رادیو زمانه > خارج از سیاست > گزارش یک زندگی > انسان ايرانى «من» ندارد | ||
انسان ايرانى «من» نداردشهرنوش پارسیپوردر جريان نوشتن بودم که پرسشهاى دوستان در راديو زمانه مطرح شد. يکى از کسانى که اىميل داده بودند با تأکيد بر اين مسأله که اصل يين و يانگ همان مفعول و فاعل است مرا بر آن داشت که دوباره درباره يى جينگ و قواعد دائو بنويسم و بگويم.
نخستين مسألهاى که در آئين دائو بدان توجه مىشود مسأله «سير مدام» يا «حرکت دائمى» است. اين اصل در تضاد با مفاهيم فاعلى و مفعولى قرار مىگيرد. اشتباه محض است که ما بيایيم و اصل مادينه را مفعول و اصل نرينه را فاعل خطاب کنيم. البته اگر ما از يک نظام پدرسالار مىآیيم که قصد «تثبيت» حالات و امور را دارد مسأله متفاوت مىشود. اما اگر هدفمان درک معناى دائو باشد بايد به گونه ديگرى به جهان نگاه کنيم. در آئين دائو و در کتاب تحولات (يى جينگ)، حرکت از آن يانگ، (نيروى نرينه) و حرکت معکوس از آن يين، اصل مادينه است. به طور مثال، اگر دست خود را به عقب ببريد حرکتى يينوار انجام دادهايد. يک کاراتهباز خوب مىداند که پس از تمرينات مشکل و گسترده، هنگامى که تمرکز کرده است تا قطعات آجر را با فشار دست بشکند چگونه بايد در لحظه متناسب يانگوار عمل کرده (دست خود را بالا ببرد) و يينوار آن را به پایين پرتاب کند و ضربه را به آجر وارد کند. او در همان حال مىداند که بخش راست بدنش از اصل يانگ و بخش چپ بدنش از اصل يين تبعيت مىکند. پس در کمال عقل در ميانه مىايستد تا دو بال حضورش با يکديگر در تعادل باشند. صحبت از کاراتهباز شد و ياد مسألهاى افتادم که استاد بزرگوار، توشيهيکو ايزوتسو براى ما بازگو کردند. چينيان به قدرى بر اصل حرکت و روانى و سيالى حضور و موجودات باور داشتند که مىانديشيدند «سنگ» نيز در حرکت است. اما براى آنها بسيار مشکل بود که حرکت سنگ را بررسى کنند، چرا که عمر انسانى بسيار کوتاهتر از آن است که امکان اين کار را فراهم آورد. استاد مىفرمودند شايد مضحک به نظر برسد، اما کسانى در معابد ذن بودایى بودند که به مدت بيست سال ـ تقريباً ـ در سکون مطلق مىنشستند تا نقاط سنگى وجود خود را پرورش دهند. که البته مىتوان باور کرد که کاراتهبازان ماهر همين وجه سنگى حضور خود را رشد دادهاند که قادرند با حرکت دست چوبهاى کلفت و يا آجر را به دو نيمه کنند. اما نکته جالبتر در اين ميانه تحقيقاتى است که در علوم جديد انجام شده. سنگها را شکستهاند و با استفاده از دوربينهاى دقيق از آنها عکس گرفتهاند. سنگ نه تنها موجود زندهاى است، بلکه سلولسازى هم مىکند. هنگامى که در فرانسه بودم فيلمى در اين باره در تلويزيون ديدم که مرا دچار شعف کرد، چرا که هميشه در زندگى به طور غريزى باور داشتم که طبيعت يک پارچه زنده است و در خود مىتپد. سنگ نيز زنده است و چيزى به نام «جماد» ابداً معنا ندارد. اين مسأله براى گروهى از عارفان ما روشن بوده است شيخ شهابالدين سهروردى مىفرمايد: «کوهها نور متکاثف هستند»، يعنى نورى که به مرحله غلظت رسيده و حالتى مشابه جمود را به نمايش مىگذارد. البته بدون شک عارفان ما با فرهنگ چينى آشنایى داشتهاند. شيخ فريدالدين عطار نيشابورى در اثر جاودانهاش «منطق الطير» چنين بازگو مىنمايد که هدهد به ميان پرندگان آمد و به آنها پيشنهاد کرد به جستوجوى پادشاه خود سيمرغ بروند. پرندگان از هدهد مىپرسند اين پرنده به چه مىماند. هدهد مىفرمايد: اين پرنده «شب»ى از آسمان چين عبور کرده. از او پرى در آن سرزمين افتاده و از آن پر است که اين غوغا در جهان برخاسته: آن پر اکنون در نگارستان چين است / اطلبوالعلم ولو باالصين از اين است به طورى که مىبينيم عطار اشاره صريحى به «شب» دارد. شب ميدان عمل دائویيان است، چرا که به اصل مادينه بها مىدهند، و شب جزو ابواب جمعى يين است. در اينجا به ياد فيزيکدان آمريکایى مىافتم که نامش را فراموش کردهام، اما مىفرمايد «گل سرخ در شب هم گل سرخ است.» اين مفهوم عميقى است، چرا که شب و «تاريکى» ميدان عمل بسيار گسترده و نيکویى دارند. چنان که شيخ اشراق فرمود، ما هم مىتوانيم نتيجه بگيريم که «تاريکى» نور پنهان است. اکنون يک لحظه به اين بينديشيد که اندرون بدن ما در تاريکى پنهان شده. تاريکى در حقيقت بقاى حضور ما را تضمين مىکند. رشد جنين در شکم در ميدانهاى تاريک رخ مىدهد اگر بدن را بشکافيم تا در معرض نور قرار بگيريد نه تنها خواهيم مرد، بلکه حرارت خورشيد (اصل يانگ) و هواى جارى سلولهاى ما را خواهد کشت. اندرون ما بايد در تاريکى به سر ببرد. درک چنين معنایى بوده که افرادى همانند مانى را برآن داشته تا بگويند ما از نيروى هيولایى و ظلمانى ساخته شدهايم و در نتيجه گناهکار بالفطره هستيم. حالا آيا من حق دارم که به اين حکيم بزرگوار ايرانى بگويم که در درک معناى هستى درمانده بوده است؟ بله اين درست است، انسان ايرانى وجه مادينه حضورش را زير عنوان اهريمن و شيطان تحقير مىکند. در حقيقت انسان ايرانى نيمه چپ حضورش را پنهان مىکند و زشت مىدارد و حتى آن را مرده مىخواهد. پس در نتيجه انسان ايرانى، براى آنکه بتواند وجه اهورا مزدایى حضورش را بزرگ کند سنگينى طرف راست بدن را روى طرف چپ مىاندازد تا اين بخش هيولایى و «کثيف» را بپوشاند. و اما چون نمىتوان به چنين طريقى راه رفت. انسان ايرانى راه مىرود اما از خود شرمنده است. در نتيجه داراى «غوز» مىشود. در زندان بودم که ناگهان متوجه شدم اين غوز طبيعى چه بلایى به سر انسان ايرانى آورده است. دخترى که در يک نمايش مىکوشيد يک حاجى بازارى را به نمايش بگذارد با غوز و تسبيحى در دست حرکت مىکرد. اين غوز طبيعى هنگامى تکميل مىشود که دو دست خود را هم با حالت شرم و حيا روى اندام بارورى بگذاريد. اين ژستى است که در ميان مردم ايران به شدت به چشم مىخورد، و در جوار آن واژه «بنده» هم ظاهر مىشود. انسان ايرانى «من» ندارد، چرا که نيمى از حضورش يا مرده، يا به شدت مخفى است. پس «او» يک «من» کامل نيست. پس او کيست؟ او يک بنده است و دائم از خود به عنوان بنده گفت و گو مىکند. بنده لاجرم ارباب مىخواهد، و ارباب به راستى همان کسى است که با طرف چپ بدن خود آشتى کرده، منتهى او را وقيح کرده. انجام هر کارى، حتى کار زشت براى ارباب مجاز است و بندگان با سر خم و غوز پشت، در حالى که تسبيح مىاندازند تا مبادا کار بدى از آنها سر بزند از او تبعيت مىکنند. البته هنگامى که از انسان ايرانى گفت و گو مىکنم منظورم حالتى است که در درازناى تاريخ شکل گرفته. اين منطقه بيچاره جهان به کرات مورد هجوم قرار گرفته. تصور نمىکنم هيچ منطقهاى از جهان تا اين حد مورد هجوم قرار گرفته باشد. مرد ايرانى دائم مجبور بوده از زنان دفاع کند، و چون در بسيارى موارد اين دفاع غير ممکن بوده (مثلاً مورد حمله و يورش مغول)، در حالى که شاهد تجاوز به زن خود بوده از او نفرت هم پيدا کرده و اين نفرت را تا نفرت نسبت به طرف چپ بدن خود گسترش داده، و تا آنجا گسترش داده که فرمان مى دهد با پاى چپ به مستراح وارد شويد. يعنى اين قسمت خجالتآور و شرمآور چپ بدن است که اجابت مزاج مىکند. طرف راست هرگز عمل تخليه را انجام نمىدهد. اما جالب است که بدانيم چينيان و هنديان خدایى براى آبريز دارند و خدايى براى مدفوع که بسيار به آن احترام مىگذارند. در مورد اين خدا مىدانم که در فرهنگ هندى زن است. از چين خبر ندارم. اما مىدانم که جوانگ زى، خردمند بزرگ چينى مىگويد: «دائو آسمان است و دائو گه سگ است.» |
نظرهای خوانندگان
دیگه اینقدر تند رفتن هم معنی نداره همه چیز رو به هم مرتبط کردن که درست نیست خیلی چیزها توی این فرهنگ های شرقی که همگی ریشه های نزدیکی دارند با هم در تضاده نمونه اش وجود خداست که خیلی هاشون قبول ندارند و خیلی هاشون هزاران خدا دارند حالا شما اونها رو اومدی با فرهنگ ایرانی که متأثر از فرهنگ اسلامی هم هست مقایسه می کنید بعضی جاها نتایج نامربوط می شه.
-- تونی ، Mar 11, 2009 در ساعت 12:00 PMو از همه مهم تر این که ما خسته شدیم ملت ما الان دیگه خیلی ناله شنیده دنبال یکی هست که راه حل بده دیگه ناله کردن که کاری نداره از حاتمی کیا و ده نمکی گرفته تا حجاریان ناله می کنند راه حل اصلی رو بگید ریشه رو بگید هی از این شاخه مشکل به اون شاخه مشکل پریدن فقط به درد نوشتن مقاله توی روزنامه و سایت می خوره برید سر ریشه می ترسید؟
بعد در مورد اینکه به ملت ما در طول سالیان دراز حمله شده و ... کجای جهان مگه دور از جنگ بوده؟ تا وقتی حماقت در جهان هست دقیقا منظورم حماقته جنگ هم هست همین چند سال پیش جنگ ایران و عراق جز از حماقت مردم ایران و عراق مگه درست می شد مردمی که ارتش خودشون رو ضعیف کردن و مردمی که به حرف های یه احمق دیگه گوش دادن. خود کشور چین مگه کم جنگ و خونریزی داشته یا ژاپن یا هند یا مصر یا ایتالیا و یونان یا انگلستان و فرانسه همه ی این کشورها دائما در جنگ بودن مگه توی جنگ های جهانی خیلی از کشورهای اروپایی تحقیر نشدند مگه آلمانی ها بعد از جنگ سال ها تحت کنترل سربازهای همیشه مست روس و نبودن؟
ما ایرانی ها همیشه عادت کردیم جزییات رو ببینیم و کلیات رو نمی بینیم یه بدی دیگه داریم اینه که یه چیز که یه نفر می گه و مد می شه همه مثل طوطی تکرار می کنیم مگه کم شنیدیم که این مغول ها حمله کردن ایران رو داغون کردن و ... کم شنیدیم از این پیرمردها که نسل جوون خیلی بد شده و ... این جور درگیر جزییات بودن شده عادت ما و بی فکر تکرارشون می کنیم. خلاصه اینکه از روشنفکرهاانتظار می ره با دقت و وسواس بیشتری بنویسن و نتیجه بگیرن
با عرض معذرت-خانم پارسی پور- می گویند ؛بدان؛از لحاظ آیین نگارش درست نیست. به آن درست است.
