رادیو زمانه > خارج از سیاست > بررسی و معرفی کتاب > زن خوبی که مرد را تبديل به هيولا میکند | ||
زن خوبی که مرد را تبديل به هيولا میکندشهرنوش پارسیپوربلقيس سليمانى را با «بازى آخر بانو» شناختم. او نويسنده بسيار مستعدى است. در رمان اخيرش، خالهبازى، با وجه ديگرى از شخصيت او روبهرو مىشويم. بلقيس سليمانى، متولد ۱۳۴۲ از ميان مردم فقير و روستایى برخاسته است.
داستانهایى که او مىنويسد به نحوى قابل تأمل حالت جهش ناگهانى جامعه ايران را در خود منعکس مىکند. جهشى که منجر به مهاجرت چند ميليون و اعدام گروه کثيرى از جوانان اين کشور شد. ناهيد، قهرمان داستان «خالهبازى» شرح جالبى دارد از اين که چگونه سگى زرد جان او را در برابر يک گاو نجات داده است. بچه پيچيده در شندره پندرهاى در مزرعهاى روى زمين است. گاو به طرف او مىرود تا قنداقهاش را بخورد، پس بچه را به دندان مىگيرد، اما سگ زرد آنها به طرف گاو مىآيد و با پارس کردن و تعقيب گاو جان بچه را نجات مىدهد. اکنون از زبان همين ناهيد بشنويد که داستان خالهبازى را چگونه آغاز مىکند: حدود يک ماه از ديدار اينترنتىمان مىگذرد. آدرس اينترنتىام را در مجله اساطير ديده بود. مقاله را خوانده بود. احتمالاً دقيق. مقاله درباره زن در اسطوره آفرينش مانوى بود. سومين مقاله از سلسله مقالاتى که به تحليل رابطهاى مرد و زن نخستين در اديان و آيينهاى مختلف مىپرداخت. وقتى ايميلش را باز کردم، اول فکر کردم حتم يک مانوىشناس ديگر ادعاهايم را در خصوس پيوند جايگاه وجودى گِهمُرد (اولين مرد زمينى) و مرديانه (اولين زن زمينى) با فکر مرکزى دوبنى بودن هستى در مانويت، زير سوال برده است. اثبات کرده بودم گِهمُرد با روشنى، نور و اهورمزدا مرتبط است و مرديانه، با تاريکى و اهريمن. ايميلش با چند سوال اساسى شروع شده بود. پرسيده بود: چرا با وجود اينکه زن تقريباً در همه آيينها و اديان از مرد به وجود مىآيد، او را منشاء حيات مىدانند، و اگر او منشاء حيات است، نقش مرد در اين ميانه چيست؟ و اگر مرد منشاء حيات نيست، به وجود آمدن زن از مرد چگونه بايد تعبير بشود؟ و چرا اصولاً در هيچ اسطوره خلقتى، اولين آدم از زن به وجود نمىآيد، يا به عبارتى چرا اولين آدم، زن نيست و اين تقدم زمانى خلقت مرد را آيا بايد به تقدم ذاتى او تعبير کرد؟ آخرين سوالش ناگهان کل سوالهاى اساسىاش را به مشتى کلمه بىمعنى تبديل کرد. سوال اين بود: آيا تو با مرديانه در اتاق ۲۰۷ ساختمان کوى دانشگاه تهران هم اتاق نبودى و اگر بودى چند بار کمدت مورد سرقت قرار گرفت؟ اين آغاز رمان «خالهبازى» است و اگر توجه کنيم که اين ناهيد همان بچهاى است که پيچيده شده در شندرهاى مورد حمله گاو قرار گرفته آنگاه متوجه مىشويم که قهرمان داستان از مزرعه تا کامپيوتر چه راه درازى را به سرعت طى کرده است. کتاب از بخشهاى مختلفى تشکيل شده که با نام ناهيد و مسعود مشخص مىشود. اين دو شخصيت که زن و شوى هستند درباره خود و ديگرى و ديگران صحبت مىکنند. زن راه درازى را آمده است تا از ميان سه مرد سومى را بربگزيند. و مرد در گزينش خود مجبور شده است يک ديگرى را وارد بازى بکند. رمان با ظرافت مسأله چند همسرى را مورد بحث قرار مىدهد و از آنجایى که کتاب در جمهورى اسلامى منتشر شده کوشش دارد به هيچ عنوان به اين مسأله چند همسرى توهين نکند. داستان اما به توافق مرد و زن بر سر ازدواج دوم مىپردازد. دليل اين امر به سادگى اين است که زن قادر نيست بچهدار شود، پس خود مىپذيرد که زن ديگرى وارد ميدان شده و بچهها را به دنيا بياورد. و کتاب با ظرافت نشان مىدهد که چند همسرى در عمل غير ممکن است. با ناهيد دوران کودکى او را مرور مىکنيم. عشق دوران کودکى او را بررسى مىکنيم. در خواندن داستان متوجه مىشويم که بخشهایى از داستان به عمد حذف شده است، و اين درست همان مشکلى است که در چاپ کتابهاى ايران پيش مىآيد. بررسى کامل امکانپذير نيست، چون گفت و گو از نکاتى غير ممکن است... بدون شک رمان «خالهبازى» از قوت و استحکام خوبى برخوردار است. تماشاى اينکه