثر لگد‌مال مردم چمن خشک شد. این به دل من بسیار بد آمد.

در نخستین سال ورود به فرانسه، در خانه یکی از دوستان یک بار آقای بنی‌صدر را دیده بودم. این افراد همیشه، شوخی جدی، از بنی‌صدر به عنوان رئیس جمهور ایران نام می‌بردند. یادم هست که در آن شب ما مشغول خوردن شراب بودیم که گفتند بنی‌صدر دارد می‌آید. حاضران در جلسه با سرعت مشغول جمع کردن گیلاس‌های مشروب شدند.

به من که رسید گفتم: دست به گیلاس من نزنید. آن‌ها هم حرف مرا پذیرفتند. البته مشروب‌خواری کار خوبی نیست، اما پنهان‌کاری نیز حد و حدودی دارد. بنی‌صدر آن شب وارد شد. همه افراد به معنی واقعی واژه با او همانند یک رئیس جمهور رفتار می‌کردند.

جلوی او خبردار ایستاده بودند تا بنشیند. او نشست و نگاه تندی به گیلاس مشروب من انداخت. بحث بسیار کوتاهی در گرفت. یادم هست که من گفتم اگر در ایران انقلاب بشود حداقل یک میلیون نفر کشته خواهند شد. بنی‌صدر با حالتی خشن گفت: ده میلیون نفر هم بمیرند اهمیتی ندارد. مملکت باید پاکیزه شود.

بعد هم به سرعت از جای برخاست و از در بیرون رفت. شک ندارم که علت این رفتار او گیلاس مشروب من بود. احتیاطاً در اواخر بهار پنجاه و هفت بود که یک بار دیگر بنی‌صدر را در پاریس، در برابر در هتلی که روبه‌روی خانه من قرار داشت دیدم.

یک نوار سیاه به یقه کتش بسته بود. جلو رفتم و سلام کردم‌. پرسیدم دلیل این نوار چیست. او گفت که دکتر شریعتی در لندن از دنیا رفته است. با کمال شرمندگی باید بگویم که من این شخصیت را نمی‌شناختم. فقط یک بار از خاله پیرم که اغلب به حسینیه ارشاد می‌رفت شنیده بودم که دکتر شریعتی نامی در آنجا سخنرانی می‌کند و سخنران بسیار زبردستی است.

اما آن روز در برابر در هتل به بنی‌صدر تسلیت گفتم. زمان کوتاهی پس از آن کتاب‌های دکتر شریعتی به دستم رسید و خواندم. متوجه شدم با نویسنده زبردستی روبه‌رو هستم که منطق گفتاری او را قبول ندارم. بد یا خوب من جزو کسانی هستم که هیچ‌گاه تحت تأثیر شریعتی قرار نگرفتم.

در هنگام حادثه هفده شهریور بود که من نیز در جلسه‌ای که کمیته دفاع از حقوق بشر تشکیل داده بود شرکت کردم. خانم مولود خانلری، ابوالحسن بنی‌صدر و احمد فاروقی جزو نفرات نخست این کمیته بودند. بقیه را به خاطر نمی‌آورم.

هم‌زمان با روزهای نخست انقلاب مشابه این کمیته در ایران تشکیل شد. تا جایی که خاطره‌ام یاری می‌کند خانم خانلری از این بابت خشمگین بود و بر این پندار بود که کمیته دفاع از حقوق بشر در ایران باید تابع کمیته در پاریس می‌شد.

آن شب که من به این جلسه رفتم بنی‌صدر در نشست گفت و گویی با مردم بود. آشکارا شاد به نظر می‌رسید. بالاخره توجه همه مردم به فعالان سیاسی ایران جلب شده بود. از آن پس به این دلیل که در چند جلسه سیاسی شرکت کردم با عده‌ای آشنا شدم.

در خانه مارتین که شوهر ایرانی داشت با علی و رضا آشنا شدم. رضا دکترای اقتصاد داشت و چپ‌گرا بود. علی اما به دستگاه خمینی و بنی‌صدر نزدیک بود. جمع حاضر در اتاق تا صبح به بحث نشستند. علی از خمینی دفاع می‌کرد. استعداد خوب او در ادبیات گل کرده بود و چهره‌ای اسطوره‌ای از خمینی عرضه می‌کرد.