-- بدون نام ، Mar 11, 2009 در ساعت 12:00 PMسرکارخانم پارسی پور
-- رفعت رکنی، نصرالله ، Mar 11, 2009 در ساعت 12:00 PMمن داستانهای شما را دوست دارم؛ اما این فلسفه بافی های گسیخته، حکمهای بی پرو پاو سخنان عالیجنابانه را دور از شأن شما می دانم.
گول نخورید: ما ایرانیان اهل هر فنی را خراب می کنیم. مثلا از فلان پزشک علی مقام نظرش را در باره ی معماری می پرسیم و بعد به او اجازه می دهیم که انبوهی نظر در باره ی تاریخ، مقداری اظهار لحیه در مورد ادب فارسی و شماری ارشاد و پس گویی و پیش پویی در مورد سیاست بکند. شما داستان نویسید. از دام پرگوییهای بی سرانجام خود را برهانید.
خانم پارسی پور عزیز سلام
کامنت من در مورد این مطلبی نیست که شما نوشته اید...بلکه در مورد کتاب بی نظیر شما "آسیه در میان دو دنیا" است.
باور نمی کنید که با چه ولعی این کتاب را خواندم و بعد از این که تمام شد بلافاصله دوباره از نو شروعش کردم.
احسنت و هزاران آفرین بر این فکر و قلم زیبای شما.
در حین خواندن کتاب بجز چند اشتباه تایپی که قابل اغماض هستند متوجه اشتباه بزرگی شدم و آن این که نام شوهر اول آسیه" یونس" بود و بعد که آسیه دارد داستان زندگیش را برای "آرداشس" تعریف می کند اسم شوهرش" ایوب" می شود...لطفا این مهم را مورد توجه قرار بدهید.
اگرچه شما داستان را و سرنوشت کاراکترها را به بهترین نحو ممکن به پایان رساندید ولی نمیتوانم پنهان کنم که جدا دلم میخواست "مجید" کاره ی مهمی میشد و مثلا سر از یکی از نهادهای مهم دولتی در می آورد!
-- خاتون ، Mar 11, 2009 در ساعت 12:00 PMتمام مطالبی که بیان فرمودید درست و پسندیده است،اما،چراآن نیمه که چپ است از زن است.شاید درتفسیر شما چپ و راست فاقد معنای سنتی چپ وراست باشدوفقط اشاره ای به دوپاره بودن وجود باشد، ولی،باتوجه به کاربرد واژه ی چپ دربین اکثر مردم ومفهومی که ازآن به ذهن همان اکثریت متبادر می شود، به تصور من بیشتر دقت شود. متشکرم.
-- nava ، Mar 11, 2009 در ساعت 12:00 PMآنچه فلسفه بافی خوانده میشود همان است که اگرنیاز به آن بیشتر از دیگر مباحث نیاشد کمتر از آنها نخواهد بود... با سپاس از خانم پارسی پور که این مباحث را مطرح میکنند... پیچیدگی و درک نکردن آن مشکل ماست نه خانم پارسی پور
-- مهتاب ، Mar 11, 2009 در ساعت 12:00 PMمن از آزادی بیانی که خانم پارسی پور، به کار می گیرند لذت می برم .من این آزادی را در پرورش افکارم به کار گرفته ام ولی هنوز به مرحله بیان نرسیده ام.مدتهاست که به صورت غیر مکرر نظراتم را راجع به موضوعات مورد علاقه ام به صورت چکیده و نغض مینویسم ولی هیچ فرصتی در بیان و طرح آنها به دست نمی آورم.اگرچه با نوشتن تک تک اونها احساس رشد میکنم ولی به همان نسبت با عموم فاصله پیدا میکنم.فاصله ای که با زمان و بیان پر میشود. فکر میکنم آخرین مرحله به ثمر رسیدن اندیشه در فرد, بیان باشه و بعدش تعامل و گفتگو. فقط نمیدونم جای نوشتن اینجا کجاست؟
-- سحر ، Mar 11, 2009 در ساعت 12:00 PMخانم پارسی پورمیشه کمکم کنید؟
Kanome Parsipoor, be endazeye kafi dar jameeye ma khorafat vojood dare ye doone dige ezafe nakonid lotfan, aya be chizi ke nevishtin fekr kardin? be nazaram besyar matlabe badi bood.