يک زن چگونه قادر است عشق خود را با رقيب تقسيم کند بسيار قابل تأمل به نظر مىرسد. اما کشف اينکه اگر زن خوب باشد مىتواند مرد را به هيولایى تبديل کند کشف ترسناکى است. بازى عروس و داماد اما از مجموعه داستانهاى کوتاهى تشکيل مىشود که اغلب سياه و تلخ هستند. در پشت اين کتاب شرحى درباره بلقيس سليمانى نوشته شده که من بخشهایى از آن را در اينجا تکرار مىکنم: «بلقيس سليمانى، نويسندهاى است که داستان نويسىاش را دير شروع کرد، اما تبديل شد به يکى از چهرههاى ادبى مهم همين سالهاى پر اتفاق حاشيهاى که در آنها نفس مىکشيم. خانم سليمانى در چهارمين دهه عمرش آنقدر به مرگ و شوخىهاى آن فکر مىکند که گاهى آدم را به اين گمان مىاندازد در زندگىاش چقدر با ابعاد آن برخورد داشته است...» در ادامه راه بد نيست يکى از داستانهاى کوتاه اين مجموعه، به نام «تاريخ و ماهىهاى رودخانه» را با هم بخوانيم: مسير زندگىاش را يک مثال تغيير داده بود. استاد گفته بود: تاريخ مثل يک رودخانه است و آدمى مثال ماهى درون رودخانه؛ ماهى نمىتواند مسير رودخانه را تغيير بدهد اما مسير خود را مىتواند عوض کند. سى سال خلاف جهت رودخانه حرکت کرده بود. دوازده سال از بهترين سالهاى عمرش را در زندان گذرانيده بود و بالاخره در شصت و دو سالگى، وقتى مشغول تماشاى يک فيلم مستند دربارهى ماهىها بود، مرد. فيلم دربارهى ماهىهایى بود که خلاف جهت رودخانه شنا مىکردند تا به سرچشمه رودخانه برسند. در راه بسيارى از آنها مىمردند و تعدادى هم که به سرچشمه مىرسيدند، با پوزههاى شکسته و سرهاى از ريخت افتاده، بعد از تخمريزى مىمردند. آنها نمىدانستند مسير آنها را فرزندانشان تکرار مىکنند. سليمانى طنز تلخى دارد. چنين به نظر مىرسد که سالهاى انقلاب را در شکلى سياه زندگى کرده باشد. من مطمئن هستم که او هنوز اثر واقعىاش را ننوشته است و دارد در اطراف آن حرکت مىکند. داستان کوتاه ديگرى از او را با يکديگر بخوانيم: از پنجاه سال مبارزهى مسلحانه، زندگى مخفى، خانههاى تيمى، عمليات غافلگيرانه، احساس خستگى مىکرد. بارها فکر کرده بود اگر زندگى عادى داشت، سالها بود بازنشسته شده بود. سازمان پيشنهاد بازنشستگى داد. مرد پذيرفت. سازمان پيشنهاد کرد بقيهى عمرش را در کمپ چريکهاى پير بگذراند. پيشنهاد را پذيرفت. جاى ديگرى نداشت. به باغ بىبرگ و بارى رفت که يک ساختمان کهنه و قديمى در وسطش قرار داشت. مرد حق نداشت از باغ بيرون برود و حق نداشت بدون نظر مافوقهايش کارى انجام بدهد. برخلاف انتظارش هيچ پيرمرد و يا پيرزنى در کمپ نبود، اما همان روز اول شش قبر علامتگذارى شده در پشت ساختمان کشف کرد. ساختمان عظيم باغ، شبها رعب در جانش مىانداخت. هر دو هفته يک بار برايش آذوقه مىآوردند. پيرمرد هيچ سرگرمىاى نداشت. اين بازنشستگى مخفى برايش طاقتفرسا بود. خواست به باغ رسيدگى کند، اما هيچ ابزارى براى اين کار نداشت و هيچ آبى. خيلى زود از قدم زدن در باغ و نگاه کردن به آسمان خسته شد. شش ماه گذشت و هيچکس بازنشسته نشد، و پيرمرد ديگر طاقت نداشت. خيلى آسان يک بسته طناب مرغوب در ساختمان پيدا کرد و از آن آسانتر محل اتصال آن به گيرهى آهنى محکمى که گويى براى همين کار، آن را در سقف بزرگترين اتاق ساختمان کار گذاشته بودند. بدون شک بلقيس سليمانى از جريانهاى سياسى معاصر ايران متأثر است او در سال ۱۳۴۲ به دنيا آمده و در مقطع سال ۱۳۶۰ هيجده ساله بوده است. انسان احساس مىکند او بايد جوانىاش را در شرايط ناگوارى گذرانيده باشد. اما آنچه مهم به نظر مىرسد روحيه قوى و سرشار از استعداد اوست. به نظر مىرسد که تمام زندگىاش را وقف خواندن و بيشتر خواندن کرده است. کشفياتى نيز در خواندن کرده که من منتظر بازتاب آنها در آثارش هستم. نسل جوان ايران مىرود تا به دنيا نشان بدهد گوهرى براى هديه دارد. به بلقيس سليمانى تبريک مىگويم. ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسیپور، کتابی بفرستند، میتوانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند: Shahrnush Parsipur |