رادیو زمانه > خارج از سیاست > بررسی و معرفی کتاب > کلمههای گم شدهی پازل | ||
کلمههای گم شدهی پازلشهرنوش پارسیپورشيدا محمدى، نويسنده و شاعر است و تا آنجایى که متوجه شدم سبک ويژهاى در نوشتن و شعرگویى دارد، که کار او را نسبت به همتايانش متفاوت مىکند. او در کتاب «افسانه بابا ليلا» در جایى ميانه داستان و شعر، يا واژگان موزون حرکت مىکند، و از آنجایى که بر اصل پست مدرنيسم پافشارى دارد به گونهاى مىنويسد که خواننده خودش را شگفتزده برجاى باقى مىگذارد.
اما در خواندن اشعار او متوجه مىشدم که چون بنا ندارد داستان بنويسد و شعر از فرمهاى آزادترى تبعيت مىکند، در «عکس فورى عشقبازى» کار موفقترى ارائه کرده است. البته اشعار او فاقد قافيه و در مجموع فاقد وزن است، اما از نوعى وزن درونى تبعيت مىکند که خواندن آن را براى خوانندگانش قابل تحمل و لذتبخش مىنمايد. هميشه در نوشتن درباره شعر گفتهام و دوباره تکرار مىکنم که به نظر من شاعر کسى ست که بتواند شعر با وزن و قافيه ـ نيز ـ بگويد. به نظر من نوآورى از جایى درست تلقى مىشود که شخص نسبت به قانونمندىها آگاه باشد و در آنها مهارت داشته باشد. از پس از اين مرحله است که آنگاه شاعر مىتواند به هر ميدانى که ميل دارد خود را پرتاب کند. اطلاع ندارم که آيا شيدا محمدى قادر به گفتن شعر با وزن و قافيه هست يا نيست، اما او در «عکس فورى عشقبازى» نشان مىدهد که نسبت به وزن درونى و آهنگين کلمات حساس است. به «چاه عميق دهان من» توجه کنيد: انارى نيم خورده در ماه چرخ مىزد و نقب مىزد در چاه عميق دهان من حرفهاى تو الفبا را به زبان کوه سنگى مىنوشت و انار در ماه چرخ مىزد و... تو با پستانهاى دخترى در سردشت سماع مىکردى و قونيه هر شب در روياى مردى مىخوابيد و قونيه هر صبح در من پياده راه مىافتاد مردى که تا غار عليصدر سوت مىزد و سيب ترش حوا را روى شعرهاى تو تف مىکرد! و تو فکر مىکردى که هنوز انار نيم خورده در ماه چرخ مىزند و چرخ مىزد سرگيجهى ناف من در انگشت اشاره مردى که بودا را با کدویى طاق مىزد! همانطور که گفتم اين شعر يا شعرواره از نوع پست مدرن است و پيامى که در آن قابليت درک پيدا مىکند دست انداختن مفاهيم محترم نظام پدرسالارى است که با لحنى سبک بيان مىشود. اما البته درک زيبایى: «و نقب مىزد در چاه عميق دهان من» براى من قابل درک نبود. در عين حال دريافت معناى کامل شعر نيز برايم غير ممکن بود. هرچه سن من بالاتر مىرود بيشتر محافظه کار و سنتگرا مىشوم و به فرمهاى کلاسيک علاقهمندتر مىشوم، پس در نتيجه ايراد نه از شيدا محمدى بلکه از من است. در شعر «اسلايد بريده بريده» مىگويد: ظاهرم مىکنى و خندهى فالگير مصرى اهرام ثلاثه را در پستانهايم بزرگ... اسلايد بعدى سفيدم مىکنى صندلى نشستهاى در عروسى و اشکهايت دامنم را سرخ مىچکاند در مادريد ناگهانتر از اتفاق مىافتى از نگاهم در عکسى سياه و سفيد... اين شعرواره نيز به نوعى بيان رمزى مىماند، همانند نوعى پازل است که بايد حروف گم شده آن را جستوجو کرد. من اگر بگويم آن را کاملاً نفهميدم اميدوارم متهم به پرت و پلاگویى نشوم. البته شک ندارم که شاعر ما انسان فرهيختهاى است و مىکوشد بيان نوينى پيدا کند. اين خود به خود حالت خوبى است، چرا که جامعه ما نيازمند نوآورى است. اما در نوآورى نيز بايد قواعدى را رعايت کرد. مثلاً بايد به کمبود دانش خواننده توجه شود. اين شعر تفسير مىخواهد و تک تک اشعار اين مجموعه نيازمند تفسير است و تفسير شعر کار افراد نادرى است که توان چنين کارى را دارند. در «بهار پالم» مىگويد: صبحانه در من حاضر است. شلوار واژگون روى سوتين سفيد با تنى عرق کرده و زخمى مىگویى دوستت دارم. سر مىخورم از روى سينهات شير گرم و سفيد، حل مىشود در ماه بوسهات را مىچسبانى به شيشه باد دستمالش را تکان مىدهد، من موهايم را... پا مىگذارى در رکاب و سوت قطار ... هوهوچى چى...