-- ZANKO ، Mar 11, 2009 در ساعت 12:00 PMbebakhshid.
خانم يا آقاى رفعت ركنى،
براى من اين مطلب روشن نيست كه چرا چون من نويسنده هستم حق ندارم از مبحث ديگرى سخن بگويم؟ من متجاوز از سى سال است درباره كتاب يى جينگ و آ‘ئين دائو مطالعه مى كنم. به نظر شمار اشكالى دارد كه نتيجه اين مطالعه را در اختيار ديگران قرار دهم؟ به ويژه كه مى بينم كسى در اين مورد نمى نويسد . اين تعيين تكليف كردن براى اشخاص كمى مضحك به نظر مى رسد.
خاتون عزيز،
چاپ نخست آسيه در تيراژ محدودى به چاپ رسيده و اشكالات چاپى دارد، از جمله موردى كه نوشتيد. در چاپ دوم جبران خواهد شد.
سحر عزيز، "نغز" و خوب نوشتيد. بايد كار كنيد و بدن شك موفق خواهيد شد.
-- شهرنوش پارسى پور ، Mar 12, 2009 در ساعت 12:00 PMچند نظر:١- در مورد ضربهٌ کاراته:در لحظه ضربهٌ دست،زوج ینگ ویانگ با هم حداکثر نیرو را تولید می کنند.در این لحظه حرکت یین دست و تمام بدن با
حرکت یانگ دست و تمام بدن به توحید در ضربه زدن رسیده اند. یعنی از توحید قبلی به این توحید در لحظهٌ ضربه رسیده اند .در چرخش در دون پدیده هر با پایین آمدن هر نقطهٌ یین ، هر نقطهٌ یانگ به بالا می رود. در لحظهٌ ضربهٌ کاراته کارتمام نقطه های یین بدن کاراته کار با یانگ بدن کاراته کار در تکمیل
همدیگر، در جریان بطرف دست کاراته کار این همانی می جویند و در تمام ببن های بدن بطرف دست کارته کار و یانگ ها بطرف دست کاراته کار در حرکت الا کلنگی و غلیظی در قسمت دست و رقت در قسمت های دیگر بدن ضربه وارد میشود. ٢- کاراته کار با فرآیند عقلش حرکت یین و یانگ را به کد تبدیل می کند و این کد را به تمام اعضای بدن انتقال می دهد تا تمام یین ها و یانگ های بدن زوج گونه در لحظهٌ عمل مشخص، همدیگر را بیابند و در تکمیل هم یار شوند. هر بالایی را با پایینی و هر جلویی را با عقبی و هر غلظتی را با رقتی جواب دهند. همینطور درلحظهٌ عمل یانگهایی و یین هایی
در قسمتی از بدن یین و یانگایی و یین هایی در قسمت دیگر بدن یانگ می شوند و درعین حال در قسمتی فشرده و در قسمتی دیگر گسترده، در قسمتی سنگین و در قسمتی سبک، در قسمتی پر و در قسمتی خالی میشوند ولی همیشه در درون مجموعه هستند و اگر بخواهن مجموعه ای دیگر شوند با هم یین وار و یانگ وار مسافرت می کنند از توحیدی به توحید دیگر.