رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۸ فروردین ۱۳۸۸
به روایت شهرنوش پارسی‌پور - شماره ١٢٨

عاشقانه‌ی دخترانه در شعرهای بيگناه

شهرنوش پارسی‌پور

روشنک بيگناه، شاعر بى‌ادعایى است، و تا آنجا که او را در ديدارها به خاطر مى‌آورم هميشه چهره مادرانه‌اى داشته است. او کار خود را به عنوان شاعر در خارج از کشور آغاز کرده و اين به خوبى در اشعارى که مى‌سرايد پژواک مى‌يابد.

Download it Here!

به عنوان يک ايرانى ساکن نيوانگلاند در شمال شرقى آمريکا ويژگى‌هاى محيط زندگى‌اش را در شعرش به نمايش مى‌گذارد. او متولد سال ۱۳۴۱ در مشهد است، و در سال ۱۳۶۳ به آمريکا مهاجرت کرده است.

کار و فعاليت ادبى او عبارت است از چاپ ترجمه و شعر در نشريات ادبى فارسى زبان در خارج از کشور: سنگ، مکث، سيمرغ و... او در عين حال موسس و سردبير جنگ ادبى «کتاب شعر» و سايت ادبى کتاب شعر است.

به جز کتاب‌هاى «آوازهاى ماه گمشده» و با «سيلويا در پارک»، «شوق راه‌هایى در پيش روست» نيز از او به چاپ رسيده. تحصيلات او فوق ليسانس در رشته‌ى تکنولوژى و تعليم و تربيت است.

روشنگ بيگناه هم اکنون در دانشگاه، در رشته‌ى طراحى گرافيک تدريس مى‌کند. شمارى از شعرهاى او به زبان‌هاى آلمانى، انگليسى و هلندى ترجمه و به چاپ رسيده است. با اين مقدمات است که ما نخستين شعر شاعر را در اين برنامه از مجموعه «آوازهاى ماه گمشده» مى‌خوانيم:

يک
پنداشتى بازنمى‌گردم
مگر که درخت معجزه
جوانه زند باز
اطلسى‌ها
خنده‌ى جارى‌اند
ياس
بال‌هاى چارقد مادر بزرگ
شمعدانى
شرم اولين شب دل بستن
کاسه‌اى آب
برخاک مى‌پاشم
گونه‌هاى زمين گل مى‌اندازند
و اطلسى‌ها
مهربان
از شکاف سنگ‌هاى دور باغچه
بازو مى‌گشايند
روز زخم برداشتن
به سر رسيده است
آه
من
هرگز ترکت نکرده بودم
اينجا
بر پله‌هاى سنگى
تمام اين سال‌ها
نشسته بودم
دست بر گونه
و عطر کهنسال باغچه را
مى‌نوشيدم.

در اين شعرواره حالت عاشقانه دخترانه‌اى به چشم مى‌خورد. در عين حال شاعر روشن مى‌کند که از وزن و قافيه فاصله گرفته است. چون در برنامه‌هاى ديگر گفته‌ام در اينجا نيز به اين نکته اشاره مى‌کنم که هر شاعرى بايد حداقل چند شعر با وزن و قافيه در مجموعه خود داشته باشد، و اين بايد پيش از اقدام به هرنوع نوآورى باشد.

اما در خواندن دو کتاب روشنگ بيگناه متوجه شدم که او هيچ شعر با وزن و قافيه‌اى ندارد. احتياطاً معنى اين مسأله اين است که او از عالم وزن و قافيه به دور است. در شعر شش مى‌گويد:

راه بازگشت
نمانده بود
اين را
از لحظه‌اى که مه
بر درختان رنگ پريده
گسترد
مى‌دانستم
نگاه مى‌کردم
پشت حصار خاکسترى عصر
آمد و رفتى بود
سبک
پرواز چند گنجشک کوچک
بجاى مانده از هياهوى کوچ
ميان کاج‌هاى آرام
صدايى از
لايه‌هاى نامنظم زمين
گذر مى‌کرد
آواز ماه گمشده را
مى‌خواند
آه خورشيد نازنين
از آرامش باغچه
چه دور شده‌ام
کاج‌ها
مردانى هستند
که پايان خويش را
سبز نگاه داشته‌اند
تا نگهشان کنى و
رگبارهاى تابستان را
به خاطر بسپارى
گنجشکان
اولين بوسه‌هاى ناچشيده دختران را
بر منقارهاى کوچک‌شان
پرواز مى‌دهند
مى‌ايستم
گوش مى‌دهم
ناگاه هزار ماه گريان
بر شانه‌هايم
سنگينى مى‌کنند.