هوهو چى چى... ... اين ريلهاى شکسته به هيچ شهرى نمىرسند برمىگردى از مرگ من که تپهها را زرد کرده اتوبوس در ماه منتظر مىماند در ايستگاه بعدى بوسهات خيس خداحافظى وفا وفا وفايم آرزوست .... هو هو چى چى...هو هو چى چى... .... اين ريلها به هيچ شهرى نمىرسند باد کلاهش را از سر تو برمىدارد چمدانها در ايستگاه بعدى جا مىمانند. چنين دريافت کردم که شاعر و محبوبش در اتاق يک متل هستند. محبوب بناست که برود با قطار، قطارى که به هيچ شهرى نمىرسد. مطمئن نيستم اين تصويرى که ارائه دادم دقيق باشد. اما چيزى بيشتر از اين درک نکردم. البته شرح حالتهایى که بر ما غلبه مىکنند بسيار مشکل است. ظاهراً ادبيات پست مدرن مىکوشد شکارگر لحظات باشد، و چه بسا از اين روى منطق کلام دگرگونه مىشود. جريان سيال ذهن همانند چشمه مىجوشد و آب را با گل و لاى بيرون مىدهد. اما حتى در يک چشمه تازه از زمين جوشيده نوعى منطق طبيعى وجود دارد، چگونه است که در شعر معاصر ايران اين منطق طبيعى به چشم نمىخورد؟ شعر بايد قادر باشد با مخاطبش رابطه برقرار کند. اگر بنا باشد که خواننده به طور دائم در حال حل يک جدول کلامى باقى بماند ممکن است در جایى کتاب را ببندد و ديگر هرگز به آن رجوع نکند. بازهم به کتاب رجوع مىکنم تا بلکه راهى براى درک پيچيدگىهاى ذهن شاعر بيابم. در قطعه کوتاه «رز سياه» مىگويد: آن اندازه که تو را چون کشتى نوح از تنگه بغض من عبور مىداد. اگر خط نخست را درز بگيريم من مفهوم اين شعر را چنين درک مىکنم که حتى در بدترين لحظه کينهجویى امکان حضور و عبور وجود دارد، اما البته مصراع نخست براى من روشن نشد. مفهوم جيب را در اينجا درک نمىکنم. در شعر «زنگ زدن در صدایى بىرنگ» با حالتى از فهم و درک روشن روبهرو مىشويم. مىگويد: نامه رسم خوشى است اگرچه تو باز بگویى بىخبرى خوش خبرى است! حال من حال پروانهاى است که خال رنگينش سنجاق کاغذى... شايد هم شبيه همين کلمه که شکل لبخند تو نيست. من در باجه تلفن همگانى گير کردهام و سکههاى دو ريالى، پنج ريالى بيست و پنج ريالىام را شکم زنگ زدهى اين کيوسک خورده است. و تو در عصر پنجشنبه در غرب قلب من ايستادهاى تخمه مىشکنى! و اتوبوس آبى از ميانهى موبايلت عبور مىکند. زنگ نمىزنى و رقم مىزنى روز به روز پايين لبخندم مىنويسى کپى برابر اصل! به جاى اين نامه که مىرسم هر دو مىگرييم «کزسنگ ناله خيزد روز وداع ياران» تلفن زنگ مىزند ـ الو... مشترک مورد نظر در دست دست رس دست به دست دست مىزنم الو... فردا ساعت يک زنگ مىزنم. و من سالهاست که روى اين صدا ضد زنگ مىزنم. با خوشحالى مىتوانم بگويم که اين شعر شيدا محمدى را خوب درک کردم و به نظرم رسيد که من هم در عالم خودم داراى استنباطاتى هستم که احتياطاً درست است. در اينجا جدا از شاعران ايران استدعا مىکنم به گونهاى شعر بگويند که سهل و ساده و ممتنع باشد. مثلاً به همان سادگى که حافظ سخن مىگويد و کلام او به صورت ابد مدت قابل درک و دريافت و در عين حال لغزنده و غير قابل فهم کامل است. پس شعر است. دريافت من اين است که شعر معاصر نياز به يک بررسى روانکاوانه شديد دارد. در مورد زنان شاعر مىتوان گفت که اين زنجير پاره کردن ناگهانى زنان که خود را به برهوت تماميت انواع تجربه پرتاب کردهاند اين مشکل را به وجود آورده که هر يک از آنها در جستوجوى هويت به ميدانهاى