٣-در سنگ یین و یانگ در تکمیل همدیگر از قسمت محیط سنگ بی طرف مرکز سنگ در حرکت اند،با میل به غلظت در مرکز و رقت در لایه های بیرونی و این فشردگی به صد در صد نمی رسد زیرا در آن لحظه حرکت متوقف می شود وحیات ساقط، پس این میل به فشردگی بطرف صد در صد می رود ولی هرگز صددر صد نمی شود. مثال یک استاد هندی این توان را داردکه مثل نوزاد در شکم مادر با چمبادپمه زدن و کم شمار کردن نفس و به کندی کشاندن حرکتهای غیر ارادی بدن به درون یک جعبه مکعب ٤٠ سانتیمتر در ٤٠ سانتیمتر رود. در اینجا نیز یین های بدن و یانگ های بدن در حین این همانی جستن، به کندتر کردن رابطه تمایل می کنند. در منطقهٌ هیمالایا مومیایی طبیعی مرتاضانی یافت شده که در ریاضت و روزه های طولانی و تقلیل مصرف غذا و آب به حد اکثر ممکن معدهٌ خود را از هرگونه آلودگی به باکتری ومیکرب زدودند و در حالت مچالگی فوت نمودند و پس از ٥٠٠ سال بدنشان بصورت طبیعی کاملاٌ سالم مانده و هنوز نیز باکتری بر بدنشان در غار ها بسیار کم اثر است.٤-سیمرغ که خداست(در دین کیانی،دین رستم دستان بنقل از جواد طباطبایی) ، دیدنی نیست، چون پری از او در چین افتاده، یعنی پرنده های محدود توان مشاهدهٌ او را در فراخنای چین و جهان ندارند.٥- تاریکی،بیشتر یینی و کمتر یانگی
است ولی به یین صد در صد نمی رسد، چون درآن صورت یانگ حذف می شود و مجموعه از قرار می افتد. پس تاریکی مطلق نداریم و بهمین علت گل سرخ در شب هم گل سرخ است.٦- گناه کار بلفطره بودن محال است، چون خرابی در ذات راه ندارد و اگر یین ویانگ با هم اند و در توحید بسر می برند، پس خود در درون مجموعه همدیگرا کامل می کنند و حتی احتیاج به تزریق نیرو از خارج ندارند. زمانی که مجموعه ناقص است احتیاج به تزریق نیرو از خارج دارد. ذات همیشه سالم و کامل است و اگر خرابی به درون ذات رود، هستی ساقط است.٧-دو تاریخ و دو فرهنگ و دو دین داریم،
تاریخ،دین،فرهنگ قدرت که بر تبعیض بنا شده و وسیله اش زور است و تاریخ،دین، فرهنگ آزادی،که برحقوق بنا شده و در فضیلتهای زوجی و توحیدی،در توازن و بدور از تحقیر و زور است، تاریخ آزادی بر اساس حقوق در وطن ما وجود داشته وتا زمان جمشید همه آبادی بود و نعمت و دوستی، سمبل های آن رستم و آرش و سیاوش و....هستند.٨- هر اربابی با هر برده ای پیدا میشود اگر یکی از دو تا نقش خود را بازی نکند،رابطه
خود بخود حذف می شود. پس رابطه ای ذاتی نیست و در بیرون انسانها و در روابط قوا بوجود میآید و اصالت ندارد.
محمدرضا
-- Mohamed Réza ، Mar 12, 2009 در ساعت 12:00 PMمسئولان محترم رادیو زمانه باید بدون توجه به نام نویسنده توجه دائم به مطالب همکاران خود داشته باشند. بعضی از مطالب سایت رادیو زمانه بدلیل عدم کنترل کیفیت و کمیت مطالب به شدت سبب از دست رفتن خواننده خواهند شد.