می‌گفت که او همانند بلور شفاف و نازک است. البته این وصف درستی نبود. این شخصیت از نخستین لحظه نشان می‌داد که پیش از آنچه بتوان فکر کرد لجباز است. شاهدی عینی تعریف می‌کرد که مهندس بازرگان در سفر پاریس و پیش از آن‌که نخست وزیر شود ساعت‌ها با خمینی گفت و گو کرده و وضعیت حساس ایران در منطقه را برای او تشریح کرده بود.

او کوشیده بود برای خمینی روشن کند که سقوط ناگهانی شاه موقعیت ایران در منطقه را به شدت تضعیف خواهد کرد. اما خمینی در پاسخ گفته بود که شاه اکنون همانند گربه در زاویه اتاق گیر کرده است. اگر الان به او حمله نشود در خواهد رفت. به راستی عجیب بود که این شخصیت جز به نفرت کور خود به شاه به هیچ مسأله دیگری توجه نداشت.

من اما در هیجان و ناامیدی عجیبی دست و پا می‌زدم. شک نداشتم که با اوج‌گیری نیروهای مذهبی چپ‌کشی وحشتناکی در ایران رخ خواهد داد. به هرکس که نگاه می‌کردم او را یک مرده بالقوه می‌دیدم. با همه بحث می‌کردم و می‌کوشیدم ثابت کنم که خمینی اشتباه می‌کند.

اما این حقیقتی است که برخی از دور و بری‌های من به شدت مجذوب شخصیت خمینی شده بودند. کم کم وضع به جایی رسید که من احساس می‌کردم به کلی تنها هستم. یک شب در اوج این تنهایی و اضطرابی که برای آینده داشتم نشستم و نامه‌ای برای خمینی نوشتم. در این نامه کوشیدم شرایط جغرافیایی ایران را روشن کنم و نشان بدهم که عده کثیری کشته خواهند شد. نامه را بدون امضا به پست دادم.

علی به دستگاه خمینی نزدیک بود روزی ترتیبی داد تا من به همراه دو فیلم‌ساز، یک نقاش و یک هنرپیشه معروف به نوفل‌شاتو رفتیم. هدف مصاحبه‌ای با خمینی بود. در آنجا و در انتظار خمینی دکتر یزدی به خبرنگاران پاسخ می‌داد. زنی پرسید آیا او دکتر صدیقی را می‌شناسد.

موقعی بود که شاه از دکتر صدیقی خواسته بود تا نخست وزیر شود. دکتر یزدی به زن پاسخی کوتاه داد که یادم نیست چه بود اما کوچک‌ترین نشانه‌ای از دفاع از دکتر صدیقی در آن دیده نمی‌شد. من به زن گفتم که دکتر صدیقی را می‌شناسم و او یک داشمند برجسته و یک سیاستمدار به نام است. دکتر یزدی نگاه بدی به من کرد. روشن بود که در دستگاه خمینی از کسی انتظار نمی‌رفت از دکتر صدیقی دفاع کند.

بعد من به چادری رفتم که در حیاط برپا شده بود. جوانانی آنجا بودند که از لحاظ رفتاری احتیاطاً بیشتر مجاهد بودند. گوشه‌ای نشسته بودم و اعلامیه می‌خواندم که آخوندی از در وارد شد. او مهر نمازش را درست چسبیده در جایی گذاشت که من نشسته بودم.

سپس با حالتی هیستریک شروع به خم و راست شدن کرد. چاره‌ای نبود جز این‌که من جا به جا بشوم تا جا برای او باز شود. اما او همچنان هیستریک می‌کوشید در حال خواندن نماز مرا وادارد از آنجا بلند شوم. عاقبت بلند شدم و به حیاط رفتم. بعدها دانستم نام او هادی غفاری است.

ناگهان اطلاع دادند که خمینی دارد وارد می‌شود. دو فیلم‌ساز و نقاشی که با من آمده بودند همراه دیگران خبردار در برابر در ایستادند. من به خمینی نگاه کردم و بی‌درنگ دریافتم که حتی سرسوزنی نمی‌توانم به او اعتماد کنم. ابداً نمی‌توانستم او را باور داشته باشم.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

از صداقت این نوشتار خوشم آمد.من هم امام خمینی را از نزدیک دیده بودم می خواهید باور کنید می خواهید نکنید.واقعا شفاف و نازک بودند.با خیلی از آخوندها از جمله همون که میگید قابل مقایسه نبودند.البته علم غیب نداشتند و خوب کانالیزه شان کرده بودند .اما مرد بود

-- مهین ، May 30, 2009 در ساعت 06:45 PM

هیچ بویی از راستی و صدق در این مطلب نیست.
باور کنید این خیالات امروز شماست نه آنچه آن روز ها برایتان اتفاق افتاده, کمی با خودتان صادق باشید تا این را به راحتی درک کنید.