بيانى روى مىآورند که گاهى کار دريافت شعر آنان را مشکل مىکند. بدين ترتيب است که من هم وسوسه مىشوم مشکل بنويسم ببينم چه اتفاقى مىافتد. با قطعه «وطن، دوچرخهاى روى جک» اين برنامه را به پايان مىرسانم: با چاى شيرين هواى وطن دارد دلم سرد است و هواى دربند به سرم زده و به سرم زده که با خيال تخت بنشينم با تو که بىخيال آسمانى که بالاست و زمينى که زير تخت است به کودکىام برگردم به کوچهى دبستان و ستارهها را بشمارم از يک تا... تا تقلب کنم از روى دست تو آفتاب مهتاب چند رنگه؟ سرخ و سفيد هفت رنگه. دلم بيسکويت مادرى مىخواهد با چاى شيرين و تو که روبهرويم بنشينى با بوى نان سنگگ تازه و خورشيدى در سينه روز و تو که دوباره دقيقهها را به عقب برگردانى ماه را بر پيشانى شب بگذارى و چشم بگذارى بر حواس پرتى من و من از تو بپرسم آفتاب مهتاب چند رنگه؟ و تا با لبهایى خندان دو چرخه را روى جک بگذارى و بگویى سرخ و سفيد هفت رنگه! ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسیپور، کتابی بفرستند، میتوانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند: Shahrnush Parsipur |
نظرهای خوانندگان
خانم پارسی پور عزیز
-- hafez ، Mar 5, 2009 در ساعت 07:30 PMترا به خدا ویا هرکسی که قبول داری
بی رودربایستی بگو که این- پست مدرنیسم- هم شده راهی برای پوشاندن بی مایگی
"اين ريلها به هيچ شهرى نمىرسند"
خانم شاعر در بعضی از موارد کلام زیبایی دارند و از حسهایی آشنا یا قابل درک "سخن" می رانند.
با حرف خانم پارسی پور اما کاملاً موافقم: تقریباً تمامی شاعران بزرگ نو پرداز در هر زبانی، ابتدا قابلیت خود را در شعر کلاسیک هم از نظر تکنیکی و هم از نظر محتوایی نشان داده اند.
شاعران کلاسیک معاصری هم داشته ایم که بعداً، یا به دلیل رقابت و اثبات توانایی، یا به دلیل علاقه یا هر دو، شعر نو و با موفقیت سروده اند.
در نقاشی و موسیقی و سایر هنر ها نیز اغلب نو آوران مطرح توانایی خود را در کار کلاسیک نشان داده اند و بعدها، آنهم به دلایلی خاص، برای شکستن قید و بندها و پرهیز از تکرار مکررات، بر علیه نظام سنتی شوریده اند. این اما به آن دلیل نبوده که آنها فرضاً از شعر یا هنر کلاسیک بیزاری داشته اند و یا آن که اصلاً هنر کلاسیک بی ارزش است. (که متاسفانه بسیاری از نوپردازان رشته های هنری دچار چنان توهمی هستند.)
از آن گذشته، خود هنر نو (شعر، نقاشی، موسیقی، ...) نیز به مقدار زیادی دچار "تکرار مکررات" و تقلید و نسخه برداری و "دزدی" شده و گاهی از اوقات آدم را به این فکر می اندازد که بروم و مقداری موسیقی یا شعر کلاسیک بشنوم و بخوانم و ...
چه کلاسیک و چه مدرن، آثار با محتوا و خوب و ماندنی هنری یا غیر آن به هر حال نسبتاً محدود و کم هستند. البته، بسیاری آثار خوب نیز، چه از نوع کلاسیک آن و چه از نوع امروزی (مدرن) آن، به دلیل اهمال مصرف کنندگان (بخصوص از نوع ایرانی اش) که فقط به یک یا چند نام محدود "می چسبند" و تنها از یک امامزاده خاص شفا و معجزه طلب می کنند، متاسفانه ناشناخته باقی مانده و یا در کنج کتابخانه ها می پوسند (اگر که خوش شانس باشند!) و یا اصلاً به کلی نابود شده و هیچ اثری از آنها باقی نمی ماند.
دیگر آن که، از نظر من اشکالی ندارد اگر هنرمندی جوان، با آشنایی اندک یا حتی عدم آشنایی با شعر یا هنر کلاسیک، آثاری مدرن یا پست مدرن یا هر چیز دیگر بیافریند و موفقیتهایی نسبی یا حتی بزرگ هم به دست آورد. اگر آدم از کاری که می کند آگاهی هر چه کامل تر داشته و با "شناخت درست و کافی" آن را انجام دهد، آن کار مسلماً بی ارزش نخواهد بود.
-- مشعور ، Mar 5, 2009 در ساعت 07:30 PMیکی از جذابترین برنامه های رادیویِ عزیزِ زمانه، متعلق به خانم پارسی پور است. چه هنگامی که از خاطراتش میگوید و چه اوقاتی که شاعری، نویسنده ای، فعال حقوق بشری را معرفی می نماید. صدای گرم و سخنان شیرینشان، انسان را از دغدغه ها و دلمشغولیهای روزمره می بُراند و در سفری رویایی یا ایشان همراه می نماید. نفسشان گرم و برنامه هایشان پررونق باد...
-- وریا ، Mar 5, 2009 در ساعت 07:30 PMخانم پارسی پور عزیز
-- علی اکبر مهدیخانی ، Mar 5, 2009 در ساعت 07:30 PMبا سلام
من داستان مینویسم و هم شعر میگویم
ولی کتابی تا به حال چاپ نکرده ام .
آیا امکانش هست که من فایل شعرهایم را برایتان بفرستم و شما نظراتتان را اعلام کنید؟
یک مسئله دیگری هم که من خاطره ای را برای آقای دانشور فرستادم و بارها پیگیری خاطره ام را کرده ام ولی آقای دانشور پاسخی نداده اند ، امکان دارد شما هم یک پیگیری مختصر بکنید؟
راستی ، سال 79 کتاب عقل آبی را خواندم . آنموقع به نظرم خیلی خیلی عجیب آمد . بسیار کتاب سیالی بود . وقتی خاطرات شما را خواندم و سفرتان به شمال و اتفاقاتی که برایتان افتاد تازه فهمیدم چرا آن داستان به آن شکل خاص است
دیگر اینکه بسیار شبیه مادرم هستید و دوستتان دارم
با کمال احترام باید بگویم نگاهتان در نقد شعر سنتی ودر جهت بیان گری و سر در آوردن از منظور شاعر و معنا کردن شعر است امروز دیگر صحبت کردن از وزن و قافیه آنهم از زاویه ای که شما به آن پرداخته اید چیزی برای خواننده ندارد
-- محمد ، Mar 5, 2009 در ساعت 07:30 PMبه هر حال سرودن شعر کلاسیک مطابق فرمولهای خاصی امکان پذیر است و بسیاری از شاعران کلاسیک (و اغلب بی محتوا) از همان فرمولها استفاده کرده و آثاری می آفرینند - البته اگر چنان "تقلبی" را بتوان به راستی "آفرینش" نامید! شعر نو هم گویا به همین سرنوشت دچار شده و سبکهای مختلف آن هر کدام فرمولهای خاص خود را دارند و آدم علاقمند می تواند با فراگیری آن فرمولها کارهایی انجام دهد. (البته منظورم انتقاد یا طرفداری از شعر این خانم در این جا نیست.) به عقیده من باید محتوای کار را سنحید. همانطور که "مشعور" نیز گفته، کار خوب و بد و متوسط، با ارزش یا بی ارزش چه از نظر محتوا و چه از نظر فن شعری، در هر دو نوع کلاسیک و مدرن شعر و ادبیات وجود دارد.
-- عربزده ی غربزده ستیز! ، Mar 7, 2009 در ساعت 07:30 PMبا سپاسگزارى از دوستانى كه به من مرحمت و لطف دارند، به اطلاع جناب على اكبر مهديخانى مى رساند كه مى توانند اشعار و نوشته هاى خود را به نشانى كه در بالا ذكر شده بفرستند.
-- شهرنوش پارسى پور ، Mar 7, 2009 در ساعت 07:30 PMمن فکر میکنم تعاریف بسیاری از پست مدرنیسم شده است : دوران بعد ار مدرنیسم، زیرسئوال رفتن مدرنیسم، پایان پروسه مدرنیسم .... برای من قابل فهم ترین تعریف بیان لشک کوفسکی بود که میگوید: پست مدرنیسم همان برخورد دلقک گونه به همه قضایا است زیر سئوال بردن ایدئولژی های موجود ... حقیفتی وجود ندارد ... حقیقت همانند آینه ای است که به زمین خورده و هر تکه آن نزد کسی است...
-- مهتاب ، Mar 7, 2009 در ساعت 07:30 PMthe great points about Postmodernism ; their respect to any idea and critics to any
-- بدون نام ، Mar 11, 2009 در ساعت 07:30 PMwill help us to think more and more