رادیو زمانه > خارج از سیاست > گزارش یک زندگی > آرامش در فرانسه | ||
آرامش در فرانسهشهرنوش پارسیپوردر شگفتم که آيا امکان دارد من از طريق برنامههاى راديو درباره انديشههایى که سالهاست با من زندگى مىکنند توضيحاتى بدهم که خسته کننده نباشد؟ البته اين کار مشکلى است، اما از اين پس در لابلاى برنامهها من از اين انديشهها سخن خواهم گفت.
اقامت من در فرانسه چهار سال به درازا کشيد. دو سال نخست اين چهار سال سالهاى پربارى بودند. سالهاى ۱۳۵۵ و ۱۳۵۶. من به دانشکده زبان و تمدن چين مىرفتم و در حالى که زبان فرانسهام بسيار ضعيف بود به درسها گوش مىسپردم. پسرم در يک پانسيون بود و بسيار شاد و خوشحال به نظر مىرسيد. روزهاى تعطيل به نزد من بازمىگشت. پندار من اين بود که تا زمانى که او به دوره دبيرستان برسد و من فوق ليسانس يا دکترا بگيرم در فرانسه باقى بمانم. بعد براى دوره دانشگاه او به انگلستان برويم و من در آنجا زبان سانسکريت را بياموزم و درباره تمدن هند مطالعه کنم. گامهاى بعدى را نيز تنظيم کرده بودم و خيال داشتم پس از سر و سامان دادن به زندگى پسرم اوقات خود را ميانه هند و چين بگذرانم. واقعيتى است که هيچ نوع تصورى براى برگشت به ايران نداشتم. اين هم حقيقتى است که در ماههاى نخست زندگى در فرانسه مدتى مشغول خواندن جزوههاى سياسى گروههاى مختلف سياسى ايرانى بودم. اما کم کم متوجه مىشدم که اين دوستان حرف زيادى براى گفتن نداشتند. تمامى اين جزوهها به شرح احوال شهيدان راه مبارزه محدود مىشد. حتى يک جزوه دقيق سياسى يا علمى وجود نداشت که نشان بدهد آنان مىخواهند چه خط مشىاى را در ايران پياده کنند. کم کم کار به جایى رسيد که متوجه شدم دارم وقتم را بيهوده تلف مىکنم. البته کتابهایى از دکتر شريعتى نيز به دستم مىرسيد. مىفهميدم که اين شخصيت استعداد خوبى در نوشتن دارد، اما در عين حال متوجه مىشدم حرفى ندارد که براى من تازگى داشته باشد. چنين شد که تصميم گرفتم به سبک خودم حقيقت را جستوجو کنم. در ميدان تاريکى راه مىرفتم، که اما کورسوى نور را از دور مىديدم. شبها از ساعت دوازده به بعد مىنشستم بر سر مطالعه خط چينى و تا هنگام سحر تمرين مىکردم. کسانى که با خط چينى آشنا هستند مىدانند که اين خط چقدر مشکل است. و البته به حافظه بسيار قوى نيز احتياج دارد. من گرچه اما چيز زيادى ياد نمىگرفتم، اما اين حقيقتى است که در نوشتن نقش واژههاى چينى دچار شادى و وجد زيادى مىشدم. در سال ۱۳۵۶ دومين رمان خود به نام «ماجراهاى ساده و کوچک روح درخت» را نوشتم. دوستانى داشتم که اغلب فرانسوى و ويتنامى و چينى بودند. حقيقتى است که اصرار چندانى به معاشرت با هموطنان نداشتم. از نظر عاطفى نيز عطاى ازدواج را به لقاى آن بخشيده بودم. در زمانى که در تهران در زمينه آسترولوژى مطالعه مىکردم استادم در بررسى زايچه تولد من گفته بود که هرگز موفق نخواهم شد مردى را براى زندگى دائمى انتخاب کنم. او در عين حال گفته بود که هرگز موفق نخواهم شد خانهاى براى خودم بسازم. غلط يا درست هردو اين پيشگویىها درست از کار درآمدند و من تا امروز که ديگر پير محسوب مىشوم موفق نشدهام خانهاى براى خودم درست کنم. اما در آن زمان در فرانسه مىکوشيدم به هرنحوى که شده از نظر عاطفى شرايط مطلوبى براى خودم ايجاد کنم. البته نهايت کوشش را داشتم که به کسى دل نبندم. ابداً ديگر حوصله نداشتم به خاطر مردى رنج ببرم و غصه بخورم. به طور جدى و به معناى حقيقى کلمه تصميم داشتم خودم را وقف ادبيات و مطالعاتى بکنم که به نظر خيلى جدى مىآمدند. با کوره سوادى که داشتم درباره چين کتاب ترجمه مىکردم. يکى از اين کتابها «لائوتسه و مرشدان دائوئى» نام داشت که ماکس کالتنمارک آن را نوشته بود. همينطور که کتاب را ترجمه مىکردم مجذوب آئين دائو مىشدم. لائوتسه يک مرد است، اما نگاهى زنانه به جهان دارد. البته اين بههيچوجه به معانى همجنسگرا بودن نيست. اين خردمند چينى به زنانگى هستى و به مادر دهر باور دارد. بر وفق نظر او