-- امین ، May 30, 2009 در ساعت 06:45 PM

هیچ بویی از راستی و صدق در این مطلب نیست.
باور کنید این خیالات امروز شماست نه آنچه آن روز ها برایتان اتفاق افتاده, کمی با خودتان صادق باشید تا این را به راحتی درک کنید.

-- امین ، May 30, 2009 در ساعت 06:45 PM

با سلام به خانم پارسی پور

شما میگویید که بنی صدر با شما از اینکه شراب مینوشیده اید دعوا کرده. شما میگویید که بنی صدر در مقابل هشدار شما از خونریزی گفته است که اگر ده میلیون نفر هم بمیرند برای پاکیزگی ایران ایرادی ندارد.
اگر این نوع از سخن را از آقای خمینی نقل میکردید ایرادی مشکل نبود پذیرفتنش. ولی نقل قول کردن از بنی صدری که از همان اول با کشتارها و اعدامها مخالفت خود را پی در پی اعلام و نیز نقض حقوق بشر را افشا میکرد و یکی از اصلیترین دلایل کودتا بر ضد ایشان و اینکه در مقابل خمینی، که مانند پدر دوستش میداشت، ایستاد دفاعش از حقوق انسانی ایرانیان بودف قابل باور نمیاید. برای روشن شدن این ادعایی که شما بیش از سی سال صبر کرده اید تا الان اعلام کنید، چاره ای نیست تا از خود آقای بنی صدر سوال شود تا سیه روی شود هر که در او غش باشد.
در اینمورد یاد آوری این نمونه شاید بکار شما بیاید: حدود 10 سال پیش پروفسور فرد هالیدی، استاد معروف مدرسه اقتصاد لندن -LSE- در سخنرانی ادعا کرد که بنی صدر شخصا باو گفته بود که زن باید روسری سر کند برای اینکه اشعه تولیدی از موی زن مرد را تحریک میکند. یکی از دانشجویان دانشگاه موضوع این سخنرانی را باطلاع بنی صدر رسانده بود و بنی صدر نامه تندی به فرد هالیدی نوشته بود و تهدید کرده بود که اگر این دروغ خود را پس نگیرد او را در مطبوعات افشا خواهد کرد. آقای پروفسور که میدانست بنی صدر دنبال اینکاره را رها نمیکند نامه ای به بنی صدر نوشت و گفت که سخنرانی ایشان قرار است در کتابی چاپ شود و این قسمت صحبت را حذف خواهد کرد. حذف کرد چون میدانست که دروغ گفته و میدانست که بنی صدر دروغ او را افشا خواهد کرد. حال به شما نیز تذکر میدهم که دوباره به حافظه اتان رجوع کنید تا بعدا اسباب شرمنده گی خود را ایجاد نکنید.

-- احمد رضایی ، May 30, 2009 در ساعت 06:45 PM

اخیرا اقای نقره کار در بعضی قسمتهای رمان بچه های اعماق به مبارزات ناطق نوری در نظام اباد اشاره کرده و خانم پارسی پور نظر مقدس بنی صدر در لزوم تمیز کردن کشور را نقل میکنند و در جائی دیدم رئیس تشکیلات فرهنگی شهرداری تهران که بعد از دو خرداد خاتمی با تمام اعوان وانصارش نتوانست عوضش کند نابیناست (شاید اسمش ارگانی یا فرد مقابل او باشد) جالب بود که نوشته بودند وی از 57 تا حالا همواره مشاغلی با عنوان ناظ(بازبین)در ارشاد و سیما(شبکه های مختلف) وشهرداری دارد.
و اما غرض از ردیف کردن موارد فوق اینکه نمی بایست زودتر اینها نوشته وگفته میشد.؟

-- حسن ، May 31, 2009 در ساعت 06:45 PM

بسیار خواندنی است . سپاس
فقط چرا نام دوفیلمساز ،نقاش وبازیگر را نگفتید؟
به هر حال این خود نوعی روایت تاریخ است.

-- kaveh ، May 31, 2009 در ساعت 06:45 PM

خانم پارسی پور، این گزارش شما بسیار جالب است و احتمالا موجب می شود خوانندگان ستون شما یکباره زیاد شوند زیرا خوب یا بد اقای بنی صدر آدم جالبی است و نامش برای خیلی ها خاطره انگیز است. به عنوان کسی که خواهان ازادی و رهایی ملت ایران از هر دروغگویی و تبهکاری ام خواهشمندم به کسان دیگری نیز که در آن جلسه شرکت داشتند اشاره کنید تا اگر این خبر شما راست است ما هواداران استقلال و ازادی ایران مساله را جدی بگیریم. خواهش می کنم زیرا باید کسی باشد تا آدم بتواند خبر را تصدیق یا تکذیب کند.

-- ابدالی ، May 31, 2009 در ساعت 06:45 PM

tchera mikhahid marde be in sharifi symbol esteghlal wa azadi iran ra intor ba dorogh kharab konid. Banisadr hargez tarafdar kosht wa koshtar nabood: Ensaf ham khoob tchizi ast

-- mehdi ، May 31, 2009 در ساعت 06:45 PM

خانم پارسی پور من جوانیم 27 ساله .آقای بنی صدر را تا چند سال پیش در سوئد ندیده بودم.ولی بسیار از شرافت وی در خانواده ام شنیده بودم.
بخصوص از پدرم و عمویم. چرا که عویم را در سال 59بیگناه زندانی کرده بودند وحکم اعدامش را نیز خلخالی صادر کرده بود. پدرم راه چاره ای نمی بیند جز اینکه به آقای بنی صدر که رئیس جمهور بود در یکی از سفرهایش به خوزستان رجوع کند. پدرم برایم ایم خاطره را چند بار تعریف کرده که زمانی که جریان را برای آقای بنی صدر گفتم بسیار چهره مغمومی یافت و گفت چنانچه برادر شما بی گناه باشد قول میدهم حتما پیگیر آزادی وی شوم. و هیچ چیز بدتر از ظلم آنهم در انقلابی که برای رفع ظلم بوجود آمده نیست و حتما قول میدهم هر آنچه از دستم بر آید انجام دهم .پدرم میگفت وآقای بنی صدر کهجدا رئیشس جمهور محبوب همه مردم نیز بود بر قولش عمل کرد و باعث آزادی عمویم شد . من این جملات پدرم که از آقای بنی صدر نقل میکند در نوجوانی بر ذهنم حک شده است. می بینید خانم پارسی پور که این حرف آقای بنی صدر تازه زمانی که بر سر قدرت نیز بود چقدر انسانی است و تصویری را که از انقلاب دارد تصویر ی عاری از ظلم است . من این خاطرات پدرم و عمویم که جان خود را مدیون بنی صدر می دانست در ذهنم بود تا اینکه چند سال پیش آگهی سحنرانی آقای بنی صدر را استکهلم در تلویزیونی ایرانی در سوئد دیدم . ذوق زده شدم. از جنوب مسافت زیادی راهی استکهلم شدم تا چهره این مردی را که جان عموی عزیزم را نجات داده را از نزدیک ببینم. جلسه اش که تمام شد رفتم از نزدیک اوی تمام بدنم می لرزید. چهره بسیار آرام و معنوی داشت .از ایشان اجازه خواستم دستشان را ببوسم که جان عومی من را نجات داده. با سماجتی نگذاشت من این کار را بکنم دستش را عقب کشید و من را در آغوش گرفت و بوسید و گفت من عموی شما را یادم نمی آید واگر کاری کرده ام از سر اعتقاد به منزلت و حقوق انسان کرده ام. این که تشکر ندارد. من گفتم برای اینهمه بزرگواری بگذارید دستتان را ببوسم . صورت من را بوسید و گفت پسرم ما انقلاب کردیم که آزادی و استقلال به میهن باز گردد و مردم دارای حقوق. متاسفانه ملاتاریا این کرد با کشور که می بینید . در راه آزادی کشورت کوشا باش و و این آخرین دیدار من با این مرد بزرگ بود. خانم پاسی پور من مسلمانم. در قرآن آیه ای است که میفرماید اگر جان یک نفر را نجات دادی مثل این است که جان همه بشریت را نجات دادی و بالعکس. آقای بنی صدر حتی اگر تنها جان عموی من را نجات داده باشد در عمل مثل این است که جان همه بشریت را نجات داده است. و من تا زنده هستم نحوه برخورد انسانی وی را با عمویم با پدرم و خودم که از نسل جوان ایران هستم ازیاد نخواهم برد. امیدوارم که به جای لوث کردن چهره های الگوی شرافت این مملکت ،واقعا همانگونه که وی گفت همگی در راه آزادی کشورمان کوشا باشیم.

-- سعیذ اسدی ، May 31, 2009 در ساعت 06:45 PM

خانم من کاری به شما ونویسندکی شما ندارم ومطالب شما را سر سری نکاهی میکنم ولی چون دیدم شما در باره اقای دکتر بنی صدر خاطره کفتید چند مطلب را خدمتتان میکویم ببیند از ورطه نوشتار خودتان روانکاویتان کنم . البته بهتر است ان دوستانی که در ان جلسه بودند جواب شما را بدهند.1.فر مودید که همه مانند یک رییس جمهور باایشان برخورد میکردند حالا این خانمها واقایان چکونه ان زمان می دانستند ایشان ریس جمهور مشوند واصولا برخورد با ریس جمهور چکونه است ایشان هنوز حال وهوای رمان شاه را دارند چرا ایشان نمی کویند حاضرین برای ایشان ازنطر شخصیتی واینکه متفکری قابل احترام در دنیا هستندرفتار می کردند چون مدانیم تعداد زیادی از این به اصطلاح روشنفکران خارجی وارتجاع داخلی زیر بار این نمی روند2.می فرمایید ایشان با طرز خشنی به شما نکاه کردند به تصدیق همان کروهای چپی که شما مدافع انها هستید ایشان تنها کسی بود که مدافع مناظره ازاد با انها بود مناظره با اقای بابک زهرایی را همه بیاد دارندودر تاریخ ماندکار وایشان مخالف شدید واول کروهای چماقدار وروشهای حزب جمهوری ومقام وزندکی وهمه چیز خوئ را روی ان کذاشت و30سال از زندکی را در تبعید دوم کذاشت وایسان مدافع رفتار شخصی انسانها است حالا شما جوری وانمود کردید که بقیه از شراب خوردن جلو ایشان ترسیدند جز شما. نه خانم جان با وجودی که من در جلسه نبودم می دانم که باز بقیه نسبت به ایشان ازجهت احترام ودرست بودن عقیده ایشان جمع اوری کردند3.البه من شخصا با شما هم عقیده هسم که انسان در ان چیزی که هست نباید پنهان کاری کند بخصوص مسایل شخصی انسان مربوط به خودش هست ولی از انطرف هم نباید طوری صحبت کند که انسان فکر کند اکر شراب ننوشید دیکر هیچ...4فرمودید تا خینی را دیدید فهمیدید چه چه چه خانم نویسنده انسان باید قبل از هرچیز به خودش صادق باشد من نمی دانم این چه مدی است که همه جدیدا می کویند ما از روز اول مد دانستیم پس چرا منهای همین اقای دکتر کسی صدایش در نیامد وحتی از رییس جمهور حمایت نکرد امیدوارم اکر می خواهید خاطراتتان بکویید منصفانه برای نسل جوان بکوییدو فقط جنبه تبلیغ برای خودتان نباشد یا حداقل نسبت با اشخاص قابا حترام مردم وتاریخ مردم اهانتی نشود مانند همانکه سروش خواست نسبت به اقای دولت ابادی انجام دهد وجوابش را کرفت با تشکر همیشکی از رادیو زمانه

-- korosh A ، May 31, 2009 در ساعت 06:45 PM

در آن سالها آیا هیچ برخوردی با فوکو داشتید؟ چرا او از این حرکت دفاع میکرد و آن را تنها نشان از مقابله به امپریالیسم پیش بینی میکرد
البته آن زمان همه فوکو را سرزنش کردند که این خود منجر به روانی شدن وی گردید ولیکن نظراتش پر بیراه نبود.... بود؟ در مفایسه با منطقه و قدرت طلبی های امریکا در منطقه...

-- بدون نام ، May 31, 2009 در ساعت 06:45 PM

با سلام
با تشکر از انتشار مطالبتان ، خیلی مایل بودم که بدانم شماکه چنین تحلیل درست وتصویر شفافی از ایران در دوران 57 که تقریبا هیچ سیاستمدار و یا شخصیتی در جهان نداشته است و یا حداقل اثری منتشر شده د ران دوران با تاخیر یکساله هم در دست نیست ) لطفا اگر هست برای من و خوانندگان خود معرفی کنید ممنون خواهم شد )
شما با این تحلیل چگونه سر از زندان در آوردید هیچ عقل سلیمی بااین دید یا از ایران خارج می شد و یا حرف نمی زد مانند کسانی دیگر از نویسندگان و سیاستمداران که نزدندو زندان هم نرفتند.
اگر شما چنین دید روشنی داشتید ، چرا در ان دوران احسا س مسولیت انسانی ، حقوق بشری نکردید که انرا به جوانانی امثال ما دران دوران منتقل کنید که وظیفه تاریخی انسانی خود راانجام داده باشیدو
با عرض معذرت بنظر می اید مدت طولانی در غرب زندگی کردن و مشکلات استبداد در ایران ،و ترییون راد یو زمانه ، داستانهای خودتان را جای یقینیات آن دوران بعد از 30 سال بیرون می دهید .

سعید سلطانپور
مجری برنامه اجتماعی سیاسی تلویزیون ایرانیان کانادا -

-- سعید سلطانپور ، May 31, 2009 در ساعت 06:45 PM

سلامی دوباره

کامنتی که دیشب برای خانم پارسی پور نوشته بودم، امروز دوباره آنرا خواندم و فکر کردم که نکند بد فهمیده شود. امیدوارم که ایشان فکر نکنند که زبان تهدید بکار گرفته بودم. زبان، زبان انذار بود ولی به علت خشمی که در اثر سخنان ناروای خانم پارسی پور در من ایجاد شد، بنظرم رسید که قدری از دائره اعتدال خارج شدم.
آخر من نمیدانم که هر کس یا برای نزدیک شدن به رژیم و یا به علل روانی-فکری خاص خود تا میتواند به بنی صدرسی سال است که تهمت میزند و توهین میکند. معروفترین دروغ همان بود که ایشان گفته اند موی زن برق دارد. رژیم هم که جنگی را که قرار بود تنها بعد از 9 ماه در نفع عظیم ایران به پایان برسد و با کودتا آنرا 7 سال دیگر ادامه داد و نسلی را نابود، مرتب تکرار میکند که بنی صدر در جنگ خیانت کرد. و بسیار دروغهای دیگر.
خوب وقتی خانم پارسی پور نیز سهم خود را در این ترور شخصیت بازی میکند - و بدینوسیله جفایی بزرگ در حق مردم میکنند-، و نقل از بنی صدری میکند که در زمان ریاست جمهوریش باندازه ای مخالفت با نقض حقوق انسان از طرف رژیم کرد که باعث کودتا بر علیه او شد،که به کسی که حتی ایشان را نمشناخته، گفته است که ده میلیون نفر هم کشته شوند برای هدف ایرادی ندارد؟ خوب طبیعتا انسان را آزرده خاطر میکند.
من امیدم اینست که خانم پارسی پور حق قلم را نگاه دارند. قلم را امانتی بدانند که کوچکترین سو استفاده و بکار گیری آن در ناراستی در آن جفا و ظلم به خوانندگانشان میباشد. خلاصه اینکه ایشان را به وجدانشان میسپارم.

-- احمد رضایی ، May 31, 2009 در ساعت 06:45 PM

khob ke chi masalamn?
? in chiye ? khatereh ? magale ? chi minvissin vagean ?

-- hamid ، May 31, 2009 در ساعت 06:45 PM

تیتر مقاله با متن آن مناسبتی ندارد.

-- بدون نام ، May 31, 2009 در ساعت 06:45 PM

دوستان توجه ندارند که یک سیاستمدار بسته به مکان, موقعیت, میزان قدرت و محبوبیتش کلامش فرق می کند. اگر کسی یا کسانی آنقدر ساده لوح و خوش خیالند که از یک سیایت پیشه یک چهره ی صادق و نوارنی می سازند، خارج از دایره ی اصولند و حرفی با ایشان نیست.
من نه له و نه بر له بنی صدرم اما آنچه ذکر شد هیچ نقیض دیگر مطالبی که عزیزان ذکر می کنند نیست. بنی صدر روزی که به خانم پارسی پور میگه یک میلیون یا ده میلیون ... آن زمان به طور خصوصی به یک نفر ناشناس دارد حرفش می زنه، به دلیل اینکه این خانم در جهت مخالفت با راه ایشان به سمت قدرت حرف زده. اگر انقلاب پیروز نمیشد بنی صدر رییس جمهور نمیشد پس برای ایشان در آن زمان باید انقلاب به راهش ادامه می داد ولو به قیمت جان افراد بیشتری.
توجه داشته باشید_ حتی مخالفتش با شراب و الکل هم به دلیل این بود که مانند بسیاری دریافته بود خمینی و دار و دسته اش رو به پیروزی اند پس باید خود را از آنان می نمود _ ولی روزی که بنی صدر جلوی کشتار اوایل انقلاب ایساد و به گفته ی بعضی گزارش نقض حقوق بشر می داد؛ در تریبون های عمومی چنین می کرد و صداش رو به گوش همه می رساند و این برای یک سیاستمدار با در خفا حرف زدن بسیار فاصله است. روزهای قدرتمندیش رو به افول بود. آن روزها بنی صدر با وجودی سمتی که داشت, به مقدار انتظارش حرفش برد، دیده بود که در عمل قدرت در دست دیگران است. تندروهای خمینی او را از خود ندانستند که این بحث هم مفصل است، حرف او نبود که پیش می رفت پس باید او در جامعه ی جهانی شروع به وجه خریدن برای خود میشد و چه چیز بهتر از دفاع از حقوق بشر که همیشه در ایران پایمال می شود.
اکثریت غریب به اتفاق ایرانیان نازنین همیشه بیش از اینکه منطقی باشند احساسی اند! متاسفانه!
ممنون از تمامی برنامه های شما خانم پارسی پور

-- شهرزاد ، Jun 1, 2009 در ساعت 06:45 PM

حرفهای خانم پارسی پور، درست یا نادرست، و آقای بنی صدر بد یا خوب یا هر چیزی که باشند، چرا بعضی ها در اینجا نسبت به این آقا همان برخوردی را دارند که طرفداران متعصب خمینی نسبت به او داشتند یا هواداران مسعود رجوی با وی؟ ظاهراً خود بنی صدر حتی اگر هم دچار خودپسندی یا هر حالت مشابهی باشد، دست کم در حرفها و سخنرانیهایش چنان حالتی را نشان نداده که فرضاً از جمع کردن آدمهایی که او را مثل خدا بپرستند به دور خود خوشحال باشد.

-- شهاب منزوی ، Jun 1, 2009 در ساعت 06:45 PM

بسیار جالب بود خانم پارسی‌پور. ازین لحاظ که تجربه ی فردی و نزدیک یک نفر را در مورد شخصیتهایی که بعدا در تاریخ ایران تاثیرگذار بودند نشان می دهد.
جالبتر اما نظرات بسیاری از دوستان در بالا بود که در ذهنشان شخصیتی آرمانی و ایده آل از آقای بنی صدر ایجاد کرده اند که نه تنها تاب تحمل حتی یک خاطره ازو را ندارند که به توهین و تهدید هم متوسل می شوند. مگر همین امثال آقایان بنی صدر، یزدی، قطب زاده و غیره نبودند که چهره ی خمینی را برای 30 میلیون ایرانی خلاف آنچه بود، بزک کردند؟ دوستانی که حافظه ی تاریخی ضعیفی دارند می توانند به بخش "روزشمار یک انقلاب" همین سایت، مراجعه کنند.

-- unknown ، Jun 1, 2009 در ساعت 06:45 PM

من متاسفم از این همه نا آگاهی دوستان که خاطرات خانم پارسی پور را یک دورغ میدانند .

-- مرتضی ، Jun 1, 2009 در ساعت 06:45 PM

در مورد نظر آقای احمد رضائی در 30 می
آقای رضائی بنده نمیدانم که آقای بنی صدر این قضیه اشعه موی خانم هارا به آقای فرد هالید گفته اند یا نه ؟ و نمیدانم چرا آقای فرد هالیدی بعد از تهدید آقای بنی صدر جا زده است. اما خود من که در اول انقلاب در ایران بودم یادم هست که در دیداری که آقای بنی صدر در ماه های اول انقلاب 57 با کارکنان تلویزیون ملی داشتند همین سئوال از ایشان شد و آقای بنی صدر در پاسخ گفتند که لابد هست که میگویند. بد نیست شما که خیلی به ایشان ارادت دارید این مطلب را از ایشان بپرسید و به روشن شدن قضیه کمک کنید

-- مجید ، Jun 1, 2009 در ساعت 06:45 PM

اول جوابی به اقای منزوی .اقا جان شما می فرمایید این عمل طرفتاران ایشان می شود مانند صرفتاران خمینی اقا جان احتراما به شما می کویم اشتباه بزرک شما اینجا است که این مقایسه در زندکی عادی هم شما را به بن بست مرساند شما به من جواب بدهید طرفتاری از حق وناحق فرقی ندارد این وطیفه یک انسان ازاده در دنیا است که از حق دفاع کند نه از شخص حتی شما در تربیت فرزندانتان از انفرزندی که راه درست وحق می رود وطیفه دارید تا اخرین قدرتتان دفاع وپشتیبانی کنید ودرست است که اورا بایک کسی که عمل پلیدی انجام داده مقایسه کنید من شمارا نمی شناسم اما به عنوان یک ایرانی وجدانتان را قبول میکنم این انصاف هست که کسی را که بخاطر دفاع از حقوق مردم 20سال قبل ازانقلاب و30سال بعداز انقلاب در تبعید وخطر ترورو فقرهست با هر کسی دیکر که راحت زندکانی میکند ومیهمانی میرودوووو مقایسه کرد2-برای دهمین بار به ان اقایی که می کویند درباره حجاب ایشان چنین کفته پشنهاد می دهم به متن این سخنرانی در کتاب حجاب که در سایت ایشان هم هست مراجعه کنند اکر متوجه شدند که اشتباه میکنند احتیاج به عزرخواهی هم نیست از خدا بخشایش بخواهند ایشان در جواب خانمی که از طرف دوستشان این سوال را میکنند می کویند این اترها باید باشد وکرنه زن ومرد ازهم لذت نمی برند3-کتاب سترک زن وزناشویی که نقد همین مضوع را به فوکو فیلسوف فرانسوی می کند خواندنی اما کتابهای ایشان بسیار سخت می باشد 5متفکری که روزه کارودی فیلسوف فرانسوی ومسیموکاچاری فیلسوف ایتالیایی لب به تحسین کوشدند ما مردم ایران مانند اب خوردن می خواهیم از ایشان نقد کنیم چون ما ایرانیان ماشااله ماشاالله هر کدام یک بوعلی سینا هستیم .البه بدون دقت خواندن وتحقیق کردن .یادم می اید همین سوال از یک خانمی در برلین از اقای بنی صدر شد ایشان ازان خانم سوال کرد شما خودتان در ان جلسه که من این را کفتم بودید ایشان جواب داد نه دیکران کفتند ایشان دستا نش را که از نویسندکی کج و موج شده بود نشان داد وکفت 60سال وبیشاز 50کتاب من نوشته ام نخواندهایدولی نقل قول را خوب کسترش می دهید حالا برادران من خودتان عیب ما ایرانی ها را متوجه شدید چه ساده از چیزهای که داریم می کذریم وحتی خرابش می کنیم حق ما هین احمدی نزاد می شود.

-- کورش ، Jun 1, 2009 در ساعت 06:45 PM

اقای کورش لطفا از بنی صدر و هیچ کس دیگر بت نسازید.او هم انسانی است که مانند دیگرانسانها دارای نقاط ضعف وقوت است.ایشان ادم خود شیفته ای به نظر میرسیدند و میایند.در نتیجه نقل قول خانم پارسی پور به نظر درست می اید.

-- بدون نام ، Jun 1, 2009 در ساعت 06:45 PM

Aghaye Bani sadr haman kasi ast ke ba enghelabe farhangi, 100 000 daneshju ra az daneshgahha ekhraj kard, hich waght in ra nemitawan faramush kard. man namidanam ke ishan chegune baz rou darand ke dar gofteguha sherkart konnand? ishan har kari ke balad bud karde, digar forsati baraye ishan nist.

-- ahmad nabi ، Jun 1, 2009 در ساعت 06:45 PM

دوستان گرامی،

چون بحث خیلی جدی شده و من موظفم پاسخ بدهم اعلام می کنم که پاسخ دوستان را که در بالا تفسیر داده اند در برنامه خانم نویسنده، شماره 50 خواهم داد.

-- شهرنوش پارسی پور ، Jun 3, 2009 در ساعت 06:45 PM

سلام خانم پارسی پور

کامنت آخرینی را که 3-4 روز پیش فرستاده ام هنوز منتشر نکرده اید. آن مهمترین کامنت من میباشد و اگر لطف کنید و آنرا قبل از برنامه 50 خانم نویسنده منتشر کنید بسیار ممنون خواهم شد.
با تشکر فراوان

-- احمد رضایی ، Jun 3, 2009 در ساعت 06:45 PM

آقای احمد رضائی

کامنت ها را رادیو زمانه تنظیم می کند و نه من.

-- شهرنوش پارسی پور ، Jun 4, 2009 در ساعت 06:45 PM