-- رضا ، Mar 12, 2009 در ساعت 12:00 PMمن دلیل این امر را در داشتن قرار داد نویسنده ها با رادیوزمانه بر مبنای تعداد کار تحویلی در هفته یا ماه می دانم. در اینسورت نویسنده بدون داشتن ایده ای در خور با جمع کردن چند مطلب نا مرتبت اقدام به انتشار مطلب و به طبع آن دریافت حق نوشتن آن می نماید. در این زمان باید سردبیر وار عمل شده و اجازه انتشار مطلب را ندهد.
اگر مطالب شش ماه اخیر این نویسنده با دقت خوانده شود چندین مورد را می توان جست.
خانم پارسی پور گرامی، اگر مفاهیمی همچون فاعل / مفعول برای کمک به روشن تر شدن این موضوع در اذهان ایرانی که احیاناً اصلاً آشنایی با یی جینگ ندارند و یا تازه با آن آشنا شده اند، به کار برده شود به آن معنی نیست که به کار برنده آن کلمات متوجه "ایستایی" این دو مفهوم (و بسیاری مفاهیم دیگر) در زبان و فرهنگ ایرانی یا "پویایی" مفاهیم مشابه در یی جینگ نیست.
در نسخه های غیر چینی یی جینگ نیز یکی از توصیفات یانگ به active یا همان فاعل (و در حقیقت، فاعلی یا فاعلانه) و یکی از توصیفات یین به passive یا همان مفعول (مفعولی / مفعولانه) ترجمه شده.
با احترام،
-- خرس رمال ، Mar 12, 2009 در ساعت 12:00 PMجالب بود.
-- angel ، Mar 12, 2009 در ساعت 12:00 PMبه یک مسئله و مشکل اساسی اشاره کرده اید۔ مدتها بود از یک ایرانی مطلبی به این خوبی نخوانده بودم۔ این مطلب نشان میدهد که نویسنده اش فکر میکند۔ چیزی که ایرانی خیلی اندک به آن می پردازد
-- سیخونک ، Mar 12, 2009 در ساعت 12:00 PMخانم پارسي پور، حرفهاي هوائي زدن و آسمان و ريسمان را به هم بافتن كار مشكلي نيست. يك مقدار تخيل خود را مهار كنيد. فكر نميكنيد كه ادعاي سلول سازي سنگ نياز به ارائه مرجع متقني دارد؟
-- شهاب ، Mar 12, 2009 در ساعت 12:00 PMمشكل شما اين است كه هرچه در مخيله تان ميگذرد را بر زبان مي آوريد.
خانم پارسی پور، ببخشید، ولی اطلبوالعلم ولو فی الصين درست است نه بالصین که معنی نداره. ضمنا این حرف گویا مال همان پیغمبر مسلمان هاست که ربطی هم به عرفان ندارد.
-- baran ، Mar 12, 2009 در ساعت 12:00 PMببخشید
چه جور "من" نداشتنی است که هنوز "ایرانی" بودنش هست؟!
-- محمد ، Mar 12, 2009 در ساعت 12:00 PMخانم پارسی پور عزیز
-- نوشکا ، Mar 12, 2009 در ساعت 12:00 PMامیدوارم نظرات دوستانی که کم لطفی دارند شما رو آزرده خاطر نکنه من نوشته هاتون رو خیلی دوست دارم و کلی لذت می برم
این بحث دائو بسیار بسیار جالب هستش و تحلیل و استدلالهای شما جوابی برخی از سئوالات من را که با خواندن کتابهایی مثل کمدی الهی دانته نتونسته بودم بگیرم میده
خواهش می کنم ادامه بدین و به نظرات افرادی که ختی حاضر نیستند کمی در مورد مطالب شما فکر کنن اهمیت ندید
مرسی و تشکر از این همه دانشی که در اختیار ما می گذارید
واقعا مطلب زیبایی بود خانم پارسی پور میخواستم لطف کنید منابعی در مورد این موضوع معرفی کنید اگر امکان دارد
-- بهزاد ، Mar 12, 2009 در ساعت 12:00 PMواقعا همین مطلب کوتاه شما یک بن بست رو توی ذهن من گشود
دست مریزاد
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو به تایید نظر حل معما میکرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست
و اندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد
بی دلی در همه احوال خدا با او بود او نمیدیدش و از دور خدا یا میکرد
این همه شعبده خویش که میکرد این جا
سامری پیش عصا و ید بیضا میکرد
گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آن چه مسیحا میکرد
گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست
-- منصور ، Mar 13, 2009 در ساعت 12:00 PMگفت حافظ گلهای از دل شیدا میکرد
من از جانب خود سخن می گویم و نه از جانب خانم پارسی پور (هر چند این سخنان ممکن است به صورت دفاع کردن از ایشان به نظر رسد) و روی سخن من به آقای شهاب است:
ببخشید جناب آقای شهاب، اگر خانم پارسی پور "هر چه که در مخیله شان میگذرد بر زبان می آورند" شما، من یا دیگران آنچه را که بر زبان می آوریم در کجایمان می گذرد؟
با پوزش از هر دوی شما، آقای شهاب و خانم پارسی پور.