جالب است که در تمامى اشعار روشنک بيگناه اين حالت عاشقانه دخترانه به چشم مى‌آيد. اين پرسش به ذهن مى‌رسد که آيا او عاشق است و يا «دخترانه» در انتظار عشق به سر مى‌برد؟

اين نکته‌اى است که البته در گفت و گو با خود شاعر بايد روشن شود، اما اين نيز حقيقتى است که برخى از مردم نگاهى عاشقانه به جهان دارند، که روشنک بيگناه از اين نوع ويژه است. در شعر شماره چهل و چهار مى‌گويد:

شادترين ترانه
خداحافظى ست
وقتى که ديگر
براى ديدن آن سوى ديوار
نيازت نيست
به نوک پا ايستادن
بى‌آن‌که بخواهى و بدانى
قد کشيده‌اى
سکوت
چيزى طلب نمى‌کند
باد آرامست
و علامت‌هاى سوال
از انتهاى پرسش‌هايت
همه گريخته‌اند
در حسرت آب
به اعماق
نقبى نمى‌زنى
در رگ‌هاى تو
دريا زاده شده است
بى آن که بخواهى و بدانى
در پشت چشمانت
جارى ست
شکفته است
بر صخره‌هاى بغض
درون گلويت
ترانه‌ى گسستن
سهمگين
اما شادترين
ترانه‌ى جهان است.

باز همان حالت دخترانه چنان در شعر جارى ست که شاعر به اين نکته اشاره مى‌کند که ديگر نيازى به نوک پا ايستادن نيست. اما چرا خداحافظى و گسستن؟ اين نياز به گسستن از کجا سرچشمه مى‌گيرد؟ در مجموعه «با سيلويا در پارک» که اشعار آن همانند مجموعه پيشين با شماره ويژگى نامى يافته‌اند، در شعر شماره ده مى‌گويد:

تنم را
بايد خوب بشويم
در عطر ساکت بنفشه
زيبا شوم
و سرم را به سويت برنگردانم
بعد از هر باران
به جست‌وجوى گوش‌ماهى و اعجاز
بيرون مى‌زنم.
دستمال‌هاى رنگين را بياوريد
با کلاه جادو
مى‌خواهم شعر بگويم.

اين قطعه ساختارى برشتاب و با نشاط دارد و شاعر اندکى از حالت دخترانه‌اش فاصله گرفته تا حالتى زنانه را جايگزين آن کند. روشنک بيگناه دو گام با شعر ناب فاصله دارد. گام نخست استفاده از نظم عروضى و پيدا کردن وزن است، که چندان در اشعار او به چشم نمى‌خورد، و گام دوم شجاعت پرداختن و حرکت در متن ناشناخته‌هاست.

حجب و حالت شرمى که در شاعر وجود دارد باعث مى‌شود که شعر او در ميدان تجربه‌‌هاى کوچک روزانه محدود باقى بماند. و بالاخره به شعر بيست و هشت مى‌رسيم که مى‌گويد:

باران مصرانه باريد
يک هفته
بر دامن گسترده شهريور
و ما را
از روياى شرجى تابستان
به ابتداى پاييز برد
کودک
چترش را پرت کرد
به جست‌و‌جوى سيب
در باغ گم شد
خواب
از چشمان چادر نشينان گريخت
شناگران
زمزمه‌اى شدند
آهى
در انتهاى خداحافظى‌هاى کوتاه
باران باريد
صدايش رود شد
خواب شد
در بلنداى ناودان
باران
بال‌هاى آبى طرقه شد
بر درخت بلوط نشست
چشم شد
نگاه
يک هفته باريد باران
ما چشمانمان را بستيم
وانمود کرديم
مسافرى
از راه رسيده است
و بر در کهنه‌ى آبى رنگ
با قايقى پهلو مى‌گيرد
از اعماق آسمان
باريد باران
يک ريز و يک نفس

من فکر مى‌کنم بهترين برنامه براى يک شاعر آن است که اشعار او را بخوانيم. بررسى دقيق شعر به راستى زمانى امکان دارد که شاعر هدفى اجتماعى يا فلسفى را در مد نظر قرار مى‌دهد.