جهان از يک «خالى» آغاز شده. تعريف اين خالى به گونهاى ست که انسان را به ياد يک زهدان مىاندازد. لائوتسه مىگويد گلدان گلدان است به خالى درون آن. اتاق اتاق است به خالى درون آن. اين نکتهاى بود که من هرگز در هيچ اثرى نخوانده بودم. در حقيقت در کنار اين خردمند چينى بود که آرام آرام با زنانگى خود آشتى کردم. باز هم اين حقيقتى است که در فرانسه بود که متوجه شدم زن بودن نه تنها بد نيست، بلکه بسيار نيز خوب است. در تمام سالهاى کودکى و نوجوانى من از اين بابت که چرا مرد خلق نشدهام رنج مىبردم. تربيت اجتماعى ايران زن را حذف مىکند، و يا او را آنقدر پست و کوچک مىکند که به کلى شخصيت زنانه را خرد مىکند. اين که در خيابانهاى تهران دائم در معرض متلک شنيدن بودم و هميشه وحشتزده بودم که چه نوع لباسى بپوشم که توهين نشنوم روان مرا خرد کرده بود. در فرانسه اما آرام و راحت بودم. در آغاز ورود به اين کشور دائم با خودم فکر مىکردم چرا ديگر عصبانى و خشمگين نمىشوم؟ مدتى تصورم اين بود که چون تعداد اتوبوس و تاکسى زياد است و انسان در ترافيک عذاب نمىکشد پس آرامش روحى نيز حاصل مىشود. سپس ذهنم متوجه آب و هوا مىشد. مىديدم که باران زياد مىبارد و رطوبت هوا زيادتر از تهران است و حالتى در محيط وجود دارد که انسان را به ياد شمال ايران مىاندازد. برايم بسيار جالب بود که مردم در خيابان دست به يقه نمىشوند. بسيار کم ديده مىشد که کسى کارش را به ديگران نشان بدهد. منظورم آن حالتى است که در ايران بسيار به چشم مىخورد. همه طورى کار مىکنند که گويا مشغول کندن يک کوه هستند. در فرانسه مردم به نحوى کار مىکردند که گويا دارند از انجام کار لذت مىبرند. اين انديشهها و آرامش روانى که مرا فرا گرفته بود و انرژى خوبى که پيدا کرده بودم کم کم خط مطالعاتى گستردهاى را فرا روى من قرار داد. متوجه شده بودم که در هر طرح مطالعاتى جامعهشناختى يا تاريخى حداقل پنج اصل را بايد در نظر گرفت: اقتصاد، رفتار جنسى، اکولوژى، يا بومشناسى، جغرافياى سياسى و تکنولوژى. امکان نداشت بتوان روى به مطالعهاى آورد و به اين پنج اصل بها نداد. البته روشن و بديهى است که هر طرح مطالعاتى بايد بر بنيان انديشه ديالکتيکى قرار بگيرد. در کوشش در درک ديالکتيک بود که ميان اين انديشههاى جهان باستان حرکت مىکردم. متوجه مىشدم که انديشه کنفسيوس متوجه نوعى ديالکتيک پدرسالارانه است، و انديشه لائوتسه در جهت نوعى ديالکتيک مادر تبار حرکت مىکند. بعد اما کم کم متوجه مىشدم که در تمامى جهان باستان حداقل اين دو نحوه انديشه جارى و سارى بوده است. در يونان باستان دو جريان انديشه ارسطویى و افلاتونى در جوار يکديگر و در امتداد يکديگر حرکت مىکنند. اين در حالى است که در ايران نيز دو روش انديشه، يکى متکى بر شريعت و ديگرى متکى بر طريقت به موازات يکديگر در حرکت هستند. انسان البته بايد در ميان بايستد، اما هميشه در دو سر افراط و تفريط دو حالت فکرى به موازات يکديگر حرکت مىکنند. به طور خلاصه گويا در آخرين تحليل بحث بر سر اين است که خالق جهان آيا حضورى نرينه است يا مادينه. آنچه ما از کودکى آموخته بوديم متوجه پرستش خدایى نرينه خو بود. به طور مثال در اصول کافى آمده است که خدا «شوهر» مردم است. حالا اما در فرانسه، با نرمش و آرامش و با نوعى کندى مطبوع درک مىکردم که خدا مىتواند پيکرهاى زنانه تلقى بشود. چرا که زمين زير پاى من بسيار زنانه مىنمود، اما که در همان حال فضایى که مرا احاطه کرده بود نيز به زهدانى عظيم مىمانست که تماميت کل کهکشانها را در خود جاى داده بود. |
نظرهای خوانندگان
خانم شهرنوش عزیزم
نه تنها خواندن افکار و نوشته های شما خسته کننده نیست که می توانم بی اغراق بگویم سرآمد تمام برنامه های رادیو زمانه برنامه شماست . من خودم بی صبرانه به این صفحه می آیم که شاید کار تازه ی شما را بخوانم و بشنوم. سپاسگذارم از زمانه برای انعکاس افکار خانم نویسنده عزیزمان
صمیمانه می بوسمتان
ژاله.....متولد سال اژدها!!!
-- ژاله ، Feb 28, 2009 در ساعت 06:59 PMخانم پارسی پور عزیز
-- سجاد ، Mar 1, 2009 در ساعت 06:59 PMشما در زمان قبل قبل از اقلاب در ایران بودید واینقدر فشارروانی برروی خودتان احساس میکردید اگر الان بودید چه می کردید وقتی فشار های حکومتی هم بر فشار های اجتماعی و سنتی جامعه افزوده شده است در مقیاس هزاران برابر بیشتر
inja ham sensure!!!!!
-- neda ، Mar 1, 2009 در ساعت 06:59 PMمجموعه کامنت هاي خوانندگان و شنوندگان برنامه هاي خانم شهرنوش پارسي پور ميتواند کتابي پر برگ و براي بسياري خواندني باشد. اگر خواستيد چاپش کنيد يادتان باشد که روي جلد ننويسيد به قلم شهرنوش پارسي پور.
-- شاهد ، Mar 1, 2009 در ساعت 06:59 PMخانم پارسی پور عزیز، برنامه اتون بسیار شنیدنی و شیرین است، تا حدی که به نظرم تا اومدم لذت شنیدنش مزه مزه کنم، تموم شد. دو بار این برنامه رو پشت سر هم گوش دادم. کاش بیشتر و طولانی تر از اندیشه ها و زندگیتون برنامه بسازید. خیلی مشتاق شنیدنشون هستم.
-- بدون نام ، Mar 2, 2009 در ساعت 06:59 PMمن از شنونده ها و خواننده های رادیو زمانه از همون ماه های اول شروع به کار این رادیوبلاگ هستم، بی اغراق برنامه ی شما بعد از برنامه های فوق العاده مفید و جالب "جنسیت و جامعه" که کار خانم ماه منیر بود، شنیدنی ترین برنامه ی رادیو زمانه است._حالا که حرف از خانم ماه منیر شد دوست دارم بگم که همیشه دلم می خواهد دوباره رادیو زمانه از ایشون دعوت کنند تا به همکاریشون با این سیستم ادامه بدهند و بتونیم برنامه های بسیار حرفه ای و مفید ایشون رو بشنویم._
امیدوارم به برنامه های زیبای شما وقت بیشتری اختصاص بدهند و خودتون هم فرصت داشته باشید تا طولانی تر تهیه اشون کنید.
سلامت و شاد باشید.
"به طور خلاصه گويا در آخرين تحليل بحث بر سر اين است که خالق جهان آيا حضورى نرينه است يا مادينه."
همانطور که در قرآن هم آمده (اما ظاهراً کمتر مسلمانی به آن توجه می کند!) خدا نه زن است و نه مرد. اصلاً جنسیت ندارد.
-- خدانشناس ، Mar 2, 2009 در ساعت 06:59 PMشخصی که با امضای خدا نشنانس نوشته باید بگم که این تصور که خدا مرد است خیلی غالب تره در بین مردم.دوستی داشتم که می گفت اگه خدا مرد نیست چرا زنها باید موقع نماز چادر سرشون کنند ....باین قوانین مرد سالارانه اسلام نیز می توان گفت خدا مرد است.
-- افرا ، Mar 17, 2009 در ساعت 06:59 PM