-- foxy ، Mar 13, 2009 در ساعت 12:00 PMاز قضا سعی در شناخت اندیشه دیگران و آن را با معیار های آزادی خود تطبیق کردن، باعث دوستی و نزدیکی انسانها به همدیگر می شود. این بحث اگر از خامی بطرف پختگی برود خوب است. طرح کردن بمعنی پذیرفتن نیست، بمعنی بر روی آن تأمل و تعمق کردن است،یعنی با مفاهیم فامیلی
-- شادی.خ ، Mar 13, 2009 در ساعت 12:00 PMجستن، و ذهن را به تمرین واداشتن. ایده ها گاهی بنظر صحیح می آیند در صورتی که غلط اند و برعکس. تمام جوامع تاریخی مخصوصاٌ چهار ملت
تاریخی چین،ایران،هند و مصر، دارای اندیشه هایی هستند که به استمرار تاریخی آنها انجامیده، بسیاری از جوامع این استمرار نداشته اند و محو
شده اند . در مورد ایرانیان حداقل از زمان اشکانیان می دانیم که این فکر جسباننده و همگرا کننده موازنهٌ عدمی بوده است که توان مطابقت خود با این
اندیشهٌ چینی را دارد.
در اروپا به این نوشته ها، سعی یا قلم سعی می گویند. در اینگونه مطالب بیشتراز آنکه به قلم نویسنده توجه لازم باشد، به تلاش استخراج و
-- هیلا ، Mar 13, 2009 در ساعت 12:00 PMخانگی کردن مفهوم باید اهمیت داد.
نظر هیلا بجاست. به نویسنده در این حالت سعی گر می گویند. تا زمانی که سعی بصورت کتاب در نیامده، نظر نهایی نویسنده نیست. سعی
-- نیکی ، Mar 13, 2009 در ساعت 12:00 PMبخاطر ارتباط اندیشه نوشته میشود در جریان کار با نقد مواجه می شود و بتدریج شکل نهایی خود را پیدا می کند. سعی گر معتقد به عقل تجربی
است و از عقل های دیگر استفاده نمی کند. سعی گر معتقد است که ایده بخودی خود اشتباه است و باید با تجربه آنرا صیقلی داد.
با سپاس از خانم پارسی پور بخاطر مطالب جالب و خواندنی
-- پارسا ، Mar 14, 2009 در ساعت 12:00 PMفرا رسیدن نوروز باستانی را به رادیو زمانه و خانم پارسی پور گرامی و تمامی هم میهنانم تبریک گفته برای همه سالی توام با تندرستی، شادمانی و شادکامی آرزو میکنم.
-- مرتضی محمودی ، Mar 19, 2009 در ساعت 12:00 PMضمناْ خواستم خواهش کنم اگر ممکن است آدرس پست الکترونیکی خانم پارسی پور را، اگر زحمتی نداشته باشد، برایم بفرستید و یا در سایت زمانه بگذارید که بسیار ممنون خواهم شد زیرا هر چه گشتم نه در سایت و نه جایی دیگر پیدا نکردم.
زنده و سرفراز باشید
مرتضی محمودی
اوپسالا - سوید