اما شعر در کليت خود زمانى مفهوم مى‌يابد که خوانده شود و روشن است که هر خواننده‌اى برداشت خود را دارد. به شعر شماره پنجاه و هفت توجه کنيد، شعر با سخنى از هراکليت آغاز مى‌شود: از يک رودخانه نمى‌توان دوبار عبور کرد. بله درست است، هرگز از يک رودخانه دوبار نمى‌توان عبور کرد و بايستى باور کرد که هر مولکول آب با مولکول همجوارش متفاوت است:

در رودخانه‌ام شناور شو
مرا
دوبار نخواهى يافت
داستانم را بگو
داستانم را دوبار نخواهى شنيد
جلو بيا
از سنگ‌ها جلوتر
عميق‌تر
کف رودخانه را حس کن
ماسه‌هاى نرم را
ماهيان را
ميان دستانت بگير
در روشنى آب
يکباره رها کن
رها شو
در دامنم، موجى
شناور شو
در لحظه ديگر مى‌شوم
ديگر شو.

Share/Save/Bookmark

ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسی‌پور، کتابی بفرستند، می‌توانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند:

Shahrnush Parsipur
C/O P.O. Box 6191
Albany CA 94706
USA

نظرهای خوانندگان

خانم پارسي پور عزيز. قافيه البته. فرموده اي و هي مكرر مي كني عزيز. اما هيچ به كتابفروشي هاي دور و بر خانه ات سر زده اي كه دريابي شعر كجاست و قافيه كجا؟ يا نه خيال مي كني شعر فارسي تافته اي است كه بايد تا ابدالآباد در قافيه بگنجد؟

-- مهران معيني ، Apr 2, 2009 در ساعت 07:30 PM

خانم پارسی پور هیچ هنرمندی مجبور نیست به خاطر پسند گاه عوامانه مردم و اهل فن هنر امتحان کنکور ورود به جرگه شعر و شاعر ی را بگذراند تا مورد قبول واقع شود آنهم با روش های قرن چهارم هجری در کتاب چهار مقاله عروضی سمرقندی .......مگر خود شما اول چند نمونه به عنوان لیاقت در فن نگارش به شیوه ی بیهقی و خواجه عبدالله و تاریخ سیستان و یا حتی گلستان سعدی نوشته اید ؟....... نمی دانم به چه علت رادیو زمانه تعهدی دارد که در این صفحه به نقد های غیر حرفه ای شما که شبیه سلیقه ی زن های خانه دار است بپردازد
با آنکه کتابهایتان را خیلی دوست دارم اما کم کم دارم شک میکنم که ...............

-- هما ، Apr 4, 2009 در ساعت 07:30 PM

نظر خانم هما خیلی درست است ولی تفاوت بسیاری بین سبکهای مختلف شعر کلاسیک و انواع نثر کلاسیک یا امروزی وجود دارد. هر کدام از نثرهای یاد شده توسط شما در اینجا با یکدیگر تفاوتهای اساسی دارند در حالی که سبکهای مختلف شعر کلاسیک کاملاً یکدست و مشخص هستند و کسانی که به هر کدام از این سبکها شعر گفته اند اصول یکسانی را رعایت کرده اند هر چند که افکار و سلیقه های متفاوتی از یکدیگر داشته و در زمانهای متفاوتی از یکدیگر نیز زندگی کرده اند. مثال: مولوی و فردوسی هر دو از فن شعر گویی مثنوی استفاده کرده اند اما کارشان از نظر سبک با هم خیلی فرق دارد.

شعر کلاسیک از "نظم" خاصی پیروی می کند اما نثر کلاسیک یا معاصر تقریباً نظم خاصی دست کم به مفهوم متداول در فنون شعری ندارد هر چند از دستورات زبانی مشخصی پیروی می کند.

شعر نو به دلیل شکستن نظم کلاسیک شعری از جهات بسیاری به "نثر منتظم" نزدیک می شود که این آخری خود از سبکهای کلاسیک ادبی است اما به هر حال شعر آنهم به مفهوم کلاسیک آن محسوب نمی شود.

همگی این بحثها به هر حال بیشتر جنبه فنی و تکنیکی دارند تا محتوایی و شعر ضعیف از نظر فن و محتوی در هر دو گونه کلاسیک و امروزی بسیار یافت همی شود. اما یک چیز مسلم است: صرفنظر از محتوی، شاعری که از نظر فنی تسلط کافی بر شعر کلاسیک دارد می تواند شعر به سبک نو یا امروزی نیز بسراید اما کمتر شاعر نو پردازی را می توان یافت که بتواند شعری به سبک کلاسیک بگوید.

-- foxy ، Apr 7, 2009 در ساعت 07:30 PM