رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۳۱ فروردین ۱۳۸۸
گزارش یک زندگی ـ شماره ۱۰۹

اندیشه دیالکتیکی در آسترولوژی

شهرنوش پارسی‌پور

دیدیم که فن تنجیم در ذات خود یک طریق اندیشه دیالکتیکی است، و بر مبنای بود و شد مدام شکل می‌گیرد. آنچه جریان تغییرات بروج را به یکدیگر جالب می‌کند نحوه نگرش مادی و معنوی آن در آن واحد است. پنج ماه نخست سال شکلی مادی را عرضه می‌کند.

Download it Here!

اما جریان شدن و در شدن بخش دوم سال بیشتر به حرکت و تحول «ایده» می‌ماند. حالا اگر ما فرض کنیم که مارکس و هگل با فن تنجیم آشنا بوده‌اند در کمال تعجب متوجه خواهیم شد تعبیر ایدآلیستی هگل و تعبیر ماتریالیستی مارکس هر دو باهم در تنجیم مورد ملاحظه قرار گرفته‌اند.

اما در پنج هزار سال پیش این سیستم اندیشه جنبه‌ای به کمال علمی داشته است. به قراری که در کار تحقیقی آسترولوژی روشن شده تمامی مشاغل و حرف باستانی تابعی از یکی از بروج بوده‌اند.

به طور مثال، صاحبان گله‌های گوسفند منسوب به برج بره (فروردین)، و صاحبان گله‌های گاو در ارتباط با برج گاو (اردیبهشت) قرار می‌گرفتند. روشن است که ماهیگیران و صاحبان گله‌های بز نیز در ارتباط با برج بز ـ دم ماهی (دی) قرار می‌گرفتند.

در عین حال هفت سیاره: خورشید، ماه، سهیل (عطارد)، ناهید، بهرام (مریخ)، برجیس (مشتری) و کیوان (زحل) نیز از اهمیت فراوانی برخوردار بودند. چرخش دائمی آن‌ها در میان برج‌های دوازده‌گانه سبب‌ساز حوادث بسیار مهمی می‌شد.

به طور مثال قران برجیس و کیوان که در فاصله زمانی دراز مدتی رخ می‌دهد (چون زمان درازی طول می‌کشد تا این سیارگان یک دور دور خورشید بچرخند) از اهمیت زیادی برخوردار بود و تولد پیامبری را بشارت می‌داد.

در زمان پیش‌بینی شده برای یکی از این قران‌هاست که یک اختر‌گوی ایرانی اعلام می‌کند که به این مناسبت تا بیست سال دیگر پیامبری در فلسطین ظهور خواهد کرد. بیست سال بعد سه تن از مغان ایران برای پیدا کردن کودک موعود به فلسطین می‌روند و کودک و مادرش را در طویله پیدا می‌کنند.

اخیراً با آرنولد تلفنی درباره همین مطلب گفت و گو می‌کردم. او که مرد به راستی دانشمندی است و حالا ده زبان را به خوبی می‌داند اظهار کرد بر این گمان است که عیسی ابن مریم در آن دوره از عمرش که چندان روشن نیست احتیاطاً در ایران تلمذ می‌فرموده. این حرف با توجه به ارتباط تنگاتنگ ایرانیان با تولد حضرت مسیح بعید به نظر نمی‌رسد.

صحبت آرنولد شد، باید بگویم که ما هرگز او را آرنولد خطاب نمی‌کردیم بلکه همه دوستان او را «تری» می‌نامیدند. نمی‌دانم چرا من در هنگام نوشتن خاطرات چنین به نظرم رسید که او را به نام اصلی‌اش بنامم. به هر حال نظریه تری در این باب بسیار درست و معقول به نظر می‌رسد.

اما نه تنها صاحبان تمامی مشاغل و حرف در ارتباط با این برج‌ها و سیارگان قرار می‌گرفتند (مثلاً اهل کسب با برج ترازو و کشاورزان با برج باکره و پزشکان با برج کماندار)، بلکه تمامی فلزات و معدنیات و سنگ‌ها نیز در میان برج‌های مختلف جاسازی می‌شدند.

زمین به این ترتیب به صورت پیکره‌‌ای یک پارچه، تنگاتنگ در ارتباط با آسمان قرار می‌گرفت. اکنون به عنوان یک علاقه‌مند به موسیقی به این رابطه جالب نگاه کنید: هفت دستگاه موسیقی در ارتباط و منسوب به هفت سیاره هستند.

دستگاه شور منسوب به برجیس و ماهور در ارتباط با کیوان قرار می‌گیرد. پس هنگامی که به احوال یک انسان قدیمی بیندیشیم متوجه می‌شویم که او ارتباط شگرفی با زمین و آسمان دارد. مسأله این نیست که من یک چوپان یک لاقبا هستم، مسأله اما این است که من به عنوان چوپان ستاره معینی در آسمان دارم و هنگامی که نی می‌نوازم با بخشی از آسمان در ارتباط قرار می‌گیرم.

به پندار من این طبقه‌بندی‌ها در زمانی شکل گرفته که بشریت یک پارچه «اشراف» محسوب می‌شده. منظور عرضم، کمون اولیه است. اگر این نظریه درست باشد فن تنجیم در ارتباط تنگاتنگ با عصر طلای باستانیان قرار می‌گیرد.

به این اسطوره توجه کنید که یک اسطوره سومری است:

خدایان زن و مرد دست جمعی در حال درست کردن انسان‌ها هستند و در همان حال آبجو و شراب مفصلی می‌نوشند. بر اثر مستی بسیاری از آدم‌ها را ناقص درست می‌کنند. روز بعد که مستی از سرشان می‌پرد متوجه اشتباه خود می‌شوند. حالا چه باید کرد؟ تصمیم می‌گیرند مشاغلی برای این افراد ایجاد بکنند.

موسیقی سهم کورها می‌شود، که می‌دانیم این سنت ادامه دارد و بسیاری از کوران موسیقی‌دانان برجسته‌ای هستند. اما قرار می‌شود که افراد دیگری که نقص عضو دارند به خدمت دربار درآیند. پس این زمانه‌‌ای است که درباریان فقیرترین و گرفتارترین مردم هستند.

مسأله دیگری که باید بدان توجه کرد این است که هر دوازده برج و تمامی سیارگان در زایچه هر انسانی وجود دارند. انسانی مثلاً متولد مهرماه ممکن است طالعش به برج مرداد باشد. روشن است که سیارگان نیز در برج‌های مختلف پخش هستند و هرکدام یکی از وجوه شخصیت را در بر می‌گیرند.

پس انسان موجودی ترکیبی است. پس شحصی که در تیرماه (برج مادینه) به دنیا آمده می‌تواند با داشتن طالع در آذر تابعی از یک برج نرینه باشد. دیدیم که بروج نرینه را جن، و بروج مادینه را انس می‌نامند.

ما به خود انسان می‌گوییم در حالی که ممکن است در برج نرینه‌ای به دنیا آمده باشیم و به اصطلاح تابعی از نرینگی، یا همان «جن» باشیم. راستی ما چرا به خود «جنسان» نمی‌گوییم؟ چرا جن در فرهنگ ما بدنام است؟ چرا در این جا هم دیالکتیک نر و ماده ما ناقص است؟

دیدیم که در شکل زرتشتی داستان وجه مادینه را اهریمنی و بد و کثیف و بوگندو می‌دانند. اما در سیستم جن و انس که «احتیاطاً» بازمانده یک دین مردمی سومر باستان است، وجه نرینه، یعنی جن، به نمادی از شرارت و بدی تبدیل شده.

من به طور خیلی اتفاقی متوجه مسأله‌ای شدم که راهبر من به کشف این معنا شد. در زندان جمهوری اسلامی دختری از طایفه قاجار، که نه جزو شاهزادگان، بلکه به اصطلاح از رعیت بود، تعریف کرد که پدرش به او گفته ما قاجارها در قدیم دم داشتیم و جن بودیم!

اندکی بعد من متوجه شدم در ساختار فرهنگ منطقه ما قبایل فاتح را «احتیاطاً» جن، یعنی «نرخو» تلقی می‌کرده‌اند. روشن است که هنگامی که این نرخویان، به منطقه‌ای یورش می‌بردند به مردم مغلوب تجاوز می‌کردند و آن‌ها را منفعل کرده و به اصطلاح می‌کوشیدند همه مردان را زن خو کنند.

در مورد قاجارها فقط به یک حمله به مردم شهر کرمان توجه کنید که باعث کور شدن تمام مردان این شهر شد. پس این جریان «زن‌سازی»، یا «انس» کردن مغلوب آن‌قدر به طور دائم ادامه داشته که جن در میان مردمان به موجودی بسیار شریر تبدیل شده است.

گویا در چهار هزار سال پیش است که بنیانگذار امپراتوری آشور شهر اور، یعنی قدیمی‌ترین و مادر تبارترین شهر دنیا را با خاک یکسان کرد و روی آن گندم کاشت. می‌دانیم که ایرانیان آریایی به نسبت قابل ملاحظه‌ای تحت تأثیر فرهنگ آشور از یک سو و فرهنگ سومر از سویی دیگر بودند.

کوروش در لوح معروف خود نه از اهورامزدا، بلکه از مردوخ خدای خدایان آشوری نام می‌برد. در نتیجه طبیعی است که قوم فاتح آریایی به عنصر نر (اهورامزدا)، بها داده و عنصر مادینه (اهریمن) را که کنایه از قوم مغلوب، اما خشمگین است مطرود بشمارد.

اما آیا زمان آن نرسیده است که میان دو وجه ضدین جن و انس از یک سو و اهریمن و اهورا مزدا از سوی دیگر میدان آشتی را بگسترانیم؟ چینیان عاقل راه این آشتی‌کنان را می‌شناسند.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

مارکس و هگل هر دو هم ماده را قبول داشتند و هم ایده را و مارکس به هگل انتقاد می کرد که چرا همه چیز را سروته می بیند و خوشبختانه شما در مثالتان سرو ته ندیدید . موضوع بر سر وچود ایده و ماده نیست موضوع بر سر تقدم آنها ست و برای روشن شدن در مورد جوامع اولیه کتاب منشاء خانواده ی انگلس بسیار مفید است که حاصل گردآوریهای تحقیقات دانشمندان در مورد جوامع اولیه ای بوده است که حتی تا قرن نوزدهم در آمریکا و استرالیا وجود داشتند .

-- farhad ، Apr 18, 2009 در ساعت 08:06 PM

خانم گرامی دست بردارید؛ آخر گل گوشتکوب چه ربطی به شقایق دارد؟

-- گوشتکوب ، Apr 19, 2009 در ساعت 08:06 PM

چرا اظهار نظرهایی را که با هر صورت به مخالفت می پردازند را درج نمی کنید.
با توجه به نیاز حداقل یک شبانه روز کامل برای درج اظهار نظرها عملا اظهار نظرها خوانده نمی شوند. فکر می کنید که کی رادیو زمانه به نظارت استصوابی خویش در درج اظهار نظرها خاتمه خواهد داد.
چرا از الگوی رسانه های معتبر و آزاد پیروی نمی کنید؟

-- رضا ، Apr 19, 2009 در ساعت 08:06 PM

خیلی مایلم بدونم این واژه‌ی «تنجیم» را چرا به جای واژه‌ی «ستاره‌شماری» یا «اخترشماری» به کار می‌برید؟ به نظرتون «تنجیم» رساتر است؟!

-- آرمان ، Apr 19, 2009 در ساعت 08:06 PM

سلام
فوق العاده بود
من جیوتیش تدریس می کنم خوشحال میشوم
کمکی بکنم. با تشکر

-- shahram naghibi fard ، Apr 19, 2009 در ساعت 08:06 PM

چرا من هیچی نفهمیدم؟
این مباحث علمی است یا ذهنی؟
اگر علمی است مبنای علمی آن چیست؟

-- مجید ، Apr 19, 2009 در ساعت 08:06 PM

با سپاس فراوان، مدتها بود اینچنین از ته دل نخندیده بودم. استعداد شما در طنز نویسی با درون مایه هایی از سوررئالیسم بی نظیر است.

-- شبیر ، Apr 19, 2009 در ساعت 08:06 PM

در دوره ی قاجاریه و پس از آن، مردم تهران می گفتند که قاجاریه دم دارند. این مثل خون آبی داشتن میان اشراف اروپاست. اما انتسابشان به جن را اولین بار است که می شنوم. تاحل تصور می کردم فقط کردهای بخت برگشته هستند که عربهای نژاد پرست آن ها طایفه یی از جنیان تلقی می کردند.
در ضمن، شازده هابه «پشمالو» بودن هم معروفیت داشتند و این واقعیتی ست و تفاوت عظیم قاجار را با ترکمنان نشان می دهد که تنشان مثل بلور بارفتن بی موست!
هر دو مورد به بدن قاجاریان مربوط می شود و شاید باعثش دوشیزگان و بانوانانی بوده اند که قاجارهای هوسران در ارتباط با آنها افراط می کردند و از جمله دلیلهای خراش وجدان مغفوله ی عده یی نسبت به قاجار جماعت است!

-- رفعت رکنی، نصرالله ، Apr 19, 2009 در ساعت 08:06 PM

آیا می‌توانید برای علاقه‌مندان مجموعه‌ای از کتاب در این زمینه معرفی کنید
با تشکر

-- بدون نام ، Apr 19, 2009 در ساعت 08:06 PM

چه خوب که هنوز آرنولد را می بینید.

-- سحر ، Apr 20, 2009 در ساعت 